iran-emrooz.net | Mon, 14.08.2006, 18:10
بازويى در لبنان
ژيل كپل / ترجمه: م. رها
دوشنبه ٢٣ مرداد ١٣٨٥
وقايع اخير در لبنان و بحران خاورميانه بار ديگر از ماجراجويىهاى جمهورى اسلامى در منطقه كه با منافع مردم ايران بكلى بيگانه است پرده برداشت. مقامات رژيم ادعا میكنند كه پشتيبانىشان از حزبالله لبنان تنها معنوى است اما محشتمی سفير پيشين ايران در دمشق در گفتگو با روزنامه شرق اقرار كرده است كه جمهورى اسلامى افراد حزبالله را آموزش داده و حتى از آنان در جنگ ايران و عراق استفاده كرده است، و نماينده حزبالله درايران، اين جنبش را بخشى از جمهورى اسلامى خواند . ژيل كپل (Gilles Kepel) نيز در كتاب مشهور خود بنام "جهاد: ظهور و زوال اسلام سياسى" مطلبى در مورد حزبالله لبنان دارد كه نكات مهمى را درباره پيوندهاى بنيادگرايان روحانى ايران با اين جنبش، و اهميتاش در پيشبرد هدفهايشان در منطقه فاش میكند. در زير ترجمه اين بخش از كتاب را میخوانيد.
بازويى در لبنان
مهمترين تاثير انقلاب ايران در خاورميانه را نه در فلسطين، كه زمينههاى تحقق جهاد را در خود داشت، بلكه در همسايگى آن در لبنان میتوان جستجو كرد. تمام ظواهر چنين گواه میدادند كه اين كشور آبستن انقلاب است. جنگ داخلى كه از سال ١٩٧٥ ادامه داشت اقتدار دولت را از ميان برده بود و نمیتوانست نقشى را كه بر پايه قانون اساسى اين كشور بعنوان ضامن و برقراركننده توازن ميان مسلمانان و مسيحيان برعهده داشت، ايفا كند. اشغال بخشى از اين كشور از سوى سوريه در سال ١٩٧٦، به بهانه نگهدارى صلح، به تدريج لبنان را در معرض تحت الحمايگى قرار میداد. در اين بين، اشغال اين كشور در سال ١٩٨٢ از سوى اسراييل، به بر پايى نوار امنيتى ميان دو كشور انجاميد كه بوسيله شبه نظاميان لبنانى نگهبانى میشد و دستمزدشان از سوى اسراييل پرداخت میگرديد. اين نيرو به حضور نظامى فلسطينيان پايان داد و توازن قدرت را در اين منطقه بهم زد. در اين شرايط خلاء سياسى به روشنى احساس میشد و شيعيان حزبالله طرفدار خمينى براى پركردن آن وارد صحنه شدند.
پيش از١٩٨٢، جامعه شيعيان در ميان مذاهب كشور جايگاه ضعيفى داشت كه بطور سنتى در مناطق غيرحاصلخيز جبل آمل (jebel Amil) در جنوب و در دره بقاع (Bekaa) تجمع داشتند. برپايه پيمان ملى سال ١٩٤٣، سهم كوچكى در اداره سياسى كشور به آنان داده شده بود. درحالى كه مقام رياست جمهورى كشور به مسيحيان مارونى و نخست وزيرى كشور به سنىها تعلق میگرفت، آنان میبايست به داشتن نقش تشريفاتى رييس پارلمان لبنان رضايت دهند. شيعيان بيشتر در مناطق روستايى میزيستند و سهم آنان در فرآيند مدرن شدن كشور و نظام آموزشى آن ناچيز بود كه توانست طبقه نخبگان مذاهب ديگر را تربيت كند و شهر بيروت را به پايتخت روشنفكرى جهان عرب تبديل سازد. در جامعه شيعيان، مقامات مذهبى از قدرت زيادى برخوردار بودند. دراثر تنگ دستى و سنتهاى روستايى ، نرخ زادوولد در ميان آنها بسيار بالا بود بطوريكه در سال ١٩٧٠، رشد جمعيت شان سبب بهم خوردن توازن جمعيتى شد كه سياستهاى لبنان برپايه آن شكل گرفته بود. افزون براين، بخش مهمى از نسل تازه شيعيان كه نتوانسته بودند زندگى خود را از راه كشاورزى تامين كنند، شروع به مهاجرت به جنوب بيروت كردند و منطقه پرجمعيت و ناراضى شهر را تشكيل دادند. اين ناخشنودى، از نارضايتى بين جوامع ديگر بيشتر بود و عناصر بسيارى از انفجار جمعيت، حاشيه نشينى و پيامدهاى رشد بيسوادى را بهمراه داشت كه در سال ١٩٧٠ به پيدايش جنبش اسلامى بيانجاميد.
درست دراين شرايط ناگوار اجتماعى بود كه در سال ١٩٧٤ امام موسى صدر از ايران به لبنان آمد و جنبش حركت محرومين را كه به جنبش امل مشهور شد، پايه گذارى كرد. هدف اين شيخ پيشرفت جوانان محروم جامعه شيعيان بود. اين جنبش، بى توجه به راهى كه به جنبش بنيادگراى خمينى بيانجاميد، موفق شد كه طرز فكر جوانان را بهمان گونه كه شريعتى در ايران انجام داده بود، تغيير دهد. صدر، حماسه امام حسين را جايگزين فرهنگ انفعال و ناله و زارى سنتى كرد و توانست شهادت وى را به الگويى براى بسيج شيعيان عليه بى عدالتى اجتماعى تبديل كند كه براى اولين بار با دادن عزت به شيعان تحقير شده، آنان را به يك نيروى سياسى واقعى در سطح لبنان تبديل كرد. زمانى كه جنگ داخلى در سال بعد شروع شد، هرچند موسى صدر هيحگاه دشمنىاش را با سوسيالسم و كمونيسم مخفى نساخته بود، با پيوستن جنبش امل به جبهه اسلاميان پيشرو (Islamo-progressive) موافقت كرد. در پيكار ميان نيروهاى اسلامى و دست راستىهاى مسيحى بسيارى از شيعيان كشته شدند.
در سال ١٩٧٨، موسى صدر درحال سفر به ليبى بطور مرموزى ناپديد شد. بسيارى انديشيدند كه وى، بدلايل نامعلومى، بدست قذافى بقتل رسيده است، اما پيروان پروپاقرصش براين باورند كه وى همچون امام مهدى ناپديد شده است و در روز مناسب بازخواهد گشت. به هرحال نبيه برى كه سياستمدار سكولارى است، جای موسی صدر را بعنوان رييس امل گرفت اما از محبوبيت وى برخوردار نبود. در مارس همان سال نيروهاى اسراييلى براى تضعيف پايگاه PLO وارد جنوب لبنان شدند و جمعيت زيادى از آوارگان شيعه را به جنوب بيروت فرستادند.
باوجود ناخشنودى جوانان شيعه لبنانى از شرايط زندگيشان و اشتياق فراوانشان از پيروزى انقلاب خمينى در ايران، رهبران امل و مقامات مذهبى جامعه شيعه بارها استقلال خود را از رويدادهاى ايران اعلام كردند. روحانيون لبنانى فرد بانفوذى را كه بتواند جاى خالى امام موسى صدر را پركند، در اختيار نداشتند و حاميان پرپاقرص خمينى در ميان طلبههايى يافت میشدند كه از تحصيل در عراق به لبنان بازمىگشتند. اين دسته در مدرسه علميه نجف با نظريه ولايت فقيه آشنا شده بودند و با گوشه چشمى بر همكلاسىهايشان كه قدرت را در ايران بدست داشتند، در آرزوى تشكيل جمهورى اسلامى خودشان بسر میبردند. اما افسوس كه اين آرزو با تنوع مذهبى لبنان سازگار نبود. به هرحال چنين بنظر میرسيد كه جامعه شيعه لبنان بيشتر نگران مشكلات كشور خود است تا تجربه كردن نظريه ولايت فقيه.
بدين ترتيب نفوذ طلبههاى جوان تاسال ١٩٨٢ ناچيز بود. دراين سال اسراييل با تهاجم به لبنان تصميم گرفت تا گروههاى فلسطينى را كه شهرهاى شمالى اسراييل را موشك باران میكردند از جنوب اين كشور بيرون راند. نيروهاى اسراييل وارد جنوب بيروت شدند و نيروهاى PLO را بيرون راندند. آنها در ابتدا با همدلى شيعيان روبرو شدند زيرا از نفوذ فلسطينيان در جنوب دل خوشى نداشتند. آنها براى مدتى از خروج فلسطينيان خوشحال بودند؛ اما اشغال اسراييليان بدرازا كشيد و دوباره توازن قدرت را در اين كشور بهم زد. مهمتر آنكه اجازه داد تا دولتى طرفدار غرب در بيروت سركار آيد. بنابراين رهبران مارونى، فارغ از حضور PLO و در كنار نيروهاى اسراييلى كه به عنوان وزنه اى در برابر نيروهاى سورى قرار داشتند، از موقعيت خود خرسند بودند و توانستند براحتى با اسراييل قرارداد صلح امضا كنند.
دولت سوريه كه ابزارهاى لازم را براى پيكار با نيروهاى منظم اسراييل در لبنان در اختيار نداشت، سازش ناپذيرترين عناصر شيعه را تشويق كرد تا عليه توازن نيروها وارد عمل شوند. سوريه به دولت جمهورى اسلامى اجازه داد تا صدها تن از پاسداران انقلاب را در دره بقاع كه تحت كنترل آنكشور بود، مستقر سازد. بدين ترتيب حكومت بنيادگراى روحانيون فرصت يافت كه بطور مستقيم در سياستهاى لبنان دخالت كند و دست بصدور انقلاب زند. در همين بين در جنبش شيعيان انشعاب شد و سخنگوى رسمى آن بنام حسن موسوى، امل اسلامى را كه با مواضع خمينى همخوانى داشت، تشكيل داد. در نيمه دوم سال ١٩٨٢، حجت الاسلام محتشمى، سفير وقت ايران در دمشق، گروههاى گوناگون شيعه و روحانيون همنظر در دره بقاع و جنوب بيروت را در تشكيلات واحدى بنام حزبالله (همنام با تشكيلات مشابهاش در ايران) گردهم آورد. در دسامبر همان سال جمهورى اسلامى لبنان در بعلبك اعلام موجوديت كرد. باوجودى كه اين جمهورى دست به انتشار تمبر پستى زد اما اعلام موجوديتاش بيشتر جنبهى نمادين داشت و از اعتبار قانونى بىبهره بود. تنها بخشى از لبنان تحت كنترل نيروهاى شبه نظامى مذهبى اين جنبش قرار داشت، همانگونه كه نيروهاى شبه نظامى مارونى و دروزى پايگاههاى كوهستانى نيرومندى در دست داشتند و نيروهاى سورى و اسراييلى شرق و جنوب كشور را كنترل میكردند. اما اين حركت نشان داد كه خمينى براى صدور انقلاب به خارج از مرزهاى ايران مصمم است و صداى زنگ خطر را براى دشمنانش در منطقه بصدا درآورد.
در سالهاى باقيمانده دهه ٨٠، حزبالله لبنان بعنوان كارگزار سياستهاى جمهورى اسلامى درآمد و كوشيد جامعه شيعه در اين كشور را هرچه بيشتر به پذيرش سياستهاى تندروانه وادارد. در درون جامعه شيعيان بزرگترين سازمان خيريه شروع بكار كرد كه از كمكهاى بى دريغ مالى و پشتيبانى تهران برخوردار میشد. كمكها از راه شبكه ى روحانيون وابسته به حزب در بين جوانان تهيدست پخش میشد. بنابراين حزبالله موفق شد كه دو بخش اصلى جنبش مدرن اسلامى را متحد سازد: جوانانى كه هنوز به فعاليتهاى خيريه جنبش امل در بين شيعيان پايبند بودند، و گروههاى تندرو روشنفكر كه از روحانيون جوان پيروى میكردند. تندروها بزودى توانستند ديدگاهى را پرورش دهند كه بسيج تودههاى شيعه را براى تشكيل يك ناكجاآباد اسلامى كه از واقعيتهاى كشور لبنان فرسنگها فاصله داشت، هدف قرار میداد. اما حزبالله بطور چشمگيرى در تلاشهايش براى جذب طبقه متوسط با ايمان شكست خورد، زيرا رهبران سنتى شيعه با دقت متوجه حساسيتهاى جامعه ميانه روى لبنان بودند كه جنبش امل نبيه برى با آن هماهنگتر بود، و ترجيح دادند با سياستهاى دولت ايران فاصله گيرند.
در سالهاى اوليه حيات حزب الله، هيچ عنصر بورژوايى كه معرف ميانهروى است ، در اين جنبش وجود نداشت. از آنجاييكه هزينههايش از خارج، بيشتر از سوى ايران، تامين میشد، براى واقع بين كردن اين جنبش هيچ گونه فشار سياسى داخلى وارد نمیشد، در نتيجه در تندرویاش حد و حسابى وجود نداشت. اين جنبش خشونتهاى اجتماعى ناشى از حاشيه نشينى، گرايشات شهادت طلبانه هواداران خمينى، و منافع سياسى سوريه و ايران را، كه اعمال تروريستى را براى پيشبرد هدفهايشان لازم میديدند، درهم آميخت. سوريه در نظر داشت كه به نفوذ اسراييل و غرب در لبنان، پايان دهد. ايران مصمم بود كه در زمان جنگ با عراق، با گروگان گرفتن شهروندان غربى، حمايت اين دولتها از رژيم صدام را تعديل كند. حزبالله بابهره گيرى از الگوهاى بسيج مردم كه پيش از اين از سوى امل بكار برده شده بود، بكمك خمينى شتافت. براى نمونه، بجاى بهره گيرى از روز شهادت امام حسين براى بالا بردن آگاهى شيعيان، مراسم عزادارى را به تظاهرات خشونت آميز عليه "دشمنان اسلام" تبديل میكرد. زمين و ساختمانهايى را كه در محدوده نفوذ اين حزب واقع شده بودند، اشغال و بين مردم تقسيم میكرد، بدون آنكه دولت لبنان بتواند حاكميت خودرا اعمال كند. البته اين حركات سبب محبوبيت فراوان حزبالله در بين جوانان تهيدست شيعه میگرديد و راه را براى تربيت و عضوگيرى شبه نظاميان شهادتطلب (مانند بسيجيان ايرانى) هموار میساخت،. اين نيرو حزبالله را از توان برخورد با "دشمن" در هر زمان و در هر كجا برخوردار مىكرد كه شبه نظاميان كمتر متعصب از انجام آن ناتوان بودند.
در سال ١٩٨٣حزبالله، دست به انجام دو عمليات زد كه جايگاه ژيوپوليتيك برجسته آنرا نشان داد. پس از اشغال لبنان توسط اسراييل، فالانژهاى مسيحى دست به قتل عام پناهندگان فلسطينى در دو اردوگاه صبرا و شتيلا زدند. اين عمل زير نگاه اسراييليان صورت گرفت بدون آنكه به واكنش آنان بيانجامد. اين جنايت مايه جار و جنجال در جهان شد و نيروهاى چندمليتى مركب از آمريكايىها، ايتاليايىها و فرانسويان براى جلوگيرى از تكرار آن به لبنان فرستاده شدند. دمشق، تهران و همپيمانان محلىشان، ارسال اين نيرو را درجهت تقويت حضور غرب در لبنان ارزيابى كردند. در اكتبر سال ١٩٨٣، نيروهاى حزبالله حملات انتحارى وسيعى را عليه نيروهاى فرانسوى و آمركايى تدارك ديدند و به مركز فرماندهى نيروهاى اسراييلى در تير (Tyre) حمله بردند. اين كشتار نيروهاى سه كشور را متقاعد ساخت كه لبنان را ترك كنند. اين رويداد به گروهبندى طرفدار غرب در دولت لبنان خاتمه داد و هژمونى سياسى سوريه در اين كشور را براى مدتى طولانى تثبيت كرد. جنبش توده اى حزبالله كه از حمايت ايران و تشويق سوريه برخوردار بود، نشان داد كه قادر است ضربات مهلكى را به سه كشور قدرتمند غربى و اسرييل وارد سازد. اين قدرتهالهاى از احترام را براى اين جنبش بوجود آورد كه از جامعه شيعيان فراتر میرفت و كليه كسانى را كه از حضور اسراييل و غربيان ستم ديده بودند، شامل میشد.
در تابستان سال ١٩٨٢، حزبالله وارد كارزار گروگان گيرى شد و تعدادى از شهروندان كشورهايى را كه روحانيون ايران مايل به فشار وارد كردن برآنان بودند، گرونگان گرفت. اين مبارزه در سالهاى ٨٨_١٩٨٤به اوج خود رسيد. برخى از اين گروگانها براى گرفتن پول و تعدادى براى رسيدن به هدفهاى محلى صورت گرفت اما بيشترين شان بىشك بر اين امر دلالت داشتند كه اين جنبش در عمليات گروگانگيرى، كارگزار دولت اسلامى ايران در منطقه است.
گروگانگيرى تلخ ترين جنبه رويارويى جمهورى اسلامى با دشمنانش در دهه ٨٠ بود. روحانيون ايران در تلاش بودند كه با گروگانگيرى ، در دوران پيكار با عراق، به دولتهاى غربى و عربى نشان دهند كه هرگونه اقدام عليه آنان را با عمليات تروريستى تلافى خواهند كرد. هدف بسيارى از گروگان گيرىها آزادى شيعيان ستيزه جويى بود كه به اتهام بمب گذارى و يا كشتن مخالفين جمهورى اسلامى در كشورهاى گوناگون در زندان بسر میبردند. براى نمونه، گروهى از فعالان طرفدار خمينى، شامل تعدادى از شهروندان لبنانى، در كويت دستگير و بجرم پرتاب بمب به سفارت آمريكا و فرانسه در دسامبر سال ١٩٨٣، محكوم شده بودند؛ و يا در فرانسه يك فرد شيعه لبنانى انقلابى بنام انيس نقاش كه به دولت ايران وابسته بود، پس از تلاش (ناكام) برای قتل شاهپور بختيار در فرانسه دستگير شده بود...
گروگان گيرىهاى جمهورى اسلامى در سياست داخلى كشورهاى درگير تاثيرات مهمى برجاى گذارد. در مورد فرانسه، انتخابات سال ١٩٨٦و ١٩٨٨دراين كشور به سود تروريستها و كسانى كه آنها را مهار میكردند پايان گرفت. در آمريكا، جيمى كارتر انتخابات را درست بخاطر آنكه راه كارى براى مسئله گروگانهاى سفارت آمريكا در تهران نيافته بود، به رونالد ريگان باخت. آمريكا از زمان شاه فروش قطعات نظامى به ايران را تحت كنترل داشت. پس از اشغال سفارت و گروگانگيرى، آمريكا به تلافى، تمام ثروت ايران را بلوكه كرد و از فروش سلاح و قطعات مورد نياز ارتش ايران خوددارى نمود. در نتيجه تعدادى آمريكايى در لبنان به گروگان گرفته شدند تا اين كشور سياستهايش را در مورد ايران تغيير دهد. مذاكرات مخفى در سال ١٩٨٥ انجام شد تا در ازاى آزادى گروگانها در لبنان، قطعات سلاحهاى مورد نياز ايران تحويل داده شود. اين مذاكرات در اثر افشاگرى كسانى در حكومت كه با اين معامله مخالف بودند، بهم خورد و منجر به جنجال واترگيت گرديد كه تا پايان دوره رياست رونالد ريگان پابرجا ماند.
چنانچه تاريخ نشان داد، حزبالله تنها موفقيت واقعى بود كه در بازى خطرناك صدور انقلاب نصيب ايران شد. طلاب لبنانى جوانان تهيدست شيعه را با شعارها و اعمال مشابه آنچه كه در ايران بكار رفته بود، بسيج كردند، سپس اين جنبش با گروگانگيرىهاى بسيار به سراشيب ارعاب و تروريسم درغلطيد. اما هيچ جنبش ديگرى نتوانست مانند حزبالله لبنان در دنياى اسلام با الهام از نظرات خمينى و پشتيبانى جمهورى اسلامى پاگيرد. ازهم پاشيدگى دولت لبنان، اداره بخشهاى مختلف كشور بوسيله شبه نظاميان گوناگون و حضور نيروهاى خارجى، به پيدايش اين جنبش يارى فراوان رساندند. درعوض، فرهنگ سياسى اسلام سنى در كشورهاى ديگر چنان در برابر نماد شيعه سرسخت بوده است كه گروههاى كوچك فعال شيعه نتوانستهاند باتلاش براى پل زدن ميان دو فرقه، بر تعصبات جارى فايق آيند. شيعيان پاكستان، هندوستان و كشورهاى خليج فارس هم از نظر جمعيت و هم از نظر اجتماعى فاقد خصوصيات برادرانشان در لبنان بودهاند تا بتوانند به يك جنبش با ويژهگیهاى حزبالله تبديل شوند.