iran-emrooz.net | Sat, 07.06.2008, 16:16
فوتبال سریعتر از واژهها است
برگردان: علیمحمد طباطبایی
در آستانهی شروع مسابقات جام ملتهای اروپا، برنده جایزه نوبل ادبیات اورهان پاموک از زندگی خود به عنوان یک هواخواه فوتبال، نمود ناسیونالیسم در ورزش ترکیه و این که چگونه ورزش، این کشور را طی ۵۰ سال گذشته به بخشی از اروپا تبدیل کرده است سخن میگوید.
اشپیگل: آقای پاموک، آیا شما مسابقات فوتبال ۲۰۰۸ اروپا را تماشا خواهید کرد؟
پاموک: البته. و اگر یک وقت تیم ترکیه بازنده شود نمیدانم چگونه با این قضیه کنار آیم. چنین چیزی بسیار مایوس کننده است. هنگامی که تیم فنرباغچه استانبول در مقابل تیم اف سی چلسی در یک چهارم نهایی فینال لیگ قهرمانی بازی میکرد، من در نیمه دوم تلویزیون را خاموش کردم، زیرا آنها عقب مانده بودند. من اندوهگین بودم از این که میدیدم بازیکنان ما مجبور بودند از پیروزی قطع امید کنند. گویی که آنها کودکاناند.
اشپیگل: آیا شما طرفدار جدی فوتبال هستید؟
پاموک: وقتی کودک بودم به فوتبال بسیار علاقمند بودم. آنچه در این خصوص در خانه ما میگذشت را یقیناً میتوان به عنوان تعصب به فوتبال توصیف نمود. یک عموی من طرفدار گالاتای سارای استانبول بود و عمومی دیگرم طرفدار بسیکاتاس، در حالی که پدرم و خانوادهی خود ما همگی طرفدار فنر باغچه بودیم.
اشپیگل: آیا پدرتان شما را با خودش به استادیوم میبرد؟
پاموک: بله و در واقع اغلب. اما لحظات بزرگی که به خاطر میآورم خود گل زدنها نبودند. تصویری که در ذهن خود دارم بیشتر مربوط به بازیکنان تیم فنرباغچه است که قبل از شروع بازی به درون استادیوم یورش میآوردند. به آنها قناری میگفتیم و آنهم به علت ژاکتهای زرد آنها. انگار که آنها مانند قناری از یک نقطه به ناگهان به درون استادیوم پرواز میکردند. من این صحنه را خیلی دوست داشتم. در واقع برای خودش نوعی هنر شعر بود.
اشپیگل: حالا چرا فقط فنرباغچه؟
پاموک: این هم درست مثل دین است و در آن «چرا» وجود ندارد. من هنوز هم میتوانم تمامی آرایش تیم فنر باغچه را در سال ۱۹۵۹ درست مثل یک شعر از بر بگویم. البته تا حدی هم به احساس همذات پنداری با پدرم باز میگردد. ما همیشه در جایگاه اصلی تماشاچیان در کنار آدمهای بانفوذ مینشستیم، کسانی که درست شبیه به سرمایهداران در نمایشنامههای برتولت برشت بودند. در طول تمامی بازی آنها سیگارهای برگ خود را دود میکردند که این نشانهای از ثروت زیاد در آن زمان در ترکیه بود و از آنجا که نسیم ملایمی از سوی بسفر به داخل استادیوم میوزید، دود سیگارها چشمان مرا به اشک میآوردند. در طول بازی آنها مانند صاحب مغازههایی که به شاگردان خنگ خود بدوبیراه میگویند به بازیکنان توهین میکردند. فکر میکردم که این خیلی وحشتناک بود.
اشپیگل: چرا؟ همیشه در تمامی استادیومهای فوتبال همینطور است.
پاموک: توهین آنها به زخم زبانهای طرفداران سرخورده نمیمانست. آنها بر خلاف خود من عاشق و شیفته قهرمان نبودند. آنها حتی گاهی در همان حالی که بازی در حال انجام بود در باره کارهای تجاری خودشان صحبت میکردند و من این احساس را داشتم که این کار آنها یک جور بیاحترامی نسبت به قهرمانها بود.
اشپیگل: این شیفتگی شما به قهرمانها چگونه بود؟
پاموک: من عکسهای بازیکنان فوتبال را که در بستههای آدامس به فروش میرسید جمع میکردم که حالا در نظر دارم همانها را از طریق اینترنت به فروش برسانم. هر دوشنبه من مقالههای منتشر شده در روزنامهها در باره تیم فنرباغچه را جمع آوری میکردم. در واقع تمامی کودکی من تشکیل میشد از نگاه کردن به عکسهایی که در آنها توپ درست پشت خط دروازه دیده میشد و دروازه بان بیچاره هم در جلوی تور دروازه قرار داشت.
اشپیگل: آیا شما خودتان هم فوتبال بازی میکردید؟
پاموک: در باشگاه که هرگز. اما در خیابانهای استانبول چرا. هم قبل و هم پس از مدرسه.
اشپیگل: بازیکن خوبی هم بودید؟
پاموک: نمیخواهم خیلی فروتن باشم. من استعداد داشتم اما فردی که خیلی عضلانی باشد نبودم. خیال پردازی در باره بازی کردن برای من از خود بازی واقعی مهمتر بود. این تخیلات دورهی کودکی الگوهای ما در زندگی بعدی را شکل میدهند. و من در آن تخیلات یک قهرمان بودم. در این خیالبافیها من به طور دائم سناریویی را از نظر میگذراندم که در آن تیم فنرباغچه در جام کشورهای اروپایی بازی میکند و من به عنوان یک کودک در دقیقه ۸۹ وارد بازی میشوم و البته گل پیروزی را میزنم.
اشپیگل: منتقد فرهنگی و آلمانی Klaus Theweleit یک بار نوشته بود که فوتبال « راه ورود به جهان » را برای او گشوده است.
پاموک: این برایم قابل درک است، اما در قضیه من فوتبال راه ورود مرا به جامعه گشود. ابتدا با برادرم که ۱۸ ماه از من بزرگ تر بود با استفاده از تیلههای شیشهای بر روی فرش ما تمامی مسابقات قهرمانی ترکیه را در جام کشورهای اروپایی دوباره بازی میکردیم. یکی از ما دونفر وانمود میکرد که یک گزارشگر رادیویی است و آنچه بر روی فرش در حال انجام بود را برای تماشاچیان فرضی شرح میداد. هر تیله معرف یک بازیکن مشهور بود و هنگامی که برادرم نقش گزارشگر را بازی میکرد و یک نام را اشتباهی تلفظ میکرد من اشتباه او را یادآوری میکردم ـ البته به آرامی و بیسر و صدا با اشاره به او میفهماندم و نگران بودم از آن که نکند حواس آن چند میلیون شنونده را پرت کنم.
اشپیگل: اهمیت رادیو از چه قرار بود؟
پاموک: وسیله ارتباطی ما با بازیها رادیو بود. مفسرین رادیویی به من آموختند که به چیزی گوش کنم و هم زمان چیزی را در ذهن خود مجسم کنم. در اوخر قرن ۱۸ گوته سفری به ایتالیا کرد و توانست که در آنجا نقاشی دیواری شام آخر اثر داوینچی را ببیند. در آن زمان مردم آلمان در باره آن نقاشی چیزهایی شنیده بودند اما تصویر بصری از آن نداشتند. گوته به آلمان بازگشت و درباره آن نقاشی مطلب نوشت. در زبان یونانی برای این کار یک اصطلاح وجود دارد: ekphrasis. یعنی بیان کردن یک تصویر با واژهها. گزارشگران فوتبال در رادیو هم به همین ترتیب عمل میکنند. البته این نیز روشن است که گزارشگر همیشه از رویداد اصلی عقب تر میماند و از این رو دائماً باید سخنان خود را تصحیح کند. فوتبال از واژهها سریع تر است.
اشپیگل: آیا هرگز در باره نوشتن متن ادبی که در آن فوتبال نقشی داشته باشد اندیشیدهاید؟
پاموک: البته استادیوم صحنهای است که در آن یک درام واقعی در حال ظاهر شدن است ـ دقیقاً همان شیوهای که یونانیان باستان آن را مجسم میکردند ـ و صحنهای که در آن یک رویداد واحد تمام مسابقات قهرمانی جهان را به نمایش میگذارد. اما فوتبال یک رویداد بصری است، در حالی که ادبیات موضوعی کلامی که همین مسائل را پیچیده میکند. علاوه بر آن من علاقهای به نگرشهای ژورنالیستی به فوتبال ندارم، یعنی داستانهایی از دخالت مافیا در فوتبال و یا چیزی شبیه به این، زیرا من به قصههای پریان خودم باور دارم و ترجیح میدهم چیزی در این باره که در فوتبال واقعاً تا چه اندازه فساد دخالت دارد ندانم. اما در هر حال قرار بود که فوتبال در کتابی از من به نام « کتاب سیاه » که در ۱۹۹۰ منتشر شد، نقشی بازی کند. یکی از شخصیتهای آن کتاب مردی است که در اواخر دهه ۱۹۸۰ تمام استانبول را زیر پا میگذارد و به دنبال همسر خود میگردد. در نسخه اولی آن کتاب او از رادیو میشنود که چگونه ترکیه در برابر انگلستان و در کشور خودش بازی را واگذار میکند، در حالی که انگلیسیها مرتب گلهای بیشتر و بیشتری میزنند. در دهه ۱۹۸۰ ترکیه دو بازی حذفی مهم را در برابر انگلستان با نتیجه هشت بر صفر باخت. بازیکنان انگلیسی در زمین بازی، بازیکنان ما را به ریشخند گرفتند و روزنامههای انگلیسی در باره این واقعیت که ما حتی یک چمن سبز واقعی برای بازی اول در استانبول نداشتیم ما را مسخره کردند. برای من این شکستها استعارهای از وضعیت کشور و احساس تحقیر بودند. من بعداً این قسمت را حذف کردم زیرا کتاب از آنچه لازم بود قطورتر شد. اما امروز از این کار خود پشیمان هستم.
اشپیگل: فوتبال ترکیه در بارهی شرایط امروز کشور به ما چه میگوید؟
پاموک: دیکتاتور پیشین پرتقال آنتونیو سالازار فوتبال را به عنوان ابزاری برای کنترل کشورش به کار میبرد. او بازی فوتبال را به عنوان تریاک تودهها به کار میگرفت، به عنوان روشی برای نگهداری آرامش در کشور. اگر در ترکیه نیز این گونه بود عالی میشد. در اینجا فوتبال تریاک نیست، بلکه بیشتر در حکم دستگاهی است برای ایجاد احساس ناسیونالیستی، بیگانه هراسی و اندیشه اقتدارگرا. من نیز معتقدم که این نه پیروزیها بلکه شکستها هستند که به ناسیونالیسم دامن میزنند.
اشپیگل: چگونه؟
پاموک: ریشه ناسیونالیسم در فجایع است، چه آنهایی که در اثر رویدادهای طبیعی مانند زلزله ایجاد میشوند و چه توسط شکست در یک جنگ. تولستوی در رمان معروف خود در این باره مینویسد که چگونه جنگ بر ضد ناپلئون به ایجاد هویت روسیه کمک نمود. یک شکست صفر بر هشت در برابر انگلستان نیز یک فاجعه مشابه است.
اشپیگل: شش سال پیش تیم ترکیه در جایگاه سوم جام جهانی قرار گرفت.
پاموک: بله. اما بعداً بازیکنان تیم ملی ما پس از ناکامی در شرکت در جام جهانی ۲۰۰۶ در آلمان، بازیکنان تیم سوئیس را مورد حمله قرار دادند. این عمل غیر اخلاقی و نابخشودنی بود، به ویژه روشی که بعداً روزنامههای ترکیه در بارهاش نوشتند. آنها گناه ناکامی تیم ترکیه را به گردن داوران بازی انداختند و به انواع نظریههای توطئه متوسل شدند. واقعاً وحشتناک است. این روزها فوتبال ترکیه در خدمت اهداف ناسیونالیسم قرار دارد، اما نه در خدمت مردم.
اشپیگل: در پائیز امسال ترکیه در ارمنستان در بازیهای مقدماتی حذفی جام جهانی شرکت خواهد کرد. بحث در باره قتل عام ارمنیان احتمال دارد که بر این مسابقه تاثیر منفی بگذارد. به نظر شما چه چیزی ممکن است روی دهد؟
پاموک: ترکیه در این مسابقه به پیروزی میرسد زیرا تیمش از نظر ورزشی بسیار برتر است. امیدوارم که نتیجه آن بازی این گونه باشد. البته اگر ترکیه در این مسابقه بازنده شود، آنها میتوانند بگویند که اتفاق مهمی نیفتاده. ارمنیها هم مثل خود ما انساناند. آیا یک چنین طرز برخوردی ممکن است؟ خیر. من تا این اندازه ساده نیستم.
اشپیگل: انسان از فوتبال چه میتواند بیاموزد؟
پاموک: خیلی چیزها. مثلاً این که در جهان کشورهای دیگری با مردمانی از نژاد و رنگ دیگر هم وجود دارد، مردمانی که درست مثل خود ما هستند و ما باید به آنها احترام بگذاریم. فوتبال میتواند به ما بیاموزد با وجودی که بازیکنان فردی یک تیم ضعیف هستند، اما میتوانند بازهم قرین موفقیت گردند آنهم اگر از عقل سلیم خود استفاده کنند. و ما چنالنچه از نتیجهی شکست تیم مورد علاقه خود بسیار ناراحت هستیم با این وجود نباید به کسی حمله فیزیکی بکنیم. و یک مسئله مهم دیگر: اگر رئیس جمهور فرانسه نیکولاس سارکوزی میگوید که ترکیه بخشی از اروپا نیست، ما میتوانیم پاسخ دهیم چگونه است که فنرباغچه به عنوان یک باشگاه بینالمللی ۵۰ سال است که بخشی از اروپا است.
اشپیگل: اما سرود ملی ترکیه هنوز هم قبل از مسابقات لیک فنرباغچه نواخته میشود.
پاموک: کودکی من به من آموخته است که بدون اجتماع مردم در فوتبال لذتی وجود ندارد. اما اگر این اجتماع با هویت خودش مسئله داشته باشد مشکلاتی پیش میآید. و این هنگامی است که ما انواع شکلهای زیاده روی و گزافه گویی ناسیونالیستی را تجربه میکنیم. و امروز هم البته ترکیه انواع و اقسام آنها را دارد. رابطه ما با اتحادیه اروپا به طور نهایی حل نشده و همین طور با کردها.
اشپیگل: آیا هنوز هم همان علاقه قدیمی را به فوتبال دارید؟
پاموک: من هنوز هم از باشگاهم حمایت میکنم، اما این احتمالاً باید در اثر نوعی واکنش پاولوفی باشد، یعنی وقتی رنگهای تیم فنرباغچه را میبینم. حتی با وجودی که مربی تیم ملی ترکیه یک ناسیونالیست دوآتشه است، باز هم من در بازیهای جام ملتهای اروپا از تیم کشورم طرفداری میکنم، همانطور که شما هم از تیم آلمان. اما من دیگر طرفدرا جدی فوتبال نیستم.
اشپیگل: به چه دلیل؟
پاموک: از دهه ۱۹۸۰ من همواره بیشتر و بیشتر خود را وقف نویسندگی کردم و حالا هم که در آمریکا زندگی میکنم. به ناگهان متوجه شدم که دیگر نمیدانم کدام تیم فاتح جام در ترکیه شده است. علاوه بر آن، فوتبال ترکیه بسیار پس روی کرده بود. موضوع دیگر ستایش از قهرمانها نبود، بلکه از بازندگان بود. برای مثال، دروازه بانها تا دهه ۱۹۹۰ یک نقش ویژه برای ما بازی میکردند، زیرا با توجه به بازیهای بینالمللی و برتری تیمهای مقابل این تنها بستگی به دروازه بان داشت که تیم خود را از باخت نجات دهد. لذت بردن از فوتبال بخشی از شرایط اجتماعی است و من باور خود به آن را از دست دادهام.
اشپیگل: آلبرکامو یک بار همین را در بارهی دورهای که دروازه بان بود گفته بود: همهی آنچه من با اطمینان بیشتری در بارهی اصول و تعهدات اخلاقی میدانم را مدیون فوتبال هستم.
پاموک: خب، یک چنین چیزی میتواند در الجزایر دهه ۱۹۳۰ صادق باشد. اما امروزه به نظر سطحی میآید. اصول اخلاقی احتمالاً آخرین چیزی است که انسان میتواند از فوتبال بیاموزد.