iran-emrooz.net | Sun, 13.05.2007, 13:05
روژه گارودی؛ نگاهی به زندگینامهی جدیدی از او
امیر طاهری / برگردان: علیمحمد طباطبایی
ده سال پیش از این در یک فصل بهار من با دو دوست روشنفکر فرانسوی در کافهای در پاریس مشغول نوشیدن قهوه بودیم که به ناگهان جاروجنجالی توجه ما را از گفتگوی خود منحرف کرد. چندین مشتری قدیمی آن کافه به ترک میزهای خود پرداخته بودند، گویی که دستی نامریی آنها را به اطراف پرتاب میکرد. و این همه در حالی بود که مرد سن بالایی نزدیک شده و سعی مینمود که در کنار یکی از این میزها جای گیرد. یکی از مشتریها با صدای بلند چنین گفت: « پیف. چه بوی بدی !!! ».
علت سروصداها آن تازه وارد مسن بود که بعدا معلوم گردید روژه گارودی معروف است، خار چشم روشنفکران فرانسوی و مایه این فعالیت پرحجم در تخریب شخصیت. مشتریهای روشنفکر آن کافه هیچ تمایلی به نشستن در نزدیکی گارودی، آدمی مطرود به تمام معنا نداشتند. گارودی که در کشور خودش همه از او دوری میکردند، در نقاط دیگر جهان به راستی یک قهرمان بود.
چند هفته پس از ماجرای آن کافه، گارودی به عنوان میهمان محمد خاتمی در تهران بود و به خاطر ملاقات با سران حکومت نشان افتخاری هم دریافت کرد. در ژانویه 1999 روشنفکران اردنی گارودی را « مهمترین شخصیت فرهنگی سراسر جهان در قرن بیستم » نامیدند. عبدالحلیم خدام معاون پیشین رئیس جمهور سوریه گارودی را « بزرگترین فیلسوف معاصر در جهان غرب » خواند. معمر القذافی رهبر لیبی حتی چند قدم جلوتر رفته و مقام او را تا حد « بزرگترین فیلسوف اروپا از زمان افلاطون و ارسطو » بالا برد.
البته نقاط دیگری هم وجود دارد که گارودی در آنها در حکم یک ستاره است. در جمهوری اسلامی ایران مرد فرانسوی 86 ساله در میان مقامات رسمی و فعالین سیاسی رژیم نامی کاملا آشنا است. تلویزیون دولتی اغلب مصاحبههای طولانی با مرد سالخورده را پخش میکند و رئیس جمهور پیشین ایران خاتمی با او مکاتبات شخصی دارد. در دسامبر گذشته هنگامی که وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی منوچهر متکی میزبان یک همایش بین المللی برای اثبات آن که هولوکاوست به وقوع نپیوسته بود، گارودی که به علت بیماری نتوانسته بود در آن مراسم شرکت کند در حمایت از درخواست رئیس جمهور محمود احمدی نژاد برای محو اسرائیل از نقشه جهان پیامی ویدئویی ارسال نمود.
اما اصلا چگونه شد که گارودی سروکارش به جایی رسید که اکنون هست؟
این زندگی نامه خط سیر پیچیدهای را دنبال میکند که از جهتی بسیار متفاوت از نسل معاصر خودش میباشد. گارودی که در آغاز جنگ اول جهانی به دنیا آمد، یکی از آن روشنفکران اروپایی بود که شاهد رویدادهایی به شدت فاجعه آمیز مانند انقلاب کمونیستی روسیه، تجربهی جبههی مردمی فرانسه، ظهور نازیسم در آلمان و بالاخره جنگ جهانی دوم بود. در زمانهای از تغییرات شگرف و غالبا خشونت انگیز، گارودی و معاصرینش پیوسته در جستجوی یافتن قطعیتهایی بودند که میتوانست به آنها در اجتناب از افتادن به ورطهی یاس و ناامیدی کمک نماید. بسیاری از روشنفکران اروپای غربی فریب کمونیسم را خوردند و شقاوتهایی که استالین در اتحاد جماهیر شوروی و مائو در چین مرتکب آنها شده بودند را نادیده گرفتند. کمونیسم جذاب بود، زیرا خود را بر مبنای یک سوء برداشت از مارکسیسم قرار داده بود و بر این ادعا بود که چیزی به نام تاریخ مطلق و با قوانینی از پیش معین شده وجود دارد که در حال تکامل دائم است.
همهی آنچه انسان میبایست انجام دهد کشف این قوانین بود و شتاب بخشیدن به اقدامهای خود به سوی یک آیندهی آرمانی. گارودی جوان که وسوسهی مارکسیم شده بود به حزب کمونیست پیوست و طولی نکشید که به مقام دستیار دبیر کل حزب موریس تورز که عاملی قدیمی در کمینترن هم بود رسید. گارودی نویسندهی ضرب المثل مشهور حزب کمونیست فرانسه است که میگوید: « در هر اندیشهی عادلانه استالین را بیابید و در هر اقدام منصفانه باز هم استالین را ! ».
همانگونه که نویسندهی زندگینامهی گارودی نشان میدهد، او مزدور حزب کمونیست فرانسه به هنگام حمله به نویسندگانی مانند آرتور کستلر بود که جنایتهای استالین را افشا میکردند.
سپس نوبت به افشای جنایتهای استالین توسط خروشچف در 1956 رسید. حزب کمونیست فرانسه که از این پرده برداریها انگشت به دهان مانده بود، از انتخاب یک برنامهی جدی برای استالین زدایی اجتناب ورزید. گارودی همراه با چندین کمونیست سرسخت دیگر مانند لوئی آلتوسر و میشل فوکو در جستجوی یافتن راه حلهایی برای خلاص شدن از کلاف سردرگم استالینی برآمدند. آلتوسر بعدا همسرش را به قتل رساند و دیوانه شد و به کشف آن چیزی نائل گردید که نامش را « برداشت تازهای از مارکسیسم » (1) گذارده بودند. فوکو یک گفتمان ضداومانیستی را پروراند که در پناه مجموعه واژگان اغوگرانهای قرار داشت و توانست دل بسیاری از دانشگاهیان آمریکایی را به دست آورد. فوکو همچنین شیفتهی انقلاب آیت الله خمینی در ایران گردید و در سبک مخصوص به خود و مبالغه آمیزش در بارهی « انفجار معنوی » نوشت که او طی اقامتش در تهران شاهد آن بود، در شهری که توسط جمعیت انقلابی مردم به آتش کشیده شده و غارت میشد.
گارودی نیز برای التیام یافتن آغاز به بررسی ادیان مختلف نمود. هرچند برخلاف فوکو که به تحسین خمینی و انقلاب ایران رسیده بود گارودی به این نتیجه رسید که آنچه به دنبال آن است در مسیحت است که قابل یافتن میباشد. گارودی به عنوان یک پروتستان که دوباره غسل تعمید یافته بود با ابه پیر (Abbe Pierre) کشیش کاتولیکی که حرکت خیریهای به نام « برادران فقرا » بنیان گذارده بود به ایجاد دوستی پرداخت.
لیکن گارودی که با مارکسیسم قطع رابطه کرده بود نمیتوانست برای مدت طولانی یک سرسپردگی را بپذیرد. طولی نکشید که او از مسیحیت نیز فاصله گرفت و به طرفداری متعصبانه از محیط زیست، الهیات رهایی بخش (که توسط چریکهای آمریکای لاتین بوجود آمده بود) و فلسفههای شرقی به عنوان یک کانون روشنفکری جدید علاقمند شد.
گارودی که از هیچ کدام از این تجربهها خرسند نشده بود شیفتهی بالرینی با اصلیت روسی به نام لودمیلا چرینا گردید و به ایجاد آن چیزی پراداخت که آن را « جلوههای عرفانی از اندام آن زن زیبا » نامید. چرینا که در عنفوان جوانی بسیار زیبا بود با یکی از اقوام نزدیک شاه ایران برای مدت کوتاهی رابطهای عاشقانه ایجاد کرد و به جشنوارهای دعوت گردید که به مناسبت 25 قرن امپراتوری ایران در 1971 برپا شده بود.
هرچند چرینا در 1980 که حالا دیگر به عنوان یک تندیس ساز آماتور مشغول بود بیش از اندازه سالخورده بود تا بتواند به عنوان « الههی زیبایی » نیایش شود و بار دیگر گارودی بدون داشتن یک کانون معنوی باقی ماند. در این هنگام بود که او « کتاب سبز » معمر قذافی را مطالعه کرد و شیفتهی لیبی و اسلام شد. پس از چندین دیدار از تریپولی و ملاقاتهایی چند با « الگوی برین » در صحرا، گارودی تصمیم گرفت که به دین اسلام درآید.
گارودی میخواست که به نوگروی اش رسمیت داده شد و همه از آن باخبر شوند و برای همین هم بود که او مرکز اسلامی ژنو را برای این منظور انتخاب کرد، ارگانی که زیر نظر اخوان المسلمین اداره میشد. او نام خودش را نیز عوش کرد و « رجا » را انتخاب نمود که به عربی به معنای « امید » است.
این زندگی نامهی جدید از او تا حدی بر مصاحبههایی مبتنی است که با دستیاری وکیل او انجام گردیده و توسط هر دو نویسندهی کتاب هدایت شده است. گارودی بر این ادعا است که حملههای انتحاری 11 سپتامبر به نیویورک و واشنگتن توسط دولت بوش طراحی و اجرا شده است. او همچنین بر این باور خودش در مصاحبهها تاکید دارد که قتل عام یهودیها توسط نازیها در جنگ جهانی دوم هرگز روی نداده است و « افسانهای است که چرچیل، آیزنهاور و دوگل » جعل کردهاند تا به این ترتیب نابودی و اشغال آلمان را توجیه نمایند.
این کتابی مسحور کننده است نه به این خاطر که گارودی فردی مشهور است. به عنوان یک فیلسوف، یک سیاستمدار و یک آشوبگر پیش پاافتادگی تمام و کمال گارودی به محض آن که شخص چند صفحه از مجموعه آثار او را مطالعه کند آشکار میگردد. این کتاب ارزش خواندن دارد، زیرا با بازگوکردن داستان زندگی یک انسان، نشان داده میشود که چگونه موضوعات اخلاقی، سیاسی و دینی برای بعضی از روشنفکران که با سیاست، دین و اخلاق مانند کالاهای مصرفی برخورد میکنند به مسائل بی ربطی تبدیل میگردد.
گارودی به عنوان چهرهای تراژیک ـ کمیک از جهتی نمونهای است از یک گونهی بخصوص از روشنفکران
غربی که با اندیشهها و مفاهیم به نحوی بازی میکنند که گویی مشغول بازی گلف یا پوکر آخر هفتهی خود هستند. گارودی میتوانست یک روز کمونیست، روز دیگر مسیحی، در روز سوم طرفدار کیش چریناپرستی ودر روز چهارم یک مسلمان باشد بدون آن که روال عادی زندگی اش به هیچ ترتیبی تحت تاثیر آنها قرار گیرد. استالینیسم احتمالا باعث مرگ دهها میلیون انسان شده بود، در حالی که گارودی استالین را مورد ستایش و تمجید قرار میداد. چرینا شاید برای آن پرنس ایرانی چند هزار دلاری هزینه بر داشته باشد، و آنهم بدون آن که در ستایش گارودی برای آن « شکل و هیئت آسمانی » تغییری ایجاد شود. شاید دین باعث ایجاد انقلاب، جنگ داخلی یا قتل عام مردم شود، بدون آن که هر کدام از آنها خواب گارودی را در آپارتمان شیک و پیکش در پاریس آشفته سازد.
گذشت آن زمانی که اروپا برای ایدههایش زندگی میکرد و به خاطر آنها جانش را فدا مینمود. در آن ایام تعهد یک روشنفکر برای ایدههایش دارای هزینهی واقعی بود که میتوانست به معنای از دست دادن زندگی او باشد. امروز « دیگران » برای اندیشههایشان زندگی میکنند و کشته میشوند در حالی که اروپاییها از مکان امن خود در دوستها نظاره گر هستند. فوکو میتوانست خمینی را تحسین کند زیرا میدانست که او به عنوان یک فرانسوی یک بلیط برگشت به فرانسه را در جیب خود دارد. اواجباری به زندگی در حکومت آیت اللهها نداشت تا در مخاطرهی فرستاده شدن به زندان اوین و یا جوخهی اعدام قرار گیرد.
گارودی میتوانست قذافی را ستایش کند زیرا او برای چند روزی در لیبی دعوت شده بود و میتوانست با خاتمی شام خورده و همزمان در بارهی فلسفه به گفتگو بپردازد، زیرا او میدانست که چند روز دیگر تهران را با هدایا و قالیها و خاویارهای تقدیمی به مقصد کشورش ترک میکند. گارودی میتوانست به عزای صدام حسین بنشیند، زیرا مطمئن بود که هرگز تجربهای را از سر نمیگذراند که مردم حلبچه یا نقاط دیگر مجبور به آنها شده بودند.
گارودی به عنوان یک پروتئوس مد روز (2) میتوانست عقاید، باورها، ایدئولوژی و دین خود را به همان تعداد دفعاتی که زیر پیراهنیهایش را عوض میکند تغییر دهد، زیرا سرنوشت او این بود که در اروپایی زندگی کند که در دورهی خجستهی از صلح و امنیت قرار دارد. هرچند انسانهای دیگر در بخشهای دیگر جهان ما از چنین تجملاتی محروم هستند. بله، میتوان آنها را به خاطر ارتکاب « جنایتهایی » مانند تغییر دادن عقیدهی خود و تخطی از نظم حاکم تبعید کرد، به زندان انداخت یا به قتل رساند.
--------------
1: مشابه همان قرائتهای مدرن از اسلام خودمان. مترجم.
2: پروتئوس خادم خدای دریا و قادر به تغییر شکل و کنایه از کسی که به طور دائم عقاید خودش را تغییر میدهد. مترجم.