iran-emrooz.net | Wed, 09.08.2006, 18:36
«كتاب سياه جهاد؛ ظهور و زوال اسلامگرايى»
ژيل كِپِل / داود خدابخش
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
چهارشنبه ١٧ مرداد ١٣٨٥
ژيل كپل، اسلامشناس فرانسوى در كتاب پرفروش خود زير عنوان «كتاب سياه جهاد؛ ظهور و زوال اسلامگرايى» پديدهى اسلامگرايى را در گسترهى جهان اسلام شرح مىدهد. اينكه طى ۲۵ سال گذشته پيشقراولان اسلامگرايى چه كسانى بودند، چه مىخواستند، زمينههاى اجتماعى و اقتصادى فرارويى اين جنبش كدامهاست و امروز اسلامگرايى در چه جايگاهى قرار دارد و تا چه اندازه به اهداف خود نائل آمده است.
به باور ژيل كپل سه شخصيت پرنفوذ اسلامى «سيد قطب» از اخوانالمسلين مصر، «مولانا مودودى»، رهبر سازمان جماعت اسلامى پاكستان و «آيتاله خمينى»، رهبر انقلاب اسلامى ايران را بايد از پيشتازان و ايدئولوگهاى جنبش اسلامگرايى امروز دانست.
نويسنده بطور مبسوط به تمامى جنبشهاى تجديد حيات اسلامى مىپردازد و با دقت در خور توجهى علل اجتماعى ظهور چنين جنبشى را در اين مقطع تاريخى برمىرسد. از نظر ژيل كپل، اسلامگرايى، چه از نوع سنى و چه شيعى آن، برغم تلاشهاى بسيار شكستخورده است. وى با استناد به نظريهپردازان و فعالان امروز اسلامگرا و نتيجهگيرى از تجربهاى كه آنها پشت سر نهادند اين شكست را ثابت مىكند. ولى شكست نه به معناى زوال انديشهى دينى، بلكه بدان معنا كه اسلامگرايان با درسگيرى از تجارب تلخ گذشته به رويكرد تعامل رسيدهاند. اين گرايش در آنها بيدار گشته كه بايد با دگرانديشان سكولارى كه تا ديروز آنها را لعن و نفرين مىكردند، همكارى و همفكرى داشت و از يك نظام اجتماعى و سياسى صرف اسلامى بايد دست شست.
ژيل كپل در فصل پايانى اين كتاب ۵۳۰ صفحهاى جمعبستى از پژوهش خود ارائه مىدهد و مىپرسد، آيا جهان اسلام در مسير يك ”دمكراسى اسلامى” قرار گرفته است؟
نويسنده در اين كتاب نشان مىدهد كه "ايران اسلامى" را خوب مىشناسد. وى بطور ذوجوانب حركتهاى سياسى و ايدئولوژيك ايرانيان و تضادهاى قشرهاى گوناگون جامعه با نظام حاكم شاهنشاهى را مورد مداقه قرار مىدهد؛ حركتهايى كه بستر انقلاب اسلامى را فراهم آوردند. و اين انقلاب، كه رهبرانش نخست قصد صدور آن را به سراسر جهان اسلام داشتند، شورى در ميان اسلامگرايان برانگيخت. وى در بخشى از كتاب به ”درسها و تضادهاى انقلاب اسلامى ايران” مىپردازد و از جمله مىنويسد: جوانانى كه پيش از انقلاب از روستاها روانهى شهر شده و خواندن و نوشتن را آموخته و با زندگى شهرى و امكانات آن آشنا شده بودند، گرايشات مذهبى شديدترى از خود نشان مىدادند. و با ورودشان به دانشگاهها (بيشتر در رشتههاى فنى) به آگاهى سياسى دست يافتند و بدليل نبود مشاركت سياسى در حاكميت رژيم پهلوى به ايدئولوژىهاى ماركسيستى و اسلامى و يا التقاطى دست يازيدند و يا از ”ايدهئولوژى جهان سومى” على شريعتى متأثر شدند.
كپل مىافزايد، جمهورى اسلامى از همين جوانان شهرى با تبار روستايى كه براى انقلاب رزميده و از جانبازان جبهههاى جنگ عليه عراق بودند، براى خود قشرى از حامى ساخت و به آنان امتيازاتى داد كه در اختيار ديگر شهروندان نبود. خانوادهى شهدا مىتوانستند فرزندان خود را بدون آزمون ورودى به دانشگاهها بفرستند و از بنيادهايى ثروتمندى كه زير نظر روحانيان بود، به وفور بورس تحصيلى دريافت دارند و از خانهها و مواد غذايى و امكانات رفاهى با يارانههاى دولتى بهرهمند شوند. و بدين گونه حاكمان ايران يك رويكرد حامىپرور (كلاينتاليستى) را برگزيدند تا براى حفظ نظام خود قشرى را بپروراند كه موجوديتش در گرو موجوديت نظام جمهورى اسلامى باشد. و اين رويكرد در تضاد با منافع ديگر اقشار جامعه قرار گرفت.
ژيل كپل در بخشى ديگر از كتاب خود مىنويسد:
چند روز پس از آنكه رئيس دولت سودان ژنرال عمر البشير با يك كودتا (در ۱۸ دسامبر ۱۹۹۹) ايدئولوگ و نظريهپرداز اسلامى حسن ترابى را كه از سركردگان رژيم حاكم و دشمن قسمخوردهى آمريكا و كشورهاى محافظهكار عربى بود، به قتل رساند، روزنامهى «القدس العربى»، چاپ لندن تفسير نويسندهى سرشناس «عبدالوهاب الافندى» را در شمارهى ۲۹ دسامبر ۱۹۹۹ خود منتشر ساخت.
افندى سودانى است و در انگليس درس خوانده و زندگى مىكند و پيش از آن كتابى مبسوط و در خور توجه نگاشته و در آن به هوادارى از اسلامگرايى در كشور زادگاهش سودان برخاسته بود. وى عنوان اين مقالهى تفسيرى خود را گذارده بود: ”تجربهى سودان و بحران جنبش اسلامگرايى امروزين: درسها و معناها”. خود اين عنوان نشان از يأس و سرخوردگى وى را مىرساند. افندى در اين تفسير از رشتهى طولانى ناكامىهاى جنبش «احياى اسلامى» در اواخر دههى نود ميلادى نام مىبرد. اين رشتهى دراز از وقايع افغانستان آغاز كرده و حذف اسلامگرايان و نيز حذف معاون نخستوزير مالزى «انور ابراهيم» را در بر مىگيرد.
عبدالوهاب الافندى در تفسير خود، پيرامون افغانستان در زمامدارى حكومت طالبان و القاعده مىنويسد و معتقد است كه افغانستان پيش از آنكه به يك فاجعه در نوع خود بدل گردد، بزرگترين پيروزى جنبش اسلامگرايى در عصر حاضر بود و او البته بعنوان يك سنىمذهب مؤمن، انقلاب اسلامى شيعهى ايران را ”فراموش” مىكند. ولى از نظر افندى، برغم تمامى تفاوتها، يك وجه مشترك ميان افغانستان و سودان وجود دارد و آن اينكه: ”از آنجا كه هيچ دشمن خارجى در اين كشورها دخالت نكردند، بنابراين بايد مسئوليت همه چيز را به گردن اسلامگرايان گذارد. شايد بهتر مىبود كه اين جنبش اسلامگرايى همانند مصر و الجزاير تحت فشار و سركوب حكومتها قرار مىگرفت، تا شايد بتواند تاج شهيدپرورى را بر سر بگذارد. در هر دوى اين كشورها هنگامى كه قدرت را بدست گرفتند، در همان آزمون نخستين ناكامى و ناتوانى خود را به نمايش گذاردند و نفهميدند كه بايد اختلافات داخلى خود را بدون احساسات قشرى و بصورت دمكراتيك حل كرد. مدت كوتاهى از قدرتگيرىشان نگذشته بود كه با اتهامزنى به يكديگر به كشتار هم برخاستند.”
از نظر الافندى، ”اين نه تنها دردناك، بلكه بيانگر يك نكتهمهم است: اين امر جايگاه رفيع اخلاقى را كه به آن استناد مىجستند را به گور برد و كار ارشاد اسلامى صدها ساله را نابود ساخت.”
الافندى كه خود از اسلامگرايان است در ادامه مىافزايد: ”اختلاف نظرهاى ايشان (در دو نمونهى سودان و افغانستان) بر سر مسائل دينى نبود، بلكه مسئله بر سر قدرت و شهرت بود. ايشان بعنوان مسلمانان واقعى بايد بدانند كه رفتار قدرتطلبانه در ميان مؤمنان يك ”فتنه” است كه كشور را به نابودى كشانده و مؤمنان را به فساد خواهد افكند و انسانها را از دين اسلام گريزان خواهد ساخت.”
الافندى به شكايت مىنويسد كه ”حاكمان سودان و افغانستان به محض بدست گرفتن قدرت تمامى قواعد دمكراتيك را نقض كردند، و اين در حالى است كه حسن البنّا، بنيانگذار اخوانالمسلمين گفته بود كه دمكراسى پارلمانى به اسلام نزديكترين نظام است.
اين مفسر اسلامگرا هشدار مىدهد: ”در صورتى كه اسلامگرايان موفق به حل معضل قدرتطلبى نشوند، آنگاه تير خلاصى را به تمامى اميدها براى يك احياى اسلامى و به خود اسلام خواهند زد و فجايعى براى دين اسلام خواهند آفريد.”
الافندى در پايان تفسير خود نوشت: ”پيامد اين قدرتطلبى در ميان حكومتگران اسلامگرا فاجعهبارتر از آن چيزى خواهد بود كه بر سر جنبش كمونيستى و لائيسيستى آمد.”
ژيل كپل مىنويسد، يأس و سرخوردگى در سخنان الافندى بشدت به چشم مىخورد. و طُرفه آنكه، تفسير او در روزنامهاى منتشر مىشود كه بطور معمول تريبونى است براى سخنان ضدصهيونيستى؛ روزنامهاى كه خود را منادى اسلامگرايى و ناسيوناليسم عرب مىداند.
افندى اسلامگرا حتا از مورد ديگرى نام مىبرد. در مالزى «انور ابراهيم» كه اميد بزرگ اسلامگرايان بود، نخست توسط ديكتاتور اين كشور «مهاتير بن محمد» به اوج قدرت و به معاونت نخستوزيرى مىرسد، سپس به وى اتهام همجنسگرايى مىزنند و او را رها مىسازند. بدين گونه هواداران انور ابراهيم به همين بنبست مىرسند.
اين اسلامگرايان در اوج شكوفايى جنبششان از هواخواهان سرسخت و پرشور رژيم خوكامه بودند. بطوريكه رژيم مهاتير بن محمد آنها را در قدرت سهيم ساخت، بندهنوازىها كرد و به ثروت رساند. ذهن آنها تهى از چيزى بنام دمكراسى بود و كمترين معنايى از دمكراسى نمىشد در آن يافت. اين اسلامگرايان خود را به كيش «مهاتير بن محمد» وفادار مىدانستند؛ ديكتاتورى كه از ”ارزشهاى آسيايى” دادِ سخن مىداد و به بهانهى برترى منافع جامعه بر منافع فرد، «آزادى» را تحقير مىكرد و آن را يك ”ارزش غربى” مىناميد.
ولى وقتى «انور ابراهيم»، رهبر اين اسلامگرايان به دم تيغ حكومت خودكامه رفت و هوادارانش عليه حكومت دست به تظاهرات زدند، آنگاه دانستند كه تنها اين دمكراتهاى سكولار هستند كه از ايشان حمايت مىكنند و مىتوانند متحد قابل اطمينانى براى ايشان باشند.
اين حمايت دمكراتها خود را در آزادى «منوّر انيس» از زندان نشان داد. اين دوست «انور ابراهيم»ى كه مطبوعات حكومتى وى را آماج هر نوع تهمتى ساخته بودند، يك روشنفكر اسلامگراى مشهور بود كه پيش از آن پيگيرانه از توطئههاى گوناگون غربى سخن مىراند. و بايد گفت كه آزادى «منوّر انيس» از زندان كشور اسلامى مالزى با پشتيبانى دمكراتهاى سكولار و فشار سازمانهاى بينالمللى حقوق بشرى غربى ميسر گشت. وى پس از آزادى، وجدان خود را به آزمونى سخت كشيد، از نظرات سابق خود پس نشست و در استدلالهاى خود پرهيز نكرد از اينكه، از «تامس جفرسون» نقل قول آورد.
به نظر ژيل كپل، در اينجا نيز با يك قشر متوسط و روشنفكر ”سرخورده و مأيوس از اسلامگرايى” مواجه هستيم كه به بخش سكولار و مدنى جامعه روى مىآورد.
كتاب ۵۳۲ صفحهاى ژيل كپل سرشار از اين نوع فاكتهاى جنبش احياى اسلامى در جهان اسلام است. هر چند كه اين كتاب به جنبش اسلامگرايى ايران نيز به تفصيل پرداخته است، ولى خوانندهى ايرانى هر گوشه از كتاب را بگشايد، شواهدى را از كشورهاى اسلامى مىيابد كه شباهتهاى موازى با آن را در جامعهى ايران به وضوح تشخيص مىدهد.
مشخصات كتاب:
Gilles Kepel: Das Schwarze Buch. Aufstieg und Niedergang des Islamismus. Piper Verlag, München 2002.