iran-emrooz.net | Fri, 19.09.2008, 8:02
رئیس جمهور هرگز ۱۱سپتامبر را فراموش نخواهد کرد
برگردان: علیمحمد طباطبایی
رئیس پیشین ستاد کاخ سفید، آندرو کارد (Andrew Card)، در باره رئیس جمهور آمریکا جورج دبلیو بوش، حملههای تروریستی یازده سپتامبر و افشاگریهای جدید که توسط روزنامهنگار مشهور باب وودوارد (Bob Woodward) در بارهی اختلاف نظر در مدیریت جنگ عراق برملا گردید سخن میگوید.


اشپیگل: آقای کارد، روزنامهنگار مشهور باب وودوارد با کتاب جدید خود « جنگ در درون » بحثی را در باره رئیس جمهور آمریکا جورج دبلیو بوش پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به راه انداخته است. در آن روز هیچکس به رئیس جمهور نزدیکتر از شما نبود. آیا شما یا او هیچ نگرانی نسبت به روی دادن چنین وقایعی نداشتید؟
کارد: در صبح آن روز هیچ نشانهای وجود نداشت که حکایت از یک روز بخصوص داشته باشد. ما شب قبل در فلوریدا فرودآمده و صبح روز بعد برای ورزش صبحگاهی رفتیم. فکر میکنم هرکدام در حدود چهار مایلی دویدیم. او تا آنجا که میشد عرق کرده بود، اما احساس خیلی رضایت بخشی از ورزش صبحگاهی خود داشت. او به من گفت: «من لباسهایم را عوض میکنم و پس از آن به گزارشات سازمان سیا میپردازیم.»
اشپیگل: آیا طی این نشست هیچ گونه هشدار یا حداقل نوعی تصور مبهم از یک فاجعه وجود نداشت؟
کارد: حتی کمترین نشانهای دیده نشده بود. میتوانم اطلاعات سری را به خاطر بیاورم که حدس میزد احتمال دارد یک هواپیما را بربایند. من در کاخ سفید در دولتهای ریگان و بوش پدر و جورج دبلیو بوش کار کردهام و دفعات مکرری وجود داشته که مجبور بودیم به یک ماجرای هواپیما ربایی رسیدگی کنیم. معمولاً موضوع آنها آزادی زندانیان، دریافت پول زیاد و یا به نوعی در ارتباط با کوبا بود. هرگز پیش از آن کسی از هواپیما به عنوان سلاحی جهت نابودی دسته جمعی استفاده نکرده بود و چنین سناریویی تا آن زمان نه طراحی شده و نه به اجرا درآمده بود.
اشپیگل: به این ترتیب شما بدون کمترین سوء ظنی به مدرسه ابتدایی در ساراسوتا رفتید که رئیس جمهور خواستار دیدار از آنجا شده بود؟
کارد: همین که ما تازه وارد مدرسه شده و به داخل میرفتیم شنیدم که دو نفر چیزی در رابطه با برخورد یک هواپیما به مرکز تجارت جهانی میگفتند. به خاطر میآورم که یکی از آنها کارل روو (Karl Rove) مشاور ارشد کاخ سفید بود.
اشپیگل: رئیس جمهور در جریان قرار نگرفت؟
کارد: همین که ما در کنار رئیس مدرسه ایستاده و آماده رفتن به کلاس درس بودیم، یکی از کارکنان شورای امنیت ملی جلو آمد و گفت که آقای رئیس جمهور، ظاهراً یک هواپیمای کوچک دوموتوره به یکی از دو برج مرکز تجارت جهانی اصابت کرده است. اولین فکری که در ذهنم گذشت این بود: چه حادثهی وحشتناکی.
اشپیگل: و سپس رئیس جمهور برای بچهها شروع به خواندن یک داستان پریان کرد.
کارد: رئیس جمهور سخنان خودش را آغاز کرد و دوربینهای تلویزیونی صحنه را ضبط تصویری میکردند. هنگامی که همان کارمند شورای امنیت ملی دوباره آمد و گفت که به نظر میرسد که این نه یک هواپیمای کوچک دوموتوره بلکه یک هواپیمای جت مسافری بوده من بیرون در ایستاده بودم. ذهن من به ناگاه وحشتی را مجسم کرد که قاعدتاً مسافرین آن هواپیما میبایست تجربه کرده باشند، با این وجود هنوز هم تصوری از این که آن یک حمله تروریستی باشد نداشتم. سپس برای بار دیگر آن کارمند داخل شد و گفت که یک هواپیمای دیگر نیز به برج دیگر برخورد کرده است.
اشپیگل: در این لحظه در ذهن شما چه میگذشت؟
کارد: اولین اندیشه من این بود: رئیس جمهور باید مطلع شود. آنگاه با خودم فکر میکردم که حالا چگونه باید این موضوع را به اطلاع او برسانم؟ در حالی که افکار خودم را مرتب میکردم، در کلاس درس را باز کردم، به طرف رئیس جمهور رفتم، خم شده و در گوشی به او این دو جمله را گفتم: « یک هواپیمای دوم به برج دیگر اصابت کرده. آمریکا مورد تهاجم واقع شده است. »
اشپیگل: و سپس؟
کارد: خود را کنار کشیده و ایستادم و در حدود سی ثانیه همانجا ماندم، آنگاه از اتاق بیرون رفتم .
اشپیگل: بوش به خواندن قصه ادامه داد و ظاهراً تحت تاثیر واقع نشده بود.
کارد: به نظرم او کاملاً درست عمل میکرد. او کاری نکرد که باعث وحشت دانش آموزان بسیار جوان بشود و عملی از او سر نزد که مردم را به وحشت اندازد و رضایت تروریستها را برآورده سازد. او آرام و خونسرد باقی ماند، همانگونه که میتوان از یک رئیس جمور انتظار داشت.
اشپیگل: و شما؟
کارد: من حالا یک عالمه کار تدارکاتی داشتم. میبایست مطمئن شوم که ماموران سازمان ضداطلاعات برای عزیمت رئیس جمهور آماده بودند و هواپیمای مخصوص هم آماده پرواز. من با اتاق بحران در کاخ سفید ارتباطات خود را آغاز کردم. پیداکردن تمامی افرادی که لازم داشتیم برای خودش چالشی بود.
اشپیگل: چطور؟
کارد: زیرا مطمئنم که بعضی از آنها این ور و آن ور میرفتند و از خود میپرسیدند که در نیویورک چه رخ داده است؟ آیا قرار است که به اینجا هم حمله شود؟
اشپیگل: در این میان رئیس جمهور هم کلاس درس را ترک کرد. اولین عکسالعمل او چه بود؟
کارد: او در ارتباط با تعدادی از افراد قرار گرفته بود. اول از همه مشاور امنیت ملی او کوندالیزا رایس، سپس معاون رئیس جمهور و باب مولر، کسی که تازه ده روز بود رئیس اف بی آی شده بود. بعضی از تلفنها در همان حالی که در راه رفتن به سوی باند پرواز بودیم انجام گردید. برای پیدا کردن وزیر دفاع دونالد رامسفلد دچار دشواری بسیار شدیم، زیرا پنتاگون نیز هدف یک هواپیمای دیگر واقع شده بود و او دفترش را ترک کرده بود. در تمامی این گفتگوها رئیس جمهور بیشتر سوء ظنش به آغاز یک جنگ رفته بود.
اشپیگل: بنابراین آیا با رهبران کشورهای دیگر هم گفتگوهایی انجام شد؟
کارد: رئیس جمهور به ولادیمیر پوتین تلفن زد. وی بوش را متقاعد ساخت که نگران نباشد و در تصمیمهایش زیاده روی نکند: دکمه خود را فشار ندهید ـ ما دکمه خود را فشار ندادهایم.
اشپیگل: هواپیمای مخصوص رئیس جمهور بلند شد، و در فاصله بسیاری زیادی از زمین در شکلی مارپیچ پرواز میکرد، اما به واشنگتن بازنگشت. چگونه چنین تصمیمی گرفته شد؟
کارد: ما به یک پایگاه نیروی هوایی در لوئیزیانا پرواز کردیم. آنها در میانه یک تمرین بودند که در واقع یک عملیات آمادگی هستهای بود. بنابراین به عنون بخشی از تمرین خود در بالاترین وضعیت آماده باش قرار داشتند. اما رئیس جمهور عملاً میخواست که به واشنگتن بازگردد. نظر او این بود که به جهان نشان دهد که ما همچون هر روز دیگر مشغول کارهای معمول خود هستیم. من مصرانه با چنین بازگشتی مخالفت کردم.
اشپیگل: به چه دلیل؟
کارد: من به رئیس جمهور توصیه کردم که او نمیتواند زیرا نظر مشورتی سازمان ضداطلاعات به من این بود که در مورد امنیت واشنگتن اطمینان کافی وجود ندارد. به این ترتیب میان رئیس جمور و من یک تنش حسابی بوجود آمد.
اشپیگل: معنای آن این است که شما در آن بالا یک اختلاف نظر کوچک داشتید.
کارد: خیر، یک اختلاف نظر کوچک نبود. ما یک مباحثه طولانی داشتیم. به این ترتیب ما از لوئیزیانا به یک پایگاه نیروی هوایی در نبراسکا پرواز کردیم و در آنجا به یک پناهگاه زیرزمینی رفتیم. سپس از همانجا تمامی پروازها به ایالات متحده را زیر نظر گرفتیم. گزارش شده بود که یک هواپیما به کنترل رادیویی پاسخ نمیدهد و ممکن بود حملهی دیگر در کار باشد.
اشپیگل: و به زودی روشن شد که اطلاعات اشتباه بوده.
کارد: بله، همان ابهام و سردرگمی در جنگ.
اشپیگل: رئیس جمهور در پناهگاه زیرزمینی در نبراسکا چه میکرد؟
کارد: ما با تیم امنیت ملی در واشنگتن شامل معاون رئیس جمهور، کوندالیزا رایس، وزیر دفاع و رئیس سازمان سیا یک کنفرانس ویدئویی انجام دادیم. به مسائل زیادی در باره رویدادهای آن روز پی بردیم. سپس رئیس جمهور تصمیم گرفت که به واشنگتن بازگردد. به هنگام نزدیک شدن خود به واشنگتن برای فرود در اواخر بعدازظهر ۱۱ سپتامبر دودهایی را دیدیم که از ساختمان پنتاگون به هوا برمی خاست. به استثنای هواپیمای مخصوص رئیس جمهور و جنگندههای همراه ما تمامی فضای بالای واشنگتن دی سی کاملاً خالی بود. حالتی بسیار خوف انگیز.
اشپیگل: در آن شب، رئیس جمهور از کاخ سفید خطابهای به مردم آمریکا را که همه در انتظار آن بودند ایراد کرد. شما چه کردید؟
کارد: من به دفتر کار خود که درست در کنار دفتر رسمی رئیس جمهور آمریکا یا Oval Office قرار داشت رفته و به همسرم تلفن زدم. پشیمان بودم که چرا زودتر با او تماس نگرفتهام زیرا او به نظر میآمد که بسیار ترسیده بود. چیز دیگری که به خاطرم میرسد این که یک مامور سازمان اطلاعات نزد من آمد و گفت که باید به پناهگاه زیر زمینی ساختمان برویم.
اشپیگل: یک هشدار اشتباه دیگر؟
کارد: گزارشاتی بود از یک هواپیما که به سوی کاخ سفید در پرواز است: اما بله، این یک هشدار اشتباه بود. بدم نمیآمد که یک هشدار اشتباه دریافت کنم تا این که هشداری درکار نباشد و به ناگهان با یک انفجار همه چیز به هوا برود. ما همگی به داخل آن پناهگاه رفتیم. رئیس جمهور و همسرش، که تقریباً در حال رفتن به رختخواب بود نیز به دنبال ما آمدند. رئیس جمهور با لباس خوابش و همسرش، بدون لنزهای چشمی و در حالی که سگ و گربهاش را همراه داشت.
اشپیگل: قضاوت شما از رئیس جمهور که تحت فشار و استرس روانی قرار داشت چه بود؟
کارد: او رهبر خوبی بود. او غریزههای مورد نظر را داشت و البته سرخوردگیهایی که باید داشته باشد. چرا ما اطلاعات بهتری دریافت نکرده بودیم؟ چرا پیدا کردن افرادی که میخواستیم با تلفن با آنها صحبت کنیم تا این اندازه به طول میکشید؟ ما تلاش میکردیم که همه چیز را از میان ابهام و سردرگمی جنگ ببینیم.
اشپیگل: یکی از پیامدهای یازده سپتامبر جنگ در افغانستان بود و یک سال و نیم پس از آن جنگ در عراق. در دیدگاه شما آنها چگونه رخ دادند؟
کارد: این واکنش غیر ارادی ما نبود که به بغداد برویم، بلکه بعداها شکل گرفت.
اشپیگل: اما چگونه؟
کارد: طی ۴۸ ساعت بعدی رئیس جمهور از همه دعوت کرد که آن حملهها را محکوم کرده و طرف ما را بگیرند. اگر شما با ما نباشید، در برابر ما ایستادهاید. و صدام هرگز نگفت که من در کنار شما قرار دارم.
اشپیگل: و همین باعث شد که او به هدف شما تبدیل شود؟
کارد: خیر. بلکه انباشت سرپیچیها از قطعنامههای شورای امنیت، بازرسیهای سلاحها، نقض مناطق پرواز ممنوع باعث شدند که رژیم صدام به یک هدف تبدیل شود. بلافاصله پس از ۱۱ سپتامبر، اولین شخصیت رسمی که برای حمله به عراق اشارههایی کرد پائول ولفوویتس بود. رئیس جمهور بلافاصله از من درخواست کرد اطمینان حاصل کنم که مسائل را با هم قاطی نکنیم. به این ترتیب نزد پائول ولفوویتس رفتم و به او گفتم که اکنون وقت مناسبی برای سخن گفتن از جنگ با عراق نیست. اکنون ما تمام توجه خود را متوجه القاعده و بن لادن کردهایم.
اشپیگل: اما مدتی بعد رئیس جمهور تغییر عقیده داد.
کارد: نظر رئیس جمهور این بود که جهان از یازده سپتامبر به این سو تغییر کرده و این که ما از جهت حالت دفاعی باید در موضع بازدارندگی باشیم و نه واکنش پذیر. این در واقع در حکم یک تغییر قابل ملاحظه در موضع ایالات متحده آمریکا بود. یعنی دیگر نمیبایست اجازه میدادیم که خطرات شکل میگرفتند، بلکه میبایست آنها را قبل از آن که بتوانند به واقعیت تبدیل شوند برطرف کنیم.
اشپیگل: آن گونه که روزنامهنگار واشنگتن پست باب وودواورد میگوید شما از قرار معلوم بر علیه تهاجم به عراق هشدار داده بودید. آنجور که از شما نقل شده است گفته بودید که این عمل میتواند به یک « ویتنام دوم » برای آمریکا تبدیل شود.
کارد: من برای وودوارد احترام قائلم و میدانم که نقل قولهایش همیشه موثق است. فکر میکنم که در این مورد نیز او سخن مرا به درستی نقل کرده. اما بر این باورم که او این نظر مرا از آن زمینه و شرایط اصلی که مطرح شده بود بیرون آورده است.
اشپیگل: منظور شما از یک « ویتنام دوم » چه بود؟
کارد: احساس میکردم که طراحان ما پیوسته باید به تشریح استراتژیهای خروج هم قادر باشند. مقایسه من با ویتنام در چنین زمینه و شرایطی بود. من مایل بودم بدانم که: چگونه میتوانیم بیرون آئیم؟
اشپیگل: پرسش بسیار خوبی بود.
کارد: داخل رفتن ساده است. اما همیشه این بیرون آمدن است که دشوار است. میخواستم که در این باره بیندیشیم.
اشپیگل: آیا شما موافق تهاجم بودید یا مخالف آن؟
کارد: اگر صدام یک تهدید بود من کسی بودم که معتقد بود: آقای رئیس جمهور، شما انتخاب دیگری ندارید. سوگند شما به قانون اساسی میگوید باید از ما دفاع کنید. در اینجا قید شرطی در قانون اساسی وجود ندارد. نمیگوید که « اگر »، نمیگوید « اگر همه موافق باشند » و نمیگوید « اگر آلمانیها و فرانسویها در صحنه حاضر باشند ». بلکه میگوید وظیفه رئیس جمهور حفظ، نگهداری و دفاع از قانون اساسی است. حتی نمیگوید « چنانچه کنگره با آن موافق باشد ».
اشپیگل: بنابراین شکاکیت شما به آغاز جنگ باز نمیگشت بلکه به خاتمه آن.
کارد: من حامی تصمیم رئیس جمهور بودم. فقط میخواستم اطمینان حاصل کنم که تمامی موارد مورد بررسی و ملاحظه قرار گیرند. حتی در مورد جزئیات بخصوص جنگ عراق بیشتر صاحب نظران ـ منظور من اهل نظر در رسانهها نیستند، بلکه روی سخن من در اینجا به صاحب نظران در طراحی جنگ است ـ میبایست در مباحثات معمول شرکت داشته باشند. به چه تعداد نیرو نیاز است؟ آیا به تانکهای بیشتر نیازمندیم یا هواپیماهای بیشتر؟ آیا نیروی دریایی باید در خط مقدم قرار گیرد یا نیروهای ویژه؟ آیا به اندازه کافی نفت ذخیره داریم؟ چه تعداد کشتی باید از میان کانال سوئز عبور کنند؟ تمامی اینها تصمیمات مهم تاکتیکی هستند و بر تصمیمات استراتژیک موثر.
اشپیگل: اگر سخنان وودوارد را بپذیریم، در میان شرکت کنندگان در باره استراتژی درست برای جنگ عراق یک نبرد واقعی در جریان بوده.
کارد: در شورای امنیت ملی یک بحث سالم و پرحرارت وجود داشت. بیشتر صاحب نظران توجه خود را به آمادگی برای جنگ متمرکز کرده بودند. من ندیدیم که همان اندازه هم به مسائلی از نظم جامعه پرداخته شود: چه کسی مسئول حمل و نقل بغداد است؟ چه کسی تضمین میکند که روشنایی خیابانها برقرار یا آب شرب در جریان باشد؟
اشپیگل: برای پرسشهای خود چه پاسخهایی دریافت کردید؟
کارد: اطلاعات سازمانهای سری حاکی از آن بود که در آنجا نیروهای غیر نظامی به حد کافی وجود دارد که کار خود را دوست دارند و حتی هنگامی که صدام برود آنها به کار خود ادامه خواهند داد. آنها به مشکلات حمل و نقل، برق و آب شهر رسیدگی خواهند کرد. همچنین تعدادی ژنرال یا کلنل وجود دارد که حقیقتاً از صدام راضی نیستند. اگر ما داخل بشویم، آنها پرچم سفید را به اهتزاز درآورده و به نیروهای ما ملحق خواهند شد ـ نه برای جنگ، بلکه برای برقراری و حفظ نظم.
اشپیگل: اما واقعیت پس از تهاجم آمریکا کاملاً متفاوت بود.
کارد: بدبختانه کارمندان ادارهها سر کارشان حاضر نشدند، زیرا بیشتر آنها عضو حزب بعث بودند و اکنون میترسیدند. و بنا به بعضی دلایل هیچ واحدی پرچم سفید را به ما نشان نداد. بنابراین چقدر خوب است که حالا برای رسیدن به صلح و آرامش برنامه ریزیهای بهتری انجام شود.
اشپیگل: دلایل شما برای توصیه به رئیس جمهور برای کنارگذاردن وزیر دفاع آقای رامسفلد چه بود؟
کارد: این دیگر مبالغه برای کار مشورتی من خواهد بود. گاهی من توصیههایی برای تغییر افراد میدادم و مواقعی هم بود که برای تغییر فرد دیگری هشدار میدادم. یکی از وظایف من دادن اندرزهای دقیق به رئیس جمهور در باره تغییرات افرادی بود که میبایست انجام شود. برای این موارد من فهرستی داشتم که نام آن را « فهرست زیر اتوبوس رفتهها » گذارده بودم. اگر فلان مشاور یا فلان عضو دولت زیر اتوبوسی برود چه کسی را میتوان به رئیس جمهور برای جایگزینی او توصیه کرد.
اشپیگل: آیا یازده سپتامبر دفتر کار ریاست جمهوری را تغییر دارد؟
کارد: این روز چیزی را به خاطر آورد که میتوان آن را به سهولت به فراموشی سپرد. بیشتر سیاستمداران برونگرا هستند، آنها میخواهند که با مردم باشند و مردم آنها را دوست داشته باشند. اما وظیفهی یک رئیس جمهور ایجاب میکند که شهامت تنها بودن را داشته باشد زیرا سوگند او یک مسئولیت منحصر به فرد است. من این موضوع را سه روز بعد از آن حمله دیدم. این خاطره انگیز ترین روز من در مقام رئیس ستاد رئیس جمهور بود. ما به نیویورک رفته بودیم و با خانوادهی نیروهای پلیس و آتش نشانی که یکی از اقوام خود را در آن حادثه از دست داده بودند ملاقات میکردیم. مادری نشان فلزی پسرش را به او نشان داد. رئیس جمهور گفت که آمریکا فراموش خواهد کرد زیرا این طبیعت کشور ما است. اما من (آندرو کارد) هرگز او را فراموش نمیکنم. من از این جهت خرسندم که رئیس جمهور هرگز ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ را فراموش نخواهد کرد.
اشپیگل: آقای کارد، به خاطر این مصاحبه از شما سپاسگزاریم.
http://www.spiegel.de/international/world/0,1518,578227,00.html