ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 15.04.2006, 16:09
هرآنچه می‌انديشی بر زبان آور

كنان ماليك / برگردان: علی‌محمد طباطبايی
شنبه ٢٦ فرورد ين ١٣٨٥

در دسامبر گذشته و قبل از آن كه مجادله بر سر انتشار كاريكاتورهای پيامبر اسلام در روزنامه‌ای دانماركی به موضوعی جهانی تبديل شود نويسنده و مجری برنامه‌های تلويزيونی كنان ماليك در سميناری با عنوان Index on Censorship مسائلی مشابه را مورد بررسی قرار داد.

در اينجا دو پرسش وجود دارد كه مايلم آنها را مورد توجه قراردهم. در يك جامعه‌ی متكثر آيا اين وظيفه‌ی مردم است كه از بی احترامی به ساير گروه‌ها و فرهنگ‌ها خودداری ورزند؟ و مورد ديگر آن كه آيا اين بر عهده‌ی دولت است كه برای محافظت و اطمينان حاصل نمودن از آن كه آزادی بيان به طور مسئولانه قابل اجرا است قوانينی وضع نمايد؟
فرض مبنايی و اصلی و اغلب ناگفته در بيشتر مباحث در باره‌ی سخنرانی‌هايی كه به تنفر قومی و نژادی و دينی دامن می‌زنند و همينطور در باره‌ی اصل آزادی بيان و مسئوليت اين است كه بيان آدمی بايد در يك جامعه‌ی متكثر به طور اجتناب ناپذيری از آزادی محدودتری برخوردار باشد. مدعای اين استدلال اين است كه امروزه ما در جوامعی زندگی می‌كنيم كه نسبت به گذشته از تنوع بسيار بيشتری برخوردار هستند. برای آن كه چنين جوامعی بتوانند به درستی كار كنند و جوامعی منصفانه باشند نيازمند آن هستيم كه به ديگر انسان‌ها، فرهنگ‌ها و ديدگاه‌ها احترام گذاريم و البته ما فقط هنگامی می‌توانيم چنين باشيم كه در برابر كسانی كه ديدگاه‌هايشان توهين آميز است يا از مرزهای عميقاً ريشه دوانده تخطی می‌كنند نابردبار باشيم.
طاريق مودود، جامعه شناس، خاطر نشان می‌كند كه « اگر انسان‌ها می‌خواهند كه در يك فضای سياسی بدون نزاع در كنار هم زندگی كنند بايد به طور متقابل گستره‌ای را محدود كنند كه عقايد بنيادين يكديگر را در آن مورد نقد قرار می‌دهد ». يكی از طنز‌های زندگی كردن در جامعه‌ای كلی تر و متنوع تر به نظر می‌رسد اين است كه دوام و بقاء گوناگونی ما را مجبور می‌سازد كه بيش از پيش فضای كمتری برای تنوع ديدگاه‌ها باقی گذاريم.
به اين ترتيب اين روزها برای ليبرال‌ها اعلان آن كه آزادی بيان اساساً ضرورت دارد به نحو فزاينده‌ای به امری عادی تبديل شده است ـ اما همچنين اين استدلال كه در عمل ما بايد اين حق را كنار گذاريم. ماجرای Behzti كه در آن نمايشنامه‌ای در باره‌ی سيك‌ها كه توسط نمايشنامه نويسی سيك به رشته‌ی تحرير درآمده بود و پس از تظاهرات خشونت انگيز جامعه سيك‌ها در بيرمنگام در اواخر ٢٠٠٤ تعطيل گرديد خود نمونه‌ی گويايی از اين مورد است.
مدت كوتاهی پس از آن، Ian Jack سردبير نشريه Granta مقاله‌ای نوشت و در آن او اين نظر را مطرح ساخت كه ليبرال‌ها به هر اصولی هم كه معتقد باشند اما در عمل ما بايد روش‌هايی را انتخاب كنند كه باعث حساسيت‌های دينی نشود، زيرا باور مردم به آنها بسيار عميق است. وی در ادامه‌ی مطلب خود و در باره‌ی اسلام می‌نويسد: « گرچه هيچ گونه قانونی برای منع به تصوير كشيدن چهره‌ی پيامبر اسلام وجود ندارد و من نمی‌توانم بفهمم كه چگونه كشيدن تصويری از او باعث كاستن ارزش اسلام و مسلمين می‌گردد، اما هرگز نيز انتظار ديدن چنين تصويری را ندارم. از يك طرف حق فردی برای به نمايش گذاردن يا منتشر كردن قرار دارد و از طرف ديگر اهانت بی اندازه و خسارت به زندگی و دارايی‌هايی كه اعمال چنين حقی می‌تواند ايجاد كند ». به ديگر سخن، از آنجا كه ما در يك جامعه‌ی متكثر زندگی می‌كنيم بايد محدوديت‌های خودخواسته‌ای در باره‌ی آنچه ما می‌گوئيم يا انجام می‌دهيم وجود داشته باشد. يا آن گونه كه امبرتو اكوگفته بود: « برای بردبار بودن ابتدا بايد محدوده‌های نابردباری را معين كنيم ».
اما من با چنين نظری مخالفم. در واقع اين نقطه‌ی مقابل آن چيزی است كه من به آن باور دارم. علت آن دقيقاً اين است كه ما در يك جامعه‌ی متكثر زندگی می‌كنيم كه در آن چنين محدوده‌هايی اصلاً نبايد وجود داشته باشد. در يك جامعه‌ی كاملاً همگون و متشابه جايی كه همه دقيقاً مشابه هم می‌انديشند ديگر دليلی برای رنجاندنی از اين قسم وجود ندارد. اما در جهان واقعی جايی كه جوامع متكثر وجود دارد، هم بسيار اهميت دارد و هم اجتناب ناپذير است كه مردم حساسيت‌های يكديگر را زير پا گذارند. از اين جهت جايی كه مردم دارای عقايد گوناگونی هستند برخورد ميان آنها گريزناپذير است و ما بايد به حل چنين برخوردهايی بپردازيم و نه اين كه روی آنها سرپوش گذاريم. و از اين جهت مهم است كه هرگونه تغيير اجتماعی يا پيشرفت جامعه معنايش نقض باورها و حساست‌های عميق بعضی از مردم است. جرج ارول جايی نوشته بود كه: « اگر آزادی معنايی هم داشته باشد يقيناً داشتن حق گفتن آن چيزی به مردم است كه شنيدن آن را دوست ندارند ».
پس صرف نظر كردن از رنجاندن معنايش صرف نظر كردن از تغييرات است. تصور كنيد كه گاليله، ولتر، پين يا ميل از استدلال Ian Jack چه برداشتی می‌داشتند كه معتقد است نبايد چيزی را به تصوير در آورد (يا تشريح كرد) كه باعث رنجاندن ديگران می‌شود. مثلاً فرض كنيم كه او ٧٠٠ سال پيش زندگی می‌كرد و چنين می‌گفت: « اصولاً اين كه زمين را جوری به تصوير بكشيم كه در حال گردش به دور خورشيد است كاملاً درست است، اما ما با اعمال چنين حقی باعث توهينی بی اندازه می‌شويم ».
بخشی از معضل موجود در اين مباحثه به اين خاطر است كه در اينجا در جدايی ميان رنجاندن (يا توهين كردن)، ايجاد تنفر كردن و تشويق به خشونت ابهامی دائمی وجود دارد. در ماجرای آيه‌های شيطانی بسياری بر اين عقيده بودند كه سلمان رشدی با استفاده از سخنان توهين آميز در باره‌ی اسلام ايجاد تنفر كرده است. به سخن ديگر رنجاندن و توهين كردن با ايجاد تنفر برابر دانسته شده است. اما در عين حال بسياری ديگر نيز بر اين باوراند كه به راه انداختن تنفر در حكم تشويق به خشونت است. ما دقيقاً همين موضوع را می‌توانيم در مباحثه‌ی ايجاد شده در باره‌ی نقش رسانه‌های راديو و تلويزيونی در كشتار همگانی در رواندا مشاهده كنيم.
اين تفاوت گذاری‌ها ميان رنجاندن (يا توهين كردن)، ايجاد نفرت و تشويق به خشونت دارای اهميت بسياری است. رنجاندن نه تنها قابل پذيرش است كه در يك جامعه سالم دموكراتيك حتی ضروری است. ايجاد نفرت می‌تواند باعث ايجاد معضلات سياسی و اجتماعی شود، اما اين‌ها را نمی‌توان با قوانينی كه آزادی بيان را محدود می‌كند حل نمود. تشويق به خشونت فقط آن گاه جنبه‌ی توهين آميز دارد كه تشويق (به خشونت) دقيقاً تعريف شده باشد، يعنی به مراتب بيشتر از آنچه فعلاً انجام گرديده.
چرا بر زبان آوردن سخنان برخورنده نه تنها بايد قابل پذيرش كه حتی امری ضروری باشد؟ زيرا سخنان انتقادی بر عليه مذاهب، تخطی از قواعد مرسوم و فراتر رفتن از آنچه قابل قبول همگان است مغز مجاهدت‌های روشنفكرانه، هنرمندانه و سياسی است. يك جامعه‌ی پرشور و دارای تنوع به جای مميزی كردن سخنان برخورنده، بايد مشوق آنها باشد. هر جامعه‌ای كه همشكل، يكنواخت و همگون باشد يقيناً در آن برخورد ميان ديدگاه‌های مختلف وجود خواهد داشت و به طور اجتناب ناپذيری برخی از مردم بعضی از انديشه‌ها را ناخوشايند و برخورنده خواهند يافت.
ليكن برخورد ميان عقايد به نفع خود جامعه است، زيرا اين انسان بدعت گذار است كه باعث پيشرفت و ترقی جامعه می‌شود. از ديدگاه گاليله در باره‌ی جهان گرفته تا نظريه‌ی تكامل داروين، از حركت به سوی سكولاريسم تا تلاش برای حقوق برابر، هر پيشرفت اجتماعی يا علمی ارزشمندی با زيرپا گذاشتن سنت‌های زمانه‌ی خود به دست آمده است. بدون چنين بدعت‌ها و تخطی‌ها از مرزهای مرسوم، جامعه شايد دارای نظم و ترتيب بيشتر و مودبانه تر باشد، اما يقيناً كمتر ترقی خواهانه و زنده است.
جوامع بشری هميشه از اين جهت كه ديدگاه‌های متضادی را در خود جای می‌داده متكثر بوده است. آنچه امروز متفاوت از گذشته است اول اين است كه چنين تفاوت‌هايی به نحو فزاينده در اصطلاحات فرهنگی مورد توجه قرار می‌گيرند و دوم آن كه امروزه فرهنگ‌ها در وضعيتی قرار دارند كه در جامعه تقريباً نقشی مقدس را اشغال نموده‌اند.
ديدگاه متكثر بر اين نظر است كه جامعه از تعدادی فرهنگ‌های جدا از هم تشكيل می‌شود كه هركدام از ديگری متفاوت است و هركدام در باورهای خودش همگون است و اين كه برای تمامی افراد اهميت دارد كه فرهنگ‌ها و ارزش‌های مخصوص به خودشان را كه به آنها احترام می‌گذارند داشته باشند. اين استدلال همچنين بر اين عقيده است كه زمينه‌های فرهنگی هر فردی هويت او را شكل می‌دهد و كمك می‌كند به اين كه هركس بداند كه كيست. اگر ما می‌خواهيم كه با افراد مطابق با شان آنها برخورد كنيم و به آنها احترام گذاريم بايد مطايق با شان گروه رفتار كرده و به گروه احترام گذاريم، يعنی گروهی كه آن افراد را با مفهومی از وجود درونی خود مجهز می‌كند.
فيلسوف سياسی Bhikhu Parekh معتقد است كه « فرد ليبرال به لحاظ نظری متعهد به احترام و توجه برابر در مقابل هر انسانی است. از آنجا كه انسان‌ها موجوداتی فرهنگی هستند، احترام و توجه به آنها مستلزم احترام و توجه به فرهنگ‌ها و شيوه‌های زندگی آنها هم هست ». من نمی‌خواهم كه در اين جا وارد مباحثه‌هايی در باره‌ی فرهنگ و هويت شوم، بلكه مايلم توصيه كنم كه اين نه فقط يك ديدگاه غير معقول از فرهنگ‌ها كه حتی ديدگاهی واپس گرايانه است. مدت‌ها پيش از اين انسان شناسان ديگاه خود از فرهنگ‌ها به عنوان موجوديت‌هايی ثابت، قطعی و معين را كنار گذارده اند، زيرا جوامع واقعی بر چنين مداری نمی‌گردند.
برای مثال در دوره‌ی نوجوانی من در دهه‌ی ١٩٨٠ در ميان جوامع مسلمان بريتانيايی يك نهضت قوی سكولاريستی وجود داشت كه هم نژادپرستی و هم ارزش‌های سنتی دينی را به چالش می‌گرفت. اين حركت به برپايی يك رهبری جايگزين كمك نمود تا با سنت گرايان در مواردی مانند نقش زنها و استيلای مساجد به رويارئيی بپردازد. اما اين سنت در اواخر دهه‌ی ١٩٨٠ و اوايل ده‌ی ١٩٩٠ به فراموشی سپرده شد. علت آن چه بود؟ تا حدی به اين خاطر كه سياست سازان و تشكيلات دولت بريتانيا به ايجاد ارتباط‌هايی با مساجد و رهبران آنها جهت در اختيار گذاردن قدرت سياسی بيشتر به آنها و به كرسی نشاندن ديدگاه‌های آنها ـ و فقط همان ديدگاه‌ها ـ به عنوان مسلمان « اصيل » مصمم شدند.
فرهنگ‌ها متشابه نيستند. ليكن چنانچه ما آنها را به عنوان متشابه مورد برخورد قرار دهيم چه بسا كه اين عمل ما از تنوعی كه آنها در واقعيت از آن برخوردارند بكاهد. بعضی از انديشه‌ها برای مسلمانان مومن توهين آميز و برخورنده‌اند و بعضی از ايده‌های اسلامی برای سكولارها همين نقش را دارند. اين در واقع طبيعت جامعه است. اما آنچه ما انجام داده ايم و آنهم نه فقط با جوامع مسلمان اين بوده است كه فرهنگ‌ها را توسط عناصر محافظه كارانه ترش تعريف و معين كنيم و به آنها اجازه دهيم معين كنند كه فرهنگ‌های آنها علی الظاهر از چه چيز حمايت می‌كنند و چه چيزهايی با معيار آزادی بيان قابل پذيرش است.
نتيجه‌ی چنين سياستی اين بوده است كه درخواست برای استفاده‌ی مسئولانه از آزادی بيان در موارد بسياری برای متزلزل كردن نهضت‌های مترقی جهت انجام تغييرات و ساكت كردن نقد سنت مورد استفاده قرار گرفته است. من اين را از اين جهت می‌دانم كه مانند بسياری ديگر به دليل انتقاد‌های خود از اسلام به عنوان يك اسلام هراس مورد انكار قرار گرفته ام.
اين البته صحت دارد كه بسياری از كسانی كه امروزه سخنان برخورنده بر زبان می‌آورند، مانند نژادپرستان و همجنس باز هراسان به هيچ وجه مترقی نيستند بلكه موجودات ناخوشايند با ايده‌های نفرت انگيز‌اند و سنت شكنانی كه می‌خواهند جامعه را به اعصار تاريكی بازگردانند و نه به طرف جلو. اما حق سرپيچی از سنت ليبراليسم همانقدر مهم است كه حق كفرگويی برضد دگم‌های دينی يا حق به چالش گرفتن سنت‌های ارتجاعی.
گرويل جانر رئيس بنياد آموزش هولوكاوست معتقد است: « ما به آزادی بيان باور داريم، اما محدود‌ای هم برای آن وجود دارد، و برانگيختن تنفر نژادی فراسوی اين محدوده قرار می‌گيرد ». ليكن آزادی بيان برای همه مگر برای يهودستيزان و عوام فريبان نژادپرست ديگر به هيچ وجه آزادی بيان نيست.
بی معنا است كه از حق آزادی بيان برای انسان‌هايی دفاع كنيم كه با ديدگاه‌هايشان كاملاً موافق هستيم. حق آزادی بيان فقط آن گاه از اهميت سياسی برخوردار است كه ما مجبور به دفاع از اين حق برای انسان‌هايی برآئيم كه با ديدگاه‌هايشان به طور كامل مخالفيم.
اما در باره‌ی تشويق به تنفر چه بايد گفت؟ رنجاندن و توهين كردن به حساسيت‌های مردم يك چيز است و ايجاد تنفر بر ضد گروه‌های خاص امری ديگر. آيا اين قبيل تنفر‌ها نبايد ممنوع گردند؟ ما بايد در ايجاد ابهام در خصوص تمايز ميان رنجاندن وايجاد تنفر كردن دقت بسيار كنيم.
همانگونه كه قبلاً هم نظر دادم، مخالفت با تنفر اغلب به عنوان منع رنجاندن و توهين كردن به كار برده می‌شود. ليكن آشكارا مواردی وجود دارد كه در آنها بعضی سخنان و مقاله‌ها از مرز ميان توهين (رنجاندن) و تنفر عبور می‌كنند. چنين سخنانی آيا نبايد ممنوع باشند؟ به باور من خير، نبايد: نه فقط به طور اصولی نبايد چنين كرد كه حتی با توجه به اثراتی كه در عمل دارد بايد از آن پرهيز نمود. من به طور اصولی با چنين قوانينی مخالف هستم، زيرا آزادی بيان بی معنا خواهد بود، چنانچه كسانی كه ما از آنها دل خوشی نداريم و آنها را حقير می‌شماريم و از جمله نژادپرستان از داشتن چنين حقی محروم باشند و در عمل نمی‌توان با نژادپرستی صرفاً از طريق ممنوع كردن آن مبارزه كرد، بلكه در چنين صورتی حساسيت‌ها جنبه‌ی پنهان و مخفی به خود می‌گيرند.

مبارزه طلبی
همانگونه كه ميلتون جايی گفته بود « دور نگه داشتن تعاليم شريرانه با وضع مقررات قانونی مانند شاهكار آن مرد شجاع است كه برای دور نگه داشتن خروس از منزلش در نرده‌ای باغش را می‌بندد ». سانسور كردن ايده‌های زشت باعث از بين رفتن آنها نمی‌شود، بلكه چنين عملی صرفاً به معنای شيوه‌ای در لغو مسئوليت ما در درآويختن با آنها است. اين فقط از طريق آزادی بيان است كه می‌توانيم عدم موافقت خود را با چنين اشخاصی بر زبان آوريم و انديشه‌های آنها را به چالش بگيريم.
آزادی بيان نبايد به همان اندازه « سهل و آسان ياب » باشد كه ريچارد سامبورك می‌گويد، ليكن منع سخنانی كه ايجاد تنفر می‌كنند در حقيقت انتخاب آسان ترين راه است. وظيفه‌ی سانسورچی را بازی كردن نشانه‌ای است از فقدان قابل ملاحظه‌ی اطمينان ما به توانايی‌های فردی خود در قانع ساختن مخاطبين ديدگاهی متفاوت با ما، حالا بی احترامی و حقيرشمردن ظرفيت افراد در سنجيدن معقولانه‌ی شواهد خود به كنار.
البته آزادی بيان به معنای پذيرفتن همه‌ی ديدگاه‌های موجود نيست، بلكه معنايش اين است كه ديدگاه‌های متفاوت بايد برای همگان قابل دسترس باشند به طوری كه بتوانيم آن ديدگاهی را كه به عقيده‌ی ما نامعقول است به چالش بگيريم. امروزه ما درست عكس آن را انجام می‌دهيم: ما بعضی از ديدگاه‌ها را ممنوع می‌كنيم زيرا آنها را ناخوشايند می‌دانيم، اما ديدگاه‌های ديگری هم وجود دارند كه ما از به چالش گرفتن آنها بيم داريم زيرا نمی‌خواهيم به فرهنگ‌های مخالف سخنان توهيم آميز نسبت دهيم.
اين واقعيت كه ما انديشه‌ها را « توهين آميز » می‌دانيم خود گويای اين معضل است. راه‌های بسياری برای عدم موافقت ما با ديدگاه‌های يك انسان وجود دارد ـ ما می‌توانيم آنها را نامعقول، واپس گرايانه يا فقط ديدگاهی اشتباه بخوانيم. اما انديشه‌ای را « توهين آميز » خواندن قرار دادن آن در فراسوی بحثی عقلانی و منطقی است.
حالت توهين آميز داشتن نسبت به سنت ريشه دوانده، نسبت به يك دستور اخلاقی يا نسبت به حساسيت‌های انسانی كه نمی‌توان آنها را با استدلال منطقی زدود بی حرمتی است. اين تصوری است كه با موعظه كردن رويكردهای غالباً نامعقول در سياست‌های زمانه‌ی ما به خوبی جور در می‌آيد.
ليكن روشن است كه تنفر تنها در سخنان ما جای ندارد بلكه همچنين دارای پيامدهای فيزيكی هم هست. نژادپرستی می‌تواند به تهاجمات نژادپرستانه بينجامد و ترس از هم جنس گرايی به خشونت عليه آنها. در نوامبر ٢٠٠٥ دو مرد به حبس ابد محكوم شدند زيرا آنها جوانی سياه پوست به نام آنتونی واكر را با تبر به قتل رسانده بودند، آنهم فقط به اين خاطر كه رنگين پوست بود. پس آيا اين از اهميت زيادی برخوردار نخواهد بود كه برانگيختن و ايجاد تنفر را محدود كنيم تا زندگی كسانی را محفوظ داريم كه ممكن است مورد حمله و تهاجم قرار گيرند؟ با مطرح ساختن چنين پرسشی ما تفاوت ميان سخن و عمل را آشكار می‌سازيم: گفتن چيزی دقيقاً همان عمل كردن به آن نيست. اما در اين زمانه‌ی پساايدئولوژيك و پسامدرن ديگر پافشاری بر چنين تفاوتی بسيار نامعقول است.
در مبهم ساختن تمايز ميان سخن و عمل آنچه واقعاً در ابهام قرار می‌گيرد تصور از مسئوليت انسانی و عمل او است، زيرا آنچه در پس اين استدلال پنهان می‌ماند اين انديشه است كه مردم مانند دستگاه‌های خودكار به سخنان يا به تصاوير واكنش نشان می‌دهند، ليكن مردم مانند آدم‌های آهنی نيستند. آنها می‌انديشند و اهل استدلال و منطق‌اند و برحسب افكار خود و استدلال‌هايشان دست به عمل می‌زنند. سخنان يقيناً دارای تاثيراتی بر جهان واقعی هستند، اما اين قبيل اثرات به وساطت عامل انسانی انجام می‌شود.
البته نژادپرستان تحت تاثير سخنان نژادپرستانه قرار می‌گيرند، اما كسانی كه سخنان نژادپرستانه را به عمل نژادپرستانه برمی گردانند مسئوليت اصلی را خود به عهده دارند. عجب آن كه با تمامی سخنانی كه در استفاده از مسئوليت آزادی بيان گفته می‌شود پيامد اصلی درخواست برای سانسور كردن همان كاستن از مسئوليت انسان‌ها در اعمال واقعی آنها است.
با تمامی اين‌ها شرايطی هم وجود دارد كه در آن ارتباط مستقيمی ميان سخن و عمل وجود دارد، يعنی آن جا كه سخنان يك شخص به شرايطی انجاميده است كه فرد ديگری دست به عمل زده است. يك چنين تحريك كردن‌هايی بايد غير قانونی باشد، اما لازمه‌ی آن داشتن تعريف دقيق از آنها است. نشان دادن و اثبات قانونی تحريك كردن با سخنان حقيقتاً كاری دشوار است.
ما نبايد اهميت فشار اثبات را فقط به اين خاطر كاهش دهيم كه سخنانی كه ايجاد نفرت می‌كنند در آن دخالت دارند. تحريك به خشونت در مفهوم سخنانی كه ايجاد نفرت می‌كنند بايد به دقت تعريف شود همچون هرآنچه در موارد جنايی بايد به دقت تعريف و معين شود. اين استدلال كه انسان فقط آن گاه می‌تواند از آزادی بيان برخوردار باشد كه مردم مسئولانه سخن گويند در واقع رد و انكار و آزادی بيان است. از آن گذشته چه كسی بايد تعين كند كه آزادی بيان مسئولانه مورد استفاده قرار می‌گيرد يا خير؟
به همين خاطر است كه آنها روزنامه‌های بی مسئوليت را تعطيل كرده، تظاهراتی كه شركت كنندگان در آن غير مسئولانه رفتار می‌كنند را ممنوع نموده و دستيابی غيرمسئولانه به اينترنت را مانع می‌شوند. همانگونه كه فيليپ هرشر می‌گويد « مسئوليت چشم و چراغ دولت، كليسا و دستگاه تفتيش عقايد اسپانيا بود و يقيناً مورد توجه ايوان مخوف.
ادموند برك يك بار شكوه كرده بود كه تامس پين می‌خواهد « در شش يا هفت روز چيزی را نابود كند كه برای كامل كردن آنها تمامی خرد اجداد ما شش يا هفت قرن زحمت كشيده است » پاسخ پين به برك چنين بود: « من برای حقوق زنده‌ها مبارزه می‌كنم و بر ضد كسانی می‌جنگم كه يا ارث مردم را بالا می‌كشند و يا آنها را به زير نظارت خود درمی آورند و آنهم به كمك سندی كه بر آن يك مهر به ظاهر قانونی نقش بسته است ».
ما امروزه نيازمند هرچه تامس پين‌های بيشتر و هرچه ادموند برك‌های كمتر هستيم.

-------------
1: Say What You Think by Kenan Malik.
Indexonline.org