برخیزای داغ لعنت خورده
افتتاحیه کنگره حزب چپ (فداییان خلق) است مشتی تینایجر شصت هفتاد ساله، زن و مرد، به زحمت از روی صندلی برمیخیزند، مشتهای خود را گره میکنند و سرود انترناسیونال میخوانند. سرودی که کارگران جهان را به انقلاب فرا میخواند. سرودی که فرمان نابودی سرمایهداری را میدهد و به کارگران گوشزد میکنند که وطن ندارند. از قرار برای این افراد هنوز این شبهه بهوجود نیامده است که بلکه خودشان این داغ لعنت خورده هستند و فقط کافی است که به تاریخ خود نگاهی بیاندازند. زیرا این صحنه رقتانگیز پسمانده تظاهرات و تجمعهایی ست که دهها هزار جوان سرمست از پیروزی انقلاب اسلامی همین سرود را در چمن دانشگاهها میخواندند. جوانانی که بوی خون انقلاب را شنیده بودند و همچون خواهران و برادران حزب الهی و مجاهد چیزی کمتر از نابودی کامل امپریالیسم و استکبار برنمیتافتند.
به زعم این جوانان ترورهای خونین دهه پنجاه به ثمر رسیده بود و امروز مزدوران امپریالسیم (یعنی افسران و نخبگان ایران زمین) در دادگاههای انقلاب اعدام میشدند. هیجانی که این کشتارها در این جوانان ایجاد کرده بود آنان را وامیداشت که حتی از سردمداران حکومت قاطعیت بیشتری طلب کنند. اعدام شهردار تهران به اتهام بدی ترافیک و یا وزیر خارجه سابق به خاطر عقد قرارداد نیروگاه اتمی نه تنها رعشه به اندامشان نمیانداخت بلکه شور و شعف بیشتری برایشان به ارمغان میآورد. فضا در دست جوانان حزب الهی و فدایی و مجاهد بود. این جوانان میوه رفتاری را تجربه میکردند که در بخش پیشین به آن پرداختیم (۱).
همان جا که با برملا کردن آدمکشی فداییهای نخستین، نشان دادن سنگدلی و بزدلیشان در کشتن افراد بیگناه، دزدی ادبی قصه “حماسی” ماهی سیاه کوچولو توسط صمد بهرنگی که سمبل مبارزه مسلحانه شد ذهنیتشان را کالبد شکافی کردیم. جوهر اصلی فداییگری نه سیاسی بلکه تقدیس خشونت در همه عرصهها بود، خشونتی که سر انجام گریبان خودشان را هم گرفت. مورد سعید سلطانپور که عروسیاش در خون غوطه خورد گواه آشکار داغ لعنت بر این نسل است.
او در مورد هنر چنین مینویسد: «در شرایط آشفته و مغلوب تاتر امروز که تلاشگر نجات و غلبهایم دیگر سلاح مراسم آینی، سلاح سمبولیسم جبون و سر درگم، سلاح لودگی و طنز، سلاح انتقادهای ژورنالیستی، سلاح ندبههای رمانتیک و هیجانات غمگنانه و حتی سلاح گلایههای تند و اصولی زنگاری ضخیم بسته ست و مویرگی را هم از پیکر فربه و مرفه دشمن تاریخی نمیدرد. اکنون شرایطی دیگراست و ما به هنر و ادبیات خشمگین نیازمندیم، به تاتر خشمگین و هولناک. تاتری که با سوخت خون و عصب (تاکید از من است) از رذیلانه ترین روابط آراستهای طبقاتی در پایگاه صحنه، پرده برمی گیرد تا انسان محروم ایرانی را در کانون مغلوب حقیقت وجودی خویش قرار دهد و فاصله او را تا حقوق از دست رفتهاش آشکار سازد و همواره اشاراتی برای اقدام داشته باشد. تایر مبارز در جستجوی درک و بیان آن کوچکترین روابط ستمگرانهای است که فقر و محرومیت یک ملت از تجمع آن ناشی میشود. تاتر، چون هنرهای دیگر اهرم اساسی مبارزه خلقهای محروم نیست، اما باید بتواند سهم خویش را از هم اکنون به تاریخ مبارزات بپردازد.»(نوعی از هنر - نوعی از اندیشه)
از آن خیل عظیم همین چند ده نفر حزب فدایی و البته دهها گروه و محفل چند نفره و حتی تک نفره باقی ماندهاند که هنوز در همان توهمی که دربارهاش نوشتیم به سر میبرند. توهم داشتن یک نقش تاریخی در نجات بشریت. صحنه سرودخوانی تینایجرهای کهنسال از این بابت رقتانگیز بود که در چهره همهشان نقشی از رویاهای دوران جوانی نقش بسته بود. همین جا بگویم که استفاده از واژه teenager از منظر توهین یا تحقیر به کار برده نشده ست بلکه حکایت از عارضهای روانی دارد که در روانشناسی به مورد جیمی جی (Jimmie G) شهرت یافته است و آن نوعی روان پریشیست که انسان در زمان منجمد میشود(۲). جیمی جی فردی ست ۴۹ ساله که در ۱۹ سالگی باقی مانده است زیرا فقط آن دوران را به یاد میآورد و با آن زندگی میکند. دورانی که برایش بسیار خوشایند و مطلوب بوده ست. از همین روست که بهترین لحظات زندگی یک فدایی صحبت از خاطراتی است که این افراد در دوران جوانی تجربه کردهاند و حفظ هویت فدایی هم یادآوری دایمی به خود است که با “تمام فراز و نشیب”ها راه پر افتخار اولیه باید ادامه پیدا کند.
بازتاب این یخزدگی در زمان در جانسختی افکاری است که به آن میتوان دنیای داس و چکش نام نهاد. اینان هنوز مدافع کارگرانی هستنند که با چکش تولید میکنند، مدافع کشاورزانی هستند که با عرق جبین با داس درو میکنند. دشمن سرمایهداری هستند و سرمایهدارهای شکمگندهای که خون زحمتکشان را در شیشه میکنند. در دنیای فدایی بیل گیتس و ایلان ماسک و استیو جابز همان سرمایهداران شکمگنده استثمارگر هستند و لابد در هوش مصنوعی و روباتها روح زحمتکشان را میبینند. خلاصه دنیای ارواح است. اما این شامل رهبران نمیشود.
فدایی خلق: رهبران
کلابهاوس در مورد نامزدی ریاست جمهوری علی لاریجانی است. به فرخ نگهدار وقت داده میشود. او با صدایی لرزان و پر از اضطراب خود را فدایی خلق معرفی میکند. فرخ نگهدار میکوشد به لاریجانی بقبولاند که سرکوب فداییان اکثریت و ممنوعیت فعالیت سیاسی آنها چقدر ناعادلانه بوده است. یعنی همکاری با لاجوردی و لو دادن مخالفان، دفاع تمام قد از خط امام، مشارکت در سرکوب مخالفان در آمل، و تشویق اعدام آنها، به عنوان دلایلی برای اثبات بیعدالتی که به فداییان اکثریت شده است محسوب شود. صحنه رقتانگیزی است. نه فقط از بابت دفاع تمام قد از فجایع، بلکه برای فدایی معرفی کردن خود. زیرا برای کسانی که فرخ نگهدار را میشناسند میدانند که او در زندان تودهای شده بود و تا آنجایی که توانست در جهت وحدت با حزب توده تلاش میکرد (برای مثال نگاه کنید به خاطرات نقی حمیدیان و بابک امیر خسروی) البته این پروژه توسط جمهوری اسلامی با دستگیری کیانوری و اعترافات او و فرقهای شدن حزب توده (منظور فرقه دموکرات آدربایجان است) با انتخاب خاوری به دبیرکلی شکست خورد.
اما چرا عنوان فدایی خلق حفظ میشود. زیرا نگهدار میداند که تنها چهرهٔ شناخته شده فدایی با شمایل شهری و قابل عرضه در اذهان عمومی است. به همین لحاظ این عنوان تا آنجایی که به اهداف سیاسی او کمک کند به درد میخورد. در حالیکه عدم علاقه نگهدار به فداییگری جستوجوی وی را در یافتن جایگاه سیاسی دیگری کم نکرده است. تا جایی که در ساله ۱۹۹۵ خواستار عضویت در جبههٔ ملی شد. و اگر درایت علی اردلان، رئیس وقت جبههٔ ملی نبود که این عضویت را صلاح نداند و شاید به خاطر شک به نفوذی بودن او، نخواهد جبههٔ ملی نیز وارث و آلوده به سو پیشینه نگهدار بشود.
در آن زمان ادعاهای نگهدار به لیبرال شدن موجب نشد که این واقعیت فراموش شود که اگر دلبستگیها از میان برود، وابستگیها به دستگاههای امنیتی ابدی است. کافی است موضع نگهدار و حواریون “ملیح” و با”روح”اش را که “فتا”کارانه و با “اقتداری” “سلطانی” در باره ولایت فقیه و اخیرا تجاوز روسیه به اوکراین ابراز میشود نظری بیاندازید. الحق که سنگ تمام گذاشتنهاند. اساسا شیوه کارشان هم جالب است. هم مستقل عمل میکنند و هم عضو هر سازمانی که تشکیل میشود میشوند با حفظ منصب فدایی اکثریت. کارکرد آنهم روشن است: از کار انداختن فعالیت سیاسی مخالف حکومت این سازمانها، از راه پذیرش همهچی در اول کار، و سپس کوشش برای تبدیل کردن این سازمانها به صدای حکومت از راه جلوگیری از حمله به ولایت فقیه همراه با ناسزا به امریکا و اسرائیل.
سرنوشت رقت انگیز سازمانهای جمهوریخواه در همین نهفته است. عمر ابدی سازمان اکثریت را هم در همین وابستگی میتوان دانست. چه توجیه دیگری برای حفظ سازمان اکثریت در شرایطی که حزب فدایی تشکیل شده است میتوان یافت؟ جز تشکر بهموقع از مهماننوازی در تاشکند. که امروز در دفاع بیشرمانه علنی و تلویحی از جنایات پوتین در برابر ماست. البته تودهای هم از غافله عقب نماندهاند. اما بنا به گفته بابک امیرخسروی از رهبران حزب توده که بعدا بنیانگذار حزب دمکراتیک مردم ایران شد، ابعاد همکاری سازمان اکثریت با ک.جی.بی به حدی بود که از ۵۰ سال رابطه حزب توده فراتر میر فت. کتاب و مطلب اتابک فتحاللهزاده و خاطرات دیگر فداییان سابق تردیدی در این زمینه نمیگذارد(۳).
فدایی خلق: پیروان (فالانژها)
گفتیم از خیل عظیم هواداران و پیروان فدایی سالهای نخست انقلاب چیزی نمانده است جز هسته سخت پیروان که عنوان فدایی برایشان مقدس است. همان طور که در بخش نخستین این سلسله مقالات نشان دادیم، جانسختی آنها نیز از همین ناشی میشود. این افراد کاری به فاکتها ندارند یا دقیقتر بگوییم فقط آن فاکتهایی را میبینند که در ظاهر در جهت تقویت آرمان خیالیشان باشد. به این معنی فالانژ هستند. فالانژ به معنی چشمبسته برچسب زدن و دشنام دادن به هر منتقد و منتقدی. برای مثال، در برخورد به مقاله من فالانژ فداییها نگارنده را هم عامل حکومت و هم عامل سلطنت دانستند، بدون آنکه کوچکترین اشارهای به خود مطلب داشته باشند. در این میان برادران تواب تودهای هم وارد عمل شدند. یک عامل رسوای حکومت که تواب تودهای زندان مشهد بوده است، با نعل وارونه مرا عامل حکومت دانست(البته به قول خارجیها خیلی “فانی” که به معنی مسخره است).
و البته برچسب رایج چپستیزی برای نگارنده بود. واقعیتی در این عنوان هست! اما موضوع نوع چپی است که باید با آن به ستیز برخاست! از آغاز این سلسله مقالات، نخستین مقاله به چپی پرداخت که هنوز در توهم آرمان سوسیالیسم دموکراتیک است. همانجا روشن کردیم که مقصود ما چپ سوسیالدموکرات که عمدتا در جبهه ملی حضور داشته نبوده و نیست. از اینهم دقیقتر شامل چپ ملی نظیر خلیل ملکی هم نمیشد. زیرا پیروان ملکی به سرعت به سوسیال دموکراسی پیوستند و امروز از میان رفتهاند. اما مقالات بعدی فقط شامل تروریسم مجاهد -فدایی بود. یعنی آن بخش از چپ سوسیالیست را با وجود سیر در هپروت سوسیالیسم به گونهای پاک و ملی باقی ماند مورد نظر نبود. نمونه جدی این نحله، سازمان کارگران انقلابی (راه کارگر) است که از روز نخست در برابر جمهوری اسلامی ایستاد و برای اثبات جهانوطنی خود جاسوس روسها نشد. البته بخش طنز ملی بودن فداییها، جناح اشرف دهقانی است که از روز نخست، جمهوری اسلامی را سگ زنجیری امپریالیسم آمریکا میدانست!
اما جالبترین برخورد فالانژی از جانب کسی بود که برای اثبات جاودانه بودن سوسیالیسم، مدعی شد که کتاب کاپیتال مارکس یکی از پر خوانندهترین کتابهای جهان است. البته اگر بر این مبنا باشد همگی باید مسیحی بشوند زیرا پر فروشترین کتاب جهان تورات است. دههها ست که این چنین است. این روحیه سینه چاکی برای فداییگری از جانب پیروان یکی دیگر از عوامل اصلی بقای این جریانات است. همان طور که مجاهدین خلق بدون آن دختر نگونبختی که برای آزادی مریم رجوی در فرانسه خود را به آتش کشید دوامی نمیآورد. ویژگی این افرد فعالیت دائم است تا چشم رهبران را بگیرند. و الحق هم از جان مایه میگذارند. در کلابهاوس در تلگرام و دیگر شبکههای اجتماعی، روزی نیست که برزگداشت و یادبود جلسه برگزار نکنند. طنز تلخ این است که رهبران اگر این افراد را در ظاهر به فعالیت تشویق میکنند، در خفا به ریششان میخندند یعنی ندارند. این عارضه فالانژی را نگارنده سندروم “راه له”شده نام گذاری کردهام. در روانشناسی رسم است.
پایان سخن: شخصیت ثلاثه خبیثه تروریسم مجاهد فدایی
در روانشناسی یک کاتگوری اختلال و بیماری وجود دارد که به آن ثلاثه خبیثه و یا تاریکی سه گانه میگویند. این بیماری ترکیبی از سه خصوصیت: ماکیاولیسم، نارسیسیسم (خود شیفتگی)، و روان پریشی است. همان طور که نشان دادیم تروریسمهای مجاهد-فدایی هر این سه خصوصیت را دارند. از هر ابزاری برای رسیدن به اهداف خود استفاده میکنند. آنچنان خودشیفته هستند که خود را پیشتاز و پیشاهنگ مردم میدانند، و البته در توهم دائمی در باره محیط خود به سر میبیرند. با دنیای سیاسی بیرون کار زیادی ندارند و در عوالم خود زندگی میکنند. در حلقههای کوچک دوستان و همنظران. اما نکته مهمی که در تحقیقات اخیر در باره این بیماران یافت شده است، تظاهر بیش از اندازه به پایبندی به اخلاق و قربانی نشان دادن خود است(۴). خواندن این مقاله علمی را به همگان توصیه میکنم. زیرا به خوبی کنه مظلومنمایی اینان را برملا میکند. سرکوب حکومت شاه و جمهوری اسلامی- البته در ابعادی بسیار بسیار بزرگتر- بازار فروش عنصر قربانی را فراهم آورده است، و شبکهای از کانونها شکل گرفته است که با مظلومنمایی، ماهیت ثلاثه خبیثه مجاهد و فدابی را میپوشاند.
اما کماکان یک پرسش باقی میماند، چطور میشود کسانی که این چنین خود را مدافع خوشبختی بشر میدانند و به این لحاظ قصد نابودی نظامهای موجود را دارند، وقتی به دنیای واقعی و نظامهای موجود میرسند از نکبتیترین نظامها همچون کوبا یا کره شمالی دفاع میکنند؟ نگارنده این پرسش را از یک روانشناس معروف روسی کرد. او که سالها در باره ذهنیت کمونیستی پژوهش کرده بود توضیح عجیبی داد. او گفت هویت آنها به گونهای شکل گرفته است که دوست دارند در چنین نکبتی زندگی کنند و میخواهند همهٔ دنیا چنین باشد. همان طور که کرم لجنخوار که بهشتاش لجنزار است، برای همه دنیا چنین آرزویی دارد. این پاسخ، از یک محقق این حوزه، نگارنده را به فکر فرو برد. که آیا این هویت نکبتپرست فدایی-مجاهد میتواند مبانی ژنتیک و یا به احتمال قویتر اپی ژنتیک(فاسد شدن به مرور زمان)، داشته باشد؟ این موضوع تحقیق جالبی خواهد بود!
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
از همین نویسنده:
http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/80443
http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/82677
http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/86139
http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/87492
https://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/88100/
1. http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/80443/
2. The Man Who Mistook His Wife for a Hat: And Other Clinical, Tales , by Oliver Sacks. “The lost Mariner”
3. جام شوروی جام زهر بود نه جام شراب، اتابک فتحالهزاده / گویانیوز
4. “Signaling virtuous victimhood as indicators of Dark Triad, personalities”, Ekin Ok, Yi Qian, Brendan Strejcek, Karl Aquino J Pers Soc Psychol. 2021Jun;120(6):1634-1661.
■ ایراندخت سهند گرامی. با سلام. متاسفانه در این قسمت از مقاله، بار علمی «عصب شناسی مغز و هویت» بسیار کم شده است. یادآوری میکنم که در یک تحلیل علمی، مطرح کردن چهارچوبهای نظری اهمیت زیادی دارد. همچنین، بهتر است از تحلیل آماری یک نمونه به اندازه کافی بزرگ استفاده شود و مرز بین «عمومی/کلی» و «شخصی/خصوصی» مخدوش نشود.
با احترام. حسین جرجانی
■ خانم سهند گرامی، کاربرد عبارت “تینایجر” در خور اندیشیدن است. اگر لحظهای از جنبشهای فدایی و مجاهد که ۵۰ سال پیش شروع شدند بگذریم، پدیده چپ سنتی و “تودهای” که تینایجرهای ۸۰ و ۹۰ ساله دارد را چگونه میشود توضیح داد؟ در واقع آنان بودند که اندیشه امریکاستیزی را برای همیشه در ایران رایج کردند و حتی از نابودی خودشان توسط رژیم اسلامی عبرت نمیگیرند.
مهرداد
■ با سپاس از آقای جرجانی گرامی.
درست میگویید. اما تشخیص بیماری تروریست های مجاهد فدایی همان ثلاثه خبیثه است که قبلا صورت گرفت. در این مقاله به فساد رهبری و فالانژیزم پیروان و مظلومنمایی دروغین پرداختم.
با سپاس از آقای مهرداد گرامی
در مورد کسانی که شما می فرمایید من هم متعجبم. همانطور که گفتم اپی ژنتیک میتواند باشد و متاسفانه با جان به در رود.
ایراندخت سهند