پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ -
Thursday 21 November 2024
|
ايران امروز |
چندین سال پیش، چهارشنبه شبهای هر هفته در رادیو ایرانیان ارنج کانتی همراه با چند نفر از هممیهنان آگاه به امور سیاسی و اجتماعی از طیفهای گوناگون، در پشت میکروفون رادیو به بحث و تبادل نظر مشغول بودیم تا شاید راهی جهت همگامی و همراهیی گروههای مختلف سیاسی در جهت ابراز مخالفت با حکومت آخوندی در ایران پیدا شود. متاسفانه پس از هفتهها بحث و گفتگو و تبادل اندیشه، معلوم شد آب در هاون میکوبیم و جلسات بدون اخذ هیچگونه نتیجه به شکست انجامید. هدف این نوشتار پیدا کردن علت و یا علتهای این گونه بیسرانجامیها و شکستهاست.
سخن اصلی در آن جلسات این بود که چون گروههای مختلفالعقیده در سه اصل دموکراسی، جدائی دین از حکومت و رفع تبعیضهای گوناگون به یک نقطه مشترک رسیدهاند و همگان آن را قبول دارند، لازم است حول این مشترکات همراه و همگام شوند تا نیروئی قویتر و کارآمدتر در مقابله با استبداد حاکم پدید آید.
بدیهی است این درخواست و ایده هم خردمندانه است و هم زیبا و اغواکننده. اما متاسفانه تجربیات سی و چند سال گذشته به ما درسی آموخته است که فاصله حرف تا عمل گاه به درازای محال است. سخنان نغز و شیرین میتوان گفت و حتا میتوان تصمیمی نیز بر آن مبنا گرفت؛ اما اجرای تصمیم و عملی کردنش به غیرممکن منتهی میشود. زیرا ما تا درنیابیم و برایمان به درستی مفهوم نشود که دشمن مشترک مسئلهای است جدا از هدف مشترک، نمیتوانیم علت تفرق را پیدا کنیم. ما همه دشمن مشترک را میشناسیم، اما هدف مشترک را نه. ما همه دشمن مشترک داریم، اما هدف مشترک نداریم. برعکس هدفها متعدد و خصوصیاند و هر گروه نیز هدفش را یا زیرکانه از دیگران پنهان میکند؛ یا میکوشد حریف را به بیراهه بکشاند. آنچه سبب پریشانی و آشفتگی در بین مخالفان حکومت فقاهتی شده است تفاوت و چندگانگی در هدف است؛ وگرنه دشمن معلوم و مشخص و یگانه است.
بیشک تمام گروههای سیاسی خواستار و آرزومندند دستکم در مرحلهی مقدماتیی مبارزه، با دیگران همراه باشند. اما چون اهداف مغایر است در نهایت این همراهی میگسلد؛ و به دشمنی جهت کسب قدرت تبدیل میشود.
برای فهم بیشتر مطلب، لازم است به حوادثی در زمانهای نه چندان دور نظری بیفکنیم و کردار و رفتارمان را در گذشته به نقد بکشیم و از تجربیات سابقمان نیز سخن گوئیم.
در سال ۱۳۵۷ خورشیدی زمانی که مردم ایران در یک خیزش یک پارچه در اکثریّتی ملموس برضد استبداد و فساد حاکم برخاستند، فقدان حافظه تاریخی در اثر گذشت ۲ تا ۳ نسل، وقایع و رویدادهای بعد از پیروزی انقلاب مشروطیّت را از یاد برده بود. لذا دشمنیها، گروه بندیهای تفرقزا، جنگ و جدال خونین و ترورهای کوری را که درفاصلهی بین سالهای ۱۲۸۵ و ۱۳۰۰ خورشیدی به وسیله پدران و اجدادمان یعنی همان سران مشروطه و معماران انقلاب به انجام رسیده بود، به کلی از حافظه شسته بودیم. ما و حافظه تاریخ مان جنگ و جدالهای آنها باهمدیگر به منظور رسیدن به مشروطه شان را دیگر بیاد نداشتیم. ما آن مردم عادی که تندرویهای مشروطه خواهان آنان را از کرده پشیمان و از انقلاب بیزار کرده بود و دست بر آسمان منتظر منجی ئی بودند که آنها را از ناامنی و قحط و غلا برهاند، پاک به بوته فراموشی سپرده بودیم. شگفتا این آرزوی عوام را آن زمان دولت بریتانیا دریافت و با کودتای سوم اسفند ماه ۱۲۹۹ خورشیدی آن را به مرحلهی عمل درآورد.
هرچند خردمندان و روشنفکران از زمان آن کودتا تا کنون، حکومت رضاشاه را دوران استبداد مطلق و نابودکنندهی نظام مشروطیّت میدانند، اما متاسفانه یا خوشبختانه آن کودتا در نزد عوام و اکثریّت خاموش آن زمان موهبتی بود که نجاتشان را ازدست ناامنی و ستم گروههای سیاسی در آن جستجو میکردند؛ و لذا سبب خوشنودی عوام شد. آنها این دوره را زمان آزادی نامیدند. به طوری که درهمان زمان در کردستان ترانهای به زبان کردی ساخته شده بود که تا بعد از انقلاب ۵۷ که موسیقی حرام شد به وسیله آوازخوانان کرد اجرا میشد. مصرع آخر ترجیع بند ترانه چنین بود:«دختر بیا ماچت کنم چون دوره آزادی رضاشاهی است»
نیک بیندیشیم و دقت کنیم، دورهای که ما آن را استبداد مطلق مینامیم، برای عوام آن زمان فصل آزادی بوده است. زیرا او آزادی را در امنیّت میبیند و میشناسد. ایجاد امنیّت و رهائی از دست گروهها و احزابی نظیر دموکرات و اعتدالیون و دیگر گروههای سیاسی و اجتماعی که ایران را به میدان نبرد تبدیل کرده و کوچه به کوچه، و خانه به خانه با هم میجنگیدند و همدیگر را حذف میکردند، در نظر مردم عادی عین آزادی است. این امنیّت را رضاخان برایشان تأمین کرده بود.
آن ناامنیها و بلبشوی بعد از انقلاب مشروطیّت، در سال ۱۳۵۷ از خاطرهها رفته بود و پیر و جوان به طور کلی با آن بیگانه بودند. از سوی دیگر، برای تمام گروههای سیاسی و دگر اندیش، هدف یکسان و عبارت از برانداختن بساط سلطنت بود؛ تا بعد چه پیش آید...! درنتیجه همراهی و همگامی میسّر و ممکن شد. اما امروز پی آمدهای انقلاب ۱۳۵۷ هنوز در لوح محفوظ خاطرهها وجود دارد؛ و حتا جوانهای کنونی که بچههای آن روزگار بودند آن را لمس کردهاند. نکبت حاصل از سی و چند سال حکومت فقیهان نیز خیلیها را به تأمل و تدبر در تصمیمگیری واداشته است.
ما نیک به یاد داریم که در نزدیک به دو سال اول انقلاب با استفاده از آزادیهای نسبی که شروع شده و کم کم به فنا رفت، چه ترکتازیها و چه گروه بندیهائی همراه با جنگ و جدال خونین در اکثر نقاط کشور ظهور کرد. حدود پنجاه گروه دینی و غیر دینی، کمونیست و ملیگرا چونان قارچ سر از زمین درآوردند و با شتابی حیرت انگیز، به تبلیغ و تنقید و تزویر و تفتین پرداختند. هر یک از این گروهها با وجود بیتجربگی مطلق و بدون برآورد توان مالی و معنوی و انسانی خود؛ و بدون ارزیابی و نگاه دقیق به تعداد هواداران و میزان محبوبیت شان در میان اکثریّت مردم، به چیزی کمتر از رسیدن به حکومت و قبضه کردن کل حاکمیّت رضایت نمیدادند.
مرحوم مهندس بازرگان که جدا از باور مذهبی فردی بسیار دموکرات منش و سلیم النفس و نرمخو بود، به محض روی کار آمدن، دولت موقتش درزیر تازیانهی انتقاد و عناد سه گروه کاملاً متمایز و متضاد قرار گرفت:
۱- آخوندهای تشنهی حکومت و ثروت که حریصانه و عجولانه در سودای سروری و لفت و لیس بودند. چنان که در همان دولت موقت نیز بالاخره معاونت چند وزارتخانه را به دست آوردند و انقلاب را مِلک طلق خود میدانستند.
۲- اغلب هماندیشان و همراهان پیشین خود آقای بازرگان که بیشتر از فرنگ و تبعید برگشته بودند و هوای ریاست و مقام پرستی آنان را به عناد و نقادی تند و تیز از بازرگان وادار کرده بود؛ و چه شتابی داشتند که هرچه زودتر آقای بازرگان کنار رود و آنها به نیّت و هدف خود که همانا قبضه حکومت و قدرت بود برسند.
۳- مجاهدین خلق و گروههای کمونیستی و چپ که تعدادشان بالغ بر ۱۵ دسته بود و هر گروه با دیدی کاملاً متفاوت از دیگران، کمونیسم خود را توجیه و تفسیر میکرد و با بقیه مسئله داشت و وجه مشترکشان تنها دشمنی با امپریالیسم آمریکا بود.
شوربختانه گروه اول و سوم مخالفتشان به مانند گروه دوم تنها لفظی و شعاری نبود، بلکه چون هم به اسلحه دسترسی داشتند و هم کاربرد آن را به خوبی میدانستند، چند روز پس از ۲۲ بهمن، مسلحانه به جنگ دولت موقت و نهادهای وابسته به آن شتافتند (گروه محمد منتظری و فرقان و مجاهدین در بین دینمداران و گروههای کمونیستی در میان بیخدایان)
محمد منتظری را پدرش دیوانه معرفی کرد و مسئولیّت کارهایش را به عهده جنون گذاشت. ولی همین فرد دیوانه بعدها نماینده مجلس اسلامی شد و سرانجام در حالی که نماینده مجلس بود، در انفجار جلسه حزب جمهوری اسلامی جان باخت.
گروههای کمونیستی با سلیقههای مختلف (بجز حزب توده) در یک عقیده مشترک بودند که استانهائی از کشور را که گویش و زبانشان اندکی با زبان رایج فارسی متفاوت بود، بشورانند و ناامن کنند تا دولت بازرگان درمانده شده و سقوط کند. البته به این امید و خیال خام که حاکمیّتشان به زودی از همان نقطه آغاز و دولت از آن آنها خواهد شد... در نتیجه ترکمن صحرا باید شورش کند تا بتوان آن را به ترکمنستان شوروی وصل کرد. بلوچستان باید جدا شود. کردستان باید یا مستقل شود و یا یکی از جمهوریهای نوظهور شوروی باشد. خوزستان یعنی منبع انرژی و حیات و محل درآمد کشور ایران جدا شده و عربستان نامگذاری شود. جالب اینکه همهی این نواحی جدا شده باید تحت حاکمیّت کمونیستی اداره شوند.(جای هیچ انکار نیست که تمام آن بلواها و یا خیزشهای محلی رنگ و بوی کمونیستی داشت و حضرات تفنگچی همه کمونیست بودند) تا آن گاه اتحاد جماهیر شوروی برای حمایت از این رفقای حاکم در چند استان، همانند افغانستان، ارتش سرخ را بفرستد و ایران را درنوردد و شمشیر فرماندهان روسی در شنهای سواحل خلیج فارس فرو رود.
البته هممیهنان کمونیست ما در تمام این مدت از سردادن شعارهای ضد امپریالیستی و حمایت از زحمتکشان نیز غافل نبودند.
به وضوح دیدیدم که گروه فقیهان و شریعتمداران آزمند قدرت و صف کشیده در پشت سر آقای خمینی، در آن هنگام چون این گونه عملیات ایذائی و کشت و کشتارها را که سرانجام به تضعیف حکومت موقت و بعدها فلج ریاست آقای بنی صدر منتج میشد، در راستای اهداف و آرزوهای خود میدیدند، بسیار ساده و بیتفاوت از کنار آن گذشته و مقابله با آن را به زمان موعود یعنی دوران قدرتمندی خودشان موکول میکردند. آقای خمینی در یکی از گفتارهایش در برابر دوربین تلویزیون، گفت که مخالفان مانند آن داستان مولانا در مثنوی، میخواهند یک به یک ما را حذف کنند. در حالی که هدف خود خمینی چنین بود...
آن داستان مثنوی به اختصار چنین است:
«سه نفر دوست، یکی سید، یکی ملا و یک اُمی به درون باغ انگوری رفتند و مشغول خوردن انگور مفتی شدند. صاحب باغ آمد و دید از پس سه نفر برنمیآید. لذا به حیله متوسل شد. ملا و سید را به گوشه برد و به آنان گفت شما سید و اولاد پیغبرید؛ و شما نیز ملائید و بر ما حق دارید؛ اما این احمق امل چرا باید مال مرا بخورد؟ آن دو گفتند درست است و هرکار میخواهی بکن. باغبان که قوی و قلدر بود رفت و آن امی را به درختی بست. سپس سید را از ملا جدا کرد و در گوشهای به او گفت تمام باغ مال جد مبارک شماست؛ ولی آیا رواست که این ملای گردن کلفت انگور مرا بخورد. سید گفت حق با توست. باغبان مُلا را نیز به درختی طناب پیچ کرد. آن گاه به سراغ خود سید آمد و گفت مردکهی پفیوز جدت به تو گفته است که مال مردم را بخوری؟ با چوب به جانش افتاد و خونین و مالینش کرد و...»
اما برعکس، این خود خمینی بود که از مفاد این داستان بهره گرفت و مخالفان را یک به یک و اغلب توسط همدیگر حذف کرد.
درضمن، چون در برابر شعارهای ضد امپریالیستی حضرات چپ، ملایان دستشان خالی بود و شعارهایشان رنگ و بوئی نداشت، به بزرگترین فریب زمان دست زدند و نادرترین عمل را در جهان انجام دادند. یعنی حمله به سفارت آمریکا و گروگان گرفتن دیپلوماتهای امریکائی!!!
من از بیآبروئیی حاصل از این حماقت در آن زمان و پی آمدهای زشت و بسیار زیانبار بعدیی این جهالت حرفی نمیزنم و بحث در بارهی آنها نیازمند نوشتن کتابهاست و زیان آن را همه به چشم دیدیدم. اما شگفتی و اتفاق بیسابقهای را نمیتوان نادیده گرفت که ماههای متوالی این چیروان و چپگردان و مجاهدین خلق در مقابل دیوار سفارت آمریکا دست در دست فقیهان و حزب الهیها شعار مرگ بر آمریکا سردادند و دولت بازرگان و ملی گرایان را که وادار به استعفا شده بودند نکوهش کرده و نوکر امپریالیسم نامیدند. واژهی لیبرال که چون دشنامی رکیک و زننده نسبت به میهن پرستان و ملیون به کار میرفت، تخم لقی بود که هممیهنان کمونیست در دهان آخوندهای متحجر حاکم نظیر بهشتی و دیگران شکستند. به طوری که این واژه ناسزائی شد که در هر محفل و مجلس آخوندهای واعظ در خطبهها و سخنرانیهایشان با آن ملیون را تازیانه زدند. تا به این وسیله و به زغم خود، میهن پرستان را در میان مردم منفور و سرشکسته سازند.
امروز به علت غلبهی نیروی قاهر اسلامی، آن رفتار و کردار و تندرویهای نابخردانه فروکش کرده است و زور ظالم و جور صیاد آشیان شبه عقابهای بلند پرواز و ضعیف کش را برباد داده است. اما متاسفانه هنوز آن خیانتها و ناجوانمردیها را ارج مینهند و کسانی را که از آنها جلوگیری و انتقاد کردهاند ضد خلق مینامند. به عبارت دیگر عناد گروههای چپ نسبت به میهن پرستان و ملیون گرچه امروز مخفی است و سعی میشود فراموش شود، اما امری مسلم و بدیهی است و واقعیّتی انکار ناپذیر است که توسط حزب کمونیست کارگری و انشعاباتش مرتب تکرار میشود. از جانب دیگر هواداران سلطنت نیز کینه و دشمنی خود را نسبت به ملیگرایان پنهان نکرده و همواره ما را به عنوان جاده صاف کن انقلاب شماتت کرده و ناسزا میگویند؛ و این بیپرنسیبی در حالی است که علت العلل انقلاب، رفتار و کردار شاه و دربار پهلوی، و سازندگان انقلاب خود آنان بودهاند.
کمونیستهای جهان وطن حزب کمونیست کارگری و انشعابات حکمتیست و... مینویسند: «...شما همچنان دور افکار مصدق جانتان جمع شوید و ...»
سلطنت طلبان مینویسند: «استخوان پرستان مصدقی هنوز قیام ملی 28 مرداد را کودتا میگویند و....» و خیلی حرفها و حدیثهای دیگر در همین زمینه و به همین روال که بسیار تفرقزا شدهاند.
با توجه به این محذورات چگونه میتوان با چنین دشمنانی دست داد و معامله کرد؟ آیا میتوان با فردی که یک بار قصد کشتنت را کرده است هم اطاق شوی؟ چه کسی حاضر است با کسی که بر رویش اسلحه کشیده و عدهای از دوستانش را هم کشته است همسفر باشد؟
من با کسانی که میهن پرستان و آزادیخواهان و فداکاران راه یک پارچگی ایران را به ناحق و ناروا قصاب بنامند ولی استالین و مائو را که کشتارهایشان زینت بخش تاریخ معاصر شده است رفیق و حامی زحمتکشان تبلیغ کنند، همراه و همگام نیستم. من با کسانی که هنوز نمیخواهند کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را قبول کنند، همراه نمیتوانم شد.
کوتاه سخن این که «دشمن دشمن من الزاماً دوست من نیست» بلکه اگر دشمن باشد همچنان دشمن باقی خواهد ماند. من از دموکراسی و آراء مردم حرف میزنم؛ او به دیکتاتوری پرولتر و یا دینی معتقد است. من به رأی مردم دلبسته ام؛ او از قیام و انقلاب کارگری صحبت میکند. من از استقلال و یک پارچگی ایران پشتیبانی میکنم؛ او از جهان وطنی و مراجعه به آرای عمومی در میان اقوام میهن برای جداسری سخن میگوید. من به جمهوری معتقدم؛ او شاه خود را تعیین و اعلام کرده است.
بنابراین، ما دشمن مشترک داریم، اما هدف مشترک نداریم و هدفهایمان نه تنها متفاوت بل در نهایت متضادند.
دیگر تجربهی این حکومت برود هرکه و هرچه آید بهتر است تکرار نمیشود... ضمناً پیامدها و نتایج انقلابات در کل جهان ثابت کردهاند که در انقلاب و بهم ریختگی در جوامع، شانس موفقیّت برای مستبدان و بدسگالان به مراتب بیشتر از نیک اندیشان و آزادیخواهان است. پس باید از هیاهو و جنجال و خراب کردن پرهیز کرد و محیط امنی جهت مراجعه به نظر مردم به وجود آورد.
هدف باید نجات مردم از دست استبداد و ظلم و سپردن کارها به نمایندگان واقعی مردم باشد؛ نه ساختن جهانی آرمانی و تخیلی - البته به هر وسیله و بها - که ناممکن و دور از دسترس است.
خلاصه کنم: من تنها با هماندیشان و دگراندیشانی که رأی و نظر مردم را بیشتر از استعمال اسلحه و زور ارج مینهند و به دموکراسی ایمان دارند، میتوانم همگام و همسفر باشم. در آن صورت در طول راه از همراه و کنار دستی و پشت سری خیالم راحت است و فقط نظر به جلو دارم.
کالیفرنیا محمد علی مهرآسا 7/9/2013
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|