iran-emrooz.net | Wed, 16.04.2008, 7:49
در برابر چشمان غرب
جان گری / برگردان: علیمحمد طباطبایی
در زمستان ۳ ۱۸۲۲ هگل مجموعهای سخنرانیهای درسی را در دانشگاه برلین به انجام رساند که موضوع آنها فلسفه تاریخ بود. معنای آن در نظر هگل حرکت رو به جلوی روح، یا به تعبیری عقل بود و برای این پیشگوی آلمانی، چنین فرآیند در حال تکوینی دارای یک معنای ضمنی بسیار ویژه بود: جذب جهان غیرغرب توسط غرب و البته آن جهان غیرغربی که از نظر او قرنها بود که دیگر کاملاً راکد و بی رونق مانده بود. شرق اسلامی از زمان خلفا هیچ پیشرفتی نداشت، درحالی که چین و هند «کشورهای ساکن و بیتحرک» بودند و در آنها چیزی که بتوان آن را «پیشرفت به سوی چیزی دیگر» نامید دیده نمیشد. نتیجهگیری از چنین مقدماتی کاملاً روشن بود: «این سرنوشت محتوم امپراتوریهای شرقی است که تحت انقیاد اروپاییها درآیند و چین بالاخره یکروز از تسلیم شدن به چنین سرنوشتی سپاسگزار خواهد بود».
باور هگل به پیروزی جهانشمول غرب مدتها همچنان به قوت خود باقی بود. مارکس دیدگاه هگل از جوامع غیر غربی را به ارث برد، کسی که نظر مساعدی نسبت به استعمارگرایی غربی داشت و آنهم با این دلیل که سکون و بی تحرکی زندگی شرقی را درهم میریزد. میراث خواران دیگر هگل نسلهایی از دانشگاهیان بودند که تلاش زیادی برای تبیین استبدادگرایی کمونیسم شوروی به خرج داده و آن را با اصطلاح بازگشت به «استبداد شرقی» توضیح میدادند. هنگامی که نظام شوروی فروریخت این عقیده که غرب تجسم واقعی پیشرفت است تقویت شد، یعنی رویدادی که به عنوان اثبات نهایی برای آن که نهادها و ارزشهای غربی یقیناً بر نهادها و ارزشهای غیرغربی غلبه خواهند یافت با استقبال بسیار مواجه گردید. همانگونه که البته میشد پیش بینی کرد این سرور و شادمانی زودگذر بود. پیشرفت ظاهرا اجتنابناپذیر قدرت غرب پس از پایان جنگ سرد بر نفت ارزان و دستمزد ارزان مبتنی بود. و اکنون که این منابع دیگر در دسترس نمیباشند و سرمایههای چینی، روسی و عربی در حال خریدن ملک و اموال در غرب هستند ما دیگر کمتر از این رجزخوانیها میشنویم. پول سخن میگوید حتی اگر به هنگام صحبت خود از این که چه میکند چیز زیادی تعریف نکند. و امروز بالاخره به نظر میرسد که این واقعیت که برتری غرب به پایان خود رسیده است جاافتاده، هرچند پیامدهای دامنه دار آن باید موردی برای بررسیهای دقیق و عمیق ما در غرب باشد.
مرزهایی که غرب را از غیر غرب جدا میکند هرگز برای مدت طولانی ثابت و قطعی نبوده است. آنها همراه با تغییرات در جغرافیای سیاسی و شیوههای فرهنگی جابجا شدهاند و کتاب آنتونی پاگدن هدفش نشان دادن آن است که چگونه تمدنها به جایگاهی که امروز در آن قرار دارند رسیدهاند. حکایت پاگدن با یونانیها آغاز میشود، کسانی که اولین افرادی بودند که جدایی اروپا از آسیا و این دو به عنوان رقیب هم را مطرح کردند. یونانیان نسل هرودوت جنگ ترویا را به همان شکلی که در اشعار هومر آمده است به عنوان تولد یونان یا Hellas و سپس تولد اروپا و همین طور به عنوان پیروزی بر آسیا مینگریستند. آن گونه که پاگدن نیز اشاره میکند علت آن جهان بینی هومر نبود یونانیها و ترویاییها هردو خدایان واحدی را میپرستیدند و به ارزشهای مشترکی باور داشتند بلکه موضوع اصلی، ادراک یونانیها از یک اروپا و البته آنهم در تقابل با ضدش آسیا بود که برای آنها معنا و مفهوم مییافت، آنچه در نوشتارهای هرودوت نیز بیان شده بود و حتی هنوز هم دیدگاه ما از جهان را تحت تاثیر خود قرار میدهد. این ادراک در تمامی دوره ظهور روم، سرآغاز مسیحیت، رویارویی با اسلام و طلوع اندیشه روشنگری همچنان دوام آورد. هرکدام از این تحولات، ادعای غرب برای شکل بخشیدن به یک تمدن جهانشمول را تقویت کردند، در حالی که در عین حال مفهوم غرب از متفاوت بودن از بقیه جهان را نیز تحکیم بخشیدند.
از نزاع تعیینکننده یونانیها با ایران گرفته تا واقعه یازده سپتامبر و پیامدهایش، از اسکندر در هند تا ناپلئون در مصر و از چنگیزخان تا صدام حسین حکایت پاگدن از تاریخ جهان به طور خوشایندی به رشته تحریر درآمده است و پیوسته جالب توجه است. مطالب او به ویژه در مورد دینی (debt) که اسلام گرایی به غرب دارد بسیار قابل توجه است و با ذکاوت تمام ستایشی را که اسلام گرای مصری سید قطب برای علوم جدید غربی قائل بود یادآوری میکند. هرچند در کتاب او بعضی رخنههای وسیع و نگران کنندهای هم به چشم میخورد. درواقع عجیب است که تاریخی درباره نزاع میان غرب و شرق بدون اشاره به ژاپن نوشه شود، یعنی اولین کشور غیرغربی که در دوره اخیر شکست ویران کنندهای را به یک قدرت مطرح غربی وارد نمود و این هنگامی بود که ژاپن در نبرد Tsushima در ۱۹۰۵ ناوگان امپراتوری روسیه را نابود کرد و این ژاپن همان کشوری است که در آغاز قرن ۲۱ مدرنترین کشور در جهان است در همان حالی که در مقایسه با کشورهای صنعتی دیگر از همه کمتر غربی است. کتاب پاگدن از روسیه تقریباً در حاشیه و به عنوان موردی کلاسیک از کشوری که یک پای آن در آسیا و پای دیگرش در اروپا است ذکری به میان میآورد. بررسی این نکته بسیار ارزشمند خواهد بود که چگونه نهادهای بینالمللی برای فریب خود در این مورد تلاش نمودند که روسیه پساکمونیستی در مسیر تبدیل شدن به یک دموکراسی مدل غربی گام برمیدارد و چرا مدتها به طول انجامید تا غرب به این نکته پی برد که سقوط شوروی در واقع یک شکست تاریخی برای غربی شدن بود.
این رخنهها در کتاب پاگدن پرسشهایی را در بارهی ایدههایی که آن را شکل بخشیده و تحت تاثیر قرار دادهاند ایجاد میکند. برای او نیز مانند بسیاری از تاریخنگاران پس از جنگ سرد، هویت غرب مدرن با فرآیند سکولاریسم معین میشود و او این فرآیند را به عنوان جریانی اساساً خوشخیم و بیخطر در نظر میگیرد. او مینویسد: «اکثریت جمعیت جهان به علت آنچه غرب سکولار برای آنها به ارمغان آورده بهتر از گذشته زندگی میکنند». البته شاید نیازی به وارد شدن به بحثی در باره هزینهها و سودهای امپراتوری و جهانگرایی جهت مورد تردید قرار دادن اطمینانی که پاگدن در این خصوص دارد نباشد. آیا کاملاً بدیهی است که روسها و چینیها برای تجربه کمونیسم ارجحتر از بقیه بودهاند؟ یعنی برای یک پروژه سکولارگر غربی اگر هرگز چنین پروژهای اصلاً وجود داشته باشد. از نقطه نظر دیگری آیا سخن گفتن از «غرب سکولارگر» معقول و پذیرفتنی است، آنهم هنگامی که برجسته ترین کشور غرب همانقدر که همیشه شدیداً مذهبی بوده است همچنان نیز مذهبی باقی مانده است؟ و آیا سیاست خارجی همین کشور در سالهای اخیر بیشتر بر عقاید کلیسای انگلیکن مبتنی بوده است یا در گذشته؟
شاید پاگدن بر این باور باشد که قدرت بنیادگرایی مسیحی در خط و مشیهای آمریکا لکهی کوچکی بر صفحهی تاریخ است که به همان سرعتی که ایالات متحده همواره سکولارتر میشود آن نیز محو میگردد. لیکن برای این اندیشه که چنین تحول و دگرگونی در قرن ۲۱ در حال روی دادن است دلیل زیادی در دست نیست و آنهم درست به مانند داشتن دلیل قانع کنندهای برای باور به این که در آمریکای اوایل قرن نوزدهم و زمانی که توکویل از آن بازدید میکرد دین در حال زوال است.
اگر سکولاریسم به طور بارزی یک اندیشه غربی است علت آن تا اندازهای این است که اصل و منشا آن در مسیحیت قرار دارد. این یک دلیل برای این اعتقاد است که چرا سکولاریسم نمیتواند به عنوان ویژگی جهانشمول جوامع مدرن مطرح باشد. سکولاریسم در هر حال با جابجایی فعلی در قدرت جهانی رابطهای ندارد، آنچه کشورهایی مانند چین که درک آنها از دین همیشه بسیار متفاوت از ادراک غربیها از دین بوده است را مساعدت بسیار نموده است. قرائت پاگدن از غرب سکولارگر در مقایسه با بسیاری از تاریخ نگاریهای جدید دیگر با نکته سنجی بیشتری صلاحیت مطرح شدن را دارد. با این حال این نیز در نهایت تاریخ دیگری از پیروزی غرب است و تاریخی که رویدادهای فعلی پذیرش آن را بسیار دشوار میسازند.