iran-emrooz.net | Wed, 11.04.2012, 7:30
بحران نمایندگی در اپوزیسیون و انتخابات آزاد
حسین باقرزاده
|
سهشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۱ – 10 آوریل 2012
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
اپوزیسیون ایران دچار یک بحران است: بحران نمایندگی. در شرایط سختی که در ایران امروز میگذرد، و ایران امروز از آن میگذرد، این سؤال مطرح است که چه کسی/نهادی میتواند از جانب مردم ایران سخن بگوید و یا مردم ایران را نمایندگی کند. مدعیان این امر البته کم نیستند: کسانی که مرتبا از مردم سخن میگویند و این که مردم چه میخواهند و چه نمیخواهند. این ادعاها را نمیتوان به محک زد. نه در ایران انتخابات آزادی وجود دارد که به توان از آن طریق فهمید که این یا آن نیرو چند نفره حلاج است، و نه حتا امکانی برای نظرخواهی آماری و علمی هست که بر اساس آن بتوان به تخمینی از محبوبیت این یا آن فرد پی برد. معدودی هم که تلاش کردهاند از راه دور (خارج کشور) شانس خود را بیازمایند و مردم را به حرکتی حتا نمادین بخوانند پاسخ چندانی نگرفتهاند و انزوای خود را بیشتر به نمایش گذاشتهاند.
این مقدار را تقریبا همه نیروهای اپوزیسیون دریافتهاند، و به همین دلیل این روزها ندای همبستگی و همآهنگی و وحدت و تشکیل کنفرانسها و مجامع «ملی» متشکل از نیروهای مختلف اپوزیسیون بیش از هر زمان دیگر به گوش میرسد. هر چند هفته یکبار جمعی از نیروهای اپوزیسیون در این یا آن نقطه اروپا یا شمال آمریکا دور هم میآیند و نظر میدهند و طرح پیش میکشند و در باب لزوم وحدت و همبستگی و ضرورت همکاری نیروهای مختلف با یکدیگر سخن میرانند. شرکت در این گردهمآییها دست کم به معنای اذعان به این مسئله است که هیچ یک از شرکت کنندگان نمیتواند (به عنوان فرد یا گروه) به تنهایی نماینده مردم ایران باشد و از جانب آنان سخن بگوید. ولی هنوز هستند بسیاری از این شرکت کنندگان که میپندارند اگر خود آنان نمیتوانند از مردم ایران نمایندگی کنند، دست کم راه و نظر و آرمان و خواست آنان خواست اکثریت مردم ایران است و آنان چیزی را میخواهند که مردم ایران در کلیت خود آن را میطلبند.
این ادعاها البته ممکن است درست باشد. مشکل کار در این است که راهی برای محک زدن صحت و سقم آنها در دست نیست. کسانی هم هستند که نه خواست مردم ایران و بلکه «مصلحت» آنان را در نظر دارند. اینان راهی را در پیش گرفتهاند، و در عین این که با زبانی تعارفآمیز از خواست مردم ایران و از انتخابات آزاد سخن میگویند قبایی آماده برای قامت مردم ایران را بریدهاند و آمادهاند تا آن را تن آنان کنند. از این رو، اینان نیاز چندانی به همکاری و همبستگی با دیگران احساس نمیکنند و معمولا در نشستهای مشترک اپوزیسیون هم پیدایشان نمیشود، و بعضا به تخطئه این نشستها بر میخیزند و آنها را توطئه این یا آن قدرت خارجی قلمداد میکنند و یا مقدمهای برای «چلبیسازی» - و شبیهسازیهای دیگری از این قبیل که این گونه تلاشها را کلا مشکوک جلوه دهد و از اعتبار بیندازد.
به هر حال، صرف نظر از گروههای اخیر، سایر گرایشها تا حدی به لزوم گفتگو و وحدت یا همبستگی با یکدیگر حول یک سلسله اصول، هدفها یا برنامههای مشترک پی بردهاند و به تلاشهایی در این زمینه دست زدهاند. نمونههای اخیر این تلاشها نشست استکهلم بود که دو ماه پیش برگزار شد و نشست واشنگتن چند روز پیش. در این دو نشست طیفی از نیروهای اپوزیسیون از گرایشهای مختلف شرکت کردند و پیرامون «اتحاد برای دموکراسی در ایران» (استکهلم) و «گذار به دموکراسی» (واشنگتن) تبادل نظر کردند و از ضرورت وحدت و همبستگی سخن گفتند. این نشستها همیشه یک دستآورد خوب دارند: دیدار افرادی با مواضع سیاسی مختلف و گاه متضاد با هم و آشنایی با نظرات یکدیگر و رفع سوء تفاهمها. این دستآورد ارزندهای است، ولی شاید بتوان گفت که این بهترین نتیجهای است که از این جلسات به دست میآید.
برای بسیاری از کسانی که در این جلسات حضور ندارند این سؤال منطقی پیش میآید که این افراد چه کسانی هستند و چه صلاحیتی برای شرکت در آن داشتهاند. واقعیت نیز این است که ضابطهای عینی برای گزینش این افراد وجود ندارد. معمولا یک کمیته تدارکات مرکب از چند نفر کار را شروع میکنند. اعضای این کمیته به دنبال کسانی میروند که به زعم آنان در بین اپوزیسیون دارای اعتبار و وزنهای هستند و گرایشهای مختلف سیاسی را نمایندگی میکنند. در تشخیص این افراد، نظر و دیدگاه اعضای کمیته و دوستان و مرتبطان آنان، با همه حسن نیتی که ممکن است داشته باشند، تعیین کننده است. البته عوامل دیگری مانند محل نشست (عامل جغرافیایی) نیز در ترکیب نهایی شرکتکنندگان تأثیر میگذارد (صرف نظر از صلاحیت آنان). و نتیجه، حضور افرادی است در این جلسات از گرایشهای مختلف سیاسی ولی بدون یک ضابطه عینی برای ارزیابی اعتبار و وزنه سیاسی افراد، و مستقل از ذهنیت و تمایلات و دیدگاههای برگزارکنندگان نشست. در مقایسه دو نشست استکهلم و واشنگتن که در فاصله دو ماه از یکدیگر برگزار شد، به جز تعداد انگشتشمار از سیاستپیشهگان معروف که در هر دو نشست حضور داشتند ترکیب بقیه افراد کاملا متفاوت بود - و این بهترین نشانه فقدان یک ضابطه عینی برای انتخاب این افراد است.
به این دلیل، اولین و عمومیترین واکنشی که در برابر این نشستها (از طرف کسانی که خود یا نمایندگان سیاسی یا فکریشان در آن شرکت نداشتهاند) شکل میگیرد اعتراض است و تخطئه و شایعهپردازی. تخطئه و تهمت و شایعهپردازی البته در فرهنگ سیاسی ما بیسابقه نیست و احتمالا عوامل اطلاعاتی رژیم جمهوری اسلامی نیز در پخش این بدگمانیها و تهمتزنیها و شایعه پراکنیها سهم کمی ندارند. ولی، نقد و اعتراضهای منطقی و بیغرضانه به این نشستها و ترکیب شرکتکنندگان در آنها نیز کم نبوده است. جالب این که تعدادی از منتقدان نشست استکهلم در واشنگتن حضور داشتند، در حالی که اکثریت غالب شرکتکنندگان نشست استکهلم در واشنگتن غایب بودند. در هر دو جا (و سایر نشستها) قاعده عام ظاهرا این است که شرکت کنندگان عموما از کار نشست اظهار رضایت کنند، ولی کسانی که به این نشستها دعوت نشدهاند آن را دست کم بیفایده و دست بالا مضر و مشکوک بخوانند.
برخوردها و دلایل امر هرچه که باشد، یک نتیجه مسلم است: این گونه نشستها به سختی میتوانند در جلب اعتماد و حمایت عمومی مردم و شرکت در رهبری مبارزات آنان نقشی داشته باشند. اگر هدف نهایی از این نشستن و برخاستنها ایجاد یک نهاد ملی برای رهبری مبارزات دموکراتیک مردم ایران یا سخنگویی از جانب آن است باید پذیرفت که از این طریق به آن هدف نمیتوان رسید. باید ابتدا اسباب بزرگی همه آماده شود تا بتوان بر جای بزرگان تکیه زد. کسانی که میخواهند وظیفه رهبری مبارزات مردم یا سخنگویی آن را عهدهدار شوند باید نشان دهند که از حد اقلی از این مردم نمایندگی میکنند - و همه کسانی که این حد اقل نمایندگی را دارند در رهبری و سخنگویی آن شریک باشند. نهادی که منبعث از مردم باشد و در نتیجه مورد اعتماد آنان.
ولی همان طور که در آغاز این نوشته آمد، نه در ایران انتخابات آزادی وجود دارد که بتوان از آن طریق فهمید که این یا آن نیرو چند نفره حلاج است، و نه حتا امکانی برای نظرخواهی آماری و علمی هست که بر اساس آن بتوان به تخمینی از محبوبیت این یا آن فرد پی برد. یعنی که متاسفانه امکان این امر در داخل کشور وجود ندارد. ولی در خارج کشور چطور؟ آیا نمیتوان در جامعه چند میلیونی ایرانیان خارج کشور یک انتخابات آزاد سازمان داد و از ایرانیان سراسر جهان خواست که در این شرایط بسیار حساس کشور در انتخاب یک نهاد نمایندگی مثلا ۵۰ یا ۱۰۰ نفره از افراد مورد اعتماد خود شرکت کنند؟ و آیا چنین نهادی، که البته نمیتواند خود را نماینده واقعی مردم داخل کشور بشناسد، از هر نهاد دیگری که از طریق این نشستها ممکن است شکل بگیرد صلاحیت بیشتری برای این کار یا سخنگویی از سوی مردم نخواهد داشت؟
به عبارت دیگر، برای تشکیل یک نهاد ملی باید به دنبال کسانی رفت که از بیشترین حمایت مردم برخوردار باشند. راه تشخیص این امر، ادعای افراد یا شهادت حامیان آنان نیست. راه آن به کار گرفتن محک انتخابات آزاد است. این انتخابات را اگر نمیتوان در سراسر جهان به شمول پهنه ایران انجام داد، به استثنای آن که میتوان سازمان داد - یعنی در خارج ایران از آمریکای شمالی و اروپا گرفته تا خاور میانه و خاور دور. این تجربهای بزرگ و تاریخی برای ایرانیانی خواهد بود که هیچگاه در وطن خویش فرصت و امکان شرکت در یک انتخابات آزاد را نداشتهاند، تجربهای برای این ایرانیان که دموکراسی را در عمل تجربه کنند، تجربهای برای نیروهای سیاسی که تعهد خود به دموکراسی و پذیرش نتیجه صندوق رأی را نشان دهند، و تجربهای برای ایرانیان داخل کشور که شاهد این تجربه تاریخی هموطنان خود در خارج کشور باشند – تجربهای که آتش عشق به دموکراسی را در درون آنان شعلهور کند تا شاید به خیمه استبداد زند و تار و پود آن را در هم پیچد.
شرایط سختی در ایران امروز میگذرد، و ایران امروز از شرایط سختی میگذرد. در این شرایط، باید کاری کرد کارستان. رهبری سیاسی اپوزیسیون در داخل کشور در هم شکسته و سرکوب شده است. نگاهها بیش از پیش به خارج دوخته میشود. فرصت زیادی هم در دست نیست. از گردهمآییهای این جا و آنجا که بر اساس سلیقهها و تعلقات و مانند اینها شکل میگیرد نمیتوان به یک نهاد ملی قدرتمند رسید که مردم از آن حمایت کنند و جامعه جهانی آن را به رسمیت بشناسد و برای آن اعتباری قایل شود. وقت آن است که یک نهاد انتخابی از ایرانیان خارج کشور، یک پارلمان ایرانیان مهاجر و تبعیدی (و نه پارلمان ایران در تبعید) شکل بگیرد. این طرح چند سال پیش (از جمله به وسیله این قلم) مطرح شده بود، و اکنون در نشست واشنگتن هم گویا در باره آن صحبت شده است. در این نشست، از تعهد نیروهای اپوزیسیون به انتخابات آزاد نیز سخن رفته است. میتوان با اجرای اولی، دومی را محک زد. پرسش این است که آیا نیروهایی که از تعهد به انتخابات آزاد در ایران سخن میگویند حاضرند با اجرای آن در سطح خارج کشور تعهد خود را نشان دهند؟ کاری که میتوان از طریق آن راهی نیز برای حل نسبی بحران نمایندگی در میان اپوزیسیون پیدا کرد.
یک نهاد دموکراتیک و انتخابی مانند پارلمان ایرانیان مهاجر و تبعیدی، علاوه بر حل نسبی بحران نمایندگی در میان اپوزیسیون، از پشتیبانی قاطبه ایرانیان خارج کشور که آن را برگزیدهاند برخوردار خواهد بود. این نهاد همچنین به عنوان یک نهاد انتخابی مورد غبطه ایرانیان داخل کشور قرار میگیرد و به گسترش و تعمیق خواست انتخابات آزاد در ایران دامن میزند. در عین حال، ایرانیان داخل کشور که بیش از هر زمان به خارج کشور چشم دوختهاند، این نهاد را بیش از هر نهاد دیگر در خارج کشور نماینده منافع خود میشناسند و از آن حمایت خواهند کرد. هر یک از حکومتهای جهان نیز با نهادی روبرو خواهد شد که وزنه چند میلیون ایرانی ساکنان آن کشورها را پشت سر خود دارد و آن را به عنوان نماینده ایرانیان مقیم کشور خود به رسمیت خواهد شناخت. علاوه بر آن، جامعه جهانی در اتخاذ هر سیاستی در مورد ایران به نظرات و مواضع این نهاد توجه خواهد کرد، و این نهاد میتواند در مجامع جهانی به پشتوانه اعتبار ملی خود از منافع ایران و مردم ایران دفاع کند. حتا رژیم ایران به سختی خواهد توانست موقعیت این نهاد را نادیده بگیرد و آن را وابسته به این و آن بخواند. و راستی وقتی رژیم ایران با نهادی منبعث از رأی آزاد چند میلیون ایرانی روبرو شود چه واکنش یا رفتاری از خود نشان خواهد داد؟
نظر کاربران:
■ شانس حکومت و بقای آن فقط مجاهدین نبودند٬ کل اپوزیسیون نیز شانس نظام خودکامه و آدمکش اسلامی بوده و حالا هم هست و خواهد بود. حتا اوپوزیسیون فوکل کرواتی «رضا شاه» دوم هم همینطور بود. با آن پول هنگفت رضا پهلوی چه کارهای اجتماعی فرهنگی ای که می توانست بکند و نکرد. ولی پرسشی که باید هم از اسلامیون مومن و موحد جرسی و کلمهای و هم از ساطنتطلبان کرد این است که چرا این خانمها و آقایان به کشورهایی که نزدیکتر به ایدولوژیشان است نرفته اند. مثلا سلطنتطلبها چرا نرفتهاند به کشور شاهنشاهی مراکش و یا به کشور سلطنتی عمان و کشورهای عربی؟؟ همینطور چرا برادران مسلمان جرسی و کلمهای نرفته اند به کشورهای برادر عراق که نزدیک قبر امامشان علی حسین و دیگران باشند و یا به عربستان که نزدیک مکه و زایشگاه اسلام باشند.
سوال من آز آنها این است که آیا شماها در این بین حتا یک کس و یا یک کشور مورد اعتماد را هم پیدا نمی کنید که این ایدئولوژی و مذهب شما پروریده باشد. اگر اینطور است و شما قادر نیستید حتا به اساسی ترین زایشگاهای دین و ایمانتان اطمینان کنید مثلا کربلا و نجف و سر قبر رقیه و...پس به چه چیزتان می نازید که این فخر می فروشید که مسلمانید و یا سلطنتطلب!!!
البته این موضوع به دلباخته گان کمونیسم بین المللی هم وارد است. در هر حال به قول نویسنده ی بالا ایران ما و مردم ما یک خانه تکانی محکم لازم دارند تا دست از اینهمه خرافات و کینه و خشونت و عزا و ایدئولوزیهای مرگآور بردارند. آنوقت می توان امیدوار بود که طرحی نو درانداخته شود. دوستانی کوشش می کنند تا در حد خودشان این مقاله را به سراسر ایران بفرستند٬ بنده اما در عین تایید این مقاله آنرا میخ آهنینی می دانم که در سنگ گوش برادران و خواهران ایرانی و اپوزیسیون خارج و داخل فرو نمی رود. در هر حال دم دانشجوی شوفر تاکسی گرم. من هم دانشجویم و نیمه وقت نانوا و با مردم در ارتباطم و رنج عظیمشان را هم می بینم. و یک چیز مرا به فکر فرو می برد و آن آمرزشی ست که این مردم برای شاه و مصدق هر دو روا می دارند. زنده باد ایران مرگ بر دشمنان ایران. اما براستی فکر خوبی ست.
شما هم دوباره سخنان مطهری را در مورد نوروز و چهارشنبه سوری بشنوید. اگر کسی اینترت با سرعت دارد آنرا پیدا کند و در همین صفحه بگذارد. ممنون از سایت ایران امروز و این امکان. من یک سال پیش نظری گذاشته بودم که منتشر نشد٬ شاید هم نرسیده بود٬ با اینهمه هرازگاهی به این سایت آمدهام. آری بزرگترین شانس این حکومت اپوزیسیون از هم گسیختهی اوست.
سالتان خجسته باد.
مژگان از تهران
■ من هم تاکید و تایید کنم که در ایران یک اپوزیسیون نود درصدی وجود دارد!! ولی یکی مرد جنگی به از صد سوار!! ایکاش این اپوزیسیون ما سی در صد بود و خردمند و منسجم و کاردان و مبتکر و باهوش و سمج و اندکی مثل برادران انسانی ما یهودیان. این اپوزیسیونی که هم چپی زده است هم اسلامزده و هم سلطنت زده و همگی را بخوانید وبازده یعنی بیمار چه کاری ازش بر می آید بغیر از نق زدن. هر کس٬ کس دیگر را تخطئه می کند. همه در پی تفرق هستند.
شما بدبختی را ببینید دوباره و از همین حالا زمزمه کاندیداتوری خاتمی می آید و این یعنی تفرقه!! خدا کند مردم از این دوگرو اسلامی و سلطنتی جدا جدا شوند و بر محور فقط جمهوری ایرانی جمع گردند. به نظر من که در تهران زندگی می کنم این تنها شانس ایران است.
متاسفانه اپوزیسیون ایران چه چپ و چه راست تمامی امکانات را بر ادامه سرکوب در ایران فراهم آورد٬ تا دو سه سال پیش بزرگترین شانس رژیم مجاهدین خلق بودند. چرا که با خشونتهاشان آب به آسیاب حکومت ریختند٬ بقیه هم البته با متهم کردن یکدیگر به فلن و بهمان وقت گذراندند. مرد بقال ز من پرسید چند تن خربزه می خواهی؟ من از او پرسیدم شرافت چند گرم؟ آری بدبختی ما همه آنچه نوشته شده است٬ است!
■ با سلام من از کسی تشکر می کنم که نامه ی خانم سعدی را نام برده. سرانجام در میان اینهمه مردان مدعی سیاست آبکی و خجالتی و روانی زنی پیدا شد زنستان و رهبر فرزانه را نواخت. اگر چه من با اسلامیات و ارجاعات او موافقتی ندارم چرا که بازهم مارا به اسلامی بهتر ارجاع می دهد اما اعلیحضرت نامیدن خامنه ای و بی لکنت زبان سخن گفتنش به هزار تحلیل و مقاله ی بی سر و ته مدعیان رهبری اپوزیسیون می ارزد. اما دوستان بیایید باور کنیم که مایه هامان فرو ست! ما سفله گان و فرومایه گانیم. اینرا شاهرخ مسکوب در مقدمه ای بر رستم و اسفندیار نوشته و خوش نوشته است. اگر نبودیم٬ فرومایه و کم مایه و حتا بی مایه روحانی از خرش پیاده نمی شد و بر گرده ما سوار شود و آنگاه پشت ماشین یک کشور مدرن بنشیند. اگر ما را حتا اندکی مایه بود اپوزیسیونی این چنین گسترده و این چنین آلوده به اغراض شخصی و این چنین متفرق و اینچنین مدعی نداشتیم. ما فقط مدعی وراثت فرهنگ و تمدن هنگفت پارس و ایرانیم! اما ما همچون درختی کرم خورده درهم شکسته و فرطوت و پیر و فرسوده و از کارافتاده و خسته و بی هنر و فراموشیگرفته و بی هنریم. مردم ما مردمی هستند به تو سری خوردن عادت کرده٬ کافی ست حتا به جوکهایشان در مورد توسری پذیری خودشان توجه کنیم. برای همه اینها شاید باید جوانان امروز از آنهمه تجربه ی بد گذشتگان درس بگیرند و تصمیم تا از این مجلاب سترون بیرون آیند.
تمامی آنچا در این صفحه نوشته شده چه آقای باقرزاده و نظرات درست است٬ اما اینهمه متاسفانه نمی تواند درد بیدرمان تفرقه را درمان کند. اپوزیسیون خارج از کشور را من چندان نمی شناسم که در ایرانم٬ اما حتما می تواند کاری بکند با اینهمه من نمی دانم با این جمعیت کثیر چرا کاری نمی کند٬ کسی نوشته که شاید تقصیر خمینی باشد٬ شاید باشد٬ اما تا کی باید در تقصیر خمینی درجا بزنیم٬ تا کی باید ما در کودتای بیست هشت مرداد درجا بزنیم٬ تاکی باید در اسلام درجا بزنیم٬ تاکی باید توهم توطئه را در خود حفظ کنیم. معلوم نیست چرا ما اینهمه کتاب نخوانیم٬ چرا ما اینهمه ناروشنفکریم!!! چرا جوانان ما کتابحوان نیستند٬ چرا عمیق نیستند٬ چرا از عمق وقایع جهان چه فرهنگی و علمی بی اطلاعند!! شاید آنچه را می نویسم به آنان که هنر را نزد ایرانیان می دانند و بس بربخورد. اما دوستان اگر چنین نیست پس چرا چنین است؟؟!! چرا ما اینچنین در جهل مرکب و سرگردانی حیرتآوار گرفتاریم. چگونه شد که راهزنان انقلاب را ربودند! چگونه شد که ما چپیان که طلیه دار پیشرفت و پیش قراولان روشنفکری و روشنگری بایستی می بودیم با روحانیت مرتجع و تاریگرا همدست شدیم تا ریشه شاه را بکنیم!!! و اینک آیا درذ ذهن ما چه می گذرد؟ آیا انتقاد از خود را از همتایانمان در کشورهای آزاد آموختهایم؟
من فکر می کنم برای رسیدن به یک اپوزیسیون همدست و همداستان و همفکر و متکثر باید گذشته را مرور کنیم٬ باید انتقاد از خود را بیاموزیم٬ باید قدری با حیا و بیشتر متواضع و بردبار باشیم. اگر ایرانیان خارج از کشور با آن جمعیت پنج شش ملیونی٬ که می شود در حدود شش و یا هفت درصد جامعه ی ایران و شاید بیست و یا سی در صد جامعه ی فرهیخته ی ایران واقعا به یک اتحاد بزرگ برسند که در آن هم چپ باشد و هم راست هم لیبرال باشد و هم رادیکال هم با خدا باشد و هم بیخدا٬ هم جمهوریخواه باشد و هم مشروطه خواه ... می تواند مدلی باشد برای داخل ایران. و مگر آن ایرانیان که امروز تبعیدی خواسته یا ناخواسته اند در کشورهایی زندگی نمی کنند که همه این مواد آشپزی دموکراسی را در خود دارد. پس چرا وقتی همین ها به هم می رسند به قول باقرزاده هر کسی دیگری متهم می کند٬ دیگری را مسخره می کند٬ دیگری را بخاطر تفاوت و شاید بخاطر تنگ نظری و جاهطلبی و بخاطر فرقه گرایی توهین می کند٬ دیگری را تحقیر می کند٬ دیگری را متهم به مزدوری می کند...
من از دوستی که مرا از وجود این مقاله خبر داد تشکر می کنم و از دوستان می خواهم تا دیگران را خبر کنند. وقت تنگ است٬ و فاجعه نزدیک. اگر اپوزیسیون خواهان دخالت بیگانه در کشورمان نیست باید وجود همه آن دیگران را برسمیت بشناسد و وارد عمل شود. اگر هر کس به حق خودش راضی باشد آنوقت حتما می شود کاری کرد. ثروت مادی و معنوی همچون خونی از رگی پاره شده توسط عمال حکومت اسلامی از ایران خارج می شود. کامیونی که سی و هشت میلیارد دلار پول نقد و شمش طلا در ترکیه توقیف شد و کامیونی دیگر و آن میلیاردهای دیگر تنها بخشی از ثروت ایران است که توسط روحانیون به یغما می رود. شاید از آن مهمتر ثروت معنوی ما باشد و ارزش های ملی ما و تاریخ و تمدن ما که توسط این فرقه در آتش می سوزد. شاید برای تماشای مشت نمونه ی خروار و سمبولیک این سوختن خوب باشد یک بار دیگر سخنا آیت الله مرتضا مطهری ثمره عمر امام خمینی را در مورد نوروز و چهارشنبه سوری گوش کنیم تا بفهمیم که که دشمن ایران و ایرانی کیست و تا کجا را و برای آنجا را نشانه رفته است. اپوزیسیون خارج از کشور امکاناتش را برای اتحاد باید محیا کند. این یک اضطرار است!
■ نظر آقای باقرزاده را با دقت خواندم و آنرا شخصا وارد می دانم ولی سخن شوفر تاکسی واقعا سخنی جدی ست و بنده نیز چنین چیزی را در اصفهان و تهران دیدهام و همچنین گاهی پرخاشهایی بینظیر و گاهی ناسزا و توهین به بسیاری از سنتها و مقدسین و ائمه که باید زنگ خطری بسیار جدی و تاسفبار باشد برای کسانیکه که درد ایران دارند و درد دین.
متاسفانه روحانیت کاری را با دین و ایمان مردم کرد و می کند و درس هم نمی گیرد که هیچ دشمنی با صرف میلیاردها پول و ساعت وقت نمی توانست بکند. در هر حال وضع ما ایرانیان وارد مرحله ای وحشتناک شده و راه و چاره ای جز انفجار باقی نمانده است. مگر اینکه اپوزیسیون واقعا وارد کار زار شود و بعد از سی و سه سال جوشیدن پخته گی خودش را نمایان کند. امروز روزی ست که هم تمامیت ارضی و تمامیت ارزی و هم تمامیت معنوی ایران و ایرانیت در حال سرقت است. ایرانی که تمامی ترکیبات یک جامعه را دارد ولی جامعه و جامع نیست. چرا که هیچ کس حاضر نیست وجود دیگری را برسمیت بشناسد. البته همهی این آتش از قبر آیت الله خمینی که خدا ببخشدش بیرون می آید.
وقتی او فتوا داد تا پدران و مادران و خوهران و برادران بیایند و عزیزانشان را لو دهند و افشاء کنند این بیماری در خون ما جاری شد٬ ما در انقلاب در حال آموزش دموکراسی بودیم که متاسفانه روحانیت بازی را برهم زد٬ اگر چه او توانست مدتی بر گرده ی ما سوار شود و تمامی مادیات و معنویات ما را ملعبه ی دستان پاکش کند٬ اما بدبختانه برای همیشه خودش را در دل و روح ایران و ایرانی کشت. بله تمامی این نقار اپوزیسیون از آنجا می آید٬ تمامی بدبینی و بدگوییها هم از همانجا می آید وگرنه که آنهمه پیروزی گل بر گلوله چه شد که حالا ما با اینهمه تجاوز و سرکوب و خون سرگردانی و آوارگی و... روبروییم. کجایند سربازان جوانمرد زمان شاه و زمان انقلاب در درون این حکومت! ما را چه رسید که اینچنین در برابر این طوفان مرگبار استعفا دادیم و تسلیم شدیم. کجایند روشنفکران واقعی٬ کجایند خوشفکران مبتکر...؟ در زمان انقلاب و تا سالها بعد وقتی با حزب الهیان طرف می شدیم از ما میپرسیدند: اول بگو با امام موافق یا نه؟؟ با مجاهدین سوال همان بود و شخص فرق می کرد٬ ...
بدختانه امروز هم همینطور است بعضی از طرفداران رضا پهلوی اصلا حاضر نیستند باور کنند که کرامت دانشیان و گل سرخی ...و بدستان کسانی از همین خانواده کشته شدهاند و امروز نیز چپی ها حاضر نیستند باور کنند که ممکن است رضا پهلوی متحول شده باشد و واقعا دموکرات باشد٬ و کسانی دیگر حاضر نیستند باور کنند که موسوی نیز می توانسته هم نخست وزیر دوران جنگ باشد و هم امروز دموکرات شده باشد و طرفدار مردم باشد اما هیچ کس حاضر نیست خود را قضاوت کند و از خودش بپرسد که آنروزها واقعا خود تو چه فکر می کردی. در هر حال من با نظر باقرزاده و شوفر تاکسی موافقم. قبل از آنیکه آمریکا و اسراییل و انگلیس برای ما انتخاب کنند ما خود انتخاب کنیم. متاسفانه کسانیکه که حالا گردانندگان جرس و کلمه هستند مردم را از جنبشی که می خواست انقلاب شود منع کردند و حالا هم منع می کنند اما باید ما خواسته هامان را بر آنها وارد کنیم تا آنها در دید حفظ نظامشان تجدید نظر کنند. و گر نه گرداب سهمگین خواهد بود.
ولی من نامهی خانم شعله سعدی را ندیدم.
کارون
■ پیشنهاد منطقی و حاصل تجربه و درستی است. بجای اینهمه خرج سفر و نشستها و جلسات و اجاره سالن و هتل و مخارج بلیط مسافرتی و غیره شایسته است بکمک ابزار دیجیتالی این نشست مجازی برای اجماع روی اصول شناخته شده آزادی دموکراسی حقوق بشر و سکولاریسم تشکیل و در اسرع وقت حاصل مجلس ۵۰ یا صد نفره انتخاب سخنگویی باشد که داخل و خارج بتوانند به وی مراجعه نموده و شوری که این تجربه دموکراسی ایجاد می کند بنیاد رژیم را بیش از پیش سست نموده سرانجام بساط رژیم اسلامی مضمحل گردد.
■ من با نظر آقای باقرزاده موافقم. در هنگام یادآوری کنم که اپوزیسیون متکثر ایران٬ تا زمانیکه این تکثر را برسمیت نشناسد موفق نمی شود. بنده در تهران زندگی می کنم. به عنوان دانشجوی آمار و رانندهی تاکسی چهارساعت در روز باید به هموطنان بگویم که در تهران کلان شهر هم چپی وجود دارد و هم اسلامی خارج از نظام و هم خصوصا مشروطه طلب.
بسیاری از طرفداران رضا پهلوی بر این عقیدهاند که او نه پادشاه است و نه رهبر و اما او یک دموکرات است و حتا می تواند جمهوریخواه و یا کاندایدای ریاست جمهوری هم باشد.
طرفداران موسوی هم کم نیستند٬ اغلب آنها بر این باورند که میشود و موسوی می تواند ایران را از چاله ای که در آن افتاده و در حال خفقان است نجات دهد. کروبی را نیز بال دیگر این پرنده ی نجات می دانند. گروهی چپی نیز در ایران فعالند که البته فعلا زیاد بروز نمی دهند اما فعالند اصولا در حال نوعی خانه تکانیند. ملی ها و ملی مذهبی ها هم هستند اما بر خلاف ادعایشان طرفدارانشان روز بروز کمتر و کمتر می شود. اما نتیجه ای که می توانم بگیرم این است که شاید بدون اغراق بزرگترین سرمایه ی این حکومت ستمگر اپوزیسیون آو باشد. اپوزیسیونی در حد نود درصد! و فروپاشیده و رنجور. یکی از دلایل فروپاشیدکیش صعف اصلاحطلبان بوده و هست.
اصلاحطلبانی که خودشان خودشان را دعوت به سکوت کرده و می کنند. لازم می دانم در رابطه با این بحث اتفاقی را قلمی کنم که همین دیروز و پریروز افتاد و آن نامه ی مادر قاسم شعله سعدی بود. این نامه را تمامی جنبشیان سبز که خواهان حفظ نظام موجودند به اشکال و انحا مختلف سانسور کردند. من خودم همین امروز صبح یاس سرد دانشجویان را از این سانسور دیدم. این البته قله ی کوه یخی از تردیدهای اپوزیسیون داخل نظام است که مردم ایران را سرخورده و سر زده کرده است. سایت های اصلاحطلبی که در درون نظام خودشان خودشان را معنی می کنند درحالی که نظام آنها را خائن و فتنه گر می نامد و با چند روحانی و دکتر و فلان و بهمان خودشان خودشان را رهبر می خوانند هنوز جرات مستقل بودن را پیدا نکرده اند و متاسفانه به خاطر گذشته ی خودشان٬ خودشان بخودشان این اجازه را نمی دهند. گویا از نظر روحی گرفتاری ای اساسی دارند. من به عنوان یک دانشجو ی آمار و شوفر تاکسی - شخصی و جمهوریخواه و خصوصا مستقل باید بگویم که امروز در ایران دو مسيله را باید شدیدا در نظر گرفت. یکی اینکه سلطنت در ایران مرده است! دوم حکومت اسلامی هر نوعش در ایران مرده است. اما وارثین آن هستند. بنا بر این من فکر می کنم که یک مسيله ی شدیدا حیاتی برای ما روی میز است. و آن اینکه با وجود مرگ دردناک نظام اسلامی کسانی همچون موسوی و کروبی و تاج زاده و نبوی و دیگران در میان مردم جای دارند. و با وجود مرگ سلطنت در ایران شخص رضا پهلوی و نه اطرافیانش به عنوان یک فدراتور مورد نظر مردم است. حالا چه باید کرد؟ البته من نظری شخصی خودم را مطرح می کنم و آن اینکه هیچکدام از این دو گروه نمی تواند در زمین زمانه ی قبل بازی کند یعنی بزرگترین مانع سرانجام خوب جنبش سبز دلبستگان و نگهبانان نظام در جنبش بوده و هستند بنا بر این آنها هرگز موفق نخواهند شد در داخل این نظام که دستش بخونها و تجاوز ها و شکنجه ها و زندانی کردنها و سرقهای هنگفت آلوده است کاری انجام دهند. و رضا پهلوی نیز با تکیه بر پنجاه و هفت سال سلطنت پدرش و پدر بزرگش جایگاهی ندارد مگر اینکه خودش را در زمین و زمان امروز ایران که خواهان یک جمهوری کامل عیار است با شرکت خود معنی کند. اگر این دو گروه بهم بچسبند و مستقل از اسلامیات و سلطنیات باشند حتما بدون هیچ تردیدی ما بسوی یک اتحاد بزرگ خواهیم رفت و گر نه وضع همچنان ادامه خواهد داشت تا نه چلبی بلکه حلبی ای برامان بسازند.
سپاسگزارم از آقای باقرزاده و سایت ایران امروز
■ جناب باقر زاده بافت جمعیتی ایرانیان خارج از کشور خیلی با جامعه واقعی موجود در داخل فرق می کند و چنین پیشنهادهایی عملا کارگشا نیست و بیشتر به پیچیدگی ها اضافه می کند تا راهگشا باشد
■ پیشنهادی کاملا منطقی وقابل اجرا نیز میباشد. بعنوان کسی که تجربه بیش از ۶۰ سال مبارزه اجتماعی دارد وهم اکنو ن در سطحی محدود در داخل کشور مبارزه میکند و با افراد نسبتا زیادی تماس مستقیم و دائم دارد اینکه مردم در داخل کشور منتظر چنین اتفاقی هستند مطمئن است پیشنهاد فوق امید مردم داخل کشور را بیشتر میکند و میتواند زخم ناشی از حضور اشخاصی نظیر هخا و سوراسرا فیل و امثالهم تا اندازهای التیام بخشد.