iran-emrooz.net | Tue, 31.10.2006, 10:11
سیاستهای بوش به رشد تروریسم دامن میزند
برگردان: مجید روشنزاده ـ برلین
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
فرانسیس فوکویاما، نویسنده کتاب "پایان تاریخ" ، و از متنقدین محافظهکاران نو در این مقاله که در ماهنامه "سیاست بینالملل" منتشر شده است، به انتقاد از دکترین بوش و جنگ در عراق پرداخته و مینویسد: اگر ما آمریکاییها از مبارزه با اعمال جنایی در کشور خودمان ناتوانیم، پس چگونه قادریم با علل از خود بیگانگی و تروریسم در جایی که شناختمان ناچیز است به مقابله برخیزیم.
به نظر من نکته محوری دکترین بوش، یعنی تحول خاورمیانه با هدف غلبه بر تروریسم، نه تنها طرحی غلط ، بلکه امروز تروریسم به واسطه اتخاذ و در پیش گرفتن سیاست فوقالعاده نارسا در طول جنگ عراق و قبل از آن تشدید یافته است.
تردیدی نیست که حملات ١١ سپتامبر بیانگر شکل نوینی از خطرات و تهدیدات دوران کنونی و نوین ما هستند. اهرمهای دوران جنگ سرد ، یعنی اهرمهای فشار و ارعاب، امروز دیگر ابزاری کار ساز و مناسب برای مقابله با تروریسم انتحاری و مسلح به سلاح کشتارجمعی نیست. حمله به افغانستان اقدامی پیشگیرانه و کاملا مشروع بود، زیرا به متلاشی شدن شبکه تروریسم که آشکارا برای ما تهدیدی به حساب میآمد، منجر شد. اما دولت بوش موضوع مبارزه با تروریسم را با مسئله عراق بطور مشخص و تحویل تکنولوژی هستهای به کشورهای یاغی در کل، بطرز وحشتانگیزی درهم آمیخته است.
نکته اخیر را میتوان و باید جدی گرفت. اما بسیار غیرمحتمل است که یک کشور یاغی که برخلاف تروریسم صاحب چهره و نشان است، تنها به این خاطر در صدد کسب سلاح هستهای است که این سلاح را به تروریستها تحویل دهد. امروز وظیفه اصلی آن است که علل واقعی تروریسم شناسایی و راهکارهای مناسب برای مقابله با آن تدبیر شود. باید دانست که اسلامگرایی افراطی پیامد منطقی دگرگونی و تغییر ارزشهای سنتی اسلام نیست. "اولیور روی" در اثر خود بنام اسلام جهانی ، بطرز قانع کنندهای نشان داد که باید اسلامگرایی را به مثابه پدیدهای مدرن در نظر گرفت. پدیدهای که برانگیخته از ریشهکن شدن اسلام، بویژه در اروپای غربی، و ماحصل و پیامد جهانگرایی و صنعتگرایی است.
در ساختارهای اجتماعی و سنتی مسلمانان، هویت فرد پیشاپیش در جامعهای که در آن زاده میشود شکل و قوام مییابد. از این رو تنها در اثر پیوند و اختلاط با جوامع غیراسلامی و غربی، موضوعی بنام فردیت در این ساختارها طرح میشود. ریشه پذیرش ایدیولوژیهای افراطی را باید در از خودبیگانگی عمیق، به حاشیه راندن و عدم ادغام کافی مسلمانان در ساختارهای زندگی غربی جستجو کرد.
محمد عطا و دیگر سازمان دهندگان ١١ سپتامبر، عاملان ترورهای مادرید و لندن و محمد بویری، قاتل تئووانگوگ، تهیه کننده فیلم هلندی از این دستهاند. دموکراسی بیشتر و رشد صنعتگرایی مشکل تروریسم را در کوتاه مدت حل نخواهد کرد، بلکه به آن دامن خواهند زد. دموکراسی و صنعتگرایی ارزشهایی مجزا و غیرقابل انکارند و باید بخاطر اهمیت ذاتی خود در کشورهای خاورمیانه مورد حمایت و تقویت واقع شوند.
صرفنظر از روند آینده تحولات، اروپای دموکراتیک باز هم با تروریسم مشکل خواهد داشت. شاید این نظر درست باشد که خاورمیانه محتاج "نظم نوین" باشد، اما من نمیدانم که منشاء این تفکر کجا و چیست که گویا ما توان انجام این کار را داریم. چندین دهه است که محافظهکاران نو از پیامدهای نامطلوب فعالیتهای اغراقآمیز در سطح اجتماع آمریکا و از تلاشهای بیسرانجام مبارزه با ریشه کمبودهای اجتماعی سخن میگویند. باید پرسیده شود که اگر ما آمریکاییها از مبارزه با اعمال جنایی در کشور خودمان ناتوانیم، پس چگونه قادریم با علل از خودبیگانگی و تروریسم در جایی که شناخت و نفوذ سیاسی امان محدود و ناچیز است، به مقابله برخیزیم.
یکی دیگر از ایرادهایی که به دکترین بوش میتوان گرفت مربوط به خود دولت ایالات متحده است. ما اغلب در روند تاریخ در جهت برپایی ساختارهای دولت تلاش کردهایم: بطور مثال بعد از جنگ داخلی در کشورهای جنوبی، فیلیپین، ژاپن، آلمان ، کره جنوبی، ویتنام جنوبی و یا در پی عملیات بشردوستانه نظامی بعد از جنگ سرد در سومالی، هاییتی و بالکان.
اما تنها در ژاپن، آلمان و کره جنوبی، یعنی در کشورهایی که نیروهای نظامی آمریکا استقرار یافتند میتوانیم از یک موفقیت واقعی سخن بگوییم.
آمریکاییها عادت دارند که با هیجان ، شور و شعف وارد چنین پروژههایی شوند، اما به محض وخیم شدن اوضاع علاقه و شور آنها فروکش میکند. در این رابطه میتوان از بعضی موارد مانند دوران بازسازی نیکاراگوئه بعد از جنگ داخلی بین سالهای ١٩٢٧ و ١٩٣٢ و یا ویتنام جنوبی نام برد.
ما با قدرتهای محلی و منطقهای متحد میشویم و تلاش میکنیم که در آن مناطق ساختارهای مدرن برقرار کنیم ولی بعد از مدتی همه چیز را به حال خود رها میکنیم و خارج میشویم. قبل از آغاز جنگ عراق واهمه داشتم که این بار هم همین موضوع تکرار شود و هنوز هم بر این باور هستم.
ما باید در عراق و افغانستان از نظر نظامی پیروز شویم و در برابر فشار خواهان خروج زودرس نیروهای آمریکایی مقاومت کنیم. اما ما باید برای ادامه جنگ بر علیه ترور چاره و تدبیری بیاندیشیم. اصل مبارزه کلاسیک به ما میآموزد که در مبارزهی همه جانبه و فراگیر جهانی، علاوه بر انهدام هسته مرکزی و سخت تروریسم، باید در جهت متقاعد کردن و کسب اعتماد مردم تلاش کنیم. من سخت به ضرورت داشتن سیاست خارجی با چشم انداز گسترده و وسیع باور دارم. سیاستی که بر شالوده دولتها و نه صرفا بر رفتار ظاهری آنها تاثیر گذار باشد. اما ابزار مناسب برای پیش برد چنین سیاست و هم چنین حمایت از دموکراسی و رشد این کشورها وجود "نیروی ملایم" و نه "نیروی خشن" است.
چهار سال پس از تدوین دکترین بوش و در اثر سیاست آمریکا و خلاء قدرت تابع از جنگ، امروز عراق به جایگاه امن تروریستها مبدل شده است، و تا مدتهای مدید این منطقه بیثبات خواهد ماند. شاید این درست باشد که سیاستمداران کشورهای خاورمیانه به رابطه با آمریکا علاقهمندند، اما از طرف دیگر چهرهی آمریکا در افکار عمومی بسیار منفیتر شده است. امروز سمبل آمریکا در انظار این مردم، درست یا غلط، زندان ابوغریب است و نه مجسمه آزادی. از این رو سالها طول خواهد کشید تا این زیانها بار دیگر جبران شوند.