پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - Thursday 21 November 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 08.08.2012, 18:19

ما، شاه مرحوم، و ایران امروز


بهرام خراسانی

غمناک نبابد بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو درین باشد

درود بر مزدک گرامی، و مزدک بامدادان

نوشتار «ما و شاه و این رهبران» را خواندم، پسندیدم و از کاری که کرده‌ای سپاسگزارم. با یک چیز در این نوشتار کمی ناهمسویم و با سه چیز همسو. در زیر، آنها را می شمارم. خوشبختانه، آن فیلم را هم دیده‌ام و پسندیده‌ام.

۱) آنجا که با تو ناهمسویم، این است که بخشی از آن کسانی که نوشته‌ای جمهوری اسلامی را بر سرکار آورده‌اند، در آن هنگام نه چنین توانی داشتند و نه چنین نقشی که بتوانند یک نظام سیاسی تازه را، بر سر کار آورند. آنها هنوز نه جرئت این را داشتند که بگویند «من دولت تعیین می‌کنم»، و نه آن اندازه سیاست‌‌ورز بودند که بدانند که هر سیاست‌ورزی، باید درپی به‌دست گرفتن تمام یا بخشی از قدرت سیاسی باشد. و نیز این جرئت را داشته باشد که بگوید «من دولت تعیین می‌کنم و توی دهن این دولت می‌زنم».

آنچه اپوزیسیون امروز ایران را به گل نشانده، آن است که کسان برتر آن، نه چنین جرئتی دارند، و نه چنان کسان شناخته‌شده دارد که بتوانند آن سخن را بگویند. و نه مردمان انبوهی که درپی آنها باشند. و نیز نه به آن اندازه فروتنی دارند که بپذیرند در یک نبرد سرنوشت‌ساز، باید یک تن را در جایگاه رهبر بپذیرند، و از آنارشیسم، دست بشویند. شاید اگر همین فروتنی را می‌داشتند، آن جرئت دولت تعیین کردن نیز فراهم می‌شد، و من به راستی چنین می‌اندیشم. پس آنان، نه به گاه انقلاب به راستی رهبر بودند، و نه اکنون. رهبری که رهبر باشد، همه پی‌آمدهای بد و خوب رهبری را باید پذیرا باشد، و همه ویژگی‌های آن را داشته باشد. از طعن حسود هم، نباید غمناک باشد. و همچنین، ویژگی‌هایی را داشته باشد که دیگران، او را به رهبری بپذیرند.

من هم یکی از آنهایی هستم که تو آنها را پدید آورنده انقلاب ۵۷ می‌پنداری، و هنوز هم آن پدیده را انقلاب می‌دانم. همانگونه که مشروطیت را نیز انقلاب می‌دانم. من تا آغاز انقلاب ۵۷ هم در زمره انقلابی‌ها بودم، بی‌آنکه انتظار آن رویداد را در آن هنگام داشته باشم. بسیاری دیگر از آن انقلابیها، و شاید همه آنها نیز همین‌گونه بودند، و انتظار آن رویداد را در آن هنگام، نداشتند. اما من انقلابها را نه تنها همواره سازنده نمی‌دانم، بلکه بیشتر ویرانگر می‌دانم. ویرانگری در سرشت انقلاب است. اما سازندگی، تنها یک امکان در هر انقلاب است. امکانی آرمانی. هیچیک از انقلابی‌های آن روز هم، انقلاب را به آن نزدیکی نمی‌دیدند. شاید بتوانم بگویم که تصویر روشنی هم از یک انقلاب در ذهن نداشتند. آنچه ما در آن روزگار از انقلاب می‌فهمیدیم، صحنه‌های رمانتیک و آرمانگونه‌ای بود که در کتابهای رمان انقلابی، و یا کتابهای تاریخ انقلاب خوانده بودیم. آن هم کتابهایی که انقلابی‌ها نوشته بودند. بنا براین، فکر می‌کنم کمی خونسردی از سوی دوستان خوبی چون تو پسندیده باشد. و تاختنی آنچنان تند بر هرکس که در آن هنگامه‌ی آرمانی نقشی ناچیز داشته، چندان روا نباشد. این کسان، جز همسویی با انقلابی که دیگران سود آن را برده‌اند، کارهای دیگر هم کرده‌اند که برای جامعه، سودمند بوده است.

چیز دیگر آنکه آن کسان که تو رهبر و فراهم آورنده انقلاب ۵۷ می‌خوانی؛ بیشتر جوانانی بودند که در میانه یک معرکه سیاسی گیر افتاده بودند. نه راه پس داشتند و نه راه پیش. همانگونه که بسیاری از رهبران کنونی جمهوری اسلامی هم در آن هنگامه در همین معرکه‌گیر افتاده بودند. اما سیاستهای جهانی، همسو با آنها بود و پشتیبان آنها. در آن معرکه، توده‌های نا آگاه و بسیار خودکامه، بخش بزرگی از بی‌طبقه‌ها، اسلام‌گرایان موج‌سوار و فرصت‌جوی برخاسته از فدائیان اسلام، و سیاستهای پیدا و پنهان جهانی؛ بازیگران و نقش آفرینان اصلی بودند.

در این سیاست‌های پیدا و ناپیدا، دو دل نیستم که سودمندی‌های شوروی و جهان غرب، و نبرد بر سر آن، جایگاهی برجسته داشت. البته پس از چندی، پارادایمهای سیاسی برخاسته از ستیز آیینی و مقدس ایرانیان آرمان‌گرا؛ و هیاهوی گیج‌کننده معرکه؛ هم رفتار ویژه آن روزگار در سازمان پیکار را پدید آورد، هم در سازمان فدایی، هم در حزب توده ایران، و هم در سازمان مجاهدین. این سازمان‌ها را که گفتم، نمونه تیپیک فضای سیاسی آن روزگار بودند. نمونه، از میان دهها سازمان و محفل چپ. ملی مذهبی‌های کنونی هم که بخشی از حکوت تازه بودند. ملیون را هم از همان آغاز، ضداسلام خواندند. حزب اللهی‌های مسلح و قداره بند آن روز؛ شعار می‌دادند «ملیون کوشن؟ تو سوراخ موشن». این را همه به یاد دارند.

۲) من گواهی می‌دهم که هیچیک از نیروهای سیاسی آن روز، آینده ایران را به روشنی، خوبی و به آن اندازه سازگار با روند واقعی تاریخی ایران و جهان که شاه می‌دید و یا می‌خواست، نمی‌دیدند. خانم فرح دیبا نیز، یکی از روشنفکران آگاه و مدرن آن روزگار بود که در خارج از کشور زندگی آموخته بود. او از پشتیبانان جدی روشنفکران مدرن و سکولار، اما غیرمارکسیست بود. کارهای فرهنگی باارزشی هم کرده بود. راستش را بخواهی، من او را به همان اندازه گرامی می‌دارم که شاهزاده سرخ، یعنی زنده یاد خانم مریم فیروز را. بی‌آنکه اندکی به نظام پادشاهی باور و دلبستگی داشته باشم، اما به راه مریم فیروز، باور داشتم. من بیش از هرچیز این دو را، به دلیل روشن‌اندیشی و نواندیشی، و جسارت شخصی‌شان گرامی می‌دارم. این هر دو، برای هدفهای نیک خود، بسیار کوشیده‌اند.

اما ویژگیهای درونی ایران زمین و پیشامدهای پیرامونی آن هنگام، دگرگونه بود. ویژگیهای تاریخی آن روزگار ایران؛ یعنی نا آگاهی و خودکامگی توده‌های پیشامدرن؛ ناپختگی و الگو زدگی جوانان آرمان‌گرا اما فداکار و پاک اندیش؛ اسلام‌گرایان موج سوار، ناپاک‌اندیش، و فرصت‌جو به معنای بدش؛ همسویی نانوشته ایدئولوژیک و سیاسی قدرت‌های بزرگ غربی با این اسلام‌گرایان؛ بوروکراسی پوسیده نظام شوروی با سیاست خارجی همانند با سیاست خارجی کنونی روسیه، و رفتار همواره ارتجاعی و کوته‌اندیشانه چینی‌ها. به این مجموعه، البته باید نظام خودکامه شاه و رفتارهای سیاسی نابجای آن حکومت را نیز، در جایگاهی شایسته نشاند. در چنین شرایطی؛ از آنچه پیش آمد؛ گریزی نبود. آنچه در آن هنگامه بر ایرانیان گذشت، تنها راه ممکن بود. گرچه بسیار تلخ، ناخواسته، و شاید بدترین رخداد ممکن. در بیشینه‌ی پیشامدهای بزرگ تاریخی، آنچه رخ داده، گزینه با بیشترین حد امکان بوده است. اکنون، باید در اندیشه فردا باشیم. شاید بهتر از انقلاب ۵۷.

۳) من، ایران‌گرایی را درونمایه و مرده‌ریگ انقلاب مشروطیت ایران می‌دانم. درونمایه‌ای که نه در سال ۱۲۸۴ خورشیدی ایرانی، بلکه دست کم ۷۰ سال پیش از آن در ایران پیدا شده بود، و کسان زیادی نیز در آن راه گام گذاشته بودند. به نام قانون و به نام ایران. اما به وارون بسیار کسان، رضا شاه را نه نابودکننده آن انقلاب، بلکه ادامه دهنده آن می‌دانم. همانگونه که میرزا کوچک خان، کلنل پسیان، و شیخ محمد خیابانی را ادامه دهنده آن انقلاب فرخنده می‌دانم. با روشها، و جایگاههایی نا همانند، و برداشتهایی دگرگونه. و نیز، بسیاری از کارگزاران حکومتی پیش از شهریور ۱۳۲۰ را. اما «چرخ بازیگر، از این بازیچه‌ها بسیار دارد». در میان همه این ایران‌گرایان که در میان آنها مارکسیستهایی مانند دکتر ارانی هم بودند، پهلویها به دلیل در دست داشتن قدرت سیاسی و درونمایه شخصی خویش، بیش از هرکس دیگر توانستند به ایران‌گرایی، جان بخشند. شاید به همین دلیل، بسیاری از قوم‌گرایان پیشامدرن ایرانی، هم اکنون چیز موهومی به نام ستم قومی در ایران را، هم آغاز با روی کار آمدن رضاشاه وانمود می‌کنند.

۴) من هم شرمنده هیچ پادشاه و فرمانروایی نیستم. اصولاً در چندین سال کنشگری سیاسی و زندگی شخصی خود، شرمنده هیچکس نیستم. اما برآنم که انسان هرگز نباید دیگران را خوار شمارد و با ادبیاتی نابجا از آنها سخن بگوید. به ویژه کسانی که بد یا خوب، تأثیری دوران‌ساز بر تاریخ ایران یا جهان داشته‌اند. هرکه باشد. خانواده پهلوی، بیش از ۵۰ سال بر ایران فرمانروایی کرده است. به گمان من، کارهای خوب آنها بیش از کارهای بدشان بوده و هم اکنون نیز نزد سیاست ورزان جهان، از احترام و جایگاه خوبی برخوردارند. اینکه کسی، شخصی مانند رضا شاه را که ۱۶ سال رسماً شاه ایران بوده، و کمکهای زیادی به درهم شکستن باورهای پوسیده و پیشامدرن کرده، با نامهایی چون «رضا خان میرپنج»، «رضاخان قزاق»، یا «رضا سوادکوهی» بنامد، تاریخ را دگرگون نمی‌سازد و او را از کاخ سعدآباد، به پادگان قزاقها برنمی‌گرداند. به همین گونه است «روضه‌خوان» خواندن فلان مقام بلندپایه جمهوری اسلامی. این کارها، به همان اندازه ناپسند است که کسی بزرگمرد و سردار ملی ایران یعنی ستارخان را، «اسب فروش» بنامد. اینها نه سیاست‌ورزی، بلکه گونه‌ای بازی کودکانه است.

به بهانه این یادداشت، و گرچه دیرهنگام، چهاردهم مرداد را به همه ایرانیان، و همه‌ی انسانهای نوگرا و دموکرات، شادباش می‌گویم.
۱۸ مرداد ۱۳۹۱



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024