iran-emrooz.net | Thu, 05.10.2006, 21:07
زيرا هميشه جورج بوش مقصر است
آندره گلوكسمن / برگردان: علیمحمد طباطبايی
حمله به مركز تجارت جهانی هرگز پايانی ندارد. هراس و وحشت ١١ سپتامبر هنوز هم قلبها و ذهنهای مردم را در تسخير خود نگه داشته است. درصد روبه افزايشی از مردم آمريكا (٧٩ درصد در مقايسه با ٧٢ درصد در سال گذشته) و اروپا (٦٦ درصد در مقابل ٥٨ درصد در ٢٠٠٥) تروريسم بينالمللی را به عنوان « تهديدی قابل ملاحظه » تلقی میكنند (مطابق با بررسیهايی كه توسط بنياد آلمانی مارشال و انجمن ايتاليايی سن پائولو انجام شده است). با پايان يافتن جنگ سرد تصور بر اين بود كه جهان به سوی صلحی جهانی و همواره دائمی سير میكند. اما در ٢٠٠١ جهان از ريلهای خود خارج شده و دچار هرج و مرج گرديد و امروز ديگر سخن خام و كودكانهی «پايان تاريخ» يا وضعيتی كه در آن هيچ گونه تهديد اصلی در جهان وجود ندارد مطرح نيست.
يك چنين دگرگونی بنيادين در باورهای عمومی، سياستمداران را در شك و ترديد نگاه داشته است. همان بررسی قبلی نشان میدهد كه اروپايیها به نحو رو به افزايشی نسبت به ايالات متحده دچار بدگمانی و سوئ ظن شده اند، رويكردی كه معنای آن البته اين نيست كه تمامی قارهی قديمی در همان يك ايدئولوژی صلح طلبانه سهيم است. در مورد قضيهی ايران ٥٤ درصد از آمريكايیها اما ٥٣ درصد از مردم فرانسه طرفدار دخالت نظامی در صورتی كه گفتگوهای ديپلوماتيك نتواند مانع اين كشور شود هستند. در حال حاضر زندگی روزمره در اروپا نيز دچار يك چنين دوگانگی فاحش شده است. علی رغم نگرانیهای عمومی، اقتصاد پس از يك وقفهی كوتاه دوباره به حركت افتاده،آنهم به نحوی كه گويی هيچ اتفاق بدی نيفتاده است. حتی آسيب پذير ترين صنايع ـ رفت و آمد هوايی و توريسم جهانی ـ نرخهای رشد غرور آميزی نشان میدهند. ترس همواره همراه دائمی در مسافرتها است، اما وحشت نه. باوجودی كه بعضی مردم در زندگی خصوصی و خانوادگی اعتراف میكنند كه خطر در حال افزايش است، اما در عين حال اميدواراند كه بدون صدمه كار خود را به پايان برند.
احساس نگرانی همه چيز را فرا گرفته است. در رسانهها، مراسم يادبود پنجمين سالگرد حملههای نيويورك و واشنگتن بيشتر به نوعی جلسهی جن گيری شباهت دارد كه در آن جورج بوش به عنوان نمونهی تمام و كمال يك بلاگردان ظاهر میشود. هنگامی كه حملهها و تهديدها افزايش میيابند، هم اوست كه بايد مورد سرزنش قرار گيرد. هنگامی كه تروريستها اينجا و در آن سوی دنيا مشغول به جنايتهای غيراخلاقی خود میشوند، اين را نيز بايد به حساب او گذاشت. وقتی در عراق يك جنگ عقيدتی طغيان میكند، هنگامی كه در مراكش، الجزاير، افغانستان و اندونزی مسلمانها يكديگر را قصابی میكنند، هنگامی كه ايران سلاحهای هستهای میسازد، هيچ كس خود آنها را مسئول اين اعمال نمیداند، چرا كه بوش و باز هم بوش است كه مسئوليت همهی آنها را به عهده دارد. اين همان خود او بود كه جنگ لبنان را مورد حمايت قرار داد، يعنی كسی كه مناقشهی اسرائيلی فلسطينی را به راه انداخت و هنگامی كه پوتين قفقاز را به آتش كشيد، يا گاز را به عنوان تهديدی بر عليه مردم گرجستان يا اوكراينیها به كار برد، باز هم تصور عمومی بر اين است كه كرملين فقط به « تحريكات » واشنگتن است كه واكنش نشان میدهد. آيا مطلب را گرفتيد؟ سه هزار شهيد ١١ سپتامبر قربانی « تكبر و خود بينی » آمريكايی شدهاند. پنج سال پس از آن رويداد قربانی خود به جلاد تبديل شده است.
در گذشته رسم بر اين بود كه به بدن عروسكها سوزن فرو میكردند تا بديمنی دفع شود و ارواح خبيث نابود. امروزه ما به ارباب فرضی جهان گريز میزنيم و او را به سوء استفاده از قدرتهای مافوقی كه در اختيار دارد متهم میكنيم. او علت تمامی بدبختیهای ما است. اگر او ناپديد شود، هماهنگی جهانی دوباره برقرار میشود. رفتار شگفت انگيز ما از دو جهت به سود ما تمام میشود: در حالی كه انگشتان ما به علتهای هرج و مرج اشاره میكند، لبخند فرشته گونهای كه بر لبان ما است میخواهد متقاعد كند كه همين كه يكبار قدرت شيطانی زمين گير شود، همه چيز ـ كبوتر و مار، شير و بره ـ در كنار هم در صلح و صفا زندگی خواهند كرد. پنج سال پيش، افكار عمومی مجذوب مغز متفكر بزرگترين حملهی تروريستی در تاريخ جهان شده بود، هرچند كه امروز در ١١ سپتامبر ٢٠٠٦ تمامی چشمها به بوش نفرت انگيز و آمريكای ديوانه دوخته شده است. اما از آنجا كه عاملين سفاك آن قتل عام از يادها رفته بودند، آنها از فرط استيصال مجبور شدند كه دوباره خود را به كمك نوارهای ويدئويی كه توجهات را به حضور آنها جلب میكرد مطرح كنند. آنها ادعای كپی رايت آن نوارها را نمودند كه از آنها ربوده شده بود. اما بی نتيجه بود: تمامی ارواح شريف به اين نتيجه رسيدند كه واشنگتن بود كه با طرحهای سياهش آنها را بی خبر نگه داشته بود.
اما خارج از شوخی، حال هر خطايی هم كه از بوش سر زده باشد و هر كاری پنهانی كه به حساب او گذارده شود، اين بوش نبود كه توسعهی همه جايی تروريسمی را باعث گرديد كه البته پيش از او هم وجود داشت. همان تروريسمی كه در هر حال هر كه هم پس از بوش به قدرت رسد همچنان ادامه خواهد يافت. جنگ سرد با سقوط امپراتوری شوروی متوقف گشت، اما آنها جنگجويان خود را در همه جا باقی گذاردند. آنها خود را آزاد كرده و حكومت كار، قمه و كلاشينكف را به چهار گوشهی جهان گسترش دادند. البته تصور نكنيم كه اين شيوهی حكومت حق انحصاری اسلام گرايان است. در حالی كه گروهی با نام اسلام گرايان مسلح (GIA) در الجزاير به تعقيب روشنفكران و زنان پرداخته و كشاورزان را گروه گروه قصابی میكردند، در اروپا تروريسم از نوع پاكسازی قومی اش (ميلوسوويچ) در حال رويارويی با شيوههای دموكراسی بود (واسلاوهاول). هنگامی كه قتل عام ميليونی توتسیها همچون بيماری واگير دار به كنگو سرايت نمود، قمه كشهای ليبريايی و سيرآلئونی سرحال آمدند و بسياری از مردم غير نظامی را قتل عام كردند. جنگها و قتل عامهای صدام حسين، اعدامهای دسته جمعی در ايران، جنايتهايی كه در تيمور به وقوع پيوست، شقاوتهای ببرهای تاميل، خرابههای گروزنی و قبرهای دسته جمعی دارفور به حد كافی نشان میدهند كه چگونه به پايان رسيدن تخاصم بلوكهای قدرت دموكراسیها را آزاد ساخت، اما همچنين تمايلات شديد برای قتل عام و قوم كشی همراه با دعای خير انواع و اقسام ايدئولوژیهای دينی، مليت گرا و نژادپرست.
چه به عنوان سرباز ثابت و حرفهای و چه نيروی موقتی، چه در لباس غير نظامی يا لباس فرم، حتی تی شرت، كفتان (پيراهن عربی) يا لباس اروپايی، در هر حال سلحشوران بنيادگرای دورهی پس از جنگ سرد در تلاش جور كردن امكاناتی برای خود هستند، و آنهم به كمك آتش و آهن تا به خانه، منافع، زن، درجات نظامی و اداری يا قدرت مطلق برسند. برای آنها آنچه اصلاً اهميتی ندارد همان رنگ پرچم است، البته به شرط آن كه برای آنها اين امكان فراهم شود كه بتوانند آزادانه آدم بكشند. در بعضی از ماهها تعداد مسلمانانی كه توسط تروريستهای عراقی به قتل رسيدند از تعداد كل سربازان آمريكايی كه از ابتدای حمله به بغداد تا به امروز كشته شدهاند بيشتر بود: البته در اينجا بحث بر سر يك ويتنام جديد نيست، بلكه بيشتر يك « شيكاگوی » جديد است، يعنی روايتی قومی ـ دينی از مافيا و جنگ گروههای گانگستری كه در آن با تصفيههای قومی آنها مدعی قلمرو برای خود میشوند. سقوط كمونيسم برای ميلسوويچ اين امكان را فراهم كرد كه مرتكب جنايتهايش عليه بشريت شود و پوتين چچن را در هم كوبد. اما دليلی وجود ندارد كه چون فعلاً چنين است از سقوط رژيمهای تماميت خواه اروپايی كه ميليونها انسان را قربانی كردند تاسف بخوريم. سقوط صدام كسی كه از جهت كشتن هموطنهای خود يك ميليونر بايد به حساب آيد اجازه داد كه شبه نظاميان سفاك دينی نشو و نما يابند. و اين البته میتواند دليلی برای دادن دستن ياری به ائتلاف آمريكايیهای در مخمصه گير افتاده باشد كه خروج شتاب زده و پيش از موقع آنها را هيچ فرد عاقلی صحيح نمیداند.
اما همين كه يك بار خود را از شر توهمات يك آمريكای قدر قدرت و يك بوش شيطان صفت خلاص كنيم، چه بايد بينديشيم؟ ما بايد به اصل واقعيت باز گرديم و جهان را به همان شكلی كه هست بنگريم: شكننده و آشفته، در سكونت انسانهايی كه در يك لحظهی سرنوشت ساز از تغييرات گير افتادهاند. آنها ديگر نمیتوانند از هنجارهای هزاره تبعيت كنند، هنجارهايی كه مورد احترام و توجه اجداد آنها و آنهم با چشمان بسته بود. خشونت جهان معاصر اكنون ديگر به آخرين مرحله از زدودن و به دست فراموشی سپردن ويژگیهای سنتی آنها رسيده است. اما آنها نمیتوانند همچون ما به يك حكومت قانون پايبند بماند، يعنی آنچه در كشورهای آنها اصلاً وجود ندارد (يا به قول آدمهای خوش خيال فعلاً چنين است).
در اين لحظهی حساس تغييرات، تروريستها ـ از هر نوعش ـ اعلام میكنند كه « ما پيروز خواهيم شد زيرا شما عاشق زندگی هستيد در حالی كه ما از مرگ هراسی نداريم ». فروريزی برجهای دوقلو اين هماوردجويی آنها را به خوبی به تصوير كشيد. اما چه كسی از اين مبارزه پيروز بيرون خواهد آمد؟ آن مبارزين پوچ انگار (نيهيليست) كه با حملههای انتهاری به قتل عام مردم میپردازد يا اكثريت شريف انسانها ـ چه آنها كه در محلههای فقير نشين زندگی میكنند و چه همسايههای ثروتمندشان ـ آرزومند يك زندگی مدنی آرام هستند؟ من بيم آن دارم كه پذيرش يا رد حكومت و قانون بمبهای انسانی پرسش سرنوشت ساز كودكان قرن ٢١ است: پرسشی از آزادی و بقاء.
Whipping Boy Bush by Andre Gluksmann.