این سالها برخی شاهد پیکار “پنهان” اما بیامان حافظه تاریخی با آگاهی تاریخی هستند؛ به نظر نمیرسد این آگاهی تاریخی که امروز در خاک خاطره جمعی نشسته است بتواند بدون دادن امتیازی از خاک درآمده باز با قامتی استوار به این مبارزه سرنوشت ساز تن دهد. افزون بر این، گاهی انبوه آگاهی تاریخی ممکن است بعضی را دچار “سرگیجه” کند بویژه که میدانیم، نه همه آنهایی که از تاریخ مینویسند لزوما در بیان و تحلیل حوادث “صادق” هستند. این معضل معمولا در تاریخ نویسی و تاریخ خوانی دیده میشود. در بررسی تاریخ دودمان پهلوی به نظرم آن اندازه که به اسناد وزارت خارجه آمریکا و انگلیس توجه شده است شوربختانه به همان اندازه به بررسی اسناد کمپانی هند شرقی وابسته به وزارت امور مستعمرات انگلیس توجه نشده است.
پنداری ما ایرانیان بویژه تاریخنویسان و تاریخ خوانان فراموش کردهایم که امور کشور ما یکی از شعبات فرعی کمپانی هند شرقی و زیر نظر “فرماندار” هند بوده و سفیر انگلیس در تهران نیز گاهی با نظر و مشورت با وی و گاهی نیز مستقیم توسط او انتخاب و به تهران فرستاده میشد. به این بهانه و با نظر به اسناد کمپانی هند شرقی، ستاد فرماندهی هندوستان و وزارت امور مستعمرات انگلیس آشکار میشود که ایده خلع مقام فرماندهی کل ارتش سپس اجبار به استعفا و سرانجام اخراج از کشور و تبعید به ژوهانسبورگ آفریقای جنوبی همه ناشی از نفرت و انزجار شخصی سفیر انگلیس و منشی نیمی جاسوس و نیمی زبانشناس و مترجم او دوشیزه “آن لمبتن” از رضا شاه بوده تا نظر فرماندار هند یا اینکه وزیر خارجه و یا حتی تصمیم شخصی نخست وزیر انگلیس وینستون چرچیل.
بی گمان اینکه “ریدر بولارد” سفیر انگلیس در تهران خواهان خلع و تبعید رضا شاه از ایران آنهم به خاطر چند آلمانی در کشور بوده البته رازی نیست که خیلی هم “راز” باشد بلکه علت اصلی خلع و تبعید او از ایران میتوان جای دیگر جست. به باورم، فرار و پنهان شدن چند افسر بلندپایه عراقی و ”ژرمانوفیل” که پس از شکست کودتا در بغداد به ایران گریختند و در پناه امن رضا شاه قرار گرفتند میتواند از دلایل اصلی باشد. افسران عراقی در دانشکده نظامی برلین آموزش دیده و بسیار نیز هوادار “هیتلر” و آلمان بوده و ارتباط تنگاتنگ با سفارت آلمان در بغداد داشتند. پیداست چنانچه سرداران کودتا که به همراه “رشید علی گیلانی” نخست وزیر عراق بجای ایران اما به ترکیه میگریختند، پس بهانه اصلی سفیر انگلیس برای خلع و حتی تبعید رضا شاه دیگر محلی از اِعراب نداشت حتی اگر روس و انگلیس ایران را به هر دلیلی اشغال میکردند که چنین نیز کردند. گرچه دولت ایران در جنگ اعلان بیطرفی کرده بود اما سماجت رضا شاه در عدم اخراج عراقیها از ایران و یا خودداری او از تسلیم آنها به سفارت موجب نگرانی سفیر و ”چرچیل” شده بود که ممکن است فرماندهان “ژرمانوفیل” ایرانی هم کودتایی شبیه عراق را علیه رضا شاه انجام دهند و حتی نظام ”جمهوری” برقرار کنند چنانکه نظامیان عراقی به مدت یک سال چنین کردند.
اینکه رضا شاه تیمسار سرتیپ “فضل الله زاهدی” را سرپرست پناهندگان عراقی و رابط دربار با آنها تعیین کرده بود البته رازی نبود که از چشم جاسوسان وطنی سفارت انگلیس دور مانده باشد. تیمسار زاهدی به بهانه خرید سیصد راس اسب مجاری به بوداپست رفته و در آنجا به عضویت شاخه برون مرزی ضد اطلاعات ورماخت (ارتش آلمان) در آمده بود. بیسبب نبود که پس از وقایع شهریور ۱۳۲۰ تیمسار زاهدی به عنوان استاندار اصفهان انتخاب شد اما سرانجام به دستور فرمانده انگلیسی که خواهان “زنده” دستگیر شدن او بود چند سالی هم در فلسطین زندانی گشت. عملیات سری دستگیری تیمسار زاهدی در مقر فرمانداری اصفهان که به یاری کنسولگری انگلیس در این شهر انجام شد (علی رغم آنکه میتوانستند به آسانی او را ترور کنند) نشان میدهد که تا چه اندازه فرمانده انگلیسی مشتاق تخلیه اطلاعات تیمسار ایرانی در خصوص همکاری او با ورماخت بود. در اسناد و مدارک محرمانه که فرزند او “اردشیر” در اختیار دانشگاه استنفورد آمریکا قرار داده است آثاری از این پاره از ارتباط پدر با ورماخت به چشم نمیخورد. با این حال در آن زمان در خصوص ایران دوستی و جانبازی تیمسار سرتیپ فضل الله زاهدی در راه میهن هیچ شکی وجود نداشت.
نزدیک به دو سال از تبعید رضا شاه میگذرد و او همواره بهانه جویی میکند و از شرایط زندگی تبعیدی در حاشیه شهر ”ژوهانسبورگ” رنجور گشته و بیتاب بازگشت به ایران است. دربار در تماس با سفارت انگلیس تلاش میکند که شاه تبعیدی را از آن سوی زمین به نزدیکی ایران (ترکیه یا افغانستان) بیاورد تا امکان تماس اعضای خانواده با او آسان شود که سفیر این تقاضای اخلاقی دربار را نمیپذیرد.
به بهانه چهاردهمین دوره انتخابات مجلس شورای ملی به ناچار دربار “ایده” قانونی برای بازگشت رضا شاه را طراحی میکند به این شکل که او را در انتخابات مجلس از تهران یا یکی از شهرها کاندید کند؛ از آنجا که حضور رضا شاه در هنگام انتخابات ضرورت نداشت (چرا که پیشتر برخی رجال ایرانی مقیم خارج کشور هم وکیل مجلس شده بودند) بنابراین پس از انتخاب وی به عنوان نماینده مجلس و اعطای “مصونیت” پارلمانی، او میتوانست علی رغم مخالفت سفارت انگلیس هم وارد ایران شود.
در این میان فقط یک مانع کوچک وجود داشت که البته توسط دربار و توصیه به مجلس قابل حل بود؛ بنا به قانون انتخابات هیچ یک از اعضای خاندان سلطنتی حق انتخاب شدن در پارلمان را نداشتند. آن زمان این نوع ماده قانونی آنهم توسط حامیان دربار به آسانی برطرف میشد. جاسوسان وطنی اما با شتاب این طرح را نزد سفیر انگلیس و منشی مخصوص او افشا ساختند. به این دلیل در تلگرام “سری” که ریدر بولارد در تاریخ دوازده جولای ۱۹۴۳ (برابر با تیرماه ۱۳۲۲) به وزارت امور مستعمرات انگلیس در لندن نوشته و کپی آن را به حاکم انگلیسی آفریقای جنوبی نیز میفرستد، هشدار میدهد که به هیچ وجه صلاح نیست که شاه سابق به کشورهای نزدیک ایران منتقل شود بویژه در زمان انتخابات مجلس:
”...هرگونه اقدامی در این زمینه به شایعات دامن میزند که او [شاه سابق] هم اکنون در حال بازگشت به ایران است آنهم تحت حمایت ما. اکنون شایع شده که شاه میکوشد یک کرسی وکالت مجلس را برای پدرش تضمین کند. قابل درک است آن ماده از قانون انتخابات که خویشاوندان پادشاه را از عضویت در مجلس، منع میکند باید[پیش از انتخابات] حذف شوند…”
سفیر انگلیس در پایان این پیام سری نارضایتی رضا شاه از شرایط بد آب و هوایی و نیز سختی تماس با اعضای خانواده را ”خنده آور” دانسته و اضافه میکند که از نقطه نظر دولت انگلیس هرچه تماس بین دربار ایران با شاه سابق سختتر باشد پس بهتر است.
پیداست گرچه شاه با ریدر بولارد چندین دیدار خصوصی و غیر رسمی داشته اما نتوانسته است این دیپلمات “لجوج” انگلیسی را قانع سازد تا اجازه دهد پدر بیمار او به ایران بازگردد؛ پادشاهی بازنشسته که برای بازگشت به کشور حتی حاضر بود در قامت یک وکیل معمولی به مجلس شورا وارد شود؛ همان مجلسی که در بیست سال گذشته به نامی “نیک” آن را خطاب نمیکرد. سفیر “خودسر” انگلیس اما در این اقدام ناپسند آیا حق حاکمیت ”Sovereignty” ملی ایران را خدشه دار نساخته است؟ کشور تحت اشغال آیا از حق حاکمیت برخوردار است؟ اگر چنین نیست پس انتخابات چرا؟
در پایان اینکه آن زمان در میان برخی از ایرانیان سه گرایش انگلوفیلی، روسوفیلی و ژرمانوفیلی (بویژه افسران) وجود داشت که اولی و دومی را اندکی آشنا هستیم اما درباره گرایش سوم در آغاز پژوهش هستیم؛ احزابی به سبب انزجار از دخالت روس و انگلیس در امور کشور، بعدها از دل این گرایش سیاسی نظامی بیرون آمدند؛ حمایتها و حتی ازدواجهای درون حزبی که میان ژرمانوفیلهای وطنی دیده میشود دلالت بر همان نگاه مشترک و آرمان ایدئولوژیک دارد که اعضای این گرایش را به گونه پیدا و پنهان به همدیگر نزدیک ساخته است. امید که نسل جوان همانند نسل پیشین (به سبب فراوانی اطلاعات تاریخی!) گاهی دچار “سرگیجه” نشوند و سره از ناسره را در خصوص این گرایش سوم تشخیص دهند.
نیچه و زرتشت (pouranblog.blogspot.com)
■ ممنون از نویسنده محترم برای آگاهی و واکاوی نقاط تاریک و مبهم تاریخ ناقص این سرزمین مملو از اسرار و توطئه و خیانت داخلی و خارجی. خانم ان لمپتن در کودتای ۲۸ مرداد هم نقش بسیار موثری داشت. همانطور که در کتابهایش منعکس است، ایشان نه تنها تنفر بسیار زیادی از رضا شاه و مصدق داشت، به مردم و تاریخ ایران هم بشکل بسیار تحقیرآمیز و عقب افتاده مینگریست. ما کنترل چندانی روی پندار و گفتار و نوشتار و رفتار خارجیان و یا مردمان کشورهای خارجی نداریم ولی خودمان را میتوانیم وطن پرست و آگاه و دانا و باسواد و توانا و مجهز به پیشرفتهترین تکنولوژیهای فنی و اقتصادی بسازیم تا آسیبپذیریهای اینچنینی را مهار و یا به حداقل برسانیم. درغیر اینصورت پیوسته به دنبال مقصران دیگریم و از نقد خود و شناخت واقعی خود دوری میجوییم.
رضا سالاری
■ جناب سالاری، سپاس از نظر شما و در ادامه عرض کنم نفرت و انزجار محمدرضا شاه از این سفیر و بویژه منشی جاسوس او (آن لمبتن) به اندازهای بود که این به اصطلاح زبان شناس برجسته(!) را سالها در ایران نمیپذیرفت. در لندن بود که در یک جلسه فرهنگی ناچار از دیدار با وی شد. نخواستم اوج حقارت ملی را در این روزهای پایان سال نشان دهم، چرا که بر مبنای سندی که از آرشیو کمپانی هند شرقی خواندم سفیر انگلیس قرار بوده حتی رضا شاه را از “تابعیت” ایرانی نیز خلع کند و به اصطلاح وی را بیوطن سازد. میبینید شعله آتش نفرت سفیر از رضا شاه تا کجا زبانه کشیده است که حتی پس از مرگ هم پیکر او نباید در ایران دفن می شد. امیدوارم روزی آگاهی تاریخی بر حافظه جمعی غلبه کند.
اسکندریجو