iran-emrooz.net | Thu, 16.03.2006, 10:59
پيچ و خم كارنامه اسلوبودان ميلوسويچ(١)
سعيد شروينی
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
شنبه ٢٧ اسفند ١٣٨٤
٢٨ ژوئن ٢٠٠١ در حالی كه چند ماهی از بركناری اسلوبودان ميلوسويچ از رهبری يوگسلاوی (صربستان- مونتگرو) میگذشت ، زوران جينجيج ، نخست وزير جديد اين كشور كه بر شعار " ضرورت خروج صربستان از انزوا و نزديك ساختن آن با غرب" تاكيد داشت، به اقدامی دست زد كه دستكم در ظاهر امر میتوانست شرط و شروط آمريكا و بخشهايی از اروپا برای كمك به اجرای شعار فوق را متحقق كند. او در اين راستا با يكی از خواستههای اصلی قدرتهای يادشده از در موافقت درآمد و به رغم موانع قانونی و مخالفتهای داخلی ميلوسويچ را به دادگاه رسيدگی به جنايات جنگی در بالكان تحويل داد. زمانی كه ميلوسويچ به سوی هلی كوپتر هدايت میشد تا به لاهه انتقال يابد، از نگهبانانش پرسيد: میدانيد امروز چه روزی است؟ نگهبانان پاسخی نداشتند. ميلوسويچ خود پاسخ داد: امروزسالگرد نبرد تاريخی و سرنوشت ساز آمسل (كوسوو) ميان صربها و نيروهای عثمانی در سال ١٣٨٩ است، و ٨٥ سال پيش هم در چنين روزی در سارايوو سوء قصد يك دانشجوی ملی گرای صرب به جان وليعهد امپراطوری اتريش روی داد كه سرآغاز جنگ جهانی اول شد. ميلوسويچ با اين يادآوری تاريخی میخواست چنين القاء كند كه دستگيری و محاكمه او نيز تداوم نبردی است كه در اروپا دستكم از ٨ قرن پيش برای نفی موجوديت و به حاشيه راندن صربها جريان دارد و اينك او نيز قربانی اين نبرد شده است.
ميلوسويچ در اين قرينهسازی و در اين ارزيابی تاريخی از نقش و موقعيت خود كم و بيش دچار توهم بود. اما اين نقش و موقعيت متناقض و سوالانگيز آن اندازه بود كه او اينك نيز كه زندگیاش در سلولی در دادگاه لاهه و بی آنكه حكمی در موردش صادر شده باشد به پايان رسيده كماكان بر صحنه سياسی صربستان و خارج از آن تاثيرگذار شود و بحث و جدل برانگيزد. چه بحثهايی كه اين مرگ در مورد تاثير و كاررآيی دادگاه جنايات جنگی لاهه به وجود آورده، و چه كش و قوسی كه در حكومت صربستان و در ميان مردم اين كشور در مورد ارزيابی از نقش و موقعيت رييس جمهور سابق يوگسلاوی و چگونگی تدفينش به راه افتاد كم و بيش از تاثيرات متناقض ميلوسويچ و ميراث او بر صربستان و بر صحنه بينالمللی دلالت دارند.
رويكرد وارونه ميلوسويچ
ميلوسويچ در اواخر دهه هشتاد زمانی زمامدار يوگسلاوی شد كه اين جمهوری فدرال نشانههايی از واگرايی ميان جمهوریهای كوچك تشكيل دهنده آن (كرواسی، مقدونيه، اسلوونی، بوسنی هرزه گوين و مونتگرو)را از خود بروز میداد. تشديد بحرانهای اقتصادی و اجتماعی و فقدان چهره كاريسمايی همچون مارشال تيتو، از جمله زمينههای اصلی اين واگرايی بودند. اگر در زمان تيتو راهبرد اصلی در حفظ مجموعه يوگسلاوی ضعيف بودن عضو محوری اين مجموعه، يعنی صربستان در قياس با ساير جمهوریها بود، تا حساسيت "كوچكترها" نسبت به برادر بزرگتر (صربستان) برانگيخته نشود، ميلوسويچ كه يوگسلاوی را در مسير اين واگرايی میديد، شعار يادشده را بر عكس كرد و تقويت موضع صربستان در مجموعه يوگسلاوی را ضامن حفظ و بقای موجوديت اين مجموعه اعلام كرد. سخنرانی معروف ميلوسويچ در سال ١٩٨٩، در ٦٠٠ مين سالگرد نبرد آمسل، گرچه تاييدگر نظر برخی از محافل غربی كه از آن صرفا كينه توزی نسبت به اهالی كوسوو را نتيجه گرفتهاند نيست، اما در آن آشكارا میتوان رويكرد يادشده (تمركز بر ناسيوناليسم صرب به جای سوسياليسم خاص يوگسلاوی)در راه حفظ مجموع يوگسلاوی را مشاهده كرد. در همين راستا ايالت كوسوو نيزكه بخشی از صربستان به شمار میرفت اجبارا بخشی از اختبارات وسيعی را كه در دوران تيتو به دست آورده بود به قدرت مركزی در بلگراد وانهاد. اين رويكرد ميلوسويچ، به ويژه زمانی كه تب فروپاشی شوروی و تاثيرات آن به حوزهها و مناطق ديگر هم سرايت كرد بيش از پيش به ضد خود بدل شد و واگرايی ميان جمهوریهای يادشده را شدت بيشتری بخشيد. برای آمريكا كه در وضعيت ژئوپليتيك و ژئواكونوميك برخی از جمهوریهای يوگسلاوی در صورت جداشدن آنها از اين مجموعه متحدان بالقوهای برای تقويت حضور خود در اروپا و تاثيرگذاری بر روندهای سياسی و اقتصادی اين قاره مشاهده میكرد تجزيه يوگسلاوی رويدادی بود كه بايد به وقوعش كمك و ياری رساند. برای خود اروپا، به ويژه برای آلمانها نيز منافع ژئو پليتيك ، اقتصادی و سياسی معينی وجود داشت كه يوگسلاوی را در ابعاد و گستردگی آن روزش ، آن هم با محوريت صربستان كه صرفنظر از چالشها و سوابق تاريخیاش در مناسبات با وين و برلين ، اتحاد قومی و مذهبی ويژهای هم بار روسيه دارد ، مطلوب خويش ندانند و در تجزيهاش نهايت تلاش و جد و جهد را به خرج دهند. اين گونه بود كه مسائل داخلی، يعنی بحرانهای اقتصادی و اجتماعی و هويتی كه روندهايی از واگرايی در يوگسلاوی را دامن زده بود و نيز برآمد حد معينی از ناسيوناليسم زننده و دافعه در رهبری صربستان عملا در تلفيق با دخالتهای خارجی كه منافع خود را در فروپاشی يوگسلاوی میديدند تجزيه دردناكی را برای اين مجموعه رقم زد و دهه گذشته را به يكی از خونينترين مقاطع تاريخ معاصر بالكان بدل نمود.
متهمی كه نقش مثبت بازی كرد
خونينترين مقطع فروپاشی يوگسلاوی به تجزيه بوسنی- هرزه گوين (يكی از جمهوریهای يوگسلاوی كه صربها اكثريت جمعيت آن و مسلمانها و كرواتها اقليت آن را تشكيل میدهند) در اوايل دهه گذشته برمیگشت. در اين قائله از يك سو صربها قرار داشتند كه حس ناسيوناليستیشان به اعتبار مظلوميت و مغبونيتی كه برای خود تصور میكردند ابعاد خطرناكی گرفته بود وبه ويژه در ماجرای قتل عام مسلمانان شهر سربرنيتسا خود را به وضوح به نمايش گذاشت. در سوی ديگر، جبههای تشكيل شده بود از عناصری عجيب و غريب و در ظاهر نامتجانس. در كنار حمايتهای مالی و لجستيكی و نظامی آمريكا ، جمهوری اسلامی و تركيه از مسلمانان و كرواتهای بوسنی ، بن لادن كه اينك به دشمن شماره يك ايالات متحده بدل شده نيزدر آن سالها در مقر عزت بيگويچ، رهبر فقيد مسلمانهای بوسنی استقرار يافته بود و مجاهدان هوادار خود را در اختيار افسران بازنشسته آمريكايی قرار داده بود تا پس از آموزش ديدن در كنار مسلمانان بوسنی عليه "كفار" صرب ساكن اين جمهوری بجنگند. به اين اعتبار تصوير شيطانگونهای كه از صربها در جريان جنگ بوسنی – هرزه گوين ارائه میشود، اگر با ارائه تصويری واقعی از جبهه مقابل تكميل و همراه نشود، تصويری ناقص است كه صرفا به كار نتيجه گيریهای خاص سياسی و مكتوم گذاشتن اتحاد و نزديكی ميان نيروهايی میآيد كه امروز خود را دشمن ازلی و ابدی يكديگر معرفی میكنند. گفتن ندارد كه در ميان بازندگان جنگ بوسنی نام جمهوری اسلامی نيز در شمار اصلیترينهاست. اين حكومت در راستای درك و نگاه ايدئولوژيكش ٣ سال آزگار بخش چشمگيری از اهرمها و دستگاههای رسانهای و ديپلماتيك و نظامی خود را در خدمت يكی از طرفهای اين جنگ قرار داد، اما اينك سرش از همه بیكلاهتر مانده است و فاقد كمترين نفوذی در اين منطقه است.
جنگ بوسنی سال ١٩٩٢ شروع شد و سال ١٩٩٥ در حالی كه ٥٠ هزار كشته و دو ميليون آواره به جای گذاشته بود با قرارداد ديتون (پايگاه نظامی در ايالت اوهايو آمريكا كه سران اصلی سه طرف درگير برای مذاكره به آنجا دعوت شده بودند) به پايان رسيد. اگر قول پتروس غالی ، دبيركل وقت سازمان ملل را جدی بگيريم اين جنگ میتوانست در همان سال ١٩٩٢ با طرحی كه سايروس ونس و ديويد اوئن (وزرای خارجه سابق آمريكا و انگلستان) پيش نهاده بودند به پايان برسد. طبق اين طرح ٤٣ درصد خاك بوسنی به ساكنان صرب و ٥٧ درصد به اقليتهای مسلمان و كروات اين جمهوری تعلق میگرفت. غالی بر آن است كه در حالی كه هر دو طرف درگيری نسبت به اين طرح نظرمثبتی داشتند، آمريكا با آن از در مخالفت درآمد، شايد با اين نيت كه ادامه درگيری میتواند نقش و نفوذ آمريكا را در قلب اروپا و يارگيریهايش در اين منطقه را ابعاد و گستره بيشتری بخشد. سه سال جنگ اما به جای آن كه بر خلاف نظر آمريكا صربها را د ر موضع ضعيفتری قرار دهد، عملا با قرارداد ديتون در موقعيت بهتری قرارشان داد و به جای ٤٣ درصد اوليه ٤٩ درصد خاك بوسنی را در اختيارشان نهاد.
برگهای خاطرات ريچارد هولبروك
ريچارد هولبروك ، نماينده ويژه بيل كلينتون در مذاكرات صلح ديتون، در كتاب خاطرات خود موسوم به "ماموريت من" نكاتی را ذكر میكند كه گويی تحسينی از نقش و موقعيت اسلوبودان ميلوسويچ در اين مذاكرات است. چند هفته پيش از مذاكرات ديتون هولبروك ميلوسويچ را متقاعد كرده بود كه به جای رهبر صربهای بوسنی ، يعنی كاراچيك كه مسلمانان به خاطر قتل عام شهر سربرنيتسا نسبت به او حساسيت شديدی داشتند خود وی نمايندگی صربهای بوسنی را در مذاكرات به عهده بگيرد.هولبروك سپس به انعطافهای بیسابقه ميلوسويچ در مذاكرات و از جمله در چشم پوشی صربها نسبت به سارايوو (پايتخت بوسنی) اشاره میكند. نماينده كلينتون سپس از روزهای آخر مذاكرات ديتون سخن میگويد و ضمن نكوهش شديد نمايندگان مسلمانان كه با عدم انعطافشان مذاكرات را به بن بست رسانده بودند چنين ادامه میدهد: " روز ٢٠ نوامبر ١٩٩٥ میرفت كه به يكی از بدترين روزها در زندگیام بدل شود، چرا كه بايد در يك سخنرانی در جمع نمايندگان سه طرف درگير بوسنی (صربها، كرواتها و مسلمانان ) كه برای مذاكره به ديتون آمده بودند شكست اين مذاكرات را اعلام كنم. جملاتی را بر زبان آورده بودم كه همسرم ناگهان به داخل سالن آمد و گفت كه ميلوسويچ در بيرون سالن میخواهد دوباره با تو صحبت كند. من سخنرانیام را قطع كردم و به اتفاق وارن كريستوفر( وزير خارجه وقت آمريكا) شتابان به بيرون و به سراغ ميلوسوويچ رفتيم. او بی مقدمه چنين آغار كرد: باشه، اين بارهم ما صربها كوتاه میآييم و برای جلوگيری از شكست مذاكرات صلح از خواستمان نسبت به منطقه "بركو" كه مورد ادعای مسلمانان هم است و همچون كريدوری منطقه صرب نشين بوسنی را به دو قسمت تقسيم میكند میگذريم و در مورد آن به حكم يك كميسيون بينالمللی گردن میگذاريم." هولبروك سپس مینويسد: "از همان آغاز ماموريت من برای منطقه بالكان ميلوسوويچ با زمينهسازی برای بركناری دو رهبر نظامی صربهای بوسنی كه قتل عامهای مسلمانان به پای آنها نوشته شده بود علائم و نشانههايی از حسن نيت از خود نسبت به ماموريت من نشان داد. همكاری غيرقابل ا نتظار او در ديتون نيز دومين گام مهم وی در راه به موفقيت انجاميدن مذاكرات و برقراری صلح در بوسنی بود. روزی كه قرار داد ديتون امضا میشد كلينتون دراين مراسم علنا به ميلوسويچ گفت كه اين قرارداد بدون شما ممكن نمیشد، حالا بايد كمك كنيد كه در عمل پياده شود."
گرچه ارزيابی نسبتا مثبت هولبروك از نقش ميلوسويچ در ديتون مانع از آن نشده كه منتقدانش او را در به كارگيری نفوذش جهت بركناری زودتر دو رهبر سياسی و نظامی صربهای بوسنی ( رادوان كارادچيك و رادكو ملاديك) كه جنايتهايی همچون قتل عام مسلمانان سربرنيتسا در جولای ١٩٩٥ به پای آنها نوشته میشود به تعلل و همكاری غيرمستقيم متهم نكنند، اما قرارداد ديتون به هر صورت به اجرا درآمد و عملا به جنگ و خونريزی پايان داد، هر چند كه اينك پس از ده سال هنوز هم نتوانسته است مناسبات سياسی درون بوسنی را از تمركز بر قوم گرايیها دور كند و نوعی روابط دمكراتيك بر مبنای حقوق شهروندی را جايگزين آن كند. اين نيز هست كه قراداد مزبور ضعف خود را از جمله به خاطر تعيين يك ساختار سياسی پيچيده و چند لايه برای بوسنی و فراهم آوردن زمينهای برای فساد و ناكارايی نهادهای مسئول نيز در عمل نشان داده است ، بهگونهای كه امروز برخی از جناحهای داخلی و بينالمللی بيش از پيش درصدد اصلاح بسياری از مواد اين قراداد برآمدهاند.
باری، نگاه مثبت غرب به ميلوسويچ در پايان دادن به جنگ بوسنی به اين معنا نبود كه آمريكا اينك او را به مثابه متحد خود تلقی كند و برای دوركردنش از قدرت در صربستان تلاشهای خود را متوقف سازد، چه آن كه ميلوسويچ كماكان اقتصادی نيمهدولتی و قسما مبتنی بر رانتخواری را در قلب بالكان به اقتصادی كاملا تابع قوانين بازار ترجيح میداد، از درك و دريافت مقتضيات، روندها و جابه جايیها در عرصه توازن قوای بينالمللی پس از فروپاشی شوروی غافل مانده بود و عملا با ملاحظه روابط تاريخی صربها با روسيه و حساب بازكردنهای غيرواقعی بر روی اين مناسبات نگاه مثبتی به عضويت كشورش در ناتو نداشت. علاوه بر اين قصد كنسرسيوم آمريكايی AMBO برای ايجاد يك كرويدور انتقال انرژی از آسيای ميانه به قلب اروپا كه بتواند رقيب قدری برای پروژه خود اروپايیها در اين زمينه شود ايجاب میكرد كه خط لوله نفتی كه از سواحل بلغارستان در دريای سياه تا سواحل آلبانی در آدرياتيك امتداد میيابد از خاك كوسوو نيز عبور كند. واشنگتن در عين حال میدانست كه خط لوله رقيب كه توسط خود اروپايیها برنامهريزی شده و شركتهای ايتاليايی انی و او- ام – وی اتريش مسئول ساختن آن هستند از سواحل رومانی در دريای سياه شروع میشود و با عبور از شمال صربستان و كرواسی و اسلوونی به خط لولههای موجود در اتريش و آلمان میپيوندد. به اين ترتيب بعيد بود كه صربستان حاضر شود كه با توجه به مناسبات تنش آلودش با واشنگتن نسبت به اروپاهايی نقض عهد كند و جنوب كشور (كوسوو) را در اختيار عبور خط لوله رقيب (خط لوله آمريكا) قرار دهد. به اين ترتيب تصميمی كه واشنگتن در دسامبر ١٩٩٨ برای حمله به يوگسلاوی ، تضعيف حاكميت آن بر كوسوو و خالی كردن هر چه بيشتر زير پای ميلوسويچ اتخاذ كرده بود با خبر غير موثق مربوط به قتل عام ٤٠ نفر از اهالی يكی از روستاهای كوسوو در ١٥ ژانويه ١٩٩٩ توسط نيروهای ارتش صربستان توجيهات لازم را پيدا كرد.
ادامه دارد