iran-emrooz.net | Thu, 30.08.2012, 23:33
بابک امیرخسروی
پیش از آغاز توضیحاتم، صادقانه بگویم و اعتراف کنم که برای من، از نظر اخلاقی و احساسی، نقد و زیر پرسش بردنِ گفتههایِ مبارزِ نستوه سیاسیِ طیف چپ، آقای محمد علی عموئی، که ۲۵ سال از جوانی و عمر گرانقدر خود را در زندانهای شاه و ۱۳ سال دیگر آن را در زندانهای مخوف و جانفرسای جمهوری اسلامی گذرانده است، بسیار دشوار است.
رفیق عموئی انسانی شریف و پاکدامن، ایراندوست و میهنپرست و حامی محرومان جامعه است. و بدین ملاحظات ایشان، عمیقاً مورد احترام و تجلیلِ من است. همۀ این ملاحظات است که کار مرا در ارزیابی گفتههای ایشان در یک مصاحبه دشوار میکند.
اگر ملاحظات اخلاقیِ فوقالذکر در میان نبود، در یک کلمه میگفتم آنچه در این مصاحبه میخوانیم، تحریفِ خشن و بازی با واقعیّتهای تاریخی، برای توجیه سیاستهای نادرست و ویرانگر و ضد ملیِ رهبری وقت حزب تودۀ ایران در دوران ۲۸ ماهۀ حکومت ملیِ دکتر محمّد مصدق است.
علی رغم همۀ سجایای انسانی آقایِ عموئی، که جنبههائی از آن را برشمردم؛ استنباط من از خواندن مصاحبۀ این است که ایشان به واقع، حزب تودۀ ایران و به ویژه کمّ و کیف رهبری حزب را بدرستی، نمیشناسد. از سویِ دیگر، چنین به نظر میآید که ایشان، بنا به ملاحظاتی؟ نمیخواهد در اظهارنظر در بارۀ سیاستها و عملکردهای رهبری حزب تودۀ ایران، پا را از آنچه ایشان از سیاستهای رهبری حزب تودۀ ایران، در سالهای ۱۳۳۰-۱۳۳۳ در مطبوعات حزبی آموخته بودند ، فراتر بگذارد؟ بنابراین، توضیحات و پاسخهای وی دربارۀ سیاستها و تحلیلهای حزب دربارۀ دولت دکتر مصدق و به ویژه فاجعۀ ۲۸ مرداد، عملاً در همان محدودۀ پلمیکهای سطحی و مغرضانهای محصور میماند که ایشان در مطبوعات حزبیِ آن زمان نظیر «بسوی آینده» و «شهباز» و «نامۀ مردم»، خواندهاند.
یادآوری این نکته ضرورت دارد که رفیق عموئی در سالهای اوج جنبش ملی، تقریباً عضوِ سادۀ حزب (فکر کنم مسئول یک حوزه در سازمان مخفی اندر مخفی افسران) بود. و از آنچه در سطوحِ بالایِ حزب (حتی سازمان نظامی) میگذشت، بی خبر بود. طی ۲۵ سال زندان دوران شاه کوچک ترین تماسی با حزب نداشت و نسبت به دنیایِ آن بیگانه مانده بود. نه تنها درپلنوم وسیع چهارم کمیتۀ مرکزی در تیر ماه ۱۳۳۶ حضور نداشت، که به نقد سیاستهای رهبری وقت حزب، از جمله جریانات پیش و پس از رویداد ۲۸ مرداد پرداخت و در قطعنامۀ ویژهای، ارزیابی نقادانهای ازکیفیّت رهبری حزب ارائه نمود؛ آقای عموئی به طریق اوُلی، از آنچه در دیگر پلنومهای حزب طی آن ۲۵ سال نیز گشت، بیخبر بود.
استنباط من این است که ایشان، بعدها نیز چندان تلاشِ جدّی برای شناخت و دریافت واقعیّت آنچه در حزب گذشت، نکرده است. از بعضی نوشتههای ایشان، نظیر«دُرد زمانه» چنین برمیآید که با برخی پژوهشها در بارۀ حزب تودۀ ایران، نظیر«گذشته چراغ راه آینده است»، آشناست و حتی مندرجات آن را مورد تجلیل قرار میدهد. ولی معلوم نیست به چه ملاحظات و کدام«مصلحت اندیشی»، به نقدها و بررسیهایِ حتّی همین کتاب، بی توجّه مانده و ترجیح میدهد در همان «گذشته» بماند و همان تِزهای سالهای ۱۳۳۰ ـ ۱۳۳۲ رهبری وقتِ حزب را، در مصاحبه اش، تکرار نماید!
با اطمینان میتوان گفت، که اظهارات ایشان در بررسی سیاستهای حزب در قبال دولت ملی دکترمحمد مصدق در این مصاحبه؛ گامی چندان فراتر از تکرار همان پلمیکهای ارزان قیمت رهبری وقت حزب در آن سالهای سرنوشتساز برنمی دارد. با تمام احترام خالصانهای که به ایشان دارم، ناچارم بگویم موضع گیریها و ارزیابیهای ایشان از سیاستها و عملکردهای رهبری حزب در این مصاحبه، فاقد هرگونه ارزش علمی است و نباید مرجع تلقی شود. مندرجات این مصاحبه، بدبختانه نتیجهای جز به گمراهه کشاندنِ نسل جوان، که تشنه شناخت حقیقت است، ندارد.
حدوداً ۳۰۰ صفحه از کتاب من: «نظر از درون به نقش حزب تودۀ ایران»، معطوف به بررسی سیاست رهبری وقت حزب در دوران حکومت دکتر مصدق است. از جمله به تفصیل مسائل مربوط به کودتای ۲۴/۲۵ مرداد و به ویژه حوادث روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد وآنچه در روز غمانگیز و فاجعه آفرینِ ۲۸ مرداد گذشت، پرداختهام. در این کتاب کوشیده ام از مقام یک تودهای قدیمی که از نوجوانی در صفوف آن بزرگ شده و تربیت یافته است، و تقریباً در تمام پلنومها و جلسات کمیتۀ مرکزی حزب حضور داشته، و کم وبیش با سیاستها و گردانندگان آن و رهبران آن، از نزدیک آشناست؛ با دیدی انتقادی ولی در نهایتِ انصاف و بی غرضی؛ به بررسیِ سیاستهای حزب و رهبری آن بپردازم. یادآوری آن لازم است که ارزیابیهایِ من، کاملاً همسو و مطابق با اسناد تصویب شدۀ حزب در پلنوم وسیع چهارم کمیتۀ مرکزی در تیرماه ۱۳۳۶ میباشد. به نظرمی رسد که آقای عموئی این مصوبات راکه انتشار بیرونی نیز یافته است نخواندهاند. زیرا باور ِ آن بسیار دشوار است که انسان شریفی از تبار عموئی، با علم به اسناد تصویب شدۀ کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران، که با مشارکت فعال ۶۰-۷۰ نفر از کادرها برگزار شد؛ باز همان «استدلالات» و پلمیکهایِ سخیف و یکسویه و غرضآلودِ سالهای ۱۳۳۳ ـ ۱۳۳۲ رهبری وقتِ حزب در تهران را تکرار بکند.
اگر بخواهم به نقد و اصلاحِ همۀ مطالب مندرج در مصاحبۀ ایشان بپردازم، مثنوی هفتاد من خرمن شود. لذا در زیر، و به عنوان مثال، تنها به توضیح و نقدِ یکی دو مطلب بسنده میکنم. متاسفانه فرصت بیش از این نیست. وگرنه، سطربه سطر و جمله به جملۀ این مصاحبه در خور نقد و اصلاح است.
۱ـ آقای عموئی گلهمند است که منتقدین: «مسئولیت دولت و جبهه ملی را نادیده میگیرند، به این نکته استناد میکنند که .....حزب توده ایران یک سازمان افسری داشته و بنابر این در داخل ارتش نفوذ داشته است و میتوانسته کودتاراخنثی کند». سپس پرخاشجویانه میگوید: «این کمال عافیتطلبی آقایان است! آقایان شما در راس حکومت بودید، ستاد ارتش را در اختیار داشتید».
سخنان و شیوۀ استدلال ایشان مرا بیاد جزوۀ معروفِ «دربارۀ ۲۸ مرداد» انداخت که پس از فاجعۀ ۲۸ مرداد، رهبری وقت حزب برایِ مقابله با موج گستردۀ انتقاداتِ کادرها و اعضاء موثر حزب، به قصدِ توجیه بیعملی خود و انداختن مسئولیّت به دوش دولت دکتر مصدق و جبهۀ ملی، منتشر ساخت. گوهر استدلال جزوه این بود که محور مبارزه در سالهای جنبش ملی شدن صنعت نفت علیه امپریالیسم است. لذا «اگر در مرحلۀ دوم انقلاب، رهبری و لذا مسئولیّت بیشتر با نهضت ماست؛ در مرحلۀ اوّل، رهبری در دست بورژوازی ملی و لذا مسئولیّت بیشتر با اوست»(بنقل از قطعنامۀ پلنوم وسیع کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران «دربارۀ مرحلۀ انقلاب ایران و خطاهای اساسیِ دو سند»). در همان سند از جمله آمده است: «رفقای تصویب کنندۀ جزوه، دچار سردرگمی در مسائل تئوریک بودند.... و در عین حال بخاطر موجّه کردن خطای رهبری حزب در ۲۸ مرداد و تبرئه جوئی از این خطا بوده است». شیوهای که متاسفانه آقای عموئی پس از گذشت ۶۰ سال، از سرگرفته است.
من که آن هنگام جزو کادرهای جوان و از منتقدین سرسختِ سیاست و رفتار رهبری حزب در قبال حکومت ملی دکترمصدق بودم؛ تذکر این نکتۀ مهّمی را به رفیق گرامی عموئی ضروری میدانم: ایراد اساسیِ کادرها به رهبری وقت حزب، در بُرش تاریخی ۱۳۳۲ ـ ۱۳۳۳، که در قطعنامۀ پلنوم وسیع چهارم در ۱۳۳۷ نیز بازتاب یافته و بیان شده است؛ این نبود و نیست که چرا حزب تودۀ ایران و سازمان توانمند افسران آن، به تنهائی جلو «کودتای» ۲۸ مرداد را نگرفت و یا آن را خنثی نکرد! (گواین که اگر توده ایها به سرعت و قاطعیّت وارد میدان میشدند، فراری دادن اوباش مزدور، در همان ساعات اولیّۀ سرازیرشدن شان به خیابانها، ناممکن نبود)
ایراد اساسی و محوریِ کادرها به رهبری وقت حزب، دست روی دست گذاشتن و تماشاگر ماندن در برابر ِمیدان داریِ آشوبگران و الواط ، در صبح ۲۸ مرداد؛ و فلج نگهداشتنِ شبکۀ حزبی و عدمِ استفاده از امکانات تشکیلات حزب، برای مقابله با اوباش بود. نتیجۀ بی عملی و ندانم کاریِ و بی کفایتیِ رهبری حزب موجب شد که توده ایهایِ معصوم، بی آنکه گناهی داشته یاکوتاهی کرده باشند؛ بخاطر داغ ننگ آور «خیانت» به نهضت ملی که بر پیشانیِ حزب نقش بست، هنوز هم در عذاب وجدانی بسر میبرند.
درآن روز سرنوشتساز، از صبح و طبق معمول آن روزها، تمام شبکۀ حزبی در خیابانها در حال آماده باش بود. و جوانان شجاع و پیکارجو و از جان گذشتۀ حزبی، خون دل میخورند و اشک میریختند و منتظر رسیدنِ دستور رهبری برای اقدام و دست بکار شدن، بی تاب بودند. ولی دستوری که هرگز نرسید تا آن که آشوبگران کاملاً بر اوضاع مسلط شدند. لومپنها و چاقوکشانی که همان صبح ۲۸ مرداد از سبزه میدان تجهیز شده بودند، این بی عملی توده ایها را به حساب قدرت خود واریز کردند! شعبان بیمخ، راکه در حوالیِ ظهر همان روز ۲۸ مرداد از زندان فرار کرد، سوار بر کامیون اوباش، نعره میکشید: «به قوت شاهپرست توده فراری شده»!(نقل به معنی) خود آقای عموئی که آن هنگام مسئول یک حوزۀ حزبی افسران بود، مثل سایرین، در همین حالت انتظار بسر میبرد و خون دل میخورد. در مصاحبهاش به آن اشاره میکند.
در مصوبات پلنوم وسیع چهارم (تیرماه ۱۳۳۶) آمده است: «اگر علت ذهنی، یعنی ضعف رهبری نبود؛ اگر از میان مظاهر این علل ذهنی خطاهایِ چپ روانۀ رهبری حزب در روزهای پیش از ۲۸ مرداد، به ویژه عدم تحرک وی در روز ۲۸ مرداد نبود. علیرغم علل عینی در شرایط مساعد موجود، حزب ما میتوانست دست به اقدامات سریع و مجدانه بزند. نمیتوان با اطمینان گفت که این اقدامات حتماً و مسلماً به پیروزی میرسید و یا شکست میخورد. ولی با اطمینان میتوان گفت که اولاً این اقدامات با توجه به شور انقلابی مردم امکان برای پیروز شدن داشت و ثانیاً اگر هم پیروز نمیشد، حاکی از لیاقت حزب ما برای اجرای وظایف تاریخی و انقلابی خود میبود و ناچار ببالا رفتن اعتبار و حیثیّت حزب منجر میگردید.....لازم است تصریح شود که در بروز خطای رهبری، یعنی عدم آمادگی، غفلت و عدم تحرکِ وی، مسئولیّت اساسی متوجه خود رهبری است. البته نمیتوان و نباید آن را به اتکاء علل عینی توجیه و تبرئه کرد. زیرا علت عینی نمیتواند موجّه این امر باشد که رهبری یک حزب انقلابی در موقع لازم، به وظیفۀ خود عمل نکند. و نیز در اینجا سودمند است تصریح شود که در حادثۀ ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و روی کارآمدن قوام و کودتای ۲۵ مرداد نیز روش رهبری، علیرغم شکست این ماجراها، قابل انتقاداست». سپس به توضیح آن میپردازد. (به نقل از قطعنامۀ پلنوم وسیع کمیتۀ مرکزی ، دربارۀ خطای رهبری حزب در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲)
۲ ـ ایراد اساسیتر دیگر به رهبری وقت حزب، تشنج آفرینیها و شعارهای تحریک آمیز و نگران کنندۀ رهبری حزب در فاصلۀ ۲۵ تا ۲۸ مرداد بود. زیان و ضرر آنها کمتر از بیعملی رهبری حزب در روز ۲۸ مرداد نبود. چه بسا بخشی از این بیعملی، ناشی از همین تندرویهای حزب در فاصلۀ روزهایِ ۲۵ تا ۲۷ مرداد بوده باشد؟ ماجراهای آن دو سه روز، از موضوعات و مسائلِ بسیار مهّمی در رابطه با ۲۸ مرداد اسست؛ که متاسفانه آقای عموئی کاملاً به آنها بی توجه مانده و یا احیاناً مشغلۀ ذهنی خود نمیپندارد؟
هنگامی که پس از فرار شاه و دستگیری بسیاری از عوامل کودتا، کشور به آرامش نیاز داشت، به دستورِ رهبری وقت حزب و به ویژه رهبری سازمان جوانان حزب، صبح تاشب در خیابانها و میادین، تظاهرات و متینگهای دائمی برپا بود. دکتر مصدق درپی تشکیل شورای سلطنتی برای پُرکردن خلاء قدرت پس از فرار شاه بود. در همین لحظات سرنوشت ساز تاریخی، به جای حمایت از دولت و حفظ آرامش در کشور، رهبری حزب ناگهان در ۲۶ و ۲۷ مرداد، با شعار سرنگون باد سلطنت، زنده باد جمهوری دموکراتیک پا به میدان گذاشت و متینگهای وسیعی برپا کرد و شهر تهران را به هم ریخت. این فراز از اعلامیّۀ رهبری حزب در ۲۷ مرداد ۱۳۳۲، بازتابِ روشن این سیاست است: «برچیده باد سلطنت، پبروز باد جمهوری دموکراتیک! ... هرکس بخواهد بساط سلطنت را با تشکیل شورای نیابت سلطنت و یاجانشین کردنِ شاه فراری به وسیلۀ مزدور دیگر محفوظ نگه دارد، به جنبش استقلال ملّی خیانت میکند و آب به آسیاب استعمار گران میریزد». ملاحظه میشود که منظور و هدف از این شعار و سخنان، آشکارا، به چالش کشیدنِ دولت دکتر مصدق مشروطه خواه بود. اگر رهبری حزب در تحقق این شعار موفق میشد، فرجام آن، برانداختن دولت مشروطه خواه دکتر مصدق بود نه شاه فراری!
اقدامات تحریکآمیز به دستور رهبری وقت حزب، در عصر روز ۲۷ مرداد، نظیر آویختن شعار پارچهای بزرگ سرتاسری در میدان توپخانه، با شعار:«زنده باد حزب تودۀ ایران»؛ پخش علنی «نامۀ مردم» ارگان کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران، که هنوز حزبی«غیرقانونی» و زیر زمینی بود؛ ریختن به ادارات و مغازههای مردم برای پائین کشیدن عکسهای شاه و خانوادۀ سلطنتی و در نتیجه برخورد باکسبه و مردم عادی، و تحریک و درگیری با سربازها و ماموران انتظامی، و ناتوانی دولت مصدق برای کنترل اوضاع متشنج پایتخت، مردم را سخت دچار واهمه ساخت و زمینه را برای واکنش در ۲۸ مرداد و خنثی ماندن مردم فراهم آورد.
آقای عموئی در مصاحبۀ اش، مدّعیِ است که سیاستِ حزب پس از سی تیر ۱۳۳۱، «همراهی و همگامی» با دولتِ دکترمصدق بود! آیا اینگونه رفتارها و سیاستها و شعارهایِ تحریک آمیز، در آن روزهای بحرانی، «همراهی و همگامی» با دولتِ دکتر مصدق بود؟
اینهاست ایرادات و انتقادات اساسی به رهبری حزب تودۀ ایران در آن برش تاریخی، به ویژه رابطه با فاجعۀ ۲۸ مرداد! که متاسفانه آقای عموئی حتی اشارهای به این جریانها نمیکند که تماماً علیه دولت ملّیِ دکتر مصدق بود. بلکه برعکس، از «همراهی و همگامی» رهبری حزب با دولت دکتر مصدق سخن میراند و جوانانِ تشنه به شناخت تاریخ واقعی جنبش را، به بیراهه میکشاند!
بیگمان برخی از حکومتیان، به ویژه زنده یاد دکتر حسین فاطمی و بعضی احزاب وابسته به جبهۀ ملی نظیر حزب ایران، نیروی سوم و حزب زحمتکشان و حزب ملت ایران، که از کودتای ۲۵ مرداد و مشارکت شاه در آن بسیار عصبانی بودند، به درجات متفاوت در این تندرویها سهیم بودند. کافی است که عناوین و مطالب مطبوعات روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد، نظیر «باختر امروز» (دکتر فاطمی)، «جبهۀ آزادی»(ارگان حزب ایران)، «نیروی سوم»( ارگان حزب نیروی سوم)، «خاورزمین» و... نظری بیفکنیم. ولی قصد ما در اینجا، بررسی چندوچون سیاستهای رهبری حزب تودۀ ایران است، نه کلّ جنبش.
من با تفصیل، در کتابِ «نظر از درون به نقش حزب تودۀ ایران» به برخی خطاها و بعضی تصمیمات زیان آورِ دولت دکتر مصدق در صبحِ روز ۲۸ مرداد اشاره کرده ام. ازجمله خلع سرهنگ اشرفی از ریاست شهربانی و انتصاب سرتیب دفتری بجای اوست که باکودتاچیان همکاری تنگاتنگ داشت. و نقش مهمّی در سردرگمی سرتیب کیانی که به دستور سرتیپ ریاحی رئیس ستاد ارتش، با یک گردان پیاده و گروهان تانک شرمن از پادگان عشرت آباد و قصر برای سرکوب اوباش وارد شهر شده بودند، بازی کرد. و در نهایت، همگی آن تانکها بدست افسران بازنشسته شده از سوی مصدق افتاد که به خون او تشنه بودند. افسران بازنشسته سوارِ همان تانکها شده، راهی خانۀ دکتر مصدق شدند و منزل او را به قصد کشتن دکتر مصدق، بمباران کردند. وگرنه ارتشیان، فینفسه، به هیچ وجه علیه دولت دکتر مصدق وارد میدان نشده و نقشی در سرنگونیِ دولت وی نداشتند.
و یا میتوان تصمیم سرتیب ریاحی رئیس ستاد لشکر در صبح ۲۸ مرداد را مثال آورد. نتیجۀ بخشنامۀ او به نیروهای انتظامی که معروف به«نعل وارو» است، بجای سرکوب اوباش به حمایت از آنها مبدل گردید. جزئیات این ماجرا که خود وی در دادگاه نظامی توضیح میدهد، در کتابم قید شده است.
۳ ـ نکتۀ دیگری که توضیح آن را ضروری میبینم، در رابطه با بیانات آقای عموئی در مورد تدارک تسلیحاتی حزب برای جلوگیری از کودتاست. آقای عموئی میگوید: «سازمان نظامی درحد توان خودش این کار را میکرد، تیم نارنجک انداز فراهم کرده بود، نارنجکساز همین طور. ما چیزی حدود ۱۵هزار نارنجک ساختیم. کار سادهای نبود؛ چه از لحاظ تکنیک آن و چه از لحاظ خطراتی که میتوانست حمل، توزیع تیانتی، به وجود آورد..... مسلح کردن حزب یک چیز دیگری بود که درحد و توان ستاد ارتش بود. فقط دکترمصدق میتوانست این کار را بکند. از لحاظ مسلح شدن که نیاز به پیام شخص دکتر مصدق داشت یعنی مساله یک مساله سیاسی بود. سیاست آقای دکترمصدق باید براین قرار میگرفت که کودتا باید سرکوب شود. یعنی آنچه که ارگان حزب گفت که کودتا را به ضدکودتا تبدیل میکنیم، به امید این بود که آقای دکتر مصدق مثل سی تیر برای مردم پیام بدهد و امید داشت که پیام بدهد: «مردم ایران دولت منتخب شما با خطر کودتا روبرو است. شما را به مقابله با آن دعوت میکنم».
بیانات آقای عموئی حقیقتاً شگفتآور و باور ناکردنی است! آیا واقعاً ایشان از ماجرائی که در سازمان نظامی میگذشت تا این حدّ بی خبر بود که نداند آغاز عملیّات نارنجک سازی مربوط به ماههای پس از فاجعۀ ۲۸ مرداد بوده و مصادف با هنگامی است دکتر محمد مصدق اسیر و زندانیِ کودتاچیان در پادگان عشرتآباد بود و قادر به دادن پیامی نبود! بگذریم از این که اساساً اینگونه رفتار با فرهنگ سیاسی او خوانائی نداشت!
جان کلام ایشان این است که رهبری حزب توده ایران برایِ تحقق شعار حزب: «کودتا رابه ضدکودتا تبدیل میکنیم»، در نهایتِ توان خود تدارک دیده و در آن شرایط دشوار، ۱۵ هزار نارنجک تهیه کرده بود. منتهی برایِ مسلح شدن کامل حزب و مردم، امیدوار بودکه «دکترمصدق مثل سی تیر برای مردم پیام بدهد و امید داشت که پیام بدهد: «مردم ایران دولت منتخب شما با خطر کودتا روبرو است. شمارا به مقابله با آن دعوت میکنم»! تا در لببیک به آن، توده ایها همراه با دیگر اقشار مردمی دست بکار شوند. از جمله خود ایشان! چنانکه میگوید «با گروهانم، در راس حرکت کارگران[راه آهن] به طرف خنثی کردن نیروهای کودتا بروم، اشغال پادگانها، مسلح کردن مردم و در نتیجه خنثی کردن سنگ تمام و کامل عمل کودتا»!
مشکل بتوان باور کرد که آقای عموئی در دفاع از سیاست و عملکردهایِ نادرست رهبریِ حزب به هر قیمت؛ آگاهانه ماجرای نارنجک سازی را، که ماهها پس از ۲۸ مرداد صورت گرفته بود، با شعار: «کودتا را به ضدکودتا تبدیل میکنیم»، که به ماههایِ پیش از کودتای ۲۸ مرداد مربوطست و در اعلامیّهها و سرمقالههایِ ارگانهای علنی و مخفیِ بازتاب داشت، گره زده است؛ تا به خوانندۀ مصاحبهاش القاء کند: اگر خطائی در مقابله باکودتای ۲۸ مرداد بوده است و یا کم کاری صورت گرفته باشد؛ عامل آن، نه رهبریِ حزب توده ایران، بل شخص دکتر مصدق است که میبایست «مثل سی تیر برای مردم پیام بدهد» و مردم را برایِ مقابله با کودتا فرابخواند! بگذریم از این که درسی تیر نیز مصدق پیامی نداده بود! در سی تیر، این آیت الله کاشانی و فراکسیون مجلس جبهۀ ملی بود که مردم را به ایستادگی فراخواندند.
بی گمان آقای عموئی، که همانند سایر اعضای سازمان نظامی حزب که در ماههای پس از مرداد ۱۳۳۲ در کار جمع آوری اسلحه و مهمات بودند، از جریان تهیّۀ نارنجک سازی در آن زمان آگاهی داشته است. به گمانم در خاطرات خویش از این ماجرا، یاد میکند. پس چرا و با چه انگیزهای در مصاحبۀ خود، به چنین خلط مبحثی دست یازیده است که جز گمراهی جوانانی که مصاحبۀ ایشان را میخوانند و به ایشان اعتماد دارند، حاصلی ندارد؟
بگذریم از این که تصمیم به نارنجک سازی پس از ۲۸ مرداد، اساساً یک اقدام ماجراجویانه و از کارهای بی حاصلِ رهبری حزب پس از ۲۸ مرداد بود و درپلنوم وسیع چهارم شدیداً مورد انتقاد قرار گرفت. بنا به اظهارات مهندس علّوی عضو هیات اجرائی کمیتۀ مرکزی در بازپرسیهایش؛ چند ماه پس از ساختن نارنجک، بتدریج عدهای از اعضای هیات اجرائیّه با ادامۀ این کار مخالفت کردند و «آخر امر تصمیم گرفته شد که دیگر تهیّه نشود و نارنجکهای موجود را در اولین فرصت از بین ببرند». انگشتان چند نفر از رفقای ارجمند ما در جریان آزمایش نارنجک، صدمه دید. سرگرد مهندس مظفری دست راست و بینائی یک چشم خودرا از دست داد و علیل شد و خانوادهاش ازهم پاشید. واقعاً غم انگیز است که آقای عموئی اینک پس از ۶۰ سال، این اقدام نسنجیده و ماجراجویانه را به عنوان تدارکات حزب برای مقابله با کودتا به رخ خواننده میکشد.
رهبری وقت حزب که در ۲۸ مرداد دست روی دست گذاشته، تماشاگر میدانداریهای اراذل و اوباش مانده بود. میدان داریهائی که در بعد ازظهر آن روز منجر به سقوط دولت ملی دکترمصدق گردید؛ در برابر طوفان اعتراضات کادرها و اعضاء حزب؛ و با انگیزۀ جبران بیعملی خود؛ بیحساب و عجولانه، دست به یک رشته عملیات حادثه جویانه و «بلانکسیتی» زد. از جمله تدارک «قیام» و ایراد ضربت در ۳۰ مرداد به قصد برانگیختن مردم بود که در نطفه خفه ماند؛ دستبردهای پارتیزانی که عملاً انجام نگرفت؛ خرابکاری در فرودگاه قلعه مرغی بود که منجر به از کار افنتادن چند هواپیما گردید؛ تماس با سران ایل قشقائی برای اقدام مسلحانه، که بی نتیجه ماند و بجائی هم نمیرسید؛ جمع آوری اسلحه و مهمّات و نارنجک سازی که عواقب آن را پیشتر توضیح دادیم. همۀ این اقدامات و تصمیمات در قطعنامۀ ویژهای در پلنوم چهارم شدیداً مورد انتقاد قرار گرفت.
در قطعنامۀ پلنوم، تحت عنوان: «دربارۀ برخی تصمیمات حادثه جویانه رهبری حزب»، از جمله آمده است: این تصمیمات و اقدامات، «ناشی از تحلیل نادرست شرایط، دنباله روی و تبعیّت از تمایلات خود بخودی و مبتنی بر یک سلسله اطلاعات غیردقیق و محصول پربها دادن به قدرت خود» بوده و «دارای جنبههای حادثه جویانه و در مواردی بلانکیستی» بوده است.
گوهر خطای رهبری در این راستا، بدان جهت بود که پس از ۲۸ مرداد و سقوط دولت دکتر مصدق و مسلط شدن نظامیان، که توازن نیروها کاملاً بههم خورده بود؛ به جای عقب نشینی و حفظ نیروها برای پیکارهای بعدی؛ دست به اقدامات تهاجمی زد. بدیهی است که در این پیکار نابرابر، باخت با او بود و در نتیجه، همه چیزرا از دست داد و حزب کاملاً متلاشی گردید.
از اینگونه خطاها در مصاحبۀ ایشان بازهم مشاهده میشود. ولی به گمانم همین نمونهها که دربالا ذکر آن رفت، برای پاسخ به پرسش شما، کافی به مقصود باشد.
۴ ـ ممکن است این پرسش پیش بیاید: چگونه رهبری حزب توانمند وبزرگی ازتبارحزب تودۀ ایران درسالهای اوج نهضت ملی در ایران، با آنهمه امکانات و برخوردار از یک سازمان نظامی که بیش از ۶۰۰ افسر و درجهدار را در برمیگرفت و تشکیلات چند هزار نفری آزموده و جان برکف داشت؛ دچار آنهمه خطا در طول حکومت ۲۸ ماهۀ دکتر مصدق شد؛ و در فاصلۀ ۲۵ تا ۲۷ مرداد آن همه به بیراهه رفت و در روز ۲۸ مرداد، دچاربی عملی و بیتدبیری فاجعهبار گردید؟
دریک کلمه بگویم: متاسفانه مدیریّت حزب در آن سالهای طوفانی، در دست کوتهآستینان بود! وضعیّت و کیفیّت رهبری حزب در ایران، حالت انسانی را داشت که تنۀ آن طی دوازده سال مبارزات علنی و مخفی، تنومند و پرتوان شده و دهها و دهها کادر آزموده و برای جامعۀ آن روزی ایران، نسبتاً با دانش سیاسی شایان توجّه بود. ولی سَرِ این تنۀ تنومند، رهبری آن، برخلاف بدنۀ حزب، کوچک و حقیر مانده بود. بسیاری از رهبران فهمیده و فرهیختۀ رهبری، نظیر ایرج اسکندری، احسان طبری، رادمنش و... . در خارج کشور بودند. پنج نفری که در ایران رهبری حزب را در دست داشتند، به جان هم افتاده، دسته بندی کرده، برای یکدیگر و کادرهای معترض پرونده سازی میکردند و از سواد و دانش سیاسیِ در خورِ جنبش، بی بهره بودند. و در طول سالها زندگی مخفی و زیر زمینی، از مردم و واقعیّتهای جامعه بدور مانده و دیگر شناخت لازم نداشتند.
در قطعنامۀ پلنوم وسیع تحت عنوان: «اختلافات در دستگاه رهبری»، از جمله آمده است: «در داخل کمیتۀ مرکزی دو جهت اختلاف وجود دارد که در مبارزات خود، شیوههای بکلی غیراصولی و ناسالم بکار میبرند: تهمت زنی، پرونده سازی، سوءظن بیجا، عدم رعایت اصولیّت تشکیلاتی، ناسازگاری باجمع، تک روی، خشونت، لجاج، کین توزی! چنین است نمونههائی از این شیوهها». از یک رهبری بااین کیفیّت، چه انتظاری میتوان داشت؟
من عضو کمیسیونی بودم که این قطعنامهها را تدوین کرد. صادقانه اعتراف کنم که شرم حضور، مانع از آن شد که بیش از این پرده دری بشود. صفاتی که در بالا از نظر گذشت، واقعاً تعدیل شدۀ آن ارزیابیهاست که کادرها از رهبری داشتند.
در آستانۀ ۲۸ مرداد، اختلافات و تهمتزنیها و عدم اعتماد به یکدیگر عملاً رهبری حزب را فلج کرده و از هر گونه تفکر و اقدام سالم بازداشته بود. بیاعتمادی به یکدیگر به حدی بود که رفقا مخفیگاه خود را از همدیگر پنهان میکردند تا یکدیگر را لو ندهند! چنین رهبری ناتوان و غرق در صفات رذیله فوق الذکر، در یک کلمه ضعف رهبری، عامل مهمی در توضیح علل ذهنی خطاهای حزب در آن زمان و به ویژه در فاصلۀ ۲۵ تا ۲۸ مرداد؛ و از آن تاریخ تا فروپاشی حزب تودۀ ایران ماست!
بابک امیرخسروی
30/08/2012
نظر کاربران:
■ آقای مسعود
من هم اگر ندانم کمونیسم چه بود اما خیلی خوب میدانم "دموکراسی" چه هست. دموکراسی همان است که خون آشامان اسلام گرا را تا دندان مسلح کرد و به جان افعانستان دموکراتیک انداخت تا هر چه اثری از ترقی داشت را نابود کنند به روستاها بریزند و سر همه را قطع کنند. مدارس را آتش بزنند زنان را در برقع کنندو ... من شخصا از اینکه دیدگاههای فاشیستی در میان عده ای تازه محافظه کار راست گرا به اسم دموکراسی قالب میشود نه میخندم و نه گریه میکنم. با جدیت به کارم ادامه میدهم.
ساعد
■ من در اینجا قصد ندارم به ادعاهای مطرح شده بر علیه حزب توده ایران اظهار نظری بکنم چون ما در گذشته بارها و بارها این تهمت های کلیشه ای را از طرف بابک امیر خسروی و همفکران آنها شنیده و یا خوانده ایم و جواب دادن به این ادعاها، تکرار مکررات می باشد.
به عنوان شخصی که از مواضع حزب توده ایران دفاع می کنم من شخصا معتقد هستم از نظر اخلاقی استناد کردن به سخنان کسانی که در ایران زندگی می کنند و ممکن است تحت کنترل وزارت اطلاعات رژیم هم باشند نوعی مشروعیت دادن به سرکوبگران می باشد. با اینکه اظهارات آقای عمویی در جهت طرفداری از حزب توده ایران بیان گردیده است اما من به عنوان یک طرفدار حزب توده ایران معتقد هستم این اظهارات را نباید آزادانه تلقی کرد. ما بخصوص در طول سالیان اخیر ،دستگیری های بسیاری از فعالان سیاسی را شاهد بوده ایم که در بعضی موارد این زندانیان را وادار به “اعتراف” گیری کرده اند. من به عنوان مثال مورد آقای علی افشاری را یادآوری می کنم .
ایشان هم اکنون در خارج از ایران هستند و بارها و بارها از شرایطی که وی مجبور گردید اظهاراتی خلاف عقاید خویش را بیان کند توضیح داده است. در رژیم ولایت فقیه امکان آزاد عقاید وجود ندارد و فعالان سیاسی همانطور که تاکنون شاهد بوده ایم هزینه بسیار زیادی پرداخته اند. رژیم ولایت فقیه همانطور که همگان مطلع هستیم اخیرا حتی فشار به فعالان سیاسی که در خارج از کشور هستند را به مرحله اجرا درآورده است.ارگان های امنیتی رژیم با فشار به خانواده های فعالان سیاسی خارج کشور در صدد است تا مانع فعالیت سیاسی آنها شوند. چندی پیش آقای تقی رحمانی با اشاره به همین فشارها به همسر ایشان اعلام کرد، این فشارها مانع از فعالیت سیاسی وی نخواهد شد. در وضعیتی که آقای رئیس دانا به دلیل اظهار نظر در رابطه با برنامه هدفمندی یارانه ها، به یکسال زندان محکوم می گردد و در حالی که ما همگان شاهد هستیم در طول سه دهه گذشته سانسور کتاب و مطالب بدون وقفه در ایران وجود داشته، استناد کردن به سخنان شخصیت ها و خاطرات آنها که بدون شک نمی تواند بدون نظارت ارگان امنیتی کنترل و انتشار یابد را باید با تعمق بررسی کرد. البته اینجا من روی سخنم با بابک امیر خسروی نیست چون وضعیت ایشان در رابطه با حزب توده ایران از هنگام اخراج از حزب کاملا مشخص و گویا می باشد و اینکه از شیوه های ضد اخلاقی برای کوبیدن حزب استفاده می کند جای تعجب نیست.
بابک امیر خسروی بعد از اخراج از حزب توده ایران با استفاده از مشی فرصت طلبانه خویش تریبون هایی را برای کوبیدن حزب توده ایران به دست می آورد تا جبران شکستش برای به دست گرفتن رهبری حزب توده ایران در دهه ۶۰ را جبران کند. بابک امیر خسروی بعد از اخراج از حزب توده ایران از ستون نویس های هفته نامه “نیمروز” لندن وابسته به سلطنت طلبان بود.
از جمله مطالب به یاد ماندنی ایشان در ان سال ها پشتیبانی از سپهبد رزم آرا و این ادعا که وی میهن پرستی واقعی بود، می باشد.
فارغ از این ادعاهای همیشگی من بار دیگر این سوال را از بابک امیر خسروی مطرح می کنم و از تمامی فعالان سیاسی که بدون غرض و منصفانه در پی یافتن حقیقت هستند خواستار هستم تا با فشار آوردن به بابک امیر خسروی ایشان را وادار به پاسخگویی به این سوال بکنند.
سوال اصلی این است چرا با توجه به آگاهی ایشان از آن چیزی که ایشان خیانت حزب توده ایران به جنبش ملی مردم ایران می داند و اینکه بارها و بارها ایشان حزب توده ایران را وابسته و دنباله رو اتحاد شوروی دانسته پس حضور بیش از سه دهه ای ایشان در صفوف حزب توده ایران تا مقطع اخراج با چه توجیهی ادامه داشته است؟ آیا بابک امیر خسروی حاضر است در این مورد توضیحی دهد؟ آقای بابک امیر خسروی برای روشن کردن اذهان عمومی لطفا جواب بدهید.
■ درست است. نظر آقای امیرخسروی این است که حزب توده می بایست از مصدق حمایت کند اما نکرد. اما پارادوکس این نظر نیز در همین جاست. مصدق خود در روز ۲۸ مرداد در خانه نشست و کوچک ترین اقدامی علیه کودتا نکرد. معنای این کار مصدق این بود که حتا اگر حزب توده از او پشتیبانی می کرد او این حزب را نیز به خانه نشینی و عدم هرگونه اقدامی علیه کودتا دعوت می کرد. بگذریم از این که حزب توده به این دعوت نیاز نداشت و خود به توصیه اربابان اش در مسکو خانه نشین شده بود. بنابراین، حمایت حزب توده از مصدق مشکل او را حل نمی کرد. این مشکل در جای دیگری بود. مشکل این بود که مصدق از هرگونه به خیابان آمدن مردم و مقابله انها با کودتا هراس داشت، زیرا فکر می کرد موج انقلاب مردم او را نیز با خود خواهد برد. این مشکل فقط مشکل مصدق نبوده و نیست؛ مشکل هرگونه اصلاح طلبی در ایران است. خاتمی نیز در ۱۸ تیر بر سر یک دوراهی قرارگرفت که یا می بایست در کنار مردم بایستد و با حکومت مبارزه کند یا از شعارهایش دست بردارد و طرف حکومت را بگیرد. او همان گونه که انتظار می رفت راه دوم را انتخاب کرد. این سرنوشت محتوم تمام اصلاح طلبان ایران است، همان سرنوشت محتومی که موسوی و کروبی را نیز به دفاع از "دوران طلایی امام خمینی" واداشته است.
آرش
■ خوشبختانه امسال مطالب زیادی هم در باره ی انقلاب مشروطه و هم کودتای ٢٨ مرداد ٣٢در دسترس علاقمندان قرار گرفت. شخصا فرصت یافتم تا مشاهدات و نظرات بسیاری از کسانی که در مقطع ٢٥ تا ٢٨ مرداد ٣٢ بنحوی در کوران وقایع قرار داشتند آشنا شوم. از جمله از سخنان فریدون هویدا بسیار آموختم . ایشان از زاویهی دیگری بسیار دلسوزانه در بارهی ٢٨ مرداد ٣٢ حرف میزند.
ایشان سئوال می کند که چرا دکتر مصدق بعداز ٢٥ مرداد که شاه او را معزول و تهران را ترک کرد بلافاصله بعنوان نخست وزیر و رهبر نهضت ملی از طریق رادیو تهران ، مردم را در جریان وقایع قرار نداد و بعنوان پدر ملت ایران خواستار حفظ نظم وآرامش نشد تا متخلفین را تعقیب نمایند و سرنوشت نهضت را به خطر نیندازند.
فریدون هویدا معتقد ست سکوت نادرست مصدق در بین ٢٥-٢٨ مرداد باعث شد که توده ایها و سایر سیاسیون به خرابکاری بپردازند و نقشهی کودتای آمریکا و انگلیس به اجرا در آمد.
جالب ست که تمام این مصاحبه ها بوسیلهی « انجمن مطالعات تاریخ شفاهی ایران (برلین) » با کسانی صورت گرفته که از نزدیک در کوران وقایع قرار داشتند. و در دسترس همه ست . با این تفاصیل تعجب میکنم که دوستان سیاسی ما آقایان بابک امیر خسروی و عموئی و شاید دیگران فقط بر باور های خود ، شدیدا پافشار ی می کنند. بنظر من گفته های شاهدان عینی از جمله آقای فریدون هویدا جاندار تر از مستندات آقای امیر خسروی که مبتنی بر گزارش های حزبی مانند پلنوم چهارم با سایر تحلیل های آنان می باشد . مگر کسی پیدا شود و ثابت کند که مصاحبه شوندگان حق مطلب را ادا نکرده ا ند. مثلا : بر خلاف گفته ی فریدون هویدا ؛ شادروان دکتر مصدق بین ٢٥-٢٨ مزداد با مردم در تماس رسمی بوده و مردم نشبت به وقایع جاری مطلع بودند؟
محسن کوشا
لینک مصاحبه آقای فریدون هویدا
http://www.iranianoralhistory.de//cxy43/4662cs/28_mordad.html
■ کاربر گرامی مسعود پاسخ امیرخسروی را درست نخوانده است. امیرخسروی به هیچوجه به اقدام مستقل حزب توده معتقد نیست. برعکس، او به روشنی توضیح میدهد که وظیفه حزب توده آن بوده که صادقانه و یکپارچه پشت سر مصدق قرار گیرد. سپاس
■ هم صحبتهای اقای عمویی سوررآلیستی است و هم پاسخ آقای امیر خسروی. حدود شصت سال پس از آن ماجرا، گویی این دو بزرگوار هنوز نفهمیدهاند که کمونیسم چه بود و اگر حزب توده در بیست و هشت مرداد پیروز میشد، چه بر سر ایران میامد. این که پس از این همه سال، بحث بر سر این باشد که چرا حزب توده در برابر کودتا نایستاد، و اگر میایستاد گویا ایران گلستان میشد، نشان میدهد که مقاومت انسان در برابر حقایق تاریخی چقدر می تواند زیاد باشد.
من شخصا از این که یکی از استالینی ترین احزاب کمونیست جهان نتوانست مردم کشورم را به سرنوشت افغانستان گرفتار کند، بسیار خوشحالم و از خواندن نوشته آقای امیر خسروی نمیدانم باید بخندم یا گریه کنم.
مسعود