iran-emrooz.net | Wed, 14.11.2007, 9:52
وحشیگری و خشونت در برمه
برگردان: علیمحمد طباطبایی
راهب برمهای «آشین ون کوویدا» در بارهی وحشیگریهای رژیم برمه شهادت میدهد. وی در این باره با «اشپیگل آنلاین» سخن میگوید که او چگونه به یکی از رهبران شورش یانگون تبدیل شد و این که چگونه ارتش تظاهرات را در هم شکست و چرا او اکنون به تایلند گریخته است.
نام من آشین ون کوویدا است و ۲۱ سال دارم. من همراه با ۱۴ راهب دیگر و بسیاری از دانشجویان تظاهرات یانگون را سازماندهی کردیم.
حکومت برمه اسم خودش را سرزمین صلح و حکومت شورایی گذاشته است. اما در چشم ما آنها گروهی جنایتکار با دستان خون آلودند. من مجبور به فرار از برمه به تایلند شدم زیرا آنها به نیروهای نظامی خود دستور داده بودند که ما را چنانچه گیرآوردند شکنجه کرده و به قتل برسانند. آنها میگویند که من یک تروریست هستم و این که در اتاق من مواد منفجره پیدا کردهاند. اما اینها جز دروغهای بی اساس نیست.
مقر یگان ارتش غربی در شهر زادگاه من Ann در غرب برمه قرار دارد. پدر من یک نجار است و مادرم فروشندهای دوره گرد. ما فقیر هستیم اما آن قدر داریم که گرسنه نمانیم. از زمانی که یک کودک بودم میخواستم که یک راهب بشوم. من هنگامی که فقط ۱۲ سال داشتم به صومعه وانیتاماراما پیوستم و بالاخره در ۲۰ سالگی به عنوان راهب پذیرفته شدم. هنگام راهب بزرگ دیگر نکتهی جدیدی برای آموختن به من نداشت مرا به یانگون فرستاد.
صومعه Ninan Oo یا همانجایی که مرا پذیرفتند مکان بزرگی نیست. فقط ۳۰ راهب در آنجا زندگی میکنند، اما این صومعهای خوشنام است. ما هیچ گونه دارایی شخصی نداریم و به همین دلیل هر روز به خیابانها میرویم تا برای خوراک خود گدایی کنیم. اخیراً این کار هر روز دشوارتر شده است زیرا اغلب مردم خودشان خوراک به اندازهی کافی ندارند. گاهی هنگامی که برای دریافت صدقه از مردم در خیابانها میگشتم به دانشجویان برمیخوردم. ما با هم بسیار سخن میگفتیم و برای ما کاملاً روشن بود که باید در این کشور چیزی تغییر کند. ما در انتظار لحظهی مناسب بودیم. ما در رادیوی بی بی سی به زبان برمهای و در رادیوی سازمانی مخالف به نام صدای برمهی دموکراتیک که مقر آن در نروژ بود شنیدیم که در شهر Pakokku در پنجم سپتامبر و پس از انجام یک تظاهرات بر ضد افزایش قیمت سوخت راهبها را کتک زدهاند. در صومعه ما با همدیگر صحبت کردیم که از ما چه کاری ساخته است. ما شنیده بودیم که راهبها در آن شهر دست به ایجاد «اتحاد تمامی راهبهای برمه» زدهاند. ما در این فکر بودیم که آیا باید با آنها ارتباط برقرار کنیم یا نه. راهب بزرگ ما میترسید و تصور میکرد که اگر ما دست به تظاهرات بزنیم همهی ما را به زندان خواهند انداخت. او به ما میگفت که شما از وحشیگری نظامیان چیزی نمیدانید.
روز بعد من به دیدن دوستان دانشجوی خود رفتم. آنها میدانستند که چگونه باید از کامپیوتر استفاده کرد و ما شروع به انتشار اعلامیه کردیم. از صومعهای که من در آن بودم فقط چند تایی راهب با ما همکاری کردند. ما اعلامیهها را به تمامی صومعههای شهر یانگون رساندیم و همینطور به چند صومعه در خارج از شهر.
هنگامی که رهبران «اتحاد تمامی راهبهای برمه» در ۱۸ سپتامبر از طریق رادیو خواهان برگزاری تظاهرات شدند، من به صومعه خود رفتم تا پرچم صومعه را بردارم و همان بعد از ظهر در حدود ۲۰۰ راهب آغاز به راهپیمایی به سوی Botataung Pagoda کردند. من دقیقاً نمیدانم که ما چند نفر بودیم زیرا من در صف اول حرکت میکردم. ما همگی با هم سرود دینی نیکوکاری را میخواندیم. مردم در دوطرف خیابانها ما را تشویق میکردند و همین به ما اعتماد به نفس میداد.
در ۱۹ سپتامبر کمی پس از بعد از ظهر بود که ما عازم تظاهرات شدیم. ما در حدود ۲۰۰۰ نفر بودیم که ۵۰۰ نفر از آنها از راهبهای جوان بودند و ما همگی به سوی Shwedagon Pagoda حرکت کردیم. ما آواز میخواندیم و بسیاری از برادران به پیاده روی ما ملحق میشدند. در حدود ساعت ۴ بعد از ظهر به Sule Pagoda رسیدیم. ما بر کف خیابان نشستیم، اما نمیدانستیم که کار بعدی ما باید چه باشد. مشکل ما این بود که رهبر نداشتیم.
من زیر لب دعای کوتاهی خواندم و به خود دل و جرئت داده و از جای خود بلند شدم. در برابر من دریایی از رداهای قرمز قرار داشت. در این بین یک نفر بلندگویی را به من رساند. من گفتم که ما نیازمند یک رهبریم تا مطمئن شویم که تظاهرات میتوان به طورمسالمت آمیز ادامه یابد. من تقاضا کردم که ۱۰ نفر از راهبها به طور داوطلبانه بیرون آیند. در حدود ۲۰ تا ۲۵ نفر ایستادند، و از آنها ۱۵ نفر انتخاب شدند. ما نام گروه خودمان را « کمیتهی انتخابی Sangha » گذاشتیم ـ اتحادی از ۱۰ راهب. من به عنوان رهبر انتخاب شدم و بقیه مسئول تهیه غذا، اعانه، امور مالی و بر قراری نظم انتخاب شدند. سپس من سخنرانی کردم. من گفتم که کشور ما در بحران بزرگی گرفتار شده است. مردم گرسنهاند و تخلفات وحشتناک در حقوق بشر تحت دیکتاتوری نظامیان به انجام میرسد. برای همین است که من از تمامی مردم یانگون میخواهم که با ما پیاده روی کنند. من گفتم که ما تا رسیدن به پیروزی به پیاده روی خود ادامه خواهیم داد. این بار دیگر تسلیم نخواهیم شد.
قرار ما این بود که هر روز صبح با همدیگر ملاقات کرده، به بحث بپردازیم و پس از صرف صبحانه حرکت کنیم. یکی از قوانین ما این بود که هر راهبی موظف است که ردای خود را مطابق با قواعد روحانیت به تن کند. از این طریق ما میتوانستیم به شناسایی جاسوسان حکومت که وانمود میکردند راهب هستند بپردازیم.
یکی از بزرگترین معضلات ما یافتن غذا برای راهبها بود. بعضی از هنرمندان مشهور نیز در این کار به ما کمک میکردند. تظاهرات روز به روز بزرگتر میشد. نظامیان هنگامی که ما به خیابانها میرفتیم عقب مینشستند و راه بندانها را باز میکردند. بعضیها حتی به ما تعظیم میکردند. جمعیت ما به بالای یک صد هزار نفر رسیده بود. مردم ابراز احساسات میکردند. ما امیدوار بودیم که رژیم به زودی اتعطاف نشان دهد. اما این یک توهم بود، همانگونه که ما در ۲۶ دسامبر آموختیم.
در حدود ساعت چهار صبح بود که شخصی به من خبر داد پلیس صومعه Mingalayama را در نیمههای همان شب مورد تهاجم قرار داده است. این همان دانشگاه بودایی است که در آن متنهای باستانی Pali تدریس میشود. به طور معمول بیش از ۲۰۰ راهب در آنجا زندگی میکنند. اما در آن تهاجم محل اقامت آنها غارت شد، کتابها و اسباب و اثاثیه آنها به راهروها ریخته و پخش و پلا شد و در همه جای آثار خون و رداهای پاره شده مشاهده میگردید. سربازان و نیروهای پلیس تمامی برادران را به زور از اتاقهایشان بیرون کشیده بودند.
ما همان روز قرار بود که زود تر حرکت کنیم. اما هوا بارانی بود. ما در حدود ساعت ۱۱ و نیم صبح به دروازهی شرقی Shwedagon Pagoda رسیدیم. از در ورودی آنجا پلههای سقف دار تا خود معبد بزرگ ادامه مییابند. این مکانی است که بسیار مورد علاقه مردم است و همان جایی است که در تظاهرات ۱۹۸۸ رهبر اپوزیسیون خانم آونگ سان سوچی اولین سخنرانی خود را به انجام رساند. در آن روز گروه ما متشکل از ۳۰۰ راهب و راهبه بود. ما به سوی مرکز شهر یانگون حرکت میکردیم. اما قبل از آن که بتوانیم به راه پیمایی خود ادامه دهیم سربازان راه ما را بستند. در پشت سر ما دیوار آجری صومعه قرار داشت.
افسری با فریاد گفت: «شما اجازه ندارید به سوی شهر پیاده روی کنید. اما اگر به داخل کامیونهای ما بروید ما شما را به آنجا خواهیم برد». البته این فقط یک تله بود. ما بر روی کف خیابان نشستیم و به خواندن سرودهای دینی پرداختیم. سربازان هم نمیدانستند که چه باید میکردند.
سپس آنها حمله را آغاز کردند. آنها گاز اشک آور پرتاب کردند، ردهاهای ما را پاره کرده و بسیاری از ما را گرفتند. اما بیشتر افراد توانستند خود را در حدود ساعت چهار و نیم بعدازظهر به بازار شهر Thein Gyi Zay برسانند. من خود را برای انجام یک سخنرانی آماده میکردم که نظامیان گاز اشک آور انداخته و به سوی ما حرکت کردند. بعضی از تظاهرکنندگان به سوی آنها سنگ میانداختند. ما فرار کردیم.
آن شب هنگامی که کمیتهی انتخابی ما به دور هم جمع شدند تا تصمیمی برای روز بعد بگیرند، احساس درماندگی عجیبی به ما دست داده بود. بسیاری از ما به شدت ترسیده بودند. برای ما روشن بود که ممکن بود همگی ما جان خود را از دست بدهیم. با این وجود روز بعد به تظاهرات خود ادامه دادیم. این بار تعداد تظاهرکنندگان ۱۰۰۰ نفر بود که در میان آنها ۳۰۰ راهب بودند. در نزدیکیهای Kyaika Ka San Pagoda در حومهی یانگون در حدود ساعت سه و نیم بعد از ظهر نیروهای امنیتی ما را متوقف کردند. یکی از افسرها فریادکشان گفت: « اینها را توقیف کنید ». اما سربازها مثل افراد فلج بی حرکت ماندند. آن افسر که از خشم میجوشید شروع به سیلی زدن سربازان نمود. سپس دوباره آنها حمله کردند. جمعیت ما با وحشت از هم متفرق شد و من نیز فرار کردم.
ما آخرین نشست خود را در همان شب در صومعه Malekukka برگزار کردیم. همه با هم مشغول صحبت بودند و شایع شده بود که صدها نفر به قتل رسیدهاند و بسیاری هم دستگیر شدهاند. این سخنان ما را قانع ساخت که باید فعلاً عقب نشینی کنیم. سپس رداهای خود را درآوردیم. این تحولات جدید شدیداً نومید کننده بودند. من مدتها بود که لباس سنتی کشور خود و تی شرت نپوشیده بودم.
من در یک کلبهی کم نور و خالی در خارج از یانگون تا ۱۲ اکتبر مخفی شده بودم. در این میان موهایم دیگر بلند شده بود و دوستانم کمک کرده و آنها را بور کردند و به من یک کارت شناسایی جعلی و یک صلیب دادند که من آن را به دور گردن خودم انداختم تا به این ترتیب به هنگام فرار مورد شناسایی قرار نگیرم. تا جادهای که به شهر Myawadi خم میشد ۸ مرکز ایست بازرسی قرار داشت اما آنها متوجه هویت اصلی من نشدند. و بالاخره من در غروب ۱۷ اکتبر به مرز رسیدم.
در تاریکی شب من با یک قایق از رودخانهی Moi از مرز عبور کردم. در آن طرف مرز در شهر Thai دوستانم نشانی یک سازمان برمهای در تبعید را دادند که به من جایی برای مخفی شدن داد. چون من به عنوان یک مهاجر غیر قانونی از مرز عبور کرده بودم. پلیس شهر Thai هر لحظه میتواند مرا بازداشت کند. علاوه بر آن شهر پر از جاسوسان حکومت نظامی است. شاید برای من بهتر باشد که دوباره مخفی شوم. اما ما به این سادگیها تسلیم نخواهیم شد.