iran-emrooz.net | Sun, 15.02.2009, 12:47
دیانای و سیاست
جیمز کیو. ویلسون / برگردان: علیمحمد طباطبایی
ژنها هستند که باورها، ارزشها و حتی رأیهای انتخاباتی ما را تحت تاثیر قرار میدهند
همانگونه که هر پدر و مادری خود تجربه کرده است کودکان با هم بسیار متفاوت هستند. بعضی نوزادان تمامی شب را به راحتی میخوابند و بعضی دیگر همیشه تقریباً بیدارند. بعضی خونسردند، بقیه غرغرو. برخی از کودکان خیلی زود به راه رفتن میافتند، بقیه پس از مدتی طولانی. دانشمندان ثابت کردهاند که ژنها برای این اختلافات زودهنگام در زندگی ما مسئولند. اما فرض عموم بر این است که با بزرگتر شدن بچهها و گذراندن وقت بیشتری زیر نظارت والدین تاثیر ژنها کاهش مییابد. در این خصوص آنها اشتباه میکنند.
هنگامی که محققین میگویند یک ویژگی «ارثی» است، منظور آنها این نیست که نمیتوانند بگویند طبیعت یا تربیت چه نقشی در فردی مفروض بازی میکند. بلکه به عقیده آنها در یک جمعیت (population) مثلاً گروهی از افراد بالغ یا کودکان ژنها باعث بوجود آمدن مقدار بسیاری از تفاوتها میان آنها هستند.
برای رسیدن به چنین نتیجهای دو راه متداول وجود دارد. یکی از آنها مقایسه ویژگی کودکان به فرزندی پذیرفته شده با خصوصیات والدین اصلی (یا زیست شناختی) آنها از یک طرف و با پدر و مادر جدید آنها از طرف دیگر است. چنانچه یک همبستگی نزدیک با ویژگیهای والدین اصلی آنها وجود داشته باشد، میگوئیم که این خصوصیت تا این درجه از طریق وراثت رسیده است.
روش دیگر مقایسه شباهت در دوقلوهای همانند از جهت بعضی ویژگیها با شباهت دوقلوهای معمولی است یا حتی با دو خواهر و برادر معمولی. دوقلوهای همانند از جهت ژنتیکی با هم کاملاً مشابه هستند، آنهم درحالی که دوقلوهای معمولی فقط در نیمی از ژنهایشان با هم مشابهاند و در واقع از این جهت با خواهر و برادرهای غیر دوقلو فرقی ندارند. چنانچه دوقلوهای همانند در مقایسه با دوقلوهای معمولی باهم شباهت بیشتری داشته باشند به این نتیجه میرسیم که آن ویژگی مورد نظر تا اندازهای ارثی است.
سه پروفسور علوم سیاسی جان آلفورد، کارولین فانک و جان هیبینگ نگرش و رفتار سیاسی را در میان تعداد زیادی از دوقلوها در آمریکا و استرالیا مورد بررسی و تحقیق قرار دادهاند. آنها برای سنجش نگرش و رفتار سیاسی آزمایش شوندگان از چیزی بهره جستهاند که به آن مقیاس ویلسون پترسون میگویند (وانگهی آن ویلسون من نویسنده این مقاله نیستم). این مقیاس این مسئله را مورد پرسش قرار میدهد که آیا آزمایش شونده با ۲۸ واژه یا عبارت موافق یا مخالف است، واژههایی مانند «مجازات مرگ» ، «نیایش در مدرسه» ، «صلح طلبی» یا «حقوق هم جنس خواهان». آنها سپس شباهتهای موجود در میان پاسخهای داده شده دوقلوهای همانند را با شباهتهای موجود در میان دوقلوهای معمولی مقایسه میکنند. آنها به این نتیجه رسیدند که برای تمامی ۲۸ پرسش رویهم، شباهت در میان دوقلوهای مشابه بسیار بیشتر بود تا در میان دوقلوهای معمولی و این که ژنها تعین کننده حدود ۴۰ درصد تفاوتها میان دو گروه بودند. از طرف دیگر پاسخهایی که این افراد به واژه «دموکرات» یا «جمهوری خواه» داده بودند دارای مبنای بسیار ضعیف ژنتیکی بود. در سیاست ژنها به ما کمک میکنند تا رفتار و نگرش بنیادین را درک کنیم یعنی این که آیا ما لیبرال هستیم یا محافظه کار اما در مورد حزبی که ترجیح میدهیم به آن بپیوندیم چیزی برای گفتن ندارند.
ژنها دفعات شرکت ما در رای گیریها را نیز تحت تاثیر قرار میدهند. رای گیریها همیشه برای محققین در حکم معما بودهاند: در یک بعدازظهر سرد زمستانی منتظر ماندن در صف برای دادن رای تا چه اندازه عملی خردمندانه است و آنهم در حالی که تقریباً شانسی برای آن که آن یک رای تفاوتی در نتیجه انتخابات ایجاد کند وجود ندارد؟ ظاهراً کسانی که اغلب در انتخابات شرکت میکنند و رای میدهند دارای احساس شدیدی از موظف بودن به امور مدنی هستند و یا علاقمند به ابراز وجود خود. اما اینها چه کسانی هستند؟ چند محقق در لس آنجلس شرکت در امور سیاسی را از طریق مقایسه رای دادن در میان دوقلوهای همانند و معمولی بررسی کردهاند. نتیجه آنها چنین بوده: در میان رای دهندگان به ثبت رسیده عوامل ژنتیکی توضیحی برای ۶۰ درصد تفاوتها در میان کسانی که رای داده و کسانی که ندادهاند میباشند.
تعداد اندکی از محققین هنوز هم مدافع این نظر هستند که محیط تعین کننده همه چیز است. ادعای آنها این است که والدین دوقلوهای همانند برخلاف والدین دوقلوهای معمولی کودکان خود را در حالی که آنها بزرگ میشوند مرتب تحت تلقین این فکر قرار میدهند که باید تا حد ممکن به هم شبیه باشند. این نظریهای قابل تردید است. اول آن که ما میدانیم بسیاری از والدین در باره ارتباط ژنتیکی کودکان خود اشتباه حدس میزنند مثلاً میاندیشند که دوقلوهای معمولی باهم کاملاً همانندند و یا برعکس. هنگامی که ما نسبتهای خویشاوندی دقیق ژنتیکی دوقلوها را به حساب آوریم، به این نتیجه میرسیم که دوقلوهای همانند که والدین آنها اشتباهاً تصور میکردهاند آنها دوقلوی معمولی هستند بسیار شبیه اند، در حالی که دوقلوهای معمولی که به خطا فکر میکردند همانندند از خواهروبرادرهای غیر دوقلو شباهت بیشتری با هم ندارند.
علاوه بر آن، مطالعه دوقلوهای همانند که هرکدامشان در خانوادهی جداگانهای بزرگ شدهاند و حتی در کشوری دیگر، عملاً نشان میدهد که ویژگیهای شبیه به هم آنها نمیتواند نتیجه تعلیم و تربیت مشابه باشد. توماس بوچارد از دانشگاه مینه سوتا در باره دوقلوهای همانند بسیاری که جدا از یکدیگر بزرگ شدهاند (و بعضی حتی در کشوری دیگر) تحقیقاتی انجام داده و به این یافته رسیده است که علی رغم این که آنها یکدیگر را یا والدینشان را هرگز نمیشناختند، نشان دادهاند که به نحو قابل توجهی شبیه هم هستند، به ویژه در شخصیت خود این که برای مثال آنها شاد و سرزنده، دوست داشتنی، عصبی یا وظیفه شناس هستند.
بعضی منتقدین از این واقعیت گله دارند که چون دوقلوهای همانند در کنار والدین تنی خود زندگی میکنند حد اقل برای مدتی بنابراین یافتههای بوچارد مورد تردید قرار میگیرد: به گفته آنها طی همان دوره نخستین، تعلیم و تربیت والدین یقیناً رفتار نوزادان را تحت تاثیر قرار میدهد. لیکن سن متوسطی که دوقلوهای همانند در بررسی بوچارد از والدین خود جدا شدهاند در پنج ماهگی بوده است. به دشواری میتوان پذیرفت که والدین بتوانند در حد قابل قبولی نوزادان پنج ماه خود را در خصوص سیاست و دین آموزش بدهند.
شکاف عقیدتی حاصل از کار ژنها که آلفورد و همکارانش آن را یافتهاند شاید در واقع دست کم گرفته شده باشد زیرا مردان و زنان گرایش به ازدواج با کسانی دارند که در موضوعات بسیار مهم با آنها هم عقیدهاند به قول محققین علوم اجتماعی جفت یابی متناسب با هم. منظور از آن این است که کودکان والدینی که در موارد مهم با هم هم عقیدهاند احتمال بیشتری دارد که در خصوص ژنهایی که آن عقاید و باورها را تحت تاثیر قرار میدهند با هم سهیم باشند. بنابراین، حتی کودکانی که دوقلوی همانند نیستند اما والدین آنها در موارد بخصوصی باهم هم عقیدهاند در مقایسه با حالت عکس آن دارای مبنای ژنتیکی بزرگ تری برای دیدگاههای خود میباشند. از آنجا که ما قابلیت وراثت را از طریق کم کردن شباهت در میان دوقلوهای معمولی از شباهت در میان دوقلوهای همانند به دست میآوریم، این تفاوت میتواند تاثیر ژنتیکی را نادیده بگیرد که عملاً در دوقلوهای معمولی موجود است. و اگر چنین باشد معنایش این است که ما تاثیر ژنتیکی را در خصوص نگرش و رفتار دست کم گرفتهایم.
چنانچه گامی به عقب گذارده و به سیاست در آمریکا نگاهی کلی بیندازیم، شاید ژنها در درک این مسئله به ما کمک کنند که چرا برای دهههای بیشماری در حدود ۴۰ درصد از تمامی رای دهندگان اهداف محافظه کارانه را مورد حمایت قرارداده اند، حدود ۴۰ درصد طرفدار برنامههای لیبرالها بودهاند و آن ۲۰ درصد در میانه نتیجه قطعی انتخابات را تعین کردهاند. چندباری نیز چنین پیش آمده که پیروز انتخابات ریاست جمهوری در حدود ۶۰ درصد آرا را به خود اختصاص داده است. لیکن امروزه ما یک پیروزی 55 درصدی را «پیروزی کوبنده» مینامیم. به دشواری میتوان یک فشار کاملاً محیطی را تصور نمود که بتواند یک انتخابات ریاست جمهوری را که در آن یک نامزد ۸۰ درصد آرا را به دست آورده و رقیبش فقط ۲۰ درصد، تحت تاثیر خود داشته باشد. چیز به مراتب ژرف تری باید درکار باشد.
اما همه اینها این پرسش را همچنان مطرح نگاه میدارند: کدام ژنها باعث کدام نگرشها و رفتار سیاسی میشوند؟ اکنون پاسخ این سوال را نمیدانیم. کشف این رابطه مستلزم مطالعات طولانی دی انای افرادی با دیدگاههای متفاوت سیاسی است. دانشمندان برای مشخص کردن جایگاه ژنهای بخصوصی که باعث بیماریها میشوند زحمات بسیار زیادی کشیدهاند و احتمالاً یافتن مجموعه پیچیده ژنها که رفتار سیاسی را باعث میشود بسیار دشوارتر خواهد بود.
در ارتباط مشاهده شده میان ژنها و سیاست معضلاتی وجود دارد. یکی از آنها این است که این نوع رابطه تا به اینجا نسبتاً خام بوده است. لیبرالها و محافظه کاران دارای گوناگونی و تنوع اند: شخصی میتواند در اقتصاد یک لیبرال باشد و یک محافظه کار در امور اجتماعی، یک دولت بزرگ را ترجیح دهد اما با سقط جنین مخالف باشد. یا یک محافظه کار اقتصادی و یک لیبرال در مسائل اجتماعی که بازار آزاد را ترجیح میدهد باشد و با این وجود از آزادی سقط جنین و حقوق هم جنس گرایان پشتیبانی کند. اگر به این مخلوط شیوه برخورد به سیاست خارجی را هم اضافه کنیم، تعداد ترکیبات ممکن دوبرابر میشود. بیشتر آزمونهایی که ما در مطالعات ژنتیکی در باره دیدگاههای سیاسی انجام میدهیم به ما اجازه گذاردن چنین تمایزاتی را نمیدهد. در نتیجه، با وجود آن که ما میدانیم که ژنها عقاید و نگرشهای سیاسی را تحت تاثیر قرار میدهند اما دانش ما در این باره فعلاً اندک است. حدس من این است که با گذشت زمان ما در باره این نکتههای ظریف بیشتر خواهیم آموخت.
علاوه بر آن تاکید بر این موضوع بسیار اهمیت دارد که زیست شناسی سرنوشت را به طور قطعی تعین نمیکند. تاثیرات ژنتیکی به ندرت به طور مستقل از عومل محیطی عمل میکنند. مثلاً مورد سروتونین (serotonin) را در نظر گیریم. انسانهایی که مقدار کمی از این ناقل عصبی در خود دارند در مخاطره بعضی مسائل روان شناختی قرار دارند، اما برای بسیاری از آنها چنین معضلی روی نمیدهد مگر دچار برخی بحرانهای شخصی بشوند. بنابراین تاثیر ترکیبی اثرات ژنتیکی و تجربیات خردکننده برروی هم وضعیت بسیار جدی افسردگی ایجاد خواهند کرد، آنچه در مورد انسانهایی روی نمیدهد که یا اصلاً کمبود سروتونین ندارند یا دچار کمبود آن هستند اما با بحران روبرو نمیشوند. اخیراً، در اولین مطالعه برای یافتن دقیق ژنهایی که شرکت در موضوعات و مسائل سیاسی را تحت تاثیر قرار میدهند، فولر و داووس (Fowler and Dawes) دو ژنی را یافتند که به توضیح رفتار انسان در انتخابات کمک میکنند. یکی از آنها که مقدار سروتونین را تحت تاثیر قرار میدهد شرکت در انتخابات را تا ۱۰ درصد تقویت میکند اگر شخص همچنین دائم به کلیسا برود. طبیعت و تربیت تاثیر متقابل دارند.
در باره عقاید و نگرشهای سیاسی همین دقیقاً صادق است. هنگامی که در دهه ۱۹۶۰ تظاهرات دانشگاهی و حمله به رؤسای دانشگاهی آغاز گردید، علت این نبود که شورشی با منشأ زیست شناختی تعداد تندروها را افزایش داده بود، بلکه علتش این بود که چنین افرادی با رویدادهایی مانند جنگ ویتنام و مبارزه برای حقوق مدنی مواجه شده بودند و در عین حال فشار گروهی آنها را به انجام اقدامات شدیدتر برمی انگیخت. بر همین اساس نیز لینچ کردن (کشتار بدون محاکمه) در جنوب آمریکا به این خاطر متداول نگشت که در آنجا به ناگهان افراد به شدت نژادپرست زیاد شده بودند. بلکه صحنههایی از وجود اراذل و اوباش و جنون گروهی و ضربه روحی حاصل از رویدادهای جنایی مردمی را به شدت تحت تاثیر قرار داده بود که به آزادیها و حقوق مدنی بدبین شده بودند و حاضر به انجام اقدامات بسیار وحشتناک بودند.
چالش دیگر برآورد آلوده شده به سیاست در خصوص شواهد ژنتیکی است. از هنگامی که در ۱۹۵۰ تئودور آدورنو و همکارانش کتاب «شخصیت خودکامه» را منتشر کردند، محققین، خودکامگی جناح راست را مورد بررسی قرار دادند اما از خودکامگی همتایان جناج چپ آنها غفلت ورزیدند. بوچارد در مطالعات دوقلوهای همانندی که جدا از یکدیگر بزرگ شده بودند، نتیجه گرفت که خودکامگی جناح راستی تا درجه بسیار بالایی ارثی است اما او در بارهی نوع چپ آن چیزی نگفت. این ازقلم افتادگی حیرت انگیز است، زیرا در حالی که بوچارد در دانشگاه مینه سوتا تحقیقات خود را در باره دوقلوها پی میگرفت به طور مرتب مورد حمله دانشجویان چپگرا واقع میشد، زیرا آنها از این تصور که هرگونه خصوصیتی میتواند ارثی باشد به شدت عصبانی بودند. حتی تنی چند از دانشجویان او را تهدید به قتل کردند. هنگامی که من این نکته را به او یادآور شدم، او با خوشخویی پاسخ داد که من آدم دردسر آفرینی هستم.
با این وجود اگر شما این پرسش را مطرح کنید که چه کسی در این کشور مردم را از سخن گفتن در دانشگاهها باز میدارد،[معمولاً پاسخ داده میشود که] آنها همگی چپگرایان هستند. اگر بپرسید که چه کسانی در خیابانها شورش به راه انداخته و پنجرههای فروشگاههای زنجیزهای Starbucks را خرد کردند تا بر علیه سازمان تجارت جهانی اعتراض کرده باشند آنها اکثراً چپگراها هستند. اگر شما این پرسش را مطرح کنید که چه کسی مقرراتی در محوطههای دانشگاهها بوجود آورده که آزادی بیان را زیر پا میگذارد، در درجه اول آنها چپگراها هستند. اگر پرسش کنید که چه کسانی به کلاس درس استاد فقید من ریچارد هرنشتاین هجوم بردند تا او را از درس دادن بازدارند، آنها تقریباً همگی چپگراها بودند.
راه بهتری برای تعین آن که خودکامگی ژنتیکی است طرح پرسش از مردم در باره بزرگترین مشکل کشور خواهد بود. لیبرالها احتمالاً خواهند گفت که این مشکل نابرابری در درآمد است یا خطر گرمایش جهانی. محافظه کاران احتمالاً اشاره خواهند کرد که مشکل ما بردباری در برابر سقط جنین یا فراوانی تصاویری از انسانهای برهنه است. شما البته میتوانید از هر گروهی بپرسید که آنها برای حل این معضلات چه پیشنهادی دارند. یک لیبرال مستبد ممکن است بگوید که ما باید برای درآمدهای زیاد چنان مالیاتهایی مقرر کنیم که به این ترتیب جلوی آنها گرفته شود و کارخانههایی را تعطیل کنیم که در اثر فعالیت کار آنها گازهای گلخانهای به هوا میرود. یک محافظه کار مستبد شاید چنین پیشنهاد بدهد که باید پزشکهایی را که به سقط جنین کمک میکنند به زندان بیندازیم و کتابها و برنامههای تلویزیونی را سانسور کنیم. این رویکرد یک مقیاس واقعی از خودکامگی چپ و راست عرضه میکند و به این ترتیب خواهیم دانست که از هر قسم چه تعدادی وجود دارد و تا اندازهای هم در بارهی سوابق آنها اطلاعاتی کسب خواهیم کرد. و اگر آنها دوقلو بودند آنگاه میتوانستیم برآوردی از ارثی بودن خودکامگی داشته باشیم. انجام این پیشنهاد البته کار بسیار دشواری است، و شاید به همین دلیل هم هست که تاکنون کسی به دنبال انجام آن نرفته.
ژنها تا درجات متفاوتی تقریباً تمامی جنبههای رفتار بشر را تحت تاثیر قرار میدهند. تلاش بعضی از فعالان در تکذیب یا کوچک نشان دادن این واقعیت نگران کننده است. ادعای بی اثر بودن ژنها در نهایت تلاشی است بدیمن برای حفظ این افسانه که چون محیط میتواند توضیحی برای هر چیزی باشد پس آرمانهای سیاسی که برای تغییر محیط فعالیت میکنند میتوانند هرآنچه را که رهبران این حرکتهای سیاسی آرزو میکنند متحقق سازند.
واقعیت این است که هرچند زیست شناسی سرنوشت را تعین نمیکند، اما در عین حال این راه جدید و سادهای برای رفتن به سوی مدینه فاضله هم نیست.
*
جیمز کیو. ویلسون پرفسور پیشین درهاروارد در UCLA است که در حال حاضر در دانشگاه پپرداین (Pepperdine) تدریس میکند. وی در ۲۰۰۳ موفق به دریافت جایزه افتخاری رئیس جمهور آمریکا در صلح گردید.
http://www.city-journal.org/2009/19_1_dna.html