iran-emrooz.net | Sun, 01.06.2008, 7:49
سفری به قلب دشمن
نجم والی / برگردان: علیمحمد طباطبایی
نویسنده عراقی نجم والی که در تبعید زندگی میکند به اسرائیل میرود تا پرده از روی بعضی حقایق ناراحت کننده در بارهی رهبران کشورهای عربی بردارد.

هنگامی که در اسرائیل و یا نزد ما در جهان عرب کودکی به دنیا میآید، تاریخ مناقشهی عربی ـ اسرائیلی از همان بند نافش خود را به او میرساند. از زمان بیانیه استقلال کشور اسرائیل در ۱۴ ماه می۱۹۴۸، آن کشور به «دشمن شماره ۱» کشورهای عربی تبدیل شده است.
با این وجود از همان دوران کودکی پرسشی ذهن مرا به خود مشغول کره بود: چگونه است که این کشورِ به طریقی « قادر مطلق» توانست با چنین موفقیتی که سخنرانیهای رسمی میخواهند ما باور کنیم « کشورهای عربی را غرق در رخوت و سستی کند». و چرا در عین حال آنها تا این اندازه مطمئن بودند که « کشور کوچک دارودسته صهیونیستها » به طور اجتناب ناپذیری از « نقشه جهان حذف خواهد شد ». من هرگز پاسخ قانع کنندهای پیدا نکردم و در واقع میان « مسئله یهود» و «مسئله فلسطین» و میان «قربانیان هولوکاوست» و «قربانیان بنیانگذاری اسرائیل» رابطهای ندیدم.
شاید ابتدا میبایست منتظر میماندم تا فیلسوف مشهور ژان پل سارتر از اسرائیل دیداری به عمل آورد تا آنگاه بتوانم آن اصل مهم او در فلسفهی وجودی اش را کشف کنم: قبل ازآن که در بارهی دیگری برای خودت تصوری درست کنی، برای بدست آوردن شناخت صحیحی از او تلاشی بکن! آیا رفتن به چنین مسیری متضمن ارج نهادن و پذیرش درخواست به رسمیت شناختن اسرائیل نبود؟ آیا نمیتوانست به معنای پذیرش دیگری و خوشامدگویی او به عنوان یک شریک باشد؟ مفهوم آن اصل فلسفی اعتراف به این واقعیت بود که یهودیها و اعراب درکنار یکدیگر در فلسطین زندگی کرده و هر دو موظف به یافتن راه حلی هستند که برای مردمِ هر دو طرف قابل قبول باشد و آنهم البته بدون دخالت طرف سوم. بدون سخن گفتن مستقیم با دیگری و آموختن شیوههای زندگی او صلحی هم نمیتواند برقرار گردد.
اما چرا رهبران ما از چنین حقیقتی وحشت دارند؟ هراس آنها از این است که شاید هم میهنان آنها به این شناخت برسند که تنها پیوند میان سکون و تخریب جوامع عربی با مناقشه عربی ـ اسرائیلی این است: صلح با اسرائیل به نشئهی سکر آوری که رهبران عرب به یاری آن مردم خود را در وضعیت سستی نگه میدارند خاتمه خواهد داد. این علت آن مسائلی است که اسرائیل برای آنها مورد نکوهش قرار میگیرد.
فقدان مداوم بهبود اوضاع اقتصادی، افت سطح آموزشی، گسترش ایدئولوژی بنیادگرا همگی با نبود دموکراسی و « خانواده یهای فاسد حاکم» مرتبط هستند، همراه با تکبر و احساس انزجار آنها نسبت به مردم خودشان و نه نسبت به اسرائیل. مواد خام و نیروی کار موجود در کشورهای عربی برای شکوفایی اقتصادی آنها از هر جهت کافی است. با این وجود ما در این کشورها شاهد چه وضعیتی هستیم؟ کنترل و فشار شدید سیاسی بر آزادیهای فردی که باعث فرسایش طبقه متوسط شده است، رشوه خواری و تبعیض که افراد متخصص و تحصیل کرده را وادار به مهاجرت میکند. اسرائیل با این اوضاع و احوال چه رابطهای دارد؟
در این میان اسرائیل که مانند عربها در همان مناقشه گرفتار شده است موفق به ساختن جامعهی مدرنی با قدرت علمی و اقتصادی حیرت آور شده است. بله، این درست است که در اسرائیل نظامی گرایی وجود دارد و باید به خط و مشیهای وحشیانه و اشغالگرانه آن اشاره شود. لیکن من میخواهم که این موارد را به خود روشنفکران اسرائیلی واگذارم. آنها باید برای صلح مبارزه کنند، به همان نحوی که بعضی از روشنفکران عرب نیز به آن آغازیدهاند.
هنگامی که من در ۲۰۰۷ مسافرتی به نقاط مختلف اسرائیل به عمل آوردم، برایم روشن شد که چرا کشورهای عربی نگران آن هستند که هم میهنان آنها از این کشور دیداری به عمل آورند. آنها از این میترسند که شاید این مسافرین میان حقوق مدنی مردم در اسرائیل و آنچه در سرزمینهای خود در اختیار دارند مقایسهای به عمل آورند. شاید این مسافرین به «عربهای ۴۸» برخورد کنند، فلسطینیهایی که ارتش اسرائیل نتوانسته بود آنها را بیرون کند. چنین مسافرانی ممکن است ببینند که فلسطینیهای ساکن در اسرائیل اساساً از همان حقوق شهروندان دیگر کشور برخوردارند. و این که آنها اجازه دارند دیدگاههای خود را آزادانه بیان کنند و سنتهای خود را بدون هراس از زندانی شدن زنده نگه دارند. یا شاید آنها با فلسطینیهایی برخورد کنند که میتوانند در آنجا به نمایندگان خود رای دهند و احزاب مورد علاقه خود را داشته باشند. هنگامی که چنین مسافرینی وضعیت این مردم را با مردم خودشان مقایسه کنند، یا با وضعیت فلسطینیهایی که در کشورهای عربی زندگی میکنند، شاید به ناگهان بی عدالتی و خیانتی در برابر چشمان آنها ظاهر شود که عربها در کشورهای خود و برای تمام طول عمرشان به نام «فلسطین اشغالی» در معرض آن قرار میگیرند.
اسرائیل حتی در شرایط جنگی نیز دموکراسی خود را تعطیل نکرد. لیکن شهروندان کشورهای عربی برای رهبران خود کمترین ارزشی ندارند.
« سفر من به قلب دشمن » تلاشی بود برای تعقیب مسیری که یک مصری و یا دقیق تر گفته شود برنده جایزه صلح نوبل در ۱۹۷۸ نجیب محفوظ در نامهای به همکار اسرائیلی خود ساسون سومخ بیان کرده بود: «من رویای آن روزی را میبینم که به همت همکاری میان ما این منطقه به کانونی لبریز از روشنایی آموزش و علم تبدیل شده و با والاترین اصول آسمانی رستگار شده باشد ».
او آنقدر زنده نماند که بتواند تحقق این رویای خود را مشاهده کند. نجیب محفوظ در ۱۹۹۶ چشم از جهان فروست. او در ۱۹۹۴ هدف یک سوء قصد قرار گرفت که از آن جان سالم به در برد. یک سال بعد اسحاق رابین نخست وزیر اسرائیل توسط یک افراط گرای یهودی و به بهانه همکاری برای ایجاد صلح ترور شد.
امیدوارم که مردم هر دو طرف به رویگردانی از سیاست تهدید و ارعاب ادامه داده و زندگی خود را در نبرد بی امان برای صلح به مخاطره اندازند. شصت سال پس از بنیان گذاری اسرائیل مایلم به رویایی که محفوظ بیان کرده بود همچنان باور داشته باشم.