iran-emrooz.net | Thu, 23.06.2011, 15:36
پنج حرف ساده
علی خردپیر
باران ناگفتهها داشت
تو تنها چشم به آن دوختی
باران
پنج حرف ساده بود
و همبعض بهار
که نام نخستین کودک خواب پریشان من ست
باران را گوش کن
کسی مشت میکوبد بر در
میزند سر به دیوار
باران را گوش کن
صدایش آشنا نیست؟
همان پنج حرف ساده
که زمین این عجوزه هزار داماد را
به امید سربرآوردن تیراژهٔ نو
بوسه میزند در زفاف اشک
باران
نقاب گونههای خیس من ست
بگذار ببارد
و
چنان ببارد در بامداد تشییع جنازهام کاش
که جسد رها کرده به حال خویش
بگریزند ریاکاران خنجر فرو برده بر تابوت
بگذار ببارد
باران هستی من ست
که فدایی میشود تا برآمدن تیراژهٔ نو
چهارشنبه ۲۲ ژوئن
به آنان که جان به کف گرفتهاند در زندان اوبن