iran-emrooz.net | Sat, 22.11.2008, 8:03
اوباما شیدایی
یان بوروما / برگردان: علیمحمد طباطبایی
برای این همه تجلیل و ستایش اروپاییها از باراک اوباما رئیس جمهور منتخب آمریکا چه توضیحی میتوان داشت؟ شاید بگوئید که پرسش احمقانهای است. او جوان، خوش سیما، باهوش، فرهیخته و شهروندی جهانی است و بیش از هرچیز وعدهی تغییر نامحبوب ترین دولت اجرایی آمریکا را در تاریخ داده است. او را با رقیبش مک کین مقایسه کنیم که او نیز از تغییر سخن میگفت، اما برای بیشتر اروپاییها مظهری از نقطه مقابل او بود.
و با این وجود در این شیفتگی اروپاییها برای یک سیاستمدار رنگین پوست آمریکایی نکته غریبی وجود دارد، در حالی که همگی میدانیم هنوز هم به قدرت رسیدن یک رئیس جمهور یا نخست وزیر سیاه پوست (آنهم چنانچه نام میانیاش حسین باشد) در اروپا غیر ممکن است.
اروپاییها مدتها بود که نسبت به ستارههای سیاه پوست آمریکایی مهمان نوازانه رفتار میکردند. ژوزفین بیکر را به یاد آوریم که مردم پاریس و برلین را در زمانهای به تحسین واداشت که هنوز هم سیاه پوستان در بسیاری از بخشهای آمریکا حق رأی نداشتند یا حتی از حمامهای جداگانه از سفیدپوستان استفاده میکردند. شهرهایی مانند پاریس، کپنهاگ و آمستردام در حکم پناهگاهی برای موسیقیدانهای جاز سیاه پوست آمریکایی بودند، کسانی که از نژادپرستی نهادینه شده کشور خود برای مدتی هم که شده بود به دنبال راه گریز میگشتند. در مورد دیگر هنرمندان نیز این سخن صادق بود. برای مثال جیمز بالدوین برای همیشه در فرانسه ماند.
از آنجا که هنوز هم تعداد سیاه پوستان اروپا بسیار اندک بود، ستایش ستارگان سیاه پوست آمریکایی مسئله ساز نبود. به این ترتیب اروپاییها نسبت به مردم آمریکا نوعی برتری احساس میکردند و میتوانستند با توجه به فقدان تعصبهای نژادی در اروپا به خود آفرین گویند. هنگامی که پس از دهه ۱۹۶۰ انسانهای بسیاری از کشورهای غیرغربی آغاز به آمدن به اروپا نمودند این عمل به عنوان نوعی توهم از آب درآمد. با این وجود تازمانی که این توهم ادامه داشت دلنشین هم بود و این اوباما شیدایی روزگار خود ما شاید دارای نوعی عنصر خاطره برانگیز (nostalgia) هم باشد.
یک دلیل دیگر برای ماجرای عاشقانه اروپاییها با اوباما این است که مردم این قاره او را به عنوان چیزی بیشتر از یک آمریکایی مینگرند. برخلاف مک کین که نمونهای از یک آمریکایی و یک قهرمان جنگ است، اوباما بیشتر شبیه به یک شهروند جهانی است. این که او پدری اهل کنیا دارد باعث میشود که از همان جاذبه و افسونی برخوردار گردد که زمانی نسبت به نهضتهای آزادی بخش جهان سوم احساس میشد. نسلون ماندلا این گیرایی را به ارث برد و هم او بود که در واقع تجسمی انسانی به آن جاذبه و گیرایی بخشید. قدری از آن نیز اکنون به اوباما منتقل شده است.
هرچند این موضوع در خانهی خودش کمک چندانی برای او نبود. در واقع حتی میتوانست تا اندازهای به ضرر او هم تمام شود. پوپولیستهای جمهوری خواه مدتها تلاش میکردند تا رقبای دموکرات خود را و اغلب با موفقیت بسیار به عنوان افراد برجسته اما «غیرآمریکایی» ، روشنفکران و افرادی که به زبان فرانسوی سخن میگویند به تصویر کشند یا به طور خلاصه به عنوان «اروپایی».
هنگامی که اوباما در ماه جولای سخنرانی تکان دهنده خود را در برلین و در باغ وحش آن شهر و در برابر ۲۰۰هزار آلمانی به انجام رساند، محبوبیت او در کشورش عملاً کاهش یافت، به ویژه در منطقه صنعتی اوهایو و پنسیلوانیا معروف به rustbelt. در واقع او در آن هنگام به طرز مخاطره آمیزی قابل اشتباه با یک اروپایی شده بود. لیکن اروپاییهای واقعی به همین خاطر عاشق او شده بودند.
هرچند علت اصلی برای این اوباما شیدایی احتمالاً پیچیده تر از این حرفها است. در این اواخر تکذیب کردن این که آمریکا همچنان یک ابرقدرت است برای اهل تخصص و مفسرین اروپایی به یک رویه متداول تبدیل شده است حالا این که این کشور هنوز هم میتواند به عنوان قدرتی الهام دهنده مطرح باشد دیگر به کنار. در واقع آنها با چنین انتخابی از عقاید عمومی پیروی کردهاند.
بسیاری از کسانی که گرایشات لیبرالی دارند اغلب با تأسف، ناامیدی خود را از آمریکا طی سالهای تیرهی زمامداری بوش بیان کردهاند. آنها با این اندیشه بزرگ شدهاند که آمریکا را به عنوان کشور و ملتی بنگرند که نشانهای از امید است مکانی که علی رغم کمبودهایش هنوز هم الهام بخش رویای یک آینده بهتر است و جایی که در آن فیلمهای سینمایی درجه یک تولید میشود، همراه با آسمان خراشهایش، راک ان رول، جان اف کندی و مارتین لوتر کینگ. لیکن اکنون این تصویر به طرزی مأیوس کننده با جنگی شتابزده، شنکنجههایی که رسماً تایید شده بودند، میهن پرستی کورکورانه و مبتذل و خودپسندی سیاسی بیش از اندازه خدشه دار شده است.
دیگران سرخوردگی مشابهی را با ژستی غرور آمیز از بدخواهی (schadenfreude) به زبان آوردند: بالاخره این کشور بزرگ، مغرور و به طرزی ویرانگر اغواکننده و مکانی که مدتها است جهان قدیمی را تحت تاثیر خود قرار میداد به زانو درآمده است. با مشاهده ظهور قدرت اقتصادی چین، روسیه و هند از یک طرف و فروپاشی آمریکا در خاورمیانه از طرف دیگر، باور به این تصور که قدرت آمریکا دیگر آن قدرها هم به حساب نمیآید اکنون وسوسه کننده شده بود. بسیاری بر این باور بودند که یک جهانی چند قطبی به یک جهان زیر سایه آمریکا از هر جهت برتری دارد.
با این وجود این قبیل فرافکنیها هرگز نمیتوانند به طور کامل احساسی از یک تشویش آزارنده را بپوشانند. چه تعداد از مردم اروپا (یا در این خصوص آسیا) حقیقتاً خوشحال تر خواهند بود چنانچه در معرض قدرت برتر چین یا روسیه قرار گیرند؟ در پس هر کنارگذاری به ظاهر آگاهانهی قدرت ایالات متحده، هنوز هم تااندازهای اشتیاق برای بازگشت به دورهی اطمینان بخش تر گذشته پنهان شده است، هنگامی که جهان دموکرات میتوانست سر مشترک خود را بر روی شانههای پهن عمو سام قرار دهد.
این نیز احتمالاً برای خودش توهمی است. از زمان طرح مارشال، پل ارتباطی هوایی با برلین و بحران موشکی کوبا تغییرات بسیاری روی داده است. اما من بر این اعتقاد نیستم که رویای آمریکایی اکنون برای همیشه در اروپا خاموش شده است. به نظر میرسد که این اوباما شیدایی فعلی آن را دوباره زنده کرده باشد.
اروپاییها و دیگران شاید ظهور چین را با ترسی آمیخته با احترام مورد توجه قرار دهند و امیدوار آن باشند که که با روسیه به یک صلح موقتی دست یابند. لیکن بدون انتظاری که الهام بخش آن یک جمهوری خارق العاده است که مظهری است از بدترین و بهترین نمونهی این جهان خردوخمیر غربی، ما در وضعیت بدتری قرار میداشتیم. اکنون میدانیم که علت اصلی برای آن که چرا مردم اروپا تا این اندازه از انتخاب باراک اوباما مسرور شدهاند چیست.
Obamamania
by Ian Buruma
project-syndicate 2008