يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ -
Sunday 22 December 2024
|
ايران امروز |
استنباط شخصی
گویی هر روز عمرش را با غور در دنیای ذهنیاش به بازی با جملات و كلمات و مفاهیم دست زده تا تكنیك جدیدی بیابد، زاویه بخصوصی به قلمش بگیرد و جملات و آثاری بدیع خلق كند. سه صفحه آخر «قطران در عسل» را (۵۶۰-۵۶۲) از قلم شیوا فرهمند، دقایقی قبل با باری سنگین از تأثر و اندوه خواندم. نخواستم با شیوا یا كس دیگری كه كتاب را قبل از من خوانده است صحبت كنم. بهتر بود كه احساس و استناط خود را بر روی صفحه كلید كامپیوتر كلیك كنم. اما چگونه؟ معرفی كتاب بدون مداخله در حوادث و تنها از منظر تماشاگران هزاران صحنه این نمایش مكتوب شهر فرنگی؟ پس با اضافه اطلاعاتی كه از پشت صحنه دارم چكار كنم؟ در همه منزلگاههای سفر طولانی شیوا از محله اوچدوكان اردبیل، دبیرستان كسری در ساحل بالیخلیچای تا استكهلم و منازل مابینی آن خواه هوفورش یا مینسك و باكو و تهران و آستارا و مرز ایران و شوروی، گاه و بیگاه بنوعی به سرنوشت شیوا اشراف پیدا كردهام. زبان توركی و روسی و سوئدی و دغدغههایی كه آدمی را از«دختربازی» (بقول مأمور ساواك) و كاریر شغلی دور میکند و به راه زندان و تبعید منحرف میكند، برای من هم آشناست. چگونه خود را از پشت صحنه نمایش بیرون بیاورم و بدون اینكه صداقتم زیر سوآل برود، ادعا كنم كه مثل هر خواننده دیگری ولو از ردیف اول تماشاگران، شاهد - از پشت صحنه بیخبر - نمایش بودهام و اینك شرحی از آنچه دیدهام، بر روی كاغذ میآورم؟ خوب، این همه اطلاع من از پس پرده حوادثی كه از قلم جادویی شیوا بر روی كاغذ نقش بسته است، در هر اظهار نظری از سوی من، نمیتواند، پنهان بماند و بهتر است ادعای بیطرفی و بیخبر بودن از حوادث مشروحه را كنار بگذارم. پس من هم كاری را میكنم كه شیوا خود در نوشتن كتابش انجام داده است: شرح استنباط كاملا شخصی خود از خواندن قطران در عسل.
آدم كتبی
بهقول ساعدی«همچنان که آدم ثروتمند، لاغر، خوش اخلاق، بیمار هست، میتواند این آدم شفاهی باشد یا کتبی. بعد از رفتن زیر خاک و پوسیدن عکسها در قابهای کهنه، چاقی و لاغری اهمیتی نخواهد داشت. آنچه باقی خواهد ماند، این است که در کدام سوی رودخانه ایستاده بودی، کتبی یا شفاهی.» به این معنی، صرفنظر از كم یا زیاد بودن، نوشتههایی كه منتشر كرده است، شیوا همیشه آدمی كتبی بوده است شاید كم حرف بودنی كه شیوا خود میگوید دچار آن است، بخاطر همین است كه استعداد كتابت وی، سهمی از قدرت بیان وی را هم كش رفته است و در این صورت چه خوب! در دنیایی كه دردسر ما با افراد كم مایه شفاهی و پرگو، زیاد است، چه نعمتی بهتر از یك آدم كم حرف اما كتبی.
گریز از جبر خسته كننده زمان خطی
برهههای زمان را از شش دهه پیش به اینسو در نظر بگیرید: زمان آریامهری، انقلابی، اسلامی، برژنفی، گارباچوفی، اینگوار كارلسونی (نخست وزیر جانشین اولوف پالمه در سوئد)، ایدئولوژیهای متضاد حاكم بر محیط و ذهن نویسنده (شیوا) را خواه آریایی، آریامهری، ولایت فقیهی، توتالیتری، پرولتری و خواه لیبرال دمكراسی، به آنها اضافه كنید تا نوبت دهها و صدها قطعه از مكان برسد: اردبیل تا استكهلم و هرآنچه در میان آنها در ۵۶۲ صفحه حاصل از شور نوشتن شیوا، نام برده میشود. برهههای زمانی و محدودههای مكانی را در هم ضرب كنید، مخلوط كنید، نورهای متفاوت ایدئولوژیكی از سوی محیط و ذهن شیوا به آنها بتابانید تا چیزی بنام«قطران در عسل» برایتان متصور شود. دنیایی از رنگ و تصاویر ناموزون گرافیكی كه در هر سه بعد زمان، مكان و ایدئولوژی گسترده و اثری سه بعدی و بی نظم كه بیشتر شبیه یك اثر هنری مدرن چهل تكه از طراحی مدرن است تا فرش اردبیل یا كاشیكاریهای اسلامی كه همیشه از یك نظم هندسی ولو هنرمندانه تبعیت میكنند.
شیوا مرزهای سه بعد زمان، مكان و ایدئولوژی را در یك رفتار آنارشیك در هم میریزد تا كار خوانندهای را كه برخلاف من از اطلاعات پشت صحنه خبردار نیست، دشوار كند. كاری از جنس كار آفریدگار«صد سال تنهایی» كه كار خواننده به كشیدن چارت مناسبات افراد، مكانها و زمانها میكشد، تا رشته كلام راوی را گم نكند. یا حتی مثل كریستوفر نولان Christopher Nolan در فیلم Inception («آغازكننده» از سال ۲۰۱۰) اثری معلق در لایتناهیت زمان و مكان بیافریند و مخاطبش را سر كار بگذارد.
با این تمهیدات، راوی داستان ما، از جبر ناشی از زمان خطی شروع شده از بیگ بنگ یا تولد خود میگریزد، خواننده را به همراه خود سوار بر یك قایق بادی لاستیكی به امواج خروشان رودخانه كلرادو در قعر گراند كانیون میسپارد. مسافر از همه جا بیخبر قایق شیوا، معلق در میان سطور و صفحات قطران در عسل، نمیتواند منزلگاه بعدی را حدس بزند، نمیداند كه كدام رشتههای شروع شده پی گرفته خواهد شد و با كدام شخصیتها و مكانها برای آخرین بار روبرو شده است. منطقی هم در كار نیست كه چرا مثلا داستان«كت و شلوار برك» تنها با دو سه كلمه برگزار میشود یا واقعیت نهفته در پس شخصیت«آزاده» چیست و او كیست.
ناامیدی و بدبینی
برای فرد همیشه خوشبینی مثل من، بدبینی و ناامیدی شیوا در هر سطری از نوشته وی قابل مشاهده و باید بگویم غیرقابل فهم است. از جمله در این اثر، در بهترین سالهای عمر در جایی كه من احساس میكنم میتوانست غرق در شور جوانی و دنیایی از امید باشد، آرزوی مرگ میكند. ناامیدی و بدبینی وی در نظامهای جهان سومی حاكم بر ایران و رژیم جابرانه شوروی شاید قابل درك باشد، اما در شرح وقایع اتفاقیه در جامعه سوئد، شیوا در نشان دادن رابطه علت و معلولی بدبینی خود، موفق نیست و حداقل میتوانم بگویم كه با آن اطلاعات پشت صحنه من در تقابل است. شاید هم من نمیخواهم قهرمان محبوب داستان خود را این قدر مستأصل و نومید ببینم و دوست دارم كه او در بدترین موقعیتها هم به سرنوشت و شانس كركری بخواند، یعنی رفتار و روحیهای مثل یك كاراكتر مثبت درفیلمهای تیپیك آمریكایی.
سلولی مناسب در پیكر یك جامعه سالم
سالها قبل، یكی از محققان اقتصادی سوئدی با ترسیم دو منحنی یكی مربوط به رونق و ركود اقتصادی و دیگری مربوط به تعداد ۵۰ سالهها، نشان داد كه این دو منحنی، دچار اوج و فرودی موازی باهم هستند و رونق اقتصادی در واقع بسته به تعداد ۵۰ سالهها ست. لابد به خاطر اینكه نه برای خرج مهد كودك و مدرسه رفتن نیازمند كمك جامعهاند و نه هنوز به سالهای پیری رسیدهاند كه دوباره مثل دوران كودكی نیازمند خدمات دولتی بشوند. نمی-دانم كه چقدر این توضیح مبنای علمی دارد و در كجاها امتحان شده است و شاید كاملا غیرعلمی است اما استنباط غیرتخصصی من از شرایط رشد جامعه هم شبیه این توضیح است: منحنی توسعه هارمونیك و همه جانبه هرجامعه انسانی اصولا بایستی موازی منحنی تعداد«شیوا»هایش بازای هر میلیون اهالی باشد. كسی كه استعداد و هوش ریاضی دارد، در رشته فنی تحصیل كرده، ذوق موسیقی و توانایی ادبی دارد، سازماندهی در فعالیت فرهنگی، سیاسی و تولید صنعتی بلد است، میتواند از هوش ریاضی و تحصیلات فنی خود در عمل تولید صنعتی خواه در كارخانه آلومینوم تهران و خواه در شركت طراحی كمپرسورهای ویژه در استكهلم بهره بگیرد، نظم پذیر و مهمتر از همه آدم كتبی است. شیوا نمونه سلولی سالم است كه پیكر بیمار ایران شاهی و اسلامی و نظام بیمارتر شوروی، آن را از خود میراند و جامعه سالم سوئد به آغوشش میكشد، پناهش میدهد و ارجش مینهد. بلندای مشرف بر مجمع الجزایر استكهلم در دریای بالتیك، برای دانش آموز نمونه دبیرستان كسری و متخصص فارغ التحصیل از معتبرترین دانشگاه صنعتی ایران، هم عادلانه است و هم پسندیده. سربازی صفر در شاهرود، سلول زندان ساواك، كارگری در محیط انسان كش كارخانه انقلاب اكتبر مینسك، ارزانی معماران و برپادارندگان آن نظامها باد. آن سرباز صفر و آن كارگر صفر، در كارخانهای كه با اختراعات ثبت شده و راندمان اقتصادی خود فخر میفروشد، قدر دیده و بر صدر نشسته است. اینجا لازم نیست كه برای رهایی از تحقیر زندان و سربازی با مأمواران امنیتی كنار بیاید و برای برخورداری از درمان هم كسی از وی خفیه نویسی و رفیق فروشی در درگاه حزب و صاحبان روسیاش طلب نمیكند.
جوامع پیشرفته و عقبمانده هر دو دسته دارای دردسرها و استعدادهای مشابهی هستند، با این فرق بزرگ كه، آنچه در یكی، قاعده است در نزد دسته دیگر، حكم استثنا را دارد: بهعنوان مثال رشوه و رانت خواری اگر در یك دسته كشورها، بخشی از سیستم حاكم است برای كشورهای پیشرفته یك بیماری استثنائی در بخشهایی از جامعه است. اگر در كشورهای پیشرفته، سیستم پزشكی وجود دارد، كشورهای در خواب، متخصصین برجسته و استعدادهای مهمی دارند اما فاقد«سیستم» طبی هستند و اگر سیستمی دارند، خود بالكل بیمار و ناكارآمد است. شیوا هم با همه استعدادهایش در ایران جزو استثنائاتی است كه ظلم و ناعدالتی و اختناق حاكم را برنمیتابد، از سوی محیط اجتماعی، سیاسی و نظم دولتی تحت فشار است، میخواهد فلك را سقف بشكافد و طرحی نو در اندازد، وارد میدان میشود، حریف نظام نمیشود، فاراغ التحصیل رشته مهندسی معتبرترین دانشگاه كشور از سوی نظام حاكم، در سربازخانه و زندان تحقیر میشود، رادیكالیزه میشود و قدم در راه ساختن دیكتاتوری پرولتاریا مینهد، در نتیجه یك سلسله حوادث معجزه وار از مرگ و ذلتی بدتر از مرگ میرهد. نوبت زورآزماییاش با نظام مخوف حاكم در كعبه آمالش میرسد، كمی دیر رسیده است، این نظام«دوران صدر» خود را با خون میلیونها انسان از سر گذرانیده و داس مرگش هم مسلكان پناهنده شیوا از نسلهای قبلی را هم دریافته است. شیوا با این تأخیر از میهمانی خون و جنایت بدتر از رژیم شاه و جمهوری اسلامی هم رسته است. نظام شوروی دیگر ناراضیانش را میلیون میلیون نمیكشد، اگر ناراضییی مانده باشد یا كسی جرأت چنین كاری را داشته باشد، این نظام وی را روانه تیمارستان میكند. البته شیوا میتواند آرام آرام و در سكوت زجركش شود، كارِ گل در محیطی مسموم و معالجه در بیمارستانهایی كه در نبود دارو و امكانات تكنیكی، شبیه قصابخانه است، میتواند كار نیمهتمام نظامهای آریامهری و اسلامی را در كشتن وی تكمیل كند و این نظامها را از شر وجود یك عنصر نامطلوب، خلاص كند. اما این بار بخت با شیوا یار است، تنی چند از پناهندگان دیر رسیده، منفذی به بیرون از دیگ فشار بدون خروجی شوروی رصد كرده و آن را با به خطر انداختن امنیت خود، باز میكنند، شیوا این بار هم قرار است قصر در برود. خداحافط سه نظامی كه میخواستید از من انتقام بگیرید، از آن خودتان هم انقلاب سفید، سربازخانه، زندان و تمدن بزرگتان، هم نظام مهرورزی اسلامیتان و هم بهشت پرولتری و كارخانه ساخت انسان طراز نوینتان! نخواستم! خداحافظ كعبه آمالی كه برخی از انقلابیون جان بر كف و ایدهآلیست دو نظام پهلوی و اسلامی را تا حد دریوزگی امكانات ترقی شغلی و حزبی به خفیه نویسی و رفیق فروشی واداشت.
نخبگانی با استعدادهای متنوع و موازی ریاضی، فنی، ادبی و هنری كه هم نظم پذیر باشند و هم در مقابل معضلات جامعه خود احساس مسئولیت بكنند و حتی در راه حل آنها خود خواسته فعالیت كنند و ابتكار بخرج دهند، هم در كشورهای بدبخت و هم در میان كشورهای خوشبخت وجود دارند. فرق معامله اینجاست كه در یكدسته از كشورها كتابخوانی تشویق میشود، استعدادها در جهت تولید ثروت و رفاه فرد و جامعه بهكار گرفته میشود اما در كشورهای بدبخت جهان سوم، جوان كتابخوان سر از زندان در میآورد، نظم حاكم را نه در كنار خود و حامی خود، كه با خشونتی تمام در قبال خود مییابد، رادیكالیزه میشود و گرفتار وسوسه ساختن بهشت از طریق انقلاب میشود. شیوای راوی داستان«قطران در عسل»، از قهرمانان قصه جوامع لعنت شدهای است كه تخصصشان، ستیز با نخبگان خود یا واداشتن آنها به اعلام جنگ نابرابر با نظم ناعادلانه و سیستم ناكارآمد سیاسی است.
روایتی دست اول
راوی ما در پی كتابسازی و آفریدن رمانی روی قهرمانیهای خود نیست. به دنبال تحلیل سیاسی و اجتماعی هم نیست و مهمتر از همه در حد شرح روایات دست اول باقی می-ماند. همیشه از حدسیات خود به نام حدسیات یاد میكند و ادعای همهچیزدانی ندارد. (نام وبلاگ شیوا هم«چه میدانم؟» است) شاید او هم از خاطره نویسیهای مرسوم دل پری دارد و میخواهد نمونه خوبی از خاطره نویسی ارائه دهد. همیشه مراقب است كه در شرح رنجها و شادیها و تجربیاتش قدمی زائد برای ورود به تاریخ نویسی، شورویشناسی یا سوئدشناسی برندارد. متوجه است كه برای شناخت تاریخ معاصر ایران، ماهیت نطام شوروی یا جامعه رفاه سوئد، منابع دیگری موجود است و لطف تجربه یك نفر همان است كه به صورت تجربه یك نفر بستهبندی شود.
كوچك و بزرگ موضوع
یكی از بزرگان رشته ژورنالیسم سوئد فردی است به اسم شل آلبین آبراهامسون Kjell Albin Abrahamson. روزی او قرار بود بهمناسبت«روز جمیع قدیسین» Alla helgons dag روز مخصوص از دنیا رفتگان بعنوان خبرنگار رادیوی سوئد از قبرستانی در شهر گدانسك لهستان گزارشی بدهد. جل الخالق! این اعجوبه، میخواهد چه بگوید؟ آخر مگر میشود از قبرستان هم گزارش تهیه كرد؟! به اعتبار نام شل آلبین آبراهامسون، به گوش دادن خود ادامه دادم اما حد انتظار خود از شنیدن یك گزارش خوب را به حداقل ممكن پایین آورده بودم. شل آلبین آبراهامسون با صدای گیرای خود شروع كرد و گزارش مهیجی را ارائه كرد. گزارش او مملو از اطلاعاتی بود كه در دنیای اینترنتی هم با دهها كلیك قابل دسترسی نیستند. ضربالمثل سوئدی میگوید: هوای بد وجود ندارد تنها لباس مناسب و نامناسب وجود دارد. آنروز من باخودم گفتم: موضوع خوب و بد وجود ندارد تنها خبرنگار خوب و بد وجود دارد. قطران در عسل حاصل كار پروسواس یك راوی خوب است كه برایش هیچ موضوعی بد یا كوچك نیست.
میتوان كتاب قطران در عسل را از اول تا آخر به عنوان یك مطالعه موردی از سرنوشت كسانی كه شایسته و مستعد برعهده گرفتن نقشی در بهبود خط سیر كلان جامعه بهسوی توسعه اقتصای و دمكراتیزه كردن جامعه بودند، خواند و بر احوال جامعه ما، خون گریست در عین حال میتوان با آن برخوردی به عمد سرسری چون رمانی حاصل تخیل نیرومند نویسنده داشت. میتوان لابهلای سطور را هم خواند و مثلا به«نبوغ سیاسی» فردی چون احسان طبری پی برد یا گاه رگه دور از شأن انسانی در رفتار وی با راوی ما را دید، میتوان برخی اشتباهات مربوط به حوادث را نتیجه اهمال شیوا یا تعمدی رندانه بهحساب آورد.
زبان پدری مادر مردۀ شیوا
از میان دغدغههایی كه شاگرد اول دبیرستان كسری در رشته ریاضی را را بارها تا سرحد مرگ، میكشانند، یكی هم دغدغه زبان پدری مادرمردهاش است كه امروز میتوان از پریزمایی دیگر بدان نگاه كرد. امروز با دیدن امواج جوانانی كه حساسیت نسبت به هویت-شان آنها را به پیوستن به جنبشهای اجتماعی در آذربایجان میكشاند، این سوآل پیش میآید كه شعله مقاومت در برابر سیاست آسیمیلاسیون آریامهری بعد از شكست حكومت ملی آذربایجان در سال ۱۹۴۶ چگونه زنده ماند؟ هر پاسخی به این سوآل ما را به منظومه حیدربابای شهریار و كارهای صمد بهرنگی و محمد علی فرزانه و فرزانگان انگشت شمار دیگری از نسل آنها میرساند. اما اگر از ادبیات به عالم موسیقی برویم و در صدد ریشهیابی مجاری موسیقیایی زنده ماندن شعله خودآگاهی فرهنگی در میان جوانان و دانشجویان دهه ۱۳۵۰ باشیم، خواه ناخواه سر از اتاق موسیقی دانشگاه صنعتی آریامهر و كار دشوار و مٶثر شیوا برای شناختن و شناساندن اپرای كوراوغلو و سایر آثار موسیقی آذربایجان درمیآوریم. آیا نسل فعال امروزی از جوانان و دانشجویان آذربایجان به سهم شیوا و همه دانشجویان چپ آن سالها در حفظ شعله مقاومت در سالهای سردی و خاموشی آریامهری واقفند؟ شیوا همیشه مبلغ بدی برای كارهای خود بوده است و در این ۵۶۲ صفحه نیز تنها به واسطه گریزهایی كوتاه و متواضعانه به اتاق موسیقی و كارهای متفاوت خود در خدمت فرهنگ آذربایجان اشاره میكند.
در آخر این كتاب لیستی از ۸ اثر قلمی شیوا از ترجمه و تدوین اپرای كوراوغلو در سال ۱۳۵۴ به اینسو، ارائه میشود. قطران در عسل در ردیف نهم این لیست جای میگیرد. حجم كارهای شیوا در دنیای مجازی بسیار بیش از اینهاست. در این دنیایی كه همه چیز مجازی شده است، تكنولوژی جدید به داد كار پر دردسر و پر هزینه چاپ و توزیع كتاب فیزیكی بهخصوص برای یك آئودیتوریای متشكل از مهاجران پراكنده در چند قاره رسیده است. كتاب از جمله از طریق این لینك قابل سفارش است. لینك وبلاگ شیوا فرهمند راد بنام«چه میدانم؟»
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|