iran-emrooz.net | Wed, 04.07.2012, 7:12
در فقدان همبستگی جنبش سبز...
حسین باقرزاده
|
سهشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۱ – 3 ژوئیه 2012
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
بدون تردید بزرگترین خصیصه و دستآورد جنبش سبز عمومیت آن بود. عمومیت به این معنا که برای اولین بار پس از استقرار جمهوری اسلامی، مخالفان رژیم و معترضان به آن در کنار هم جمع شده بودند و یک خواسته مشترک را که در «انتخابات آزاد» خلاصه میشد فریاد میزدند. پرسش «رأی من کو؟» فقط از سوی کسانی مطرح نمیشد که در انتخابات ریاست جمهوری اسلامی سال ۸۸ شرکت کرده بودند و نظام حاکم آرای آنها را نادیده و ناشمرده گرفته بود، و بلکه کسانی هم که به علت نادمکراتیک بودن نظام انتخاباتی ایران رأی نداده بودند همین شعار را سر میدادند. یعنی آنان هم به دلیل این که نتوانسته بودند رأی بدهند اعتراض داشتند. رژیم حاکم با محدود کردن حق انتخابشدن، حق انتخاب کردن را نیز از بخش وسیعی از جامعه گرفته بود، و همین امر همه نیروهای ناراضی جامعه را به هم پیوند میداد.
این اتحاد عمل هم در داخل کشور متجلی بود و هم به تبع آن در خارج کشور دیده میشد. تنوع شعارها در تظاهرات پر مخاطره داخل کشور و تنوع نیروهای سیاسی شرکت کننده در اجتماعات پشتیبانی از حرکت داخل که در سراسر جهان جریان داشت گویای طیف وسیع نیروها و گرایشهای سیاسی مخالف و احیانا متضاد بود که در زیر پرچم جنبش سبز دور هم جمع شده بودند. در این تظاهرات و عملیات اعتراضی (دست کم در داخل کشور) کمتر کسی از دیگری شناسنامه سیاسی میخواست و یا یک اصلاحطلب مذهبی و یک تحولخواه سکولار از این که دوشادوش یکدیگر حرکت کنند ابایی داشتند. چه بسیار اصلاحطلبان که به زندان افتادند، سکولارهایی که به خاک و خون در غلتیدند و یا مجاهد و سلطنتطلب و براندازی که بر دار شدند. و به تعبیری که کیهان شریعتمداری دوست دارد مرتبا تکرار کند، در این جنبش «دشمنان جمهوری اسلامی- از سلطنت طلبان تا تروريستهاي منافقين و ماركسيستهاي ضد دین و بهاييها و گروهكهاي تندرو و ريگي» با اصلاحطلبان رانده شده از حکومت در یک صف قرار گرفته بودند.
این خصوصیت عمده جنبش سبز بیش از هر چیز حاکمان جمهوری اسلامی را نگران کرده بود و از این رو حربههای تبلیغاتی و سیاسی و امنیتی رژیم بیش از هر چیز متوجه شکستن این همبستگی شد. سرکوب فعالان جنبش سبز همزمان با تبلیغات وسیعی بود که بلندگوهای رژیم بر حضور نیروهای برانداز در جنبش سبز انگشت میگذاشتند تا اصلاحطلبانی را که هنوز دل در گرو حفظ نظام جمهوری اسلامی دارند از آن بترسانند. این تاکتیک تا حد زیادی موفق شد و بسیاری از رهبران اصلاحطلب را (به شمول محمد خاتمی) بر آن داشت که به تصریح و تلویح از نیروهای تحولخواه درون جنبش سبز تبری بجویند و وفاداری خود به نظام را به نمایش بگذارند. از سوی دیگر، تبری این دسته از اصلاحطلبان از نیروهای تحولخواه/دموکراسیطلب واکنشی متقابل از سوی این نیروها را به دنبال آورد، و همراه با بالا گرفتن بحثهای نظری بین دو جریان، همبستگی بینظیری که در جریان جنبش سبز شکل گرفته بود به تدریج تضعیف شده است.
بالا گرفتن بحثهای نظری و انتقادات متقابل البته به دو جریان اصلاحطلب و نیروهای تحولخواه سکولار محدود نمیشود. با خاموش شدن نماد خیابانی جنبش سبز، تضادهای دیگر بین اپوزیسیون بار دیگر رو شده و بحثهای تکراری که سالها اپوزیسیون خارج کشور را به خود مشغول کرده بود مجددا موضوع مقالات و برخوردهای بین گروهی شده است. از یک سو عدهای تلاش میکنند «خطر»هایی از قبیل «بازگشت سلطنت»، «تجزیه» ایران یا «حمله نظامی امپریالیستها به ایران» را عمده کنند و خواهان صفبندیهای متمایز و متباین در درون اپوزیسیون میشوند. و از سوی دیگر، در برابر هر تلاشی که برای دور هم جمع شدن گروههای اپوزیسیون صورت میگیرد برخی با شبههافکنی این اقدامات را الهامیافته یا دستور گرفته از قدرتهای خارجی وانمود می-کنند و یا به آن برچسبهایی از قبیل «چلبیسازی» میزنند.
این برخوردها گرچه بیشتر از مواضع یا حساسیتهای سیاسی افراد و گروهها ناشی میشود و در بسیاری از موارد صادقانه است، ولی نتیجه آن در نهایت یکی است: تشتّت و تفرّق هر چه بیشتر اپوزیسیون جمهوری اسلامی و برآوردن خواست رژیم در از بین بردن بزرگترین دستآورد جنبش سبز. در واقع، در ورای چهرههای آشنا و صادقی که این گونه بحثها و برخوردها را پیش میکشند نمیتوان از نقش عوامل ناشناخته یا مرموزی که احیانا با نامهای مستعار از طریق نوشتجات یا نظردهی در سایتهای اینترنتی به پخش شایعات یا تحریک یا ارعاب مشغولند یاد نکرد. جمهوری اسلامی این گونه برخوردها را که به تضعیف همبستگی در اپوزیسیون میانجامد به نفع خود میداند و از این رو بدون تردید تا آنجا که بتواند از به کار گماردن عواملی که بتوانند به این برخوردها دامن بزنند نباید ابایی داشته باشد.
ولی انگیزه و عوامل این وضع هر چه که باشد، این واقعیت اپوزیسیون جمهوری اسلامی است. در فضای پسا جنبش سبز و در آستانه شدیدترین بحران اقتصادی و بینالمللی ایران، اپوزیسیون داخل کشور تار و مار شده است و اپوزیسیون خارج کشور از ایفای وظیفهای که بتواند این خلأ را پر کند عاجز مانده است. مردمی که علاوه بر فشارهای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی سی سال گذشته اکنون زیر شدیدترین فشارهای اقتصادی قرار میگیرند سخنگویی ندارند که صدای آنان باشد و از منافع آنان دفاع کند. یعنی این مردم سخنگو زیاد دارند، ولی هر یک مدعی یک راه و روش خاص سیاسی با پشتوانهای اجتماعی و سیاسی محدود که نه دیگران آن را جدی میگیرند و نه جمهوری اسلامی از آنان واهمهای دارد. میتوان گفت که در این شرایط مردم ایران بیش از هر زمان دیگر چشم به خارج دوختهاند، و درست در این زمان اپوزیسیون خارج کشور از ایفای وظیفه تاریخی خود باز مانده است.
پاسخ به مشکل اپوزیسیون را بسیاری یافتهاند: یک کنگره یا نهاد ملی. کم نیستند کسانی که به تشکیل یک نهاد سرتاسری و متشکل از گرایشهای مختلف اپوزیسیون معتقدند و طرحهای مختلفی برای آن ارائه دادهاند. ولی این طرحها و تلاشها به دلایل مختلف تا کنون به نتیجهای نرسیده است. برخی از این دلایل ساختاری است. در تئوری میتوان طرحی ارائه داد که همه نیروهای سیاسی به تناسب وزن سیاسی یا اجتماعی خود در آن سهیم شوند. ولی اولا هیچ راه عملی برای ارزیابی و تعیین این وزن وجود ندارد. ثانیا در عمل اجرای طرح از یک نقطه شروع میشود و فرد/گروه مجری به ناچار از کسانی که میشناسد شروع میکند و نهاد به این وسیله گسترش مییابد. مجریان هر چه قدر هم که حسن نیت داشته باشند و بخواهند بیطرفانه عمل کنند نمیتوانند همه نیروهای سیاسی را بشناسند و با آنان رابطهای متناسب با وزن آنها داشته باشند {حتا اگر وزن آنان مشخص باشد). این از محدودیتهای انسانی است و کاری در باره آن نمیتوان کرد. تنها یک نیروی ابر انسان که از بالا با همه نیروهاها رابطهای متناسب با وزن آنها داشته باشد از عهده این کار میتواند برآید.
این طرحها البته مشکلات غیر ساختاری نیز دارند. یکی این که بسیاری از نیروها به تشکیل چنین نهادهایی اعتقاد ندارند و حاضر نیستند در آن شرکت کنند. دوم این که بسیاری حضور خود را در نهادهایی از این قبیل مشروط به حضور یا (غالبا) عدم حضور نیروهای دیگری میکنند. ممکن است گفته شود که این مشکل خود آن نیروها است و آنها هستند که چیزی را از دست میدهند. ولی چنین نیست. اگر نیروهای متعددی به این دلیل بیرون از نهاد بمانند اولا دیگر تعریف نهاد «ملی» بر آن صادق نیست، و ثانیا نیروهای بیرون مانده به احتمال زیاد راه تخریب را در پیش خواهند گرفت و اعتبار و حیثیت و اتوریته نهاد را زیر سؤال خواهند برد. مجموعه مشکلات ساختاری و غیر ساختاری نشان میدهد که چرا تلاشهای متعددی که در طول سالیان دراز برای تشکیل یک نهاد ملی از اپوزیسیون خارج کشور صورت گرفته تا کنون به جایی نرسیده است.
اگر بخواهیم یک کنگره یا نهاد ملی واقعی در خارج کشور ایجاد کنیم تنها یک راه وجود دارد که بتوان از این مشکلات ساختاری و غیر ساختاری اجتناب کرد، و آن استفاده از «انتخاب» (election) به جای «دستچینی» (selection) است. اگر به جای این که یک کمیته یا گروه افراد و نیروها را دستچین کند جمع ایرانیان آنها را انتخاب کنند دو مشکل ساختاری خود به خود حل میشوند. مجموع رأی هر فرد مسئله وزن را حل میکند، و جامعه ایرانی در کلیت خود همان «ابر انسانی» است که با همه نیروهاها رابطهای متناسب با وزن آنها دارد. علاوه بر این، حضور هر نیرو در نهاد را رأی مردم تعیین میکند و نه هیچ نیروی دیگر. کسانی هم اگر حاضر نشوند در انتخابات شرکت کنند فقط خود چیزی از دست دادهاند و غیبت آنان هیچ صدمهای به اعتبار، حیثیت یا اتوریته نهاد نمیتواند بزند. به راستی، آیا کسی میتواند چنین نهادی را ساخته و پرداخته غرب بداند و یا آن را چلبیسازی بخواند (بدون این که به جامعه ایرانی در کلیت آن توهین کرده باشد)؟
همبستگی عمومی که خصوصیت عمده جنبش سبز بود از بین رفته و به جای آن بحث و درگیریهای بین گروهی شدت یافته است. بدون اغراق میتوان گفت که جامعه ایران اکنون بیش از هر زمان دیگر به ایجاد یک نهاد ملی قدرتمند و با اتوریته سیاسی نیاز دارد. این نهاد را در داخل کشور نمیتوان ایجاد کرد، ولی در خارج عملی است. راههای گزینشی/دستچینی که تا کنون برای این کار طی شده به دلایل ساختاری و غیر ساختاری ناموفق بوده است و نمیتوان در آینده نیز به موفقیت آن دل بست. تنها راه انتخاب میتواند این مشکلات را حل کند و نهادی با حیثیت و اعتبار بینالمللی بر پا سازد. مردم ایران به تمامی نمیتوانند در این انتخاب شرکت کنند ولی آنان که در خارج کشور اقامت دارند (و احیانا بسیاری از کسانی که در داخل کشور به اینترنت دسترسی دارند) میتوانند. و نهادی که از این طریق تشکیل شود میتواند صدای قدرتمندی برای مردم ایران باشد و از منافع ایرانیان داخل و خارج کشور در سراسر جهان دفاع کند.
نظر کاربران:
■ دكتر باقر زاده گرامى!
اينجانب هم به عنوان يك ايرانى كه حدود بيست و پنج سال است مطبو عات ايرانى خارج از كشور را دنبال ميكند و در عين حال وا بسته به هيچ متشكل سياسى نيست ضمن تاييد نظر آقاى محمد پزشك، در به ثمر رساندن اين مقصود كسى را توانا تر از خود شما كه نه تنها مبتكر اين روش انتخابات دموتراتيك هستيد بلكه كسى كه حد اقل دربيست پنج سال گذشته كه من مشاهده كرده ام در نوشتارتان بجز منطق، صداقت، و درايت سياسى مشاهده نمى شود، نميشناسم - دكتر على انصارى
■ دکتر باقرزاده گرامی!
از آنجائیکه شما مبتکر و طراح این ایده بوده و از چندی پیش با نوشتن چندین مقاله این ایده را رسانه ای کرده اید، شاید بهتر باشد که برای نوشتن فراخوانی نیز در این رابطه پیشگام شده و بصورت رسمی به تمام نهادها، سازمان، احزاب، انجمن و تشکلهای گوناگون ایرانی که دل در گرو ایرانی آباد، آزاد و دموکراتیک را دارند، ارسال نموده و در نتیجه پاسخهای آنها را در مقابل دریافت نمائید. چه بسا که بسیاری از آنها با شما موافق و هم نظر بوده و خواهان یک گردهمآئی شده و سپس راه را برای گامهای بعدی هموار تر نمود.
موفق باشید. خواننده نوشتار خوب شما - محمد پزشک
■ درود بر شما
درست است كه ایجاد این نهاد در داخل امكان پذیر نیست ولی مگر خارج نشینان قادر به نمایندگی دیدگاهها و حساسیت های وجه غالب نیروها ی اجتماعی داخل هستند و نفوذی در داخل دارند كه بتوانند رهبری یا نمایندگی جنبش را بر عهده گیرند نظری به سایتهای سیاسی نشان میدهد كه خارج نشینان هنوز در دهه 60 جا مانده اند و نفرت پراكنی الویت اصلی انهاست