هفتهنامه تجارت فردا
شاهان ایرانزمین، فقط خودشان تصمیم میگرفتند. مشکل جهان سوم، نبود دانش و کمبود کارشناس نیست، این است که دیکتاتورها خیال میکنند فقط خودشان هستند که قدرت اندیشیدن دارند و کمکم در رویای «تمدن بزرگ» چنان فرو میغلتند که از واقعیت فاصله میگیرند و در توهم فرو میروند و این در حالی است که کارشناسان، خشمگین و ناامید، هشدارها را دادهاند و دیکتاتورها نشنیدهاند و حالا فرو ریختن ساختاری را به نظاره مینشینند که برای هر آجر آن، خون دل خوردهاند.
یکی از کارشناسانی که در اواخر حکومت پهلوی، نسبت به فرو ریختن ساختار اقتصادی و وقوع انقلابی عنقریب هشدار داد، کنستانتین الکساندر مژلومیان بود که از کارشناسی سازمان برنامه به معاونت آن سازمان رسید و اگرچه اطلاعات اندکی از او در دست است، اما هرکس که از او نام برده، به نیکی یاد کرده و میدانیم جزو معدود کارشناسانی است که در برابر سیطره پوشالی شاهنشاه ایستاد و فریاد زد که این برنامه بوی خون میدهد، اما دیکتاتور بزرگ مثل همیشه نشنید و همان شد که مژلومیان گفته بود.
کنستانتین الکساندر مژلومیان، ۱۳۸۳-۱۳۰۸، از متخصصان اقتصاد توسعه و مسلط به پنج زبان بود. اقتصاد را ابتدا در دانشگاه تهران خواند و سپس از طرف سازمان برنامه بورسیه شد و به دانشگاه واندربیلت آمریکا رفت. به تخصص و پاکدستی شهره بود و چندین سال در دوران ریاست صفی اصفیا معاونت سازمان برنامه و بودجه را برعهده داشت و در دوره ریاست عبدالمجید مجیدی، به معاونت برنامهریزی رسید. زیر گزارش تجدیدنظر برنامه پنجم که شاه تنظیم کرده بود، شجاعانه نوشت: «این کارها را نکنید، از این کارها بوی خون میآید.»
***
در زمان تدوین و اجرای برنامه سوم اقتصاد ایران توسعه نیافته بود. در حالی که در دوره برنامه چهارم، اقتصاد ایران پیشرفت کرده بود و تنها برنامهای جامع و هماهنگ را میشد اجرا کرد. برنامه چهارم بر اصول علم اقتصاد بنا شده بود. در آن نهتنها پروژههای عمرانی و اقتصادی انجام میگرفت، بلکه تدوینکنندگانش این نکته را در نظر گرفته بودند که در کل پول زیادی وارد اقتصاد نشود و تراز تجاری و رابطه واردات و صادرات به هم نخورد.
بسیاری از اقتصاددانهای خوب آن زمان ایران هم، از جمله الکساندر کنستانتین مژلومیان، در تهیه این برنامه نقش داشتند. در طول این برنامه رشد تولید ناخالص داخلی به قیمت ثابت بهطور میانگین سالانه بیش از ۱۲ درصد و متوسط نرخ تورم کمی بیش از ۳٫۶ درصد بود. برنامه چهارم زمان آقای اصفیا بود، تعادلی داشت، نرخ رشد سالانه هفتدرصدی داشت، صادرات نسبتاً مناسب بود.
اقتصاددانان سازمان برنامه از سال ۱۳۴۸ از سیاستهای تورمزا و بودجه توسعه انتقاد میکردند. یک گروه از اقتصاددانان به سرپرستی دکتر بهمن آبادیان معاون رئیس سازمان برنامه گزارشی را تهیه کردند که نشان میداد شرایط اقتصادی ایران به سرعت رو به زوال پیش میرود. این گزارش افزایش بودجه نظامی را که به قیمت سرمایهگذاری در بخش خصوصی تمام شده بود، نقد میکرد. در اواخر سال ۱۳۵۰ زمانی که بودجه سال آینده آماده میشد، همکاران سازمان برنامه نسخه مقدماتی گزارش درازمدت وضع اقتصادی، مالی و اجتماعی در برنامه پنجم توسعه را پیشبینی کردند.
این گزارش که بر مبنای مجموعهای از اطلاعات و آمار تهیه شده بود تصویر تاریکی از آینده اقتصادی، مالی و اجتماعی کشور را ترسیم میکرد. آنان قصد داشتند این گزارش را به شورای عالی برنامهریزی به ریاست نخستوزیر ارائه دهند و سپس آن را در شورای اقتصاد به ریاست شاه مطرح کنند. دکتر آبادیان و جمعی از کارشناسان در سازمان برنامه برای تهیه این گزارش زحمات فراوانی کشیدند. این گزارش بسیار منتقدانه بود و برای نخستین بار در تحقیقات دولتی به این موضوع اشاره میشد که اگر معیارهای نابرابری و عدم توازن به همین ترتیب ادامه پیدا کند، به طور حتم «انفجار سیاسی-اجتماعی» در آینده نزدیک رخ خواهد داد. این گزارش برنامه سوم و چهارم توسعه را بهشدت نقد میکرد زیرا در آنها به مسائل اجتماعی، آموزشی، سلامت و رفاه مناطق روستایی و... توجه کافی نشده بود.
بین سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۱، تولید بخش صنعت سالانه ۱۴ درصد رشد داشت، اما جهش بزرگ هنوز در راه بود. از آذرماه ۱۳۵۱، قیمت نفت خام به سرعت رو به افزایش گذاشت. ظرف یکسال بهای یک بشکه نفتخام از پنج دلار به نزدیک ۱۲ دلار رسید، درآمد ایران هم، به موازات آن افزایش یافت. برنامه اقتصادی مملکت همه در پرتو ارقام جدید درآمد مورد تجدیدنظر قرار گرفت. از همین زمان بود که شاه هم به تدریج اشاراتش را به «تمدن بزرگ» آغاز کرده بود. وعده میداد که ایران پیش از پایان قرن، پنجمین کشور صنعتی جهان خواهد شد. میگفت ژاپن را پشتسر خواهد گذاشت و برای همیشه از دایره فقر و فلاکت و عقبماندگی واخواهد رهید. حتی پیش از جهش ناگهانی قیمت نفت هم به آینده ایران سخت خوشبین بود.
در سال ۱۳۴۵ به آورل هاریمن گفته بود: «در بیست سال آینده، تنها ژاپن و ایران میتوانند به مرحلهای از رشد کنونی کشورهای اروپایی برسند.» در عین حال، به سرافرازی گفته بود: «ایران حتی از ژاپن نیز منابع طبیعی بیشتری دارد.» برنامه پنجم حدود ۹۰۰ صفحه بود و بنا بود که از سال ۱۳۵۱ اجرا شود و تا سال ۱۳۵۶ را پوشش میداد. در سال ۱۳۵۲ شاه برنامه را کنار گذاشت. اراده فردیاش بود، اراده سازمان برنامه نبود. برنامه را کنار گذاشتند و دو همایش یکی در گاجره و یکی هم در رامسر گذاشتند. شاه در آنجا با محوریت خودش سر این موضوع ایستاد که حجم برنامه باید دو برابر شود.
کارشناسهای شاخصی مثل مژلومیان و بهمن آبادیان که رئیس یکی از دفاتر سازمان برنامه بودند، واکنش نشان دادند. کارشناسهایی که در همایش رامسر بودند، میگویند که شاه به آبادیان فحش ناموسی داد و از جلسه بیرونش کرد. مژلومیان هم رخبهرخ نشد، ولی زیرِ برنامه پاراگرافی نوشته بود و نقد کرده و نوشته بود که این برنامه بوی خون میدهد. مژلومیان اصلاً سیاسی نبود، تیپ ایدئولوژیک و استراتژیکی هم نبود، کارشناس بود. سال ۵۳ پیشبینی کرده بود که اگر این برنامه اجرا شود، بحرانهای اجتماعی ایجاد میکند و برای همین نوشته بود که برنامه بوی خون میدهد. تقریباً پیشبینی کرده بود که ممکن است انقلاب رخ بدهد، ولی او را هم تنزل اداری دادند و نتوانست عرض اندامی در سازمان برنامه داشته باشد.
روزنامه کیهان بینالملل، روز شنبه سوم آگوست ۱۹۷۴ در حالیکه کنفرانس رامسر در حال برگزاری بود، گزارش داد: «۲۶ شرکت مهم به دلیل گرانی قیمت تعطیل شدند.» در نخستین روز کنفرانس رامسر به منظور بازنگری برنامه پنجم توسعه، روزنامه اطلاعات از قول شاه تیتر زد: «بنا نیست کمربندهایمان را سفت ببندیم.» واضح است که او از رابطه میان تورم و سطح مخارج مردم بیخبر بود. در کنفرانس تصمیم بر آن شد تا سرمایهگذاری عمومی از ۳۲ میلیارد دلار دو برابر شده و به ۶۸٫۶ میلیارد دلار برسد.
اگرچه این تصمیم با گذشت دو سال از برنامه پنجم توسعه اتخاذ شد و تا پایان سال پنجم میزان هزینه مصرفشده در راستای توسعه بسیار بالاتر از این ارقام بود. کیهان بینالملل از قول شاه نوشت: «استانداردهای زندگی بهتر میشود، نیروهای دفاعی قدرت مییابند، مبارزه با تروریسم به صورت خستگیناپذیر ادامه مییابد، نرخ رشد به ۲۵ درصد رسیده و پروژه کمکهای خارجی نیز تداوم مییابد.»
شاه بدون توجه به نظر کارشناسان دستور داد اعتبارات برنامه پنجم را دو برابر کنند. در نیمه برنامه پنجم ناگهان اعتبارات برنامه توسعه، همچنین بودجه تمام دستگاههای دولتی جهشی افزایشی یافت، بهویژه بودجه ارتش، که شاه به بالا بردنِ قدرت آن توجه خاصی داشت. هویدا، نخستوزیر وقت، عکس معروفی دارد که در آن، در سال ۱۳۵۳، کیف خود را که بودجه تازه دولت در آن است، برای خبرنگاران بالا گرفته و به مجلس میرود تا بودجه جدید را با تیتر «باز هم بیشتر» به تصویب برساند و این پیشامد در جریان برنامههای توسعه در ایران چرخشگاه تازه و بزرگی بود.
مژلومیان، با گسترش تشکیلات مدیریتهای سازمان برنامه در همان سالها، با حمایت صفی اصفیا، رئیس سازمان برنامه، از ریاست دفتر برنامهریزی به معاونت سازمان در بخش برنامهریزی رسیده بود. او مردی بود باهوش، شریف، مهربان، و اقتصاددانی برجسته، همچنین خوشقد و بالا بود و شاید تنها کسی در دستگاه مدیریت کشور بود که با تحلیل درست از پیامدهای تصمیم شاهانه برای یکشبه دو برابر کردن بودجه دولت سخت نگران شده بود.
او، در مقام معاون برنامهریزی سازمان برنامه، در شورایعالی اقتصاد نسبت به افزایش ناگهانی اعتبارات و سرریز بیحساب پول به اقتصاد کشور هشدار داده و پیشبینی شگفتانگیزی کرده و گفته بود: «این پولها پا در میآورند، به خیابان میآیند، و انقلاب میشود.» مرادش این بود که جهش یکباره اعتبارات و پاشیدن پول در جامعه، با بالا بردنِ انفجاری چشمداشتهای مردم و ایجاد فسادِ اداری و اجتماعی، همهچیز را به خطر میاندازد.
اشپیگل در شماره جولای ۱۹۷۴، مقالهای درباره برنامه توسعه اقتصادی در ایران چاپ کرده بود با عنوان: «پرشِ بزرگ با پای لنگ»؛ در این مقاله، به دلیل نبودِ زیربناهای لازم برای توسعه صنعتی و آشفتگی دستگاه اداری کشور و دیگر عوامل، روند توسعه و صنعتی شدن ایران را ناکام ارزیابی کرده بود. در سرمقاله مجله هم سردبیر، با طعنه و کنایه، به سخن شاه اشاره میکرد که در مصاحبه با اشپیگل گفته بود «قصد ما از خرید سهام کروپ فقط شراکت با شماست نه انتقامجویی». به گمانم طعنه وی به عقدههای «جهان سومی» شاه اشاره داشت که میخواست با پاشیدن پول نفت، با طرحی شتابناک، در طول ۱۰ تا ۱۵ سال از یک کشور جهان سومی، بنا به تبلیغات آن زمان، پنجمین قدرتِ صنعتی و نظامیِ جهان را بسازد!
علم در یادداشتهایش میگوید، تنها کسانی که نیامدند از ما کمک بخواهند مریخیها بودند. خارجیها میآمدند و التماس میکردند و کمک میخواستند. شاه هم هوا برش داشته بود. در طول این برنامه تولید ناخالص داخلی به قیمت ثابت بهطور میانگین سالانه بیش از ۸٫۴ درصد رشد داشت، در حالی که متوسط نرخ تورم کمی بیش از ۱۵٫۵ درصد بود. کارشناسان سازمان برنامه با این شیوه مخالف و خواستار آهنگ افزایشی معقول و متوسط بودند. آنها روبنای ضعیف و شکننده ایران را مانع از سرمایهگذاریهای بیشتر میدانستند و معتقد بودند افزایش ناگهانی بودجه دولتی بالقوه خطرناک است و ورود ناگهانی حجم بیشتری از کالاها صرفاً به گرههای زیربنایی بیشتر و خطرناکتری دامن خواهد زد.
کارشناسان سازمان برنامه از جمله مژلومیان و دیگران تذکر دادند که این کار را نکنید و این پولها را در اقتصاد تزریق نکنید. مژلومیان حتی هشدار داد که انقلاب خواهد شد. با این همه شاه نسبت به این انتقادها بیتفاوت بود. او زمان را بسیار کوتاه میدید و خواهان آن بود که ایران را از وضعیت فلاکتباری که در سالهای دهههای ۳۰ و ۴۰ در سیمای آن آشکار بود برهاند.
عبدالمجید مجیدی میگوید: «من درست یادم هست. یک سال قبل از اینکه حکومت هویدا برود، جلسهای حضور اعلیحضرت تشکیل دادیم که در آن جلسه اعلیحضرت بودند و هویدا هم بود. اصفیا، وزیر مشاور بود و هوشنگ انصاری، وزیر امور اقتصادی و دارایی، حسنعلی مهران، رئیس بانک مرکزی، بود و من وزیر مشاور و رئیسسازمان برنامه و بودجه بودم... مشکلات دیگر رو آمده بود. گرفتاریهای واقعاً سخت و لاینحلی به وجود آمده بود. خیلی اعلیحضرت مغموم و افسرده بودند. خیلی روحیه دلتنگی داشتند. فرمودند: چطور شد یک دفعه به این وضعیت افتادیم؟ خب، آقایان همه ساکت بودند. من گفتم، قربان اجازه بفرمایید به عرضتان برسانم. ما درست وضع مردمی را داشتیم که در دهی زندگی میکردند و زندگی خوشی داشتند و منتها، خب، گرفتاری این را داشتند که خشکسالی شده بود و آب کم داشتند و آنقدر آب نداشتند که بتوانند کشاورزی کنند. خب، هی آرزو میکردند که باران بیاید. یک وقت سیل آمد. آنقدر باران آمد که سیل آمد. زد تمام خانه و زندگی و زمینهای مزروعی اینها همه را خراب کرد. آدمها خوشبختانه زنده ماندند و توانستند جانشان را به در ببرند. ولی زندگیشان از همدیگر پاشید و اصلاً معیشتشان به هم ریخت. ما هم درست همین وضع را داریم. ما مملکتی بودیم که داشتیم به خوشی زندگی میکردیم. خب، پول بیشتری دلمان میخواست. درآمد بیشتری دلمان میخواست که مملکت را بسازیم. یک دفعه این درآمد نفت که آمد مثل سیلی بود که تمام زندگی ما را شست و رفت. اعلیحضرت خیلی هم از این حرف من خوشش نیامد و ناراحت شدند و پا شدند جلسه را تمام کردند و رفتن بیرون. همه هم به من اعتراض کردند که این چه حرفی بود که زدی؟ گفتم، آقایان، این واقعیت است. بایست به اعلیحضرت بگوییم. این درآمد نفت است که پدر ما را درآورد.»
مجیدی، همچنین درباره کنفرانس رامسر خاطرنشان میکند زمانی که کارشناسان اقتصادی هشدار را در حضور شاه مطرح کردند، او عصبانی شد و جلسه را ترک کرد. سپس مجیدی را احضار کرده و گفته بود اگر کارشناسان از این حرفها بزنند، «من درِ آن سازمان برنامه را گِل میگیرم». در نشستی، برای تهیه برنامه ششم، در سازمان برنامه، هنگامی که رشد پنج درصد برای کشاورزی مطرح شد، شاه دستور داد این رقم هشت درصد باشد. این نمونهای بود از «اوامر ملوکانه» برای توسعه که به نظر کارشناسان بهکل بیاعتنا بود.
مژلومیان در شهریور ۱۳۵۵ به عضویت هیات نمایندگی ایران در مجمع عمومی سالانه بینالمللی ترمیم و توسعه و موسسات وابسته آن و صندوق بینالمللی پول درآمد. در این هیات کسانی همچون هوشنگ انصاری وزیر امور اقتصادی و دارایی، جهانگیر آموزگار سفیر شاه و نماینده علیالبدل در بانک بینالمللی ترمیم و توسعه، حسنعلی مهران رئیسکل بانک مرکزی ایران و الکساندر کنستانتین مژلومیان معاون برنامههای سازمان برنامه و بودجه بهعنوان مشاور عضویت داشتند.
هوشنگ طالع از کارشناسان وقت سازمان برنامه در مصاحبهای، به مخالفت مژلومیان با این شیوه مدیریتی اشاره و خاطرنشان کرده: در روزهای پایانی سال ۱۳۵۶ مژلومیان معاون برنامهریزی سازمان برنامه و بودجه بود. «به آقای مژلومیان گفتم: خبری از برنامه ششم نیست. در حالی که دفتر اقتصادی، تجربه تهیه و تنظیم دو برنامه را در کارنامه دارد و شماری از دفترهای سازمان برنامه در استانها نیز «برنامه پنجم استان» را تهیه کردهاند و آمادگی تهیه برنامه ششم را در قالب استانی دارند. آقای مژلومیان در پاسخ با لحن تلخ و گزندهای گفت: فرض کنیم درآمد کل برنامه ۱۰۰ است، در حالی که اوامر غیرقابل انصراف اعلیحضرت همایون شاهنشاه ۱۱۳ است. دیگر احتیاجی به برنامهریزی نیست، خودشان برنامهریزی کردهاند.»
شاه برنامه را کنار زد، برنامه تجدیدنظر شده پنجم را در رامسر تصویب کردند. حجم مالی برنامه تجدیدنظرشده پنجم دو برابر حجم مالی برنامه اول، دوم، سوم و چهارم ایران بود. در نتیجه این تصمیم، به زیربناها فشار آمد. شبکه راههای ایران برای حجم معینی انتقال کالا طراحی شده بود. کامیونهایی که از بندرعباس و از بندر شاپور و خرمشهر میآمدند، جادهها را از بین بردند. مصرف برق در سال ۵۶، موجب شده بود که در تابستان هر روز شش ساعت برق برود. برق میرفت، آب میرفت. شاه در آن ظرفهای محدود منابع مالی زیادی تزریق کرد و فشار و فشار و فشار. زیربناها ایستادند و آن پیشبینی مژلومیان که زیربنا ذیشعور نیست، ولی بالاخره واکنش نشان میدهد، درست از آب درآمد. آب را چقدر میتوانیم در یک ظرف خالی کنیم، بالاخره میز را خیس میکند و راه میافتد، همه را خیس میکند. این اتفاقی است که سال ۵۶-۵۴ در ایران افتاد. همه چیز بوی نفت گرفت.
مصرف و پخش پول در یک جامعه توسعهنیافته نمیتواند توسعه واقعی، یعنی جامعه صنعتی مدرن، بسازد. مشکل شاه در فهم منطق پیچیده توسعه و روشهای آن بود. در مدت کوتاهی مصرف در ایران چنان بالا رفته بود و سفارشها به خارج چنان کلان شده بود که کشتیهایی که بار به بندرهای ایران میآوردند، به علت نبودن زیرساختهای کافی برای تخلیه، ماهها در بنادر میماندند و از دولت غرامتهای سنگین میگرفتند.
در نیمه دوم سال ۱۳۵۶، با پدیدار شدنِ بحرانها، در سازمان برنامه به همه مدیریتها، از صنعت و کشاورزی تا آب و برق و جز آنها، دستور داده بودند که وضع کشور را در هر رشتهای گزارش کنند. الکس مژلومیان این ارزیابیها را جمعآوری کرد و برای مجیدی، رئیس سازمان برنامه، فرستاد. ولی مجیدی گفته بود که: «حالا کی میتواند این را ببرد پیش اعلیحضرت؟» یعنی کسی جرأت نداشت واقعیتها را به شاه بگوید. کسی نمیتوانست بالای حرف شاه حرفی بزند. چون خودش را دارای چنان دانشی میدانست که در برابرش بقیه یا جوان نادان بودند یا پیر خرفت. او هم، مانند همه دیکتاتورها، تنها کسانی را دوروبر خود نگه میداشت که چاکرانه «اوامر ملوکانه» را بپذیرند.
الکس مژلومیان با آن که بعد از انقلاب به جرم معاونت سازمان برنامه برکنار و بیکار شد، ایران را ترک نکرد و در سال ۱۳۸۰، در ایران از دنیا رفت.
■ سرکار خانم شادی معرفتی
دلم نیامد سپاس قلبی خودم را بیان نکنم. من به سهم خود به خاطر مقاله بسیار گویا و آموزندهای که تهیه کردید سپاسگزارم. امیدوارم همه میهندوستان چه راست و چه چپ این مطلب را بخوانند و کمی فکر کنند.
اصغر نصرتی
■ داریوش اشوری از جمله روشنفکرانی بودند که در اعلامیهای رهبری و ورود خمینی به انقلاب ۵۷ را به مردم و رهبرش تبریک گفتند. جالب است که در تایید نوشته سودمند شما ایشان هم گویا در سازمان برنامه با وی هم صحبت بوده و این پیشبینی جالب را از او: که این پولها سرانجام پا در میاورند و به خیابان میریزند را شنیده است:
«الکساندر مژلومیان، در مقام معاون برنامهریزی سازمان برنامه، در شورایعالی اقتصاد نسبت به افزایش ناگهانی اعتبارات و سرریز بیحساب پول به اقتصاد کشور هشدار داده و پیشبینی شگفتانگیزی کرده و گفته بود که، «این پولها پا در میآورند، به خیابان میآیند، و انقلاب میشود». مرادش این بود که جهش یکبارهی اعتبارات و پاشیدن پول در جامعه، با بالا بردنِ انفجاری چشمداشتهای مردم و ایجاد فسادِ اداری و اجتماعی، همهچیز را به خطر میاندازد.»
رضا سالاری
■ اگر عامل اقتصادی تنها محرک انقلاب بود الان با تورم ۴۷ در صد، بیکاری فزاینده، کاهش قدرت خرید و بیارزش شدن پول ملی باید نسبت به زمان شاه دست کم ۱۰ سال پیش در ایران انقلاب میشد و رژیم جهل و جور و فساد اسلامی به زباله دان تاریخ می رفت.
درویش رنجبر
■ مطالب این مقاله درست است. اما باید مشخص کرد که آیا وضع بد اقتصادی عامل انقلاب بود یا عوامل دیگر. زیرا کارگران را به زور به انقلاب کشاندند و کشاورزان در انقلاب نقشی نداشتند. آبراهامیان رشد اقتصادی دهه آخر شاه را یک انقلاب صنعتی صغیر با رشد نزدیک به ده درصدی ارزیابی کرده است. و جهانگیرآموزگار نوشته است رشد اقتصادی ایران در این دوره در هیچ کشور در حال توسعه تجربه نشده بود. تمام دادههای بیژن جزنی در تأیید گفتهی آبراهامیان و آموزگار است. منتها او به دلیل وابسته دانستن سرمایه داری آنرا نفی میکند.
در این مقاله گفته شده است که کنستانتین الکساندر مژلومیان پیش بینی کرده بود که به دلیل نا هم خوانی نرخ رشد ۸٫۴ درصدی در برابر تورم ۱۵٫۵ درصدی اقتصاد ایران و دستورهای محمد رضا شاه برای دو برابر کردن اعتبارات برنامه پنجم توسعه و نبود توان و کشش جذب پولی آن، جامعه ناگریز به مسیر انقلاب افتاد. این ادعا با واقعیت ها خوانایی ندارد. در دهه آخرحکومت شاه وضعیت مالی ایران شکننده نبود و خطاهای برنامه ریزی با توجه به توان مالی ایران می توانست اصلاح شود. از جمله خرید ۲۵ درصد سهام کمپانی کروپ به قیمت ۷۵۰ میلیون مارک، کمک مالی ۱۲۵ میلیونی به مصر و ذخیره یازده میلیاردی ایران در بانک های آمریکا که بعداز انقلاب و اشغال سفارت آمریکا بلوکه شد، و حتا طلب یا پیش پرداخت ۴۰۰ میلیون پوندی ایران به انگلستان نشان از وضعیت به سامان مالی ایران داشت. در کنار این وضعیت مالی ایران برای کمبود نیروی متخصص از پزشک و راننده کامیون تا کارگران حرفهای از کشورهای دیگر مهاجر می پذیرفت. در چنین شرایطی نمیتوان ادعا کرد که اقتصاد عامل انقلاب ایران بود.
آنچه مخالفان را به خیابان آورد، نه اعتراض به وضعیت بد معیشتی مردم بلکه دیکتاتوری شاه، و فضای باز سیاسی بود که کارتر به شاه تحمیل کرد. این در شرایطی بود که چپها شعار وابسته بودن شاه و رژیم سرمایهداری را میدادند. اما شعار های مردم در خیابان استقلال و آزادی بود، نه نان و کار و مسکن. چپ از ضرورت رشد سرمایهداری و صنایع نوپای ایران برداشت درست نداشت. شاه در برابر سیاست حقوق بشر کارتر مخالفت نکرد، یا نمیتوانست بکند. شاید به دلیل بیماریاش و از دست دادن اعتماد به نفس و ناتوانی در تصمیم گیریاش. خود کامگی او اجازه نمیداد که قدرت را با دیگران سهیم شود و قدرت به دولتی منتخب واگذار کند. زمانی که اعتراضها از شبهای شعر خوانی انجمن فرهنگی گوته سفارت آلمان شروع شد هنوز از روحانیت و خمینی خبری نبود. بعداز انقلاب هم خمینی اعلام کرد ما برای اقتصاد انقلاب نکردیم. آنها برای اسلامشان انقلاب کردند؛ و چپهای آرمان خواه هم برای دیکتاتوری پرولتاریا، عدالت و سوسیالیسمی که شناختی از آن نداشتند. انقلاب ایران زمانی رخ داد که در افغانستان کودتا شده بود و رژیمی متمایل به شوروی به قدرت رسیده بود. آمریکا از تغییرات سیاسی در افغانستان نگران شده بود و میترسید که چپها با کمک شوروی در ایران هم قدرت بگیرند. آنها دکترین کمربند سبز اسلامی را پاد زهر نفوذ شوروی در ایران و منطقه می دیدند. فرض آنها این بود که مسلمان ها به اندازه کافی ضد کمونیسم هستند و با چپ ها و نفوذ شوروی مقابله می کنند. از سوی دیگر شعارها و وعده هایی که خمینی در باره آزادی و دمکراسی و جمهوری و رابطه با غرب می داد فشار علیه شاه که باید برود از داخل و خارج زیادتر شد.
خلاصهی کلام آنچه رژیم شاه را کنار زد نه فشارهای معیشتی، یا عامل اقتصادی، بلکه فشار آمریکا بر شاه برای باز کردن فضای سیاسی و رعایت حقوق بشر بود. اما تنها جریانی که در ایران می توانست جای رژیم شاه را بگیرد روحانیتی بود که از سازمان و تشکیلات سراسری هرمی و سلسله مراتبی حوزه و مسجد و هزاران کادر و سخنور در سراسر ایران و ایدئولوژی که به طور سنتی و تاریخی در ذهنیت مردم جا داشت بود و رهبری قدرتمندی که سابقه مقابله با شاه را در پروندهی خود داشت برخوردار بود. در کنار همهی اینها وادادگی نیروهای ملی و چپ در برابر رهبری خمینی بود. نیروهای ملی به تلافی کودتای ۲۸ مرداد علیه دکتر مصدق و چپها برای مقابله با امپریالیسم و سرمایهداری به اصطلاح وابسته. زمانی این نیروها به واقعیتها و خطاهای خود پی بردند که زیر سرکوب نیروی تازه به قدرت رسیده اسلامی قرار گرفتند.
کاظم علمداری
■ مقاله جالب و روشنگری از خانم شادی معرفتی بود. این درست است که بحران اقتصادی که وصفش در مقاله رفت، تنها عامل وقوع انقلاب در ۵۷ نبود. آقای شهریار آهی، از مشروطه خواهان روشن بین که آشنائی زیادی با روحیات شاه داشت، در یکی از مصاحبههای اخیر خود(احتمالاً با بیبیسی فارسی) نکته جالبی را درباره شاه و تصمیماتش گفت: شاه در طول ۲۵ سال همه تصمیمهای بزرگ و کوچک را خود میگرفت. اما در ۱۳۵۷، به یکباره تصمیم گرفت که دیگر تصمیم نگیرد! آری، شاه به دلایل مختلف(بیماری جسمی و پارانویای شدید و..) دیگر نتوانست به شیوه سابق تصمیم بگیرد و حکومت کند. مردم ناراضی(نه صرفاً ناراضی اقتصادی) از شرایط اجتماعی، سیاسی و مذهبی نیز وقتی این بیتصمیمی و ضعف شاه را دیدند، تصمیم گرفتند که دیگر نخواهند به شیوه سابق بر آن ها حکومت شود. در این میان، یک بدیل سیاسی-مذهبی، یعنی روحانیت سیاسی هم که به سعی وافر شاه و دستگاه حکومتیاش فربه شده بود، سربلند کرد و نفسکش طلبید. و بالاخره شرایط بین المللی هم با صحنه گردانی آمریکا و بریتانیا و فرانسه، که به هیچوجه نمیخواستند با سقوط رژیم شاه چپها در ایران قدرت بگیرند، برای یک جابجادی قدرت چراغ سبز و مساعدت نشان داد و سرانجام... شد آنچه که نباید می شد.
شاهین
■ بیماری هلندی اقتصاد ایران از ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۶ یک عارضه در اقتصاد کلان ایران بود که در پی افزایش قیمت جهانی نفت در اثر جنگ اعراب و اسرائیل و اجرای برنامهٔ عمرانی پنجم بروز کرد و منجر به تورم شد. نقطهٔ آغاز این عارضه از کنفرانس رامسر دانسته میشود که در مرداد ۱۳۵۳ به ریاست محمدرضا شاه برگزار شد! بحرانهای اقتصادی در عرصههای گوناگون نمودار شد از جمله گرانفروشی و مبارزه با آن که ارتش آماده شد تا با آن مقابله کند. مبارزه با گرانفروشی بهترین وسیله برای اتحاد بازاریان علیه حکومت شد. همانطوریکه انقلاب مشروطیت با شلاق زدن یک بازاری شروع شد. سطح ساختمانسازی بالا رفته بود اما کمبود سیمان و دیگر مصالح ساختمانی در کشور بیداد میکرد. دعواهای مالک و مستاجر و رشد صعودی قیمتهای اقلام اولیه به اوج خود رسیده بود و دیگر قابل کنترل نبودند! شاه که بهجای همه وزراء دستور میداد به هیچ یک از توصیههای کارشناسان توجه نمیکرد. در همه سطوح اداری رشوهخواری رواج یافته بود و رابطه به جای ضابطه همه امور را از طریق توصیههای از بالا رونق گرفته بود! انقلاب ۵۷ بیشتر با زیربنای معنوی و بازگشت به هویت خویش یعنی اسلام تشیع برای برقراری عدالت حکومت عدل علی که پاسخگوی همه ناهنجاریهای اجتماعی و اقتصاد و فرهنگی وانمود میشد؛ تبلیغ و ترویج می گردید که در نهایت از درون کپر نشینها و زاغهنشینها و حلبیآبادها و طبقه مهاجر از روستاها به شهرها برای انقلاب اسلامی نیروی کافی جمع میکرد و در همین رابطه روحانیت به سخنگوی نارضایتی مردم مبدل شده بود. چرا از درون بحران اقتصادی دهه ۵۰ انقلاب بیرون آمد اما اینک با اینهمه بحران و تهیدستی ۶۰ درصدی مردم هیچ انقلابی در چشم انداز نیست بحث دیگر و مفصل نیاز دارد که در این مقوله ممکن نیست!
ناصر مستشار
■ ضمن تبریک به ایران امروز و همینطور پژوهشگر گرامی آقای علمداری به جهت اهمیت دادن و تشویق به بحث و تبادل نظر، که متاسفانه در سایت اکثر رسانه های بزرگ چون BBC، که هنوز به شکل سنتی بیتعامل و بیتقابل تزریق خبر و مقاله میشود؛ بدون اینکه ارزشی برای نظر خوانندگان خود داشته باشند، مایلم اضافه کنم که تحصیلکنندگان صادق و خالصی چون بهمن آبادیان و الکس مژلومیان و حتی ملکم خان دوره قاجار، همگی معتقد به گسترش نهادهای مدنی اجتماعی و خدماتی مستقل از قدرت مرکزی بودند. یعنی همه اینها institutional فکر میکردند. ساختار نهادی و یا institutional دیگر به شخص و اشخاص حتی موسس آنها بستگی ندارد و خود به خود با زمان رشد میکند و مرتب پیچیده و پیچیدهتر میشود. شاه دانسته و یا ندانسته یک تنه جلو این پیشرفت طبیعی توسط این اشخاص بسیار متخصص و صادق ایستاد. اینها افرادی بودند که در دانشگاههای فرانسه و انگلیس و هند و آمریکا اصول اولیه دروس اجتماعی و اقتصادی و فنی را فرا گرفته بودند ولی مرتب میدیدند که در عمل حکومت مخالف اون یادگیری ها عمل میکند. یعنی علیرغم اینکه پول فراوان بود، حکومت سکولار بود، شاه طرح ها و افکار کاملا مدرن داشت ولی به ساختار و نهاد و انستیتوهای اجتماعی معتقد و پایبند نبود. بخش منابع و یا نهاد انسانی ادارات و سازمانها یعنی همان Human Resources اکنون نهادیست بسیار پیشرفته و پیچیده که فقط در غرب به این شکل پیشرفته و مدرن و مستقل دیده میشود. در کشورهای جهان سوم این نهاد یا وجود ندارد ویا بسیار ضعیف است. فاکتورهای اقتصادی در گرایش به انقلاب و شورش و نارضایی و اعتصاب موثر بودند ولی تعیین کننده نبودند. در اسپانیا فرانکو سالها دیکتاتور محض بود ولی بلافاصله پس از واژگونی او کشور به سمت درست یعنی دموکراسی رشد کرد. علت تعیینکننده این رشد همان ایجاد نهادهای مدنی و اجتماعی بود که حتی در دوران دیکتاتوری نه تنها از بین نرفت بلکه در حال رشد بود. در آمریکا اگر این نهادهای نسبتا مستقل از قدرت حاکمه نبودند، شاید یک هیتلر دیگری از ترامپ در آمریکا و جهان به نمایش میآمد.
رضا سالاری
■ خانم شادی معرفتی ما را با خود به نیم قرن پیش برد تا بخشی از تعارضات درونی حکومت پادشاهی را نشان دهد. از اقتصاددانی صحبت میکند که در دوره ریاست عبدالمجید مجیدی، به معاونت برنامهریزی رسید.
قبل از هر چیز باید یادآوری کرد که صحبتهای عبدالمجید مجیدی در دوره ریاست سازمان برنامه سالهاست در یوتیوب مطالعه میشود. به خصوص در یکی از جلسات شاه جلسه را به اعتراض ترک کرده بود. کارشناسان و مقامات دیگری در همین راستا و بحرانیهائی که در افق ایران دیده میشد اظهار نظر کرده بودند. کسانی که بیسر و سامانی اقتصاد و رشد ناموزون اقتصادی کشور را در تنظیم برنامه های دولت و روابط بین المللی دست کم میگیرند و فقط بر وقایع سیاسی بعداز سفر جیمی کارتر و مقالهی تحریککننده احمد رشیدی مطلق «استبداد سرخ و سیاه » پافشاری میکنند که موجب «ظهور » مجدد طلاب و اسلامیستها در خیابانها شد و به شدت روند تصاعدی گرفت. دیدیم که تمام دیگر فعالیت های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی را تحت الشعاع قرارداد. روحانیون قدرت خود را با نماز عید فطر سال ۵۷ نشان دادند. خمینی بیش از پیش مطرح شد. اینها ، معلول یک سری تصمیمات عجولانه و عصبی نسبت به مواضع رئیس جمهور آمریکا در مورد رعایت حقوق بشر در کشورهای دوست آمریکا چون ایران، شیلی و نیکاراکوئه بود. بعلاوه ناشی از حوادث دیگری مربوط به تشدید جنگ سرد بود ـ افغانستان ـ و موقعیت ویژهی ژئوپولیتیکی ایران هم اوضاع را حساستر نمود.
در شیلی، ژنرال پینوشه اهمیت چندانی به حرفهای جیمی کارتر نداد .فقط قبول کرد که در سال ۱۹۸۰ همه پرسی برگزار خواهد کرد اگر مردم ادامهی حکومت اورا نخواستند کنار میرود. طرفه آنکه در انتخابات ۱۹۸۰ آمریکا جیمی کارتر بخاطر موضوع گروگانگیری در ایران شکست خورد .ولی مردم شیلی در همه پرسی ۱۹۸۰ به ادامهی ۱۰ سال حکومت نظامی پینوشه آری گفتند! واقعیت این بود که تکانهای اقتصادی تعادل حکومت پادشاه را بهم ریخت و بحران سیاسی معلول آن بود.
چرا امروز با وجود وضعیت اقتصادی به مراتب خراب تر از قبل از انقلاب چنان نمیشود که در سال ۵۷ صورت گرفت؟ شرائط جهانی و منطقه بکلی تغییر کرده ست. ایران یکی از کشور های مهم منطقه و جهان بود حکومت دارای دستاورد های مثبت و مطابق استانداردهای جهانی بود. ایران دارای اعتبار اقتصادی، سیاسی، دیپلوماسی و...در سطح جهان بود. در سال ۵۷ رایزنی های پنهان و آشکار در بالاترین سطح برای حفظ موقعیت ایران در برابر بلوک شرق صورت گرفت. سفارت آمریکا ، سفیر آمریکا و نماینده نظامی جیمی کارتر و تمام جهان غرب تا آخرین لحظه «رفت و آمد» شاه و خمینی را دنبال می کردند. مذاکرات مختلفی بین آنها (آمریکائی ها، حکومت و سران ارتش شاهنشاهی، نمایندگان خمینی) صورت گرفت تا ارتش اعلام بیطرفی کرد. شاه با دکتر امینی، مظفر بقائی، غلامحسین صدیقی، شاپور بختیار و دیگر شخصیتهای سیاسی مذاکره کرده بود. نتجهی تمام آن فعل و انفعالات، تظاهرات، اعتصابها، راه پیمائیها به سقوط حکومت پادشاهی در ۲۲ بهمن منتهی شد.
واقعیت این ست که بعد از فروپاشی «سویالیسم واقعا موجود» ایران دیگر آن حساسیت ژئوپولیتکی را ندارد. ایران همسایه روسیه نیست! دلیلی وجود ندارد که آمریکا و دیگر کشورهای غربی مانند گذشته نسبت به موقعیت ایران اهمیت دهند. از همه وحشتناکتر، حکومت ولایت فقیه ست که فقط برای توهمات خود، تمام پل ها را پشت سر خود خراب کرده ست. پای بند به هیچ اصول و میثاق ملی و بین المللی نیست. در سراسر منطقه در عالم هپروت دفع وقت میکند و ثروتهای مردم صرف زیارت های باب میل خود و حواریونش. در این وضعیت جدید مردم ایران در شرائط وحشتناکی اسیر شدهاند. ژنرال پینوشه در همه پرسی ۱۹۸۹ /۱۹۹۰ نتوانست حمایت مردم را برای ادامهی حکومت جلب کند و شکست خورد. ۳۰ سال گذشته و در شیلی مجلس تغییر قانون اساسی در حال بررسی و تغییر بعضی قوانین می باشد. دیکتاتوری مذهبی ایران در جهان بیبدیل ست.
با آرزوی اتحاد و تقویت جنبش آزادی خواهانه مردم ایران
با احترام / محسن کوشا
■ آقای علمداری کاملا درست نوشته. قبل از آقای مژمولیان هم بسیار کسان از بروز انقلاب گفتند و نوشتند. فقط آن آقا نبود. اما شاه گوش نمیکرد. حتی حاضر نبود با آنها حرف بزند. اگر هم رهبری آمریکا و انگلیس نبود محال بود انقلاب بشود. موجی به پا میشود اما نقلاب نمیشود.
زورآبادی
■ مهمترین مشکلی که در تحلیل وقایع سالهای ۵۶ و۵۷ و حکومت اسلامی برآمده از جنبش اسلامی است عدم درک بین دو جنبش است است که طی این دو سال شکل گرفت. تفاوت بین جنبش انقلابی و جنبش تودهای مکتبی میتواند درک درستتری از آنچه به انقلاب معروف شده بدست دهد. جنبشهای سیاسی اجتماعی که از نیمه سال ۵۶ آغاز شد انقلابی بودند بدین معنی که مربوط به طبقات و گروه های معین و با شعارهای گروهی و طبقات خاص خود همچون آزادی سیاسی و منافع اقتصادی گرده خورده بودند. از نیمه سال ۵۷ با ورود توده های عموما فاقد ساختار طبقاتی مشخص با تغییر کیفی از جنبش انقلابی به جنبش توده ای ایدئولوژیک روبرو هستیم جنبشی با رهبری کاریزماتیک خمینی که با هدف ساختن انسان نو شیعه برپا میشود و حکومت اسلامی برآمده از آن نیز بدنبال تغییر تک تک افراد و ساختم. انسان نو بر پایه الگوی فاطمه و علی است. تفاوت این جنبش ها در اروپا بدرستی مورد بررسی قرار گرفته بود برای درک این تفاوت دو کتاب هانا آرنت انقلاب ترجمه فولادوند و توتالیتاریسم ترجمه ثلاثی مطالب ارزندهای در بر دارد.
ا.هنر