يكشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ -
Sunday 24 November 2024
|
عصر ایران؛ سروش بامداد- تعطیلی برخی از کافهها یا کافی شاپهای تهران بار دیگر بحث بر سر سبک زندگی و علایق و سلایق متفاوت شماری از جوانان نسل امروز ایرانی - و نه همه جوانان- را به موضوعی اجتماعی بدل ساخته است.
فارغ از این که به لحاظ اداری و معمول نیز نیروی انتظامی تذکر و اخطار میدهد و در صورتی که احساس کند مورد توجه قرار نگرفته اقداماتی انجام میدهد که میتواند در اجرای قانون توصیف شود حساسیت اخیر را خواسته یا ناخواسته میتوان معطوف به شکافی دانست که در گفتار و رفتار نسل جوان امروز به نسبت پیشینیان شان دید که درمراسم تشییع پیکر یک خواننده جوان موسیقی پاپ هم جلوه کرد.
به این بهانه اشاره به چند نکته خالی از لطف نیست:
۱- این که درکشوری موسیقی اگر چه ممنوع نباشد اما با انواع محدودیتها خود را سر پا نگه دارد ولی اشعار و ترانههای خوانندهای را که چندان از رسانههای رسمی معرفی نشده مردم از بر و دسته جمعی بخوانند و جمعیتی بالغ بر ۵۰ هزار نفر پیکر او را تشییع کنند غافل گیر کننده بود و نشان داد جامعه جوان ایرانی بیش از آن که از القائات مدیران و ناظمان و معلمان امور تربیتی مدارس طی ۱۲ سال کودکی و نوجوانی و برنامههای صدا و سیما و شعار نوشتههای سطح شهرها تاثیر بپذیرد در دنیای مجازی غوطه میخورد و علاقهها و سلیقههای خود را در این فضا محک میزند و در واقعیت هم جلوههای زندگی مدرن مانند کافی شاپ را دوست دارد یا موسیقی را دنبال میکند چون شاید میخواهد به سبک دیگری زندگی کند که الزاما به مثابه مقابله با هنجارها هم نیست.
۲- تهران و دیگر کلانشهرهای ایران روز به روز از فضای سنتی فاصله میگیرند. خانههای حیاط و حوض دار به مجموعههای آپارتمانی بدل شده و فست فودها بر غذاهای سنتی میچربند.
شهر آکنده از تبلیغات غربی است و جامعه هم در تب و تاب پول. گروهی برای تامین معیشت روزمره و دستهای هم برای اندوختن ثروت بیشتر. تحقیقات دکتر سریع القلم نشان میدهد به رغم همه تظاهرها و تبلیغها جامعه امروز ایران یکی از پول دوست ترین جوامع بشری است. آیا میتوان برج و اتومبیل و پاساژ و کامپیوتر و انواع نشانههای دیگر زندگی غربی را رواج داد و نوبت به یکی از مظاهر آن – گفت و گو در کافی شاپها- که رسید واکنش نشان داد؟
گاهی از همین در هم آمیختگی است که چهرههایی چون مهدی نصیری را در مقابل مدرنیته قرار داده است. بحث بر سر درستی یا نادرستی گزارههای کسانی نیست که با «نو اخباری گری» هم معرفی میشوند. بحث بر سر این است که مدرنیته درهم است. خود پلیس مقولهای مدرن است. آیا میتوان در جامعهای که از در و دیوار آن مظاهر مدرن میبارد به جنگ یکی از جلوههای آن رفت؟
۳- سن ازدواج دختران به 25 سال و بالاتر رسیده در حالی که برخی نمیخواهند به روش سنتی ازدواج کنند و از این رو دوست دارند خود به شناخت برسند و گروهی هم به هر دلیل عجلهای ندارند. آیا میتوان این دختران جوان و غالبا تحصیل کرده را از حق صحبت کردن محروم کرد؟ اگر هر گونه صحبت با غیر ممنوع است چرا این تفکیک را به همه عرصهها سرایت نمیدهیم؟
زنان میتوانند صحبت کنند به همین دلیل که قبلا نمیتوانستند کار کنند و حالا میتوانند. قبلا حق رای نداشتند و حالا دارند. حق رای زنان هم یک تابو به حساب میآمد اما حالا همین زنان میتوانند سرنوشت کشور را تعیین کنند. اگر حق رای دارند چگونه حق صحبت و هم کلامی ندارند؟ ممکن است گفته شود در رای دادن وظیفهای ملی و شرعی ادا میشود و چه بسا در این گفتنها فعل حرامی مستتر باشد. اما در کافی شاپ حرف بزنند بهتر است یا به خانه بروند؟ ببینند با کی دارند صحبت میکنند بهتر است یا در شبکه مجازی به کسی که نمیشناسند دل ببندند؟
۴- کمال مطلوب برخی البته این است که دختران در همان دبیرستان به خانه شوهر بروند تا نیاز به این ارتباطات نباشد. کما این که حجت الاسلام قرائتی نیز یک بار اشاره کرد. اما اگر هیچ ماموریت دیگری برای دختران ایرانی متصور نیستیم این همه آموزش برای چیست؟ نمیتوان دختر ایرانی را در دانشگاه پرورش داد ولی او را فاقد قدرت تشخیص دانست. ضمن این که اگر هدف ازدواج باشد باز باید همدیگر را بشناسند. اگر ببینند و دل بدهند شاید ازدواج کنند و اگر نبینند همین شعله کوچک هم فرو میمیرد.
۵- نویسنده این سطور البته از این سبک زندگی الزاما دفاع نمیکند و هر چه سن بالاتر میرود هم سنت گراتر میشویم. اما اجازه دهید خانوادهها تصمیم بگیرند. من نمیتوانم باور کنم پاسبان جوانی که دوران خدمت سربازی خود را در تهران میگذراند بیش از پدران و مادران جوانان دل بسوزاند. پلیس البته که باید با جرم بیّن مقابله کند. اما گفتوگوی جوانان با هم اولا الزاما حول محورهای جنسی نیست و آدمها میتوانند درباره هزار موضوع دیگر هم حرف بزنند ثانیا عمل مجرمانهای تلقی نمیشود. اگر هست به قانون مجازات اضافه کنید.
۶- کافیشاپ همان قهوهخانه است. از قدیم هم بوده منتها کارگران فصلی بیکار در آن مینشستند و چای مینوشیدند و حالا جوانان تحصیل کرده - و باز شاید بیکار- شاید بنشینند و قهوه بنوشند. آسمان به زمین نیامده است. دختران هم البته میآیند. مثل عرصههای دیگر که نبودند و حالا هستند.
۶۰ سال پیش در این مملکت کی فکر میکرد که روزی زنان رای دهند و در مجلس قانون بگذرانند و به دانشگاه بروند؟ این اتفاقها اما همه و در جمهوری اسلامی هم رخ داده است. این دختران کار میکنند و مالیات میدهند و حق دارند از همه امکانات شهری کاملا مدرن که توسط بساز و بفروشها تغییر شکل داده بهره ببرند. همه جا هستند در کافی شاپها نیز.
معلوم است که ذیل قوانین اسلامی استخر و سونای مختلط جایی ندارند اما حداقلها را که نمیتوان سلب کرد.کافی شاپ است، حمام و سونا که نیست!
۷- یکی دو روز از هفته و در مرکز شهر تهران جایی مشغولم که با کمی فاصله یک کافی شاپ قرار دارد و از پنجره میبینم گاه نرد عشقی هم میبازند و باز کمی آن سوتر مسجدی که محل مراجعه جوانانی با ظاهر مذهبی هم هست. هر دو طیف وجود دارد و همه کافیشاپروها هم بیگانه با مذهب نیستند.
در جامعه سنتی مردان در بیرون و قهوه خانهها بودند و زنان در خانه اما این خانه نشینی نیز جدایی از جامعه نبود. زن ایرانی همواره در جامعه بوده منتها کار به مفهوم کسب درآمد نداشته است. زنان در کوی و خیابان و بازار و مسجد و مدیریت خانه نقش فعال داشتند. اتفاقی که افتاده این است که فاصله دوران بلوغ دختران و ازدواج زیاد شده است. و گرنه بعد از ازدواج که آن قدر مشغله دارند که حوصله کافی شاپ رفتن ندارند.
میدانیم که ممکن است گاهی هم سخنان نامربوطی رد و بدل شود. اما مگر در پارک و سینما نمیشود؟ دوستی دارم که میگوید از زبان پسری یک قصه واحد را خطاب به چند دختر نوجوان و در کافی شاپی شنیده و میگفت این بار بخواهد همان ابراز عشق! را تکرار کند رسوایش میکند. اما گناه را فرد مرتکب میشود نه محل.
۸- ممکن است گفته شود حساسیت بر سر موقعیت برخی کافههاست که از بیرون پیدا نیست و مواردی از این دست. این نیز راه حل دارد. همه جای دنیا کافهها و رستورانها این اجازه را دارند که از فضای عمومی و پیاده روی مقابل محل خود استفاده کنند و احیانا مبلغی را هم به شهرداری میپردازند. یکی از زیباترین صحنهها در شهرهایی چون بیروت و پاریس و استانبول همین است. در تهران اما تنها بعضی از آب میوه فروشیها در ساعات محدود شب از این امکان استفاده میکنند. بر این پایه، یک راه حل هم میتواند افزایش این امکان باشد.
شهرداری تهران در سالهای اخیر شعار «تهران، شهر مهربانی» را برگزیده و در مقابل چشمان مردم قرار داده است. اگر میخواهیم تهران شهر مهربانی باشد این امر تنها با شعار حاصل نمیآید.
شهر مهربان، شهری است که مردم در آن گفت و گو میکنند، لبخند میزنند و از حضور در فضاهای عمومی لذت میبرند و پلیس هنگامی سراغ آنان میآید که یا خود کمک خواسته یا جرمی مرتکب شده باشند.
یک فنجان قهوه اسپرسو را حداقل باید بتوان بیدغدغه نوشید ولو بهای آن از پایتختهای اروپایی هم بیشتر باشد!
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|