ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 12.12.2006, 10:20
«مصاحبه‌ی من با گورينگ»

ارنست دبليو مايكل / برگردان: علی‌محمد طباطبايی
سه‌شنبه ٢١ آذر ١٣٨٥


اشپيگل: آقای مايكل وقتی جنگ جهانی دوم آغاز شد برداشت شما از آن چه بود؟

مايكل: به خاطر دارم كه دوم سپتامبر ١٩٣٩ بود كه سروكله‌ی يك افسر نازی در آستانه‌ی در منزل ما پيدا شد. او نگاهی به من انداخت و گفت: «ارنست مايكل؟». من با حركت سر جواب مثبت دادم. او سپس چنين گفت: « ٦ صبح فردا در ايستگاه قطار خواهی بود ». من می‌خواستم سوالی از او بپرسم كه او بلافاصله چنين ادامه داد: « خفه ! ». آن شب آخرين باری بود كه من والدين خودم را ديدم. روز بعد مرا به اولين اردوگاه خود بردند. يعنی به فوورستن والد. در آنجا می‌بابست برای برداشت محصول سيب زمينی كار می‌كرديم. بعداً مرا به اردوگاه ديگری در پادربورن بردند.

اشپيگل: كار شما در آنجا چه بود؟

مايكل: هر جور كاری كه فكرش را بكنيد. آشغال جمع كردن، نظافت خيابانها. البته در آنجا با ما خيلی هم بدرفتاری نمی شد. حداقل در مقايسه با رفتاری كه بعد‌ها در آشويتس شاهدش بوديم. فقط كافی بود كه به سختی كار می‌كرديم. پس از تقريباً ٩ ماه مرا به آشويتس آنهم در يك واگن حمل حيوانات بردند. اين سفر ٤ روز و ٥ شب به طور انجاميد. من پيش از آن چيزی در باره‌ی آشويتس نشنيده بودم. بنابراين نمی دانستم كه برده شدن به آنجا چه معنايی می‌توانست داشته باشد. همه‌ی ما در يك چنين حال و هوای عجيبی قرار داشتيم.

اشپيگل: شما در گذشته جايی گفته بوديد كه علاقه‌ای به صحبت در باره‌ی آشويتس نداريد.

مايكل: آه، می‌دانيد، در يك گفتگوی خصوصی خيلی هم البته بد نيست. اما من حقيقتاً علاقه‌ای به سخن گفتن علنی در باره‌ی آن ندارم. آشويتس واقعاً يك جهنم بود. راستش تا به امروز هم نمی دانم كه من چگونه توانستم از آنجا جان سالم به در برم.

اشپيگل: شما را به كدام قسمت از آشويتس بردند؟

مايكل: به مونوويتس، همانجايی كه آنها كارخانه‌ای به نام بونا را ساختند كه در آن كائوچوی مصنوعی به عمل می‌آوردند. يك روز يكی از اعضای اس اس ضربه‌ی سنگينی به سر من كوبيد كه جای زخم آن دچار عفونت شده و چرك كرد. بنابراين چاره‌ای نبود جز رفتن به بيمارستان اردوگاه. راستش تمامی زندانی‌ها از رفتن به آنجا به هر بهايی كه بود پرهيز می‌كردند، زيرا كسی كه سروكارش به آنجا كشيده می‌شد وضعيت خطرناكی برايش پيش می‌آمد. با اين حال من هيچ انتخاب ديگری نداشتم. در همان حالی كه من در بيمارستان بودم شخص موقری سروكله‌اش پيدا شد. او به دنبال كسی می‌گشت كه خط خيلی خوبی داشته باشد كه من هم داشتم.

اشپيگل: آنها شما را برای انجام چه كاری می‌خواستند؟

مايكل: وظيفه‌ی من ثبت اسناد و صدور جواز مرگ بود. البته علت‌هايی كه ما برای مرگ زندانی‌ها می‌نوشتيم هرگز « اطاق گاز » نبود، بلكه مثلاً « ضعف جسمانی » يا « ايست قلبی » و از اين قبيل بود.

اشپيگل: كه البته اين گونه عوارض نيز باعث مرگ بسياری از زندانی‌ها می‌شد.

مايكل: بله، البته. بهترين دوست من والتر جلوی چشمان من در اردوگاه جان داد. من او را از مانهايم می‌شناختم. هر وقت كه امروز از آشويتس صحبت می‌كنم تا حدی علتش اين است كه من پيش خود سوگند خورده بودم كه اين درد و رنج‌ها را هرگز نبايد به فراموشی سپرد.

اشپيگل: پس از پايان جنگ شما اخبار دادگاه نورنبرگ را برای يك خبرگذاری جديد پوشش می‌داديد. آيا هرگز به خوانندگان خود بروز داديد كه شما خوديكی از قربانی‌های آشويتس هستيد؟

مايكل: بله، من مقاله‌های خود را با اين عنوان امضا می‌كردم « خبرنگار ويژه ارنست مايكل، زندانی آشويتس به شماره‌ی ١٠٤٩٩٥ ». من بقيه‌ی كار را به خود روزنامه‌ها محول می‌كردم كه آيا تمايلی به استفاده از آن دارند يا خير. بعضی از سردبير‌ها مطلب را به همان شكل منتشر می‌كردند و البته بعضی هم نه.

اشپيگل: پوشش خبری يك گزارشگر از رويدادها بايد تا حد ممكن بی طرفانه باشد و يقيناً خالی از احساسات فردی. آيا رعايت چنين شرطی برای شما دشوار نبود؟

مايكل: اين حقيقت دارد كه رعايت بی طرفی برای من عمل بسيار سختی بود، اما من حقيقتاً جانب انصاف را نگه می‌داشتم. ميدانيد كه آنها همگی در آن دادگاه فقط چند متری آن طرف تر از من نشسته بودند: گورينگ، هس، كايتل، كالتن برونر، اشترايشر. گاهی هم پيش می‌آمد كه من با تمام وجود دلم می‌خواست به طرف آنها جستی زده و همانجا خفه شان می‌كردم. من دائم از خود می‌پرسيدم: تو چطور توانستی با من چنين رفتاری داشته باشی؟ پدر و مادر من يا دوستم والتر به تو چه بدی كرده بودند؟ و بعد بالاخره يك روز وكيل گورينگ ناگهان در يكی از تنفس‌های دادگاه به طرف من آمد و گفت كه گورينگ مايل است شخصاً با اين زندانی آشويتس ارنست مايكل كه مقاله‌هايش مرتب چاپ می‌شوند ملاقات كند.

اشپيگل: آيا بالاخره به شما اين اجازه داده شده بود كه با يكی از متهمين مصاحبه‌ای انجام دهيد؟

مايكل: خير، البته كه نه. من به وكيل او قول داده بودم كه حتی كلمه‌ای از آن گفتگوهای آن ملاقات را منتشر نكنم. به اين ترتيب ما به سوی سلول گورينگ رفتيم. در باز شد و گورينگ در آستانه‌ی در با لبخندی بر گوشه‌ی ليش ظاهر گشت و به طرف من آمد كه دست بدهد. در آن لحظه به ناگهان خشكم زد و قادر به حركت نبودم. به دست او نگاه می‌كردم و سپس به صورتش و باز به دست او. آنگاه برگشتم و از سلول خارج شدم. نمی توانستم با اين مرد دست دهم و چند كلامی صحبت كنم. اين كار از توان من خارج بود.

اشپيگل: آيا بعدها از اين كه با او صحبت نكرده بوديد پشيمان نشديد؟

مايكل: نه. اين يك عكس العمل طبيعی بود. اين مرد بالاترين مقام نازی بود كه هنوز زنده بود. اما من امروز هم می‌توانم به خوبی حالت متحير و حيرت زده‌ی گورينگ را در هنگامی كه من بدون دست دادن با او از سلول خارج می‌شدم به خاطر بياورم. يك پليس نظامی مرا تا بيرون مشايعت كرد. بله، اين همان مصاحبه‌ی معروف من با گورينگ است و شرط می‌بندم كه هيچ كس تا به حال چنين داستانی برای شما تعريف نكرده است، اينطور نيست؟