جمعه ۷ دي ۱۴۰۳ - Friday 27 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 07.11.2016, 15:20


مزدک بامدادان

نزدیک به پانزده سال پیش به پیشنهاد دوستی به یکی از نشست‌های حزب کمونیست کارگری رفتم. سخنران که از رهبران این حزب بود، ساعتی را درباره ستَم بر زحمتکشان و همچنین درباره جنگهای امپریالیستی در سرتاسر تاریخ داد سخن داد. در بخش پرسش و پاسخ دوست من از سخنران پرسید: «نظر شما درباره کوروش کبیر چیست؟ او، هم بردگی را از میان برد و هم به مردمان زیر فرمانش آزادی دینی داد و هم منشور حقوق‌بشر را نوشت!» سخنران لختی خاموش شد و در اندیشه فرورفت و سرانجام گفت:
«با اینهمه با او مخالفم، زیرا او هوادار سلطنت‌ بود!»

نگاهی هرچند کوتاه اگر بر نوشته‌های کُنشگرانی که خود را «چپ» می‌نامند بیافکنیم، خواهیم دید که پاسخ پانزده سال پیش آن رهبر حزب کمونیست کارگری چکیده و جان سخن نگاه کنشگران چپ ایرانی، بویژه آن دسته از آنان که من نام «چپ کهنه‌اندیش» بر ایشان نهاده‌ام را، به نیکی بازگو می‌کند. چپ ایرانی از آن رو که بستر پیدایشش اسلام بوده و مارکسیسم را هم از دریچه نگاه اسلامی فراگرفته است، در گوهر خود ایران‌ستیز است[۱].

پیش از هر چیز ناگزیر از گفتنم که من اگرچه ناسیونالیسم انسانگرا و بازگشت به ریشه‌های راستین کیستی ایرانی را تنها پادزهر کارآمد بنیادگرائی اسلامی می‎‌دانم، برآنم که هنوز برای داوری درباره گردهمائی ایرانیان در آرامگاه کوروش هخامنشی زود است و باید دست نگاه‌داشت و دید بر پیشانی این جنبش خودجوش و ناهماهنگ و بی‌رهبر، کدام گرایش مُهر خود را خواهد کوفت و کدام گفتمان سویه و راه آن را از آن خود خواهد کرد. آنچه که می‌خواهم در این جُستار بدان بپردازم، واکنش آن بخش از چپ ایرانی است که هنوز در کوچه‌های پُر گَردوغُبار انترناسیونالیسم پرولتری گام برمی‌دارد و در هوای خانه دائی‌یوسف دم می‌زند. به گمانم نیازی به بازگوئی این نکته نیست که مسلمانان را – از نواندیش گرفته تا بنیادگرا – این گرایش همگانی ایرانیان به تاریخ پیشااسلامی چندان خوش نیاید، مگر آنکه بتوان جای‌پایی از آن در قرآن و حدیث و روایات ائمه معصومین یافت و حتا کوروش را پیام‌آور الله نامید و دختر یزدگرد سوم را به بستر حسین بن‌علی فرستاد. روی و سوی سخنم با آن بخش از سرآمدان و کُنشگران این آب‌وخاک است که جدا از آنچه که خود آن را «شاه و شیخ» می‌نامد، با نگاه مارکسیستی، یا دستکم سوسیالیستی به تاریخ و پدیده‌های آن می‌نگرد و جنبشهای اجتماعی را از این نگرگاه بررسی می‌کند.

آوردم که چپ ایرانی در گوهر خود ایران‌ستیز است، زیرا بستر پیدایش آن نه یک نبرد دراززمان طبقاتی و یک جنبش ریشه‌دار اندیشگی، که در پیروی کورکورانه از بیگانگان بوده است. چپ کهنه‌اندیش تنها با کوروش و دیگر چهره‌های تاریخ ایران باستان نیست که دشمنی می‌ورزد، او برافراشتن پرچم شیروخورشید را نیز برنمی‌تابد، چرا که هرگونه سخن از بزرگی و شکوه ایران پیش از اسلام برای او نشانی از «سلطنت‌طلبی» است. سخن از اسلام و چهره‌های آن ولی بخشی از فرهنگ توده است، که در کنار دیگر باورهای پوچ و کودکانه دینی باید به آن «احترام گذاشت». چپ ایرانی سرود «ای ایران» را نیز بروی میز کالبُدشکافی طبقاتی-سوسیالیستی می‌افکند تا نشان دهد این سرود در گوهر خود بسیار شوینیستی، برتری‌جویانه و ستاینده خاک‌وخون است.

تاریخ پیشااسلامی ایران برای چپ کُهنه‌اندیش چیزی جز ستم طبقاتی، سرکوب توده‌ها و چپاول دارائی‌های رنجبران دیگر کشورها نیست. این تاریخ، تاریخ پیش از اسلام، پُر است از شاهان و فرمانروایان زورگو و آدمکش، که در میانشان نه می‌توان سیاستمداری خردمند یافت و نه رهبری مردم‌دوست، تنها چهره‌ای که در این هزارودویست سال پیش از اسلام می‌توان بر او بالید و نامش را بر پرچم خویش نوشت، همانا «مزدک بامدادان» است، آنهم تنها و تنها از آن رو که بیگانگان، همان بیگانگانی که چپ در یک پیروی کورکورانه از آنان مارکسیسم را فرا گرفته است، مزدک را نخستین سوسیالیست جهان نامیده‌اند[۲].

به کوروش بازگردیم و به سراسیمگی و آشفتگی چپ کهنه‌اندیش از گردهمائی گروهی از ایرانیان بر آرامگاه او و بزرگداشتش. این را که مردم هیچ‌کدام از کشورهای گشوده شده بدست ارتش کوروش، از او درخواست اینکار را نکرده بودند، همه ما می‌دانیم، و هم این را که در این جنگها هم بمانند هر جنگ دیگری انسانهای بی‌گناه بر خاک می‌افتادند و جانهای بی‌پناه به شمشیر و ژوبین ستانده می‌شدند. همچنین این نکته که منشور کوروش هیچ پیوندی با اندریافت امروزین ما از حقوق بشر ندارد نیز بر کسی پوشیده نیست. چپ ایران‌ستیز نمی‌تواند مدالِ یافتن این داده‌ها را بر گردن خود بیاویزد. من گام را از این نیز فراتر می‌نهم و برآنم که بسیار پنداشتنی است، که آزادی یهودیان از زندان بابل نه از سر رواداری و مردم‌دوستی این پادشاه یگانه تاریخ، که یک راهبرد دوراندیشانه سیاسی بوده باشد. من نیز اگر بجای کوروش می‌بودم، یهودیان را به اورشلیم بازمی‌گرداندم تا هم نگران شورش آنان در بابل که پایتخت شاهنشاهی پهناور من بود نباشم، و هم با دادن پول به آنان برای بازسازی نیایشگاهشان برای خود همپیمانان وفاداری می‌تراشیدم، که شهرشان در راه لشکرکشی به مودریا (مصر) برای سپاه پر شمار من جایگاه پادگانی انباشته از خوراک و اسبان تازه‌نفس باشد.

پس می‌بینیم چپ کهنه‌اندیش با یادآوری اینکه جنگهای کوروش نیز برای بدست آوردن دارائی دیگر مردمان آن روزگار بوده‌اند، سخن تازه‌ای بما نمی‌آموزد. یگانگی جایگاه کوروش ولی در این بود که او در روزگار کشتارهای هراسناک و نابودی ملتها در پی لشگرکشیها، راه و آئین نوینی را در کشورگشائی آفرید، که نه پیش و نه پس از او کسی بدان دست نَیاخت. بخشودن بر پادشاه شکست‌خورده و واگذاشتن پادشاهی کشورش بدو، ارج‌نهادن بر دین و آئین و باور (خدایان) مردمان شکست‌خورده و آفریدن یک کشور یگانه که نزدیک به نیمی از مردم جهان آنروز بی‌جنگ و ستیز در آن به کار و آفرینش و انباشت سرمایه می‌پرداختند، شاهکار کوروش بود. چپِ دیگر نه چندان مارکسیست ما بد نیست از خود بپرسد چند سده جنگ و چند میلیون کشته بایسته می‌بود، تا اتحادیه اروپا پدید آید؟

ولی به گمانم این را نیز می‌توان بر این کنشگران آسیمه‌سَر بخشود. همانگونه که آوردم راه ایشان برای رسیدن به مارکسیسم از دل اسلام گذشته است و آنان بر این گمانند که پادشاهی توانمند می‌تواند بدون هیچ پشتوانه و زمینه تاریخی-فرهنگی-اجتماعی بناگاه همه جهان را دستخوش دگرگونیهای ژرف کند. آنان از آنجا که در گوهر اندیشه خود مسلمانند، تاریخ و رَوَند آن را نیز چیزی چون آفرینش جهان در شش روز می‌دانند. این شاگردان تنبل کلاس مارکسیسم هرگز رنج کاوش تاریخ را از نگرگاه دانشی بر خود هموار نمی‌کنند و بمانند همتایان مسلمانشان دل به افسانه‌های شیرین خوش می‌کنند و بجای بهره جُستن از دیالکتیک و قانونهای برآیش، آفرینش را برمی‌گُزینند.

آنچه را که بر اینان ولی هرگز نمی‌توان بخشید، شیفتگی آنان بر داشته‌های بیگانگان و ستایش آنان است. برای آنان گِل‌نبشته کوروش به پَشیزی نمی‌ارزد، چرا که حق بیکاری و اعتصاب برای پرولتاریا در آن نیامده است، ولی در اینکه یونانیان برده‌دار جهان باستان بنیانگزار و آفریننده و پرورنده دموکراسی بوده‌اند، گمانی بدل راه نمی‌دهند. اینکه در برابر هر یک شهروند آتن ۲۲ برده در این شهر می‌زیستند که آرستوتلس آنها را «ابزار سخن‌گو» می‌نامید، برای چپ ایران‌ستیز تنها یک داده بی‌ارزش تاریخی است. چپ کهنه‌اندیش نه تنها می‌داند در کمون پاریس چه گذشت و در رزمناو پوتمکین[۳] چند ملوان و چند جاشو نشسته بودند، که سربازان اسپارتی را یک‌به‌یک با نام‌ونشان می‌شناسد، ولی از آریوبرزن ایرانی بجز نامی نشنیده است و دشوار بتواند پنج چهره سرنوشت‌ساز سرتاسر تاریخ پیش از اسلام را نام ببرد.

‌در نوشتاری دیگر[۴] به ریشه‌های ایران‌ستیزی مسلمانان پرداخته بودم. به گمانم آن سخن را بر چپ‌ کهنه‌اندیش نیز می‌توان فراگستراند. بیهوده نیست که بیژن جزنی رهبر و از بنیانگزاران سازمانی که به بزرگترین سازمان چپ خاورمیانه فرارُست، خیزش واپسگرایانه فرومایگان در پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ را «تضاد بین دربار و خلق» می‌داند و خسرو گلسرخی علی را مولای خویش و حسین را شهید خلقهای خاورمیانه می‌نامد. بدون یک پیشینه دراززمان تاریخی-فرهنگی، نه حزب توده بزیر عبای ملایان می‌خزید و نه سازمان اکثریت در سوگ حسین بن‌علی سینه می‌زد. اگر مسلمان خاطر خود را با گفتن اینکه «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» آسوده می‌دارد و از «ملت ایران» درمی‌گذرد و به «امت اسلام» می‌رسد، برای چپ ایرانی «ایران» پدیده ای است که نه تاریخ دارد و نه جغرافیا، و این خلق قهرمان در یک ناکجاآباد آویزان در هپروت تهی از هر چیز زندگی می‌کند و هموندانش تنها و تنها کارگران کشاورزان و زحمتکشان هوادار مارکسیسم لنینیسم هستند و  در آن نه سرمایه‌دار هست و نه زمین‌‌دار و نه بازاری و نه کارمند و نه سرباز و نه پلیس. ما می‌توانیم اندیشه خود را آسوده کنیم و هم کردار چپ ایرانی در پیوند با جمهوری اسلامی را و هم واکنشش به رویکرد بخشی از مردم به کوروش را تنها از سر سودجویی بدانیم، ولی هیچ پدیده‌ای بناگاه و بیرون از یک بستر تاریخی و فرهنگی پای به هستی نمی‌نهد.

در همین راستا می‌توان رفتارهایِ دیگر چپ ایرانی را واکاوید و دید چرا او که سرسوزنی ناراستی و کژرفتاری را بر شاه نمی‌بخشید، با شیخ اینچنین بر سر مهر است؛ شاه، نماد ایران بود و شیخ نماد همه آن چیزی است که ایران نیست و چپ ایران‌ستیز اگرچه در ناخودآگاه، ولی پی‌گیرانه به سویی گرایش دارد که از ایران و بهتر بگوئیم «ایران‌مَندی» دورتر باشد و بزرگداشت کوروش، آنهم با مردمانی چنین انبوه، گامی بزرگ در راستای ایران‌مندی است. پس چپ ایران‌ستیز هم‌آوا با مسلمان بنیادگرا، با دوستداران ایران، بویژه آن بخش از آنان که چشمی نیز به گذشته تابناک و پرشکوه پیش از اسلامِ این آب‌وخاک دارند، همان رفتاری را در پیش می‌گیرد که مفتیان مسلمان و سلطان غازی با فردوسی بزرگ در پیش گرفتند؛ آنان گفتند فردوسی گَبر و مجوس است و اینان می‌گویند مردمان گردآمده در پاسارگاد عَرب‌ستیز و شوینیست آریائی هستند[۵].

چنین رویکردی را می‌توان در همه زمینه‌ها پی گرفت؛ اگرچه جمهوری اسلامی نه تنها دارائیهای این نسل را، که هست و نیست نسلهای آینده را هم برباد داده و جیب خویش را انباشته است، ولی داغ دل چپ ایران‌ستیز هنوز از جشنهای ۲۵۰۰ ساله تازه است (که بخش بزرگی از هزینه آن را بخش خصوصی پرداخت) و هنگامی که بی‌بی‌سی پس از ۴۵ سال به آن رخداد می‌پردازد، از این که شاه بار دیگر رسوا شده‌ است، کودکانه در پوست خود نمی‌گنجد[۶]. نماد اعدام برای چپ کهنه‌اندیش نه دههاهزار اعدامی جمهوری اسلامی، که نُه جانباخته تپه‌های اوین هستند. سیاهکل هنوز یک «حماسه» است، ولی سراوان، که در آن درست بمانند سیاهکل چند سرباز کشته‌شدند، یک عمل تروریستی، چرا که آن شاه را نشانه رفته بود و این شیخ را.

همانگونه که آوردم، این گشاده‌دستی با شیخ و آن سختگیری بر شاه را، و بویژه دشمنی سرسختانه چپ با ناسیونالیسم انسان‌گرای ایرانی را، می‌توان نشان از فرصت‌طلبی چپ دانست. می‌توان پای را از آن نیز فراتر گذاشت و سخن از خردوَرزی راند. ولی پاسخ در نگاه من هم‌سِرشتی چپ کُهنه‌اندیش و مسلمان بنیادگرا است. واگرنه کیست که نداند ما ایرانیان آشنائی با اندریافت‌های مدرن از حقوق بشر و حقوق شهروندی را نیز همچون بخش بزرگی از دستآوردهای جهان نوین وامدار همان اندیشمندانی هستیم که با زنده کردن کیستی ایرانی و بازآفرینی خردورزانه ناسیونالیسم انسان‌گرای ایرانی راه ایران قَجَرزده را به سوی جنبش مشروطه واگشودند؟ آیا جز این است که ایدئولوژی جنبش مشروطه همین ناسیونالیسمی بود که آخوندزاده‌ها و کرمانی‌ها رهبران و بنیانگزارانش بودند؟

من به تاریخ ایران گاه همچونان پدیده‌ای جاندار می‌نگرم که با زیرکی و تردستی به ما راه‌وچاه را می‌نماید. چنین است که برای نشان‌دادن پیوند چپ کُهنه‌اندیش با اسلام بنیادگرا نیز دست به دامان تاریخ نزدیک این سرزمین می‌شوم، و به سراغ دو چهره نمادین گرایشهای آمده در بالا می‌روم، اگر شیخ فضل‌الله نوری نماد اسلام بنیادگرا است، نورالدین کیانوری نیز نماد چپ کهنه‌اندیش ایرانی است، و چه جای شگفتی که از این دو، یکی نواده آن دیگری است؟

چپ کهنه اندیش ایرانی گیج و شگفت‌زده از اینکه خواب گرانَش را برآشفته‌اند، خود را می‌پرسد که تاریخ کِی، و در کجا بی‌صدا و آرام از کنار او گذر کرد و او را با چشمان نیمه‌باز برجای گذاشت؟ باری اگر اسلام آبشخور همسان بنیادگرائی دینی و کهنه‌اندیشی مارکسیستی ایرانی است، پُر بیجا نخواهد بود، اگر برای  واگشائی ریشه‌های واکُنشهای چپ ایران‌ستیز به کوروش و رویکرد مردم به او، به سراغ قرآن بروم، به سراغ کتابی که از هزار سال باز در خودآگاه مسلمانان، و از یکسد سال پیش در ناخودآگاه چپ ایرانی خانه کرده است:

وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعًا 
و سيسَد سال در غارشان خُفتند و نُه سال نیز بر آن افزودند[۷]

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
———————————————-
۱.  در اینباره همچنین بنگرید به نوشتاری از من با فرنام «در میهن‌ستائی و میهن‌ستیزی روشنفکر ایرانی»  در نشانی زیر:
http://mbamdadan.blogspot.de/2004/04/blog-post.html
۲.  در اینباره بنگرید به ادوارد براون، انقلاب ایران، ۱۹۰۵ تا ۱۹۰۹ و همچنین
A Comprehensive Commentary on the Quran comprising Sale’s translation and Preliminary Discourse, Wherry, 1882
۳.  Battleship Potemkin
۴. در هراس از خویشتن، گفتار در دوپارگی یک فرهنگ
http://mbamdadan.blogspot.de/2014/12/blog-post.html
۵. همانگونه که در آغاز آوردم، برای داوری درباره این جنبش هنوز زود است. ولی بسیار جای شگفتی است که چپ ایران‌ستیز شعارهای گروهی اندک را به این رسایی می‌شنود، ولی از شنیدن سخنان آن هم‌میهن عرب خوزستانی و همچنین سخنرانی که گفته‌هایش را با درود به عربهای ایرانی آغاز می‌کند، ناتوان است.
۶. از دزدیهای سرسام‌آور میلیاردی که بگذریم، هزینه آرامگاه خمینی به تنهایی چندین برابر هزینه جشنهای ۲۵۰۰ ساله بود.
۷.  سوره کهف، آیه ۲۵

نظر خوانندگان:

■ در آغاز بایستی بگویم که شما پیش از اینکه با نوشته خود به دنبال گشایش بحثی پیرامون دلائل تجمع مردم در جوار آرمگاه کوروش بوده باشید با صدور حکم محکومیت چپ آن را در یک پاکت بسته به مخاطبان مورد نظر خود تحویل داده‌اید. طبعا عده‌ای در موافقت و عده‌ای هم در مخالفت با این نوشته قلم خواهند زد و خوانندگانی هم بی‌تفاوت از کنار آن خواهند گذشت. اما آنچه که من از این نوشته می‌بینم چیزی نیست جز تلخی و عصبانیت یک جستارنویس که کنترل قلم خود را از دست داده است.
با احترام خسرو


■ خسرو عزیز
منظورتان این است که نویسنده با کنترل قلم خود باید دست به خودسانسوری می‌زد؟


■ هم‌میهن گرامی خسرو، با درود
من از خوانندگان خرده‌گیر خود همیشه بسیار آموخته‌ام. شما درست می‌گوئید؛ همانگونه که از فرنام این نوشته پیداست، من «به دنبال گشایش بحثی پیرامون دلائل تجمع مردم» نبوده‌ام و بارها در نوشته‌ام آورده‌ام که برای داوری درباره این رخداد هنوز زود است. اگر نوشته‌های دیگر مرا خوانده باشید، می‌دانید که کلیدواژه همه آنها «رفتارشناسی» است. به دیگر سخن من از این رخدادها بهانه‌ای فرامی‌سازم برای کاوش و پژوهش در رفتار گروهی ما ایرانیان، و در اینجا در کردار «چپ کهنه‌اندیش». پس شما نکته تازه‌ای را در پیامتان نیاورده‌اید. ولی ایکاش در درونمایه نوشته اندکی درنگ می‌کردید و می‌نوشتید آیا چپ کهنه‌اندیش ایران‌ستیز هست یا نیست؟ و اگر هست ریشه این ستیز در چیست؟ ایکاش بدین می‌پرداختید که جز مهر به شیخ و کینه به شاه چه دلیلی می‌توان برای رفتار دوگانه جپ در برابر رخدادها تراشید؟ و من چه «قلم در کنترل» داشته باشم و چه نداشته باشم، آیا چپ کهنه‌اندیش در رویاروئی با تاریخ ایران باستان با مسلمان بنیادگرا همصدا و همگام هست، یا نیست؟
مزدک بامدادان


■ آقای بامدادان، شما با چپ سر ناسازگاری و در اکثر مطالب‌تان هم سعی‌تان بر این است که لگدی حواله‌شان کنید. شما حق دارید مخالف باشید و بگویید هرآنچه که دل تنگتان می‌خواهد. اما دوست خوب مگر تاریخ معاصر ایران چیزی غیر از مبارزه فردی به نام مصدق و چند تن دیگر و دلاوری‌های جوانانی چه مارکسیست و چه غیرمارکسیست که کلا چپ خوانده می‌شوند هست؟ و این کوروش را هم غربی‌ها در همین دو سده گذشته به ما شناسانده و قبل از آن نه از وجودش آگاه بودیم و نه کسی از ما پدر و یا پدربزرگ داریوش نام و یا کورش نام داشته است. حالا فرض کنیم که کوروش هم چنین و چنان بوده اما حال و روز کنونی ما نوادگان کورش چطور است؟ در کجای تاریخ ایستاده‌ایم؟
«هوشنگ ـ ح»


■ بامدادان گرامی
به عنوان یک دوستدار و باورمند به سوسیالیزم و عدالت اجتماعی، با داوری شما در باره ایران ستیزی ذاتی آنچه که چپ کهنه‌اندیش می‌خوانید موافقم ولی (متأسفانه) باوری به وجود وطن‌دوستی و ناسیونالیزم در میان ایرانیان نداشته و نیز قبول ناسیونالیزم به عنوان راه خلاصی و برون‌رفت از سیطره موجود، برایم قابل درک و باور نیست. با احترام و قدردانی برای اشارات درست و بجای شما در اکثر پاره‌های مقاله خوبتان.


■ نکات اصلی در نوشتار آقای بامدادان این است:
۱- چپ ایرانی در گوهر خود چندان تفاوتی با شیعه ندارد. زیرا هر ملتی برای این که بتواند یک ایدۀ غیربومی را بپذیرد باید آن را از فیلترهای فرهنگی خود عبور دهد تا بتواند آن را هضم کند (مارکسیسم هم باید از این فیلتر عبور میکرد).
۲- چپ ایرانی هر نوع «ناسیونالیسم» را رد می‌کند، زیرا آن را مغایر با اصل «طبقاتی» بودن جامعه می‌پندارد. همچنین اسلام‌گرایان نیز ناسیونالیسم را رد می‌کنند زیرا آن را مغایر با «امت اسلامی» که در سراسر جهان پراکنده است، می‌دانند.
با سدها سند و مدرک از ادبیات چپ و شیعه ایران می‌توان دو نکته‌ی بالا را تأیید و گواهی کرد. تا مادامی که ما (که خود را روشنفکر، روشنگر یا تحصیل کرده یا هر عنوان دیگری که به خود می‌دهیم) نتوانیم دو نکته‌ی بالا را درک کنیم، فکر می‌کنم نمی‌توانیم چندان تغییری در تفکر و رفتار خود انجام دهیم. یعنی پیش از آن که اشکال را در دیگران ببینیم باید به خود بنگریم.
نکتۀ دیگری که شوم‌بختانه در ادبیات سیاسی ما جا افتاده این است: هر کس که علیه اسلام سیاسی است و خود را با چپ همذات‌پنداری نمی‌کند، آن کس حتماً سلطنت طلب است. توگویی ما دو بدیل بیشتر نداریم: جمهوری اسلامی و سلطنت! ظاهراً برادران مسلمان در رأس قدرت به خوبی توانستند این ایده را جا بیندازند.
ولی آن چه ما باید از تاریخ ایران بدانیم این است که هخامنشیان و اشکانیان که مجموعاً بیش از ۶۰۰ سال در ایران حکومت می‌کردند، اصل «فدراسیونی» کشورداری را عملی می‌کردند. ساسانیان که پایه‌گذار و نماد یک حکومت دینی ابر متمرکز بودند، برای همیشه ایدۀ فدراسیونی کشورداری را از میان برداشتند. به باور من اسلام ایرانی یعنی اندیشه شیعه در واقع ادامه همان  ساسانیان است و از لحاظ مضمونی چندان تفاوتی با آن ندارد. پیوند دین و دولت محصول ساسانیان است و ریشۀ «دین سیاسی» که در دل‌های ما ایرانیان آشیانه کرده است از عصر ساسانیان آب می‌خورد. قطعه پایین از مقاله‌ای است که هم اکنون در سایت ایران امروز آنلاین است:
در حقیقت مانی و دستگاه فکریِ التقاطی او بیانگر ایدئولوژی باستانی ایران یعنی هخامنشیان و اشکانیان بود. گرایش ساسانیان با توجه با قدرت‌گیری روحانیت و تنیده شدن این کاست در دیوان‌سالاری، شدیداً به سوی ایجاد یک حکومت دینی متمرکز بود. کوتاه می‌توان گفت که ساسانیان یک بُرش ژرف در فرهنگ باستان ایران بوجود آوردند که باعث شد دو گرایش بزرگ و بنیادین در صحنه‌ی سیاسی-تاریخی ایران شکل بگیرد که تا به امروز به قوت خود باقی مانده است: گرایش به حکومت دینی و گرایش به حکومت غیردینی. و تاریخ ایران نشان داد که بخش بزرگ و مسلط ایرانیان به حکومت دینی گرایش داشته‌اند. گرایش به پیوند دین و دولت در ایران که باید آن را محصول عصر ساسانی دانست آن‌چنان در ژرفنای روح ایرانی رخنه کرده بود که وقتی امیر اسماعیل سامانی، پایه‌گذار سامانیان، در سال ۸۹۰ میلادی (۲۷۹ تا ۲۹۵ ه. ق.) به قدرت رسید این چنین می‌گوید:
«امیر اسماعیل سامانی هنگام فتح خراسان به پهلوان لشکر خود گفت: “از دین هیچ نگهدارنده‌تر نیست و هیچ بنایی از داد استوارتر نه.” این سخن، گفتار اردشیر پاپکان را در ذهن تداعی می‌کند که در وصیت به پسر خود شاپور گفت: “بدانید که دین و شهریاری دو برادر توأمند که هیچ یک بی‌همزاد خود نتواند سر پا بایستد. دین بنیاد و ستون شاهی بوده و پس از آن شهریاری نگهبان دین شده است. پس شهریاری ناچار به بنیاد خود نیاز دارد و دین به نگهبان خود. زیرا آنچه نگهبانی ندارد، تباه است، و آنچه بنیادی ندارد، ویران.»
بنابراین همان گونه که خواننده می‌بیند ارجاع امیر اسماعیل سامانی نه به اسلام (به قرآن یا محمد یا علی) بلکه به اردشیر پاپکان یعنی آن روحانی‌ معبد آناهیتاست که سلسله‌ی ساسانیان را پایه‌گذاری کرده بود. زیرا از نظر ایدئولوژی ساسانی، اصل تعیین‌کننده پیوند دین [فرقی نمی‌کند چه دینی!] و دولت است.
بی نیاز


■ چند نکته در مورد چپ کُهنه‌اندیش یا بعبارتی یکی از منتقدین سیاسی حکومت از دید اینجانب:
۱ـ نداشتن بدیل و بناچار دگم.
۲ـ ورود احکام ایدئولوژیک در تصمیم گیریهای سیاسی آنها.
۳ـ ایده آلیست ضد واقعگرایی یا به عبارتی آرمانگرا => مولد «فاجعه‌ای» بنام «تقدس گرایی»!
۴ـ اعتراض خصلت عمده جوانان است، بطوریکه آنها نهاد پدرسالار و به ندرت مادرسالار خانواده را برنمیتابند و اغلب ضد هر آنچه آنها سفارش کنند میباشند (ضدیت کردارمذهبی با گفتارغیرمذهبی و بعکس).
۵ـ اکثر بزرگان و مشاهیر آنها، وابسته و بزرگ شده در طبقه مرفه جامعه و در عین حال یاغی و عاصی از آن.
...
نمونه‌ها بسیارند از آن جمله نورالدین کیانوری از طبقه مرفه جامعه با بینشی آرمانگرا. او در جوانی بر ضد افکار مذهبی پدر بزرگ و خانواده راه چپ = سوسیالیسم را پی می‌گیرد. اومعتقد بود هر آنچه در رژیم شاه روی دهد در جهت منافع امپریالیسم و در نتیجه ضد «توده» مردم میباشد. ضد امپریالیسم بودن و ضد رژیم شاه بودن مقدس است حتی به قیمت دفاع از حکومت اسلامی. او و همسرش مریم فیروز هرگز نمیتوانستند گوشه‌ای از
بیدادگری رژیم خمینی را در دوره شاه تحمل کنند! او برای خامنه ای ناله کنان مینویسد: «همسرم مریم را آن قدر شلاق زدند که هنوز پس
از هفت سال، شب هنگام خوابیدن کف پاهایش درد می‌کند، البته این تنها شکنجه قانونی بود که به انواع توهین و با رکیک‌ترین ناسزاگویی‌ها تکمیل می‌شد (فاحشه، رئیس فاحشه‌ها و...) آن قدر سیلی و توسری به او زده‌اند که گوش چپ او شنوایی‌اش را از دست داده‌است، یادآور می‌شوم که او در آن زمان پیرزنی هفتاد ساله بود»
با سپاس و احترام خدمت جناب بامدادان
بیژن


■ هموطن آزاده مزدک بامدادان ، نوشتار شما واقعیاتی انکار ناپذیر است که در واقع آینه‌ای را روبروی بعضیها گرفته‌اید و آنها از دیدن حقیقت، سعی در سفسطه کردن مینمایند! اصولا بنا بر تجربه شخصی خودم در ۵۰ سال گذشته ما اصلا در ایران چپ به مفهوم واقعیش هرگز نداشته‌ایم و انگیزه‌های شخصی و افکار و سنتهای شیعه و مسلمانی در روح و روان مدعیان چپ در ایران آنچنان قوی بوده و هست که با االقابی چون در کنار خلق و همگام با خلق حتی با پای پیاده به زیارت کربلا هم رفته و خواهند رفت! حتی اگر در محاوره های خصوصی ایشان حضور داشته بودید یا باشید فرهنگ محاوره‌ای ایشان هیچ فرقی با هیت‌های مذهبی ندارد فقط کلماتی جابجا شده ولی مقصود و معنا آخرش به امام حسین و امام زمان ختم میگردد با لباسی دیگر و بزکی دیگر ، اینها از خود ولایت فقیه شدیدتر با مردمی برخورد میکنند که داعیه میهن دوستی در سر داشته باشند! حتی رژیم حاکم هم بخود جرات نمی‌دهد به مردم انگ فاشیسم و شووینیست بزند. ولی چپ مدعی خلق و خلق‌ها براحتی ملتی را به دشنام می‌بندند.

■ نمی‌‌دانم چه رابطه‌ای میان ناسیونالیسم و باستان‌گرایی وجود دارد که ما هر دو را به یک معنا به کار می‌‌بریم و از این دو به عنوان ابزاری سیاسی برای برخورد و تصفیه حساب با مخالفان خود بهره می‌‌گیریم. چرا هر ناسیونالیستی باید باستان‌گرا باشد و اگر نباشد با برچسب ناسیونالیسم‌ستیزی روبرو می‌‌شود؟ به نظر می‌‌آید که به جای پاسخ گویی به مسائل روز جامعه دوست داریم که گذشته‌گرا باشیم و پاسخ خودمان را از تاریخ گذشته بگیریم بدون این که توجه کنیم ناسیونالیسم مفهومی مدرن است که با تاریخ باستان و باستان‌گرایی ارتباطی‌ ندارد و ملت گرایی یا ناسیونالیسم در حوزه ی دولت-ملت‌های مدرن است که جایگاه پیدا می‌‌کند.



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024