دوشنبه ۱۱ فروردين ۱۴۰۴ -
Monday 31 March 2025
|
ايران امروز |
سرودهای* در ستایش صلح از محمود درویش، شاعر فلسطینی
برگردان به فارسی: فواد روستائی
رؤیای زنبقهای سپید را در سر داشت
یک شاخهی زیتون
پستانهای معشوق که شباهنگام شکوفا میشدند.
به من گفت: خواب میبیند
خوابِ یک پرنده، خوابِ گلهای درختِ لیمو.
بی آن که در مورد رؤیایِ خویش فلسفه ببافد، چیزها را
بدان سان که حسّ میکند...
و بدان سان که شامّهاش را مینوازند میفهمد.
به من گفت: به راستی که وطن
لذّتِ جرعهجرعه نوشیدنِ قهوهی مادرِ،
و بازگشتن به خانه است آن گاه که شب فرا میرسد.
و این سرزمین؟ از او پرسیدم.
پاسخ داد: نمیشناسمش
احساس نمیکنم
بدان سان که در شعرها میگویند
گوشت و پوست من است.
امّا ناگاه آن را دیدم،
بدان سان که دُکّانی را، راهی را و روزنامهها را میبینیم.
از او پرسیدم: بر آن عاشقی؟
پاسخ داد: عشق برای من گردشی کوتاه
یا پیالهای شراب... یا یک ماجراجوییِ هیجانانگیز است.
جان را فدای آن میکنی؟
هرگز!
جز یک سرمقاله یا یک سخنرانی آتشین
چیزی مرا به آن پیوند نمیزند.
به من آموختهاند که عاشقِ عشقورزیدن به آن باشم.
امّا من ضربانِ قلبِ آن را در قلبِ خود احساس نکردم.
و شمیمِ گیاهان، ریشهها و شاخههایش به مشامم نرسید.
و عشق آن چگونه عشقی ست؟
به سانِ آرزومندی و آفتاب میسوزانَد؟
چشم در چشم من دوخت و
چنین پاسخ داد:
عشق من به آن با یک تفنگ،
با جشنهای بازگشته از ویرانههای کُهن،
و با سکوتِ یک تندیسِ باستانی
از عصری با اصل و هویّتی نامشخّص
متبلور میشود.
سپس با من از لحظهی بدرود سخن گفت،
از مادرش،
و از اشکریختن وگریستنِ بیصدای آن زن
زمانی که او را راهی جبههی جنگ میکردند...
مادری سرگشته و بیمار عشق
که با صدایی اندوهگین
آرزویی تازه را زیر پوست او میدواند:
آه! اگر کبوتران در وزارتِ دفاع لانهمیکردند...
آه! اگر کبوتران...
... آن گاه سیگاری روشنکرد و
- چنان چه گوئی از باتلاقی از خون میگریخت -
به من گفت:
من خوابِ زنبقهای سپید را میدیدم،
یک شاخهی زیتون...
پرندهای که برشاخسارِ لیمو بُنی
سپیده را در آغوش میکشد...
- و چه دیدی؟
- کارنامهی اَعمالم را.
بوتههای تمشک سرخ
متلاشیشده در
ریگزار... در سینهها... در دلها و رودهها...
چند تن از آنان را کُشتی؟
شمارِشِ کشتهها دشوار است...
امّا تنها یک بار نشانِ افتخار بر سینهام نشست.
رنجور و دردمند از او خواستم از یکی از کشتهها بگوید.
تکانی به خود داد،
دستی به روزنامهی تاشده در دستش کشید،
چنان که گوئی سرودی سر میدهد به من گفت:
به سانِ
خیمهای از باد، برافراشته بر شنزار
ستارههای پرپر شده را در آغوش گرفته بود
بر پیشانیِ پَهناش تاجی از خون
و سینهاش خالی از نشانِ افتخار
چرا که از کشته پشته نساختهبود
به نظر میرسید
کشاورزی یا کارگری یا فروشندهای دوره گرد بود.
به سانِ خیمهای از باد بر شنزار جان سِپُرد
ساقهای دستانش چونان دو جویبارِ خشک بر زمین.
و آنگاه که در پی یافتن نام او جیبهایاش را گشتم،
دو عکس یافتم
یکی از همسرش و دیگری از دخترش.
پرسیدم: اندوهگین شدی؟
به میان حرفم پرید: محمود، دوست من،
اندوه پرندهی سپیدی است که
با میدانِ جنگ بیگانه است.
و سربازانی که اندوه را رخصتی دهند
گناهکاراناند.
من در آن جا جز ماشینی که آتشی سرخ از دهان خارج میکرد،
و از فضا پرندهای سیاه میساخت،
چیزی نبودم.
سپس از نخستین عشقاش با من گفت
و در پیِ آن
از خیابانهای دور،
واکنشهای پس از جنگ،
لاف زدنها و فخرفروشیهای رادیوئی و روزنامه ای.
و زمانی که سر در دستمالِ خویش سرفه میکرد از او پرسیدم:
دیداری دوباره خواهیم داشت؟
پاسخ داد: در شهری دوردست.
به گاهِ نوشیدنِ چهارمین گیلاس،
با لحنی شوخ به او گفتم: از این قرار قصد عزیمت داری... پس وطن؟
پاسخ داد: دست از سرم بردار...
من خواب زنبقهای سپید را میبینم،
خیابانهای پر خُنیا و خانهای روشن.
خواهانِ دلی پاکام نه تیر و تفنگ،
روزی آفتابی، نه لحظهی پرجنونِ یک پیروزیِ فاشیستی
خواهان کودکی که به روز لبخند زند،
نه جائی در ماشینِ جنگ.
من به شوقِ طلوعِ خورشیدها به این جا آمدهام
نه غروبهایشان.
مرا بدرود گفت...
در پیِ زنبقهای سپید بود
پرندهای بر شاخهی زیتون
که به استقبالِ سپیده دم رَوَد.
او هر چیز را تنها آنگونه میفهمید
که حسّ میکرد و شامّهاش را مینواخت.
به من گفت:
وطن،
لذّتِ جرعهجرعه نوشیدنِ قهوهی مادر است
و بازگشتن به خانه با خیالی راحت،
آن گاه که شب فرا میرسد.
—————————————————-
* این شعر را محمود درویش در سال ١٩٦٧ پس از جنگ شش روزهی ماه ژوئن، در پایان همان سال سروده، به عبری ترجمهکرده و به شلومو ساند، دوست اسرائیلی و یهودی خود تقدیم کردهاست. شلومو ساند از یهودیان لهستانی تبار اسرائیل نویسنده، مورِّخ و پژوهشگر و استاد بازنشستهی دانشگاه تلآویو است. ساند از یهودیانی است که خواهان همزیستی مردم اسرائیل و فلسطینیان در کنار هم است. دوستی محمود درویش و شلومو ساند به دوران فعالیّت آن دو در حزب کمونیست اسرائیل برمیگردد. در سال ٢٠٠٨ شلومو ساند این نکته را فاشکرد که درویش در سال ١٩٦٧ از حیفا به تلآویو رفته و آنان شبی را به بادهنوشی و گفتوشنید گذراندهاند و فردای آن روز این شعر و ترجمهی عبری آن به قلم درویش به رشتهی تحریر درآمدهاست.
انتشار شعر درویش که در آن از یک سرباز اسرائیلی سیمایی صلحدوست و دوستداشتنیِ ترسیم شده در محافل ادبی عرب واکنشهای متضّادی را در پی داشت. گروهی از شاعران و منتقدان عرب درویش را به همکاری با دشمن یا بهزعمِ با «دشمن صهیونیست» متهّمکردند و گروهی دیگر به پشتیبانی از او برخاستند.
شلومو ساند در سال ٢٠٠٨ در مقدمهی کتاب چگونه قوم یهود اختراعشد به این شعر پرداختهاست.
چند سال پس از انتشار شعر، افشای این نکته که سرباز شعر درویش خود شلومو ساند است شگفتی دیگری آفرید. الیاس خوری، نویسنده، تحلیلگر سیاسی و مدیر تحریریهی ضمیمهی ادبی مجلهی النهار، در یک گفتوگوی رسانهای تأیید کرد که درویش این نکته را با لیلا شهید، سیاستمدار و دیپلمات فلسطینی، در میان گذاشته و او را از هویّت واقعی سربازی که «رؤیای زنبقهای سپید را در سر داشت» آگاه ساختهاست. الیاس سَنْبَر، مترجم اشعار درویش به زبان فرانسه، نیز در گفتوگویی با شلومو ساند در یکی از کانالهای تلویزیونی در فرانسه، از آگاهی از هویّت واقعی سربازِ شعر محمود درویش دچار شگفتی شد.
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|