iran-emrooz.net | Sun, 30.07.2006, 6:46
بیگانگی درآثار کافکا و تأثیر او برادبیات مُدرن پارسی
محمود فلکی
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
يكشنبه ٨ مرداد ١٣٨٥
٣-٤ کافکا و یهودیت
"در یهودیت هم نجاتی نیافتم" (نامه به پدر)
توجه کافکا به یهودیت، به بیان دیگر، به ریشهاش، از سوی برخی از همکیشانش به عنوان "هشیاری ِ قومی [کافکا] نسبت به یهودیت" [١] برآورد میشود. فلیکس ولچ (Felix Weltsch)، دوست کافکا، او را حتا به عنوان یک "صهیونیست درخشان" میشناساند. [٢] ماکس برود بر این عقیده است که "کافکا هرچه پختهتر میشد، نسبت به یهودیت گرایش بیشتری مییافت." [٣]
تردیدی نیست که کافکا نسبت به یهودیت توجهی ویژهای داشت. پارهای از کتابهایی که او در این زمینه به مطالعهی آنها پرداخته، نشاندهندهی کشش او به آگاهی بیشتر نسبت به تبار خود است؛ مانند " دربارهی مسئلهی یهود" از کارل مارکس، "از این و آن جهان" اثر لایب پِرِز، و همچنین کتابهای "دهقانان یهودی"، "تاریخ یهودیان شرق" و بسیاری کتابهای دیگر. [٤]
افزون براین، کافکا نه تنها هفتهنامهی صهیونیستی ِ "دفاع از خود" را آبونه میشود، بلکه در دورهای همکاری خود را با این نشریه نیز اعلام میکند. [٥] و زمانی که بحث و گفتوگو در باره ی ایجاد یک دولت مستقل یهودی بین یهودیان شدت مییابد که در نتیجهی آن بسیاری از یهودیان به آموزش مجدد در فن وحرفههای متفاوت میپردازند، کافکا در گفتوگویی با یانوش (١٩٢٠) رؤیای خود را در این زمینه بیان میکند، که به رؤیای رمانتیکها بسیار شبیه است:
"در عالم رؤیا میبینم که به عنوان یک کارگر مزرعه یا یک پیشهور به فلسطین میروم [...] تا یک زندگی سودمند در امنیت و زیبایی بیابم." [٦]
مشغولیت او با یهودیت و رؤیای "زندگی سودمند در امنیت و زیبایی"، نشاندهندهی اشتیاق کافکا برای دستیابی به وجود مستقل و یگانهی خود و رهایی از بارِ "بیگانگی وحشتناک" است. اما این واقعیت که کافکا به مسائل یهودی علاقه نشان داده و در این پهنه کار کرده است، دلیلی بر این نمیشود که او را "صهیونیست درخشان" بدانیم یا اینکه بر "هشیاری قومی" او تأکید کنیم و یا آنگونه که بیندر (Binder) سعی بر اثبات آن دارد، بر "مرام یهودی- ملی"اش [٧] صحه بگذاریم. آثار کافکا، چه نامهها و روزنوشتهایش چه داستانهایش، اما، نه باور دینیاش و نه احساس تعلق به قوم یهود را نشان میدهند. همانگونه که کورتسوایل (Kurzweil) در مقالهی خود ("کافکا: هستی ِ یهودی بدون اعتقاد") توضیح میدهد، کافکا "یک یهودی مدرن و از ریشه کنده شده" است. [٨]
تجربهای که کافکا، چه در دوران کودکی چه در بزرگسالی، از یهودیت کسب نموده به گونهای نیست که از او انتظار یک یهودی معتقد یا صهیونیست را داشته باشیم. همانگونه که در "نامه به پدر" متذکر میشود، او از زمان کودکی، "ترس و لرز" را در کنیسه زیسته است:
"من در آنجا [کنیسه] خیلی میترسیدم؛ نه تنها از جمعیت زیادی که آدم مجبور بود تنگِ آنها بایستد، بلکه همچنین به این خاطر میترسیدم که تو مرتب می گفتی که من هم ممکن است برای قرائت تورات فراخوانده شوم. به این خاطر سالها میلرزیدم." [٩]
او از یهودیتِ پدرش که از "دهستان کوچکِ گِتومانند" با خود آورده است، انتقاد میکند و در این رابطه میافزاید: "نزد تو در یهودیت هم نجاتی نیافتم." [١٠] در نامهای به ماکس برود (٣١. ٧. ١٩٢٢) از" نبودِ هرگونه زمین ِ محکم ِ یهودی زیر پاهای من" سخن میگوید. [١١] در نامهای به میلنا یشنکا سرخوردگی ِ خود را از یهودیها چنین تصویر میکند:
"گاهی دلم میخواهد همهی آنها را به عنوان یهودی (از جمله خودم را) در یکی از کِشوهای صندوق لباسها بچپانم، بعد منتظر بشوم، سپس کِشو را کمی بیرون بکشم تا ببینم آیا آنها همه خفه شدهاند؛ اگر نشدند، کشو را دوباره ببندم، و تا آخر همینطور ادامه بدهم [...] " [١٢]
امروز اگرچه میتوانیم این تصویر هولناک کافکا را به عنوان پیشگوییاش از سرنوشت دردناک یهودیها در اردوگاههای مرگ نازیها تفسیر کنیم، اما چنین تصور و تصویر تلخی از همکیشان ِ خود، بیش از همه از سرخوردگی ِ کافکا از رفتار و کارکرد یهودیها وبه طور کلی دین سرچشمه میگیرد. او میزان رابطهاش، یا بهتر است بگوییم، ناهموندیاش را نه تنها با یهودیت و صهیونیسم، بلکه با مسیحیت هم آشکارا بیان میکند:
"من در زندگی نه مانند کیرکگارد (Kierkegaard) با دستِ بسختی فرودآمدهی مسیحیت هدایت شدم و نه مانند صهیونیستها با آخرین گوشهی عبای نیایش ِ یهودی. من پایان یا آغازم." [١٣]
او در گفتوگو با یانوش نگرهاش را دربارهی یهودیت، بویژه صهیونیسم، باز هم روشنتر بیان میکند:
"با صهیونیسم، یهودی ستیزی (Antisemitismus) رشد میکند [...] ارادهی آزادِ یهودیان به مثابهی نفی محیط زیست درک میشود [...] بدین طریق طبیعتن آدم نمیتواند در دراز مدت به هیچگونه پیروزی دست یابد." [١٤]
کافکا بیگانگی خود را به عنوان یک یهودی در داستان کوتاه "حیوان دورگه" به تصویر میکشد:
"من صاحب حیوانی هستم که نیمی گربه و نیمی گوسفند است. این حیوان از دارایی ِ پدرم به من ارث رسیده. اما از زمانی که من صاحبش هستم رشد کرده. قبلن بیشتر گوسفند بود تا گربه. و حالا از هر دو [گوسفند و گربه] به اندازهی یکسان برخوردار است." [١٥]
اشارهی راوی به اینکه این حیوان "قبلن بیشتر گوسفند" بوده برمیگردد به سنت یهودی که آنها خود را گوسفندانی میدانستند در میان گرگهای درنده (قومهای دیگر). اما نقش گوسفند یا قربانی مربوط به گذشته است؛ زیرا در زمان روایت داستان، یعنی در زندگی مدرن، که یهودیان ِ آزاد شده از بند محدودیتهای قانونی در سوی همسازگاری با پیرامون میکوشند، این حیوان به موجود دورگهای تبدیل میشود که دیگر نه آنی است که در گذشته موجودیت و هویت یکپارچه مییافت و نه هویت تازهی مستقلی کسب کرده است. یعنی نقش سنتی ِ قربانی بودن که عامل و انگیزهای برای هویتبخشی و یکپارچگی ِ آنان بود، در زندگی مدرن رنگ میبازد. شدت گرفتن بیهویتی و بیگانگی آنجا آشکارتر نمایان میشود که راوی ادامه میدهد که برای این حیوان "گوسفند و گربه بودن کافی نیست، همچنین میخواهد یک سگ باشد." [١٦]
تصویر چنین معجونی که از همه چیز پارهای با خود و درخود دارد، ولی هنوز هویت مشخصی ندارد، نشان دهندهی حس شدید بیگانگی کافکا است که هم به عنوان یک یهودی هم به عنوان انسانی مدرن، در پی یافتن هویت و فردیت خود در هزارتوی مناسبات پیچیدهی مدرنیته سرگردان میشود؛ یعنی او نه تنها با گذشته یا ریشهاش بیگانه است (دیگر مانند پیشینیان تنها گوسفند قربانی نیست)، بلکه با "خود"، یا آنگونه که گلاتسر (Glatzer) میگوید، "با تن ِ خود نیزبیگانه" است. [١٧]
بر پایهی تفسیر کورتسوال "ازخودبیگانگی" در نزد کافکا "از یهودیستیزی ِ پیرامون سرچشمه میگیرد." [١٨] اما اگرچه این عامل، همانگونه که پیشتر به آن پرداخته ام، در بیگانگی ِ کافکا از پیرامون مؤثر است، ولی تجربهی او در پیوند با تربیت در خانوادهی یهودی و رفتار و کردار یهودیان نیز برشدت بیگانگیاش میافزاید. یأس او نسبت به ایجادِ پیوند با ریشهاش چندان ژرف است که او احساس میکند دیگر خود را هم نمی شناسد.
در داستان "حیوان دورگه"، نه تنها "هیچ راهی" برای گریز از آن حالت غریبِ شتر- گاو- پلنگی وجود ندارد، بلکه پرسشهایی مطرح میشوند، که نشانگر پرسشهای خود کافکا در پیوند با علت وجودی ِ خود او در جامعهای است که در آن بشدت احساس بیگانگی میکند و راه گریزی هم نمییابد:
"پرسشهای بینظیری مطرح میشوند که هیچ انسانی نمیتواند به آنها پاسخ بگوید: چرا اساسن چنین حیوانی وجود دارد؟ چرا درست من صاحب این حیوان هستم؟ [...] آیا او خود را تنها حس میکند؟ [...]" [١٩]
امید او برای رسیدن به زندگیای در "امنیت و زیبایی" در پیوند با یهودیت، مانند پهنههای دیگر که پیش از این دربارهاش پرداختهام، به یأس میگراید. او در ناکجاآبادی میزید که هیچگونه پیوندی با پیرامون احساس نمیکند، چیزی که حس ِ ناامیدی و بیریشگیاش را درکپذیر میکند. او خود را موجود ملقمهای حس میکند که دارای هیچگونه هویتِ مشخصی نیست. او هویت خود را نه میتوانست در یهودیت بیابد و نه در هیچ حس ِ قومی یا ملی ِ دیگر. او انسانی است که در پراگ به دنیا آمده و بزرگ شده، ولی از سوی چکها به خاطر تبار یهودیاش به عنوان یک چکی پذیرفته نمیشود. او اگرچه به زبان آلمانی مینویسد، ولی آلمانی هم نیست. او یک بوهمی ِ آلمانیزبان ِ یهود است. این درهمآمیختگی، او را در موقعیتی قرار میدهد که مانند آن موجود دو رگه یا چند رگه از هر کدام چیزی با خود دارد، ولی در عین حال با هر کدامشان بیگانه است. این حالتِ بیگانگی آنگاه تشدید مییابد که کافکا را به عنوان انسان مدرنی در نظر بگیریم که در هزارتوی مناسبات بوروکراتیک و خردباورانهی مطلق مدرنیته در جستوجوی فردیت گمشدهی خود یا "خودِ رها" نیز تلاش میکند. یأس او برای یافتن امکانی در سوی دستیابی به خودِ رها چنان درونی میشود که گاهی راه رهایی را حتا در مرگ مییابد: "شاید راه نجات برای این حیوان، کارد قصابی باشد." [٢٠]
جستن ِ راهِ تلخ مرگ برای گریز از بیگانگی در پارهای از داستانهای دیگر مانند "قصر" و "مسخ" نیز به تصویر کشیده میشود که در جای خود به آن خواهم پرداخت.
تفسیر شوپس (Schoeps) در پیوند با رابطهی کافکا با یهودیت این است که "شخصیتهای کافکا قانون خدا را فراموش [یا گم] کردهاند." [٢١] در واقع شوپس میکوشد که دشواری رابطهی کافکا با یهودیت را از زاویهی جدایی انسان مدرن از دین یا قوانین دینی یا به تعبیر نیچه "مرگ خدا" نسبت دهد. کورتسوال در تفسیر خود نکتهای بر گفتهی شوپس میافزاید که با تفسیری که در نوشتهی حاضر ارایه شده همخوانی دارد:
"این قانون [قانون خدا در نزد شخصیتهای کافکا] مانند تمام یهودیت بیمعنا، بی رابطه، بیگانه و پوچ میشود." [٢٢]
ادامه دارد
جستار نخست
جستار دوم
--------------------------
پانویسها:
[1] گفتهی Friedrich Thieberger ، یکی از آموزگارن زبان عبری ِ کافکا (In: Binder, S. 570)
[2] ebd.
[3] Max Brod: Über Franz Kafka; eine Biographie … Frankfurt-Hamburg 1966, S.264
[4] برای آگاهی از کتابهایی که کافکا در بارهی یهودیت مطالعه کرده، نگاه کنید به: Jürgen Born: Kafkas Bibliothek. Frankfurt 1990, S. 109ff
[5] Binder, S. 527
[6] Gustav Janouch: Gespräche mit Kafka. Frankfurt 1951, S. 17
[7] Siehe Binder, S. 570- 578
[8] zu Kafka, S. 123
[9] Brief an den Vater, S. 992f
[10] a.a.O., S. 991
[11] Wilhelm Emrich: Franz Kafka. Bonn 1958
[12] F. Kafka: Briefe an Milena. hrsg. von Jürgen Born u. Michael Müller. Frankfurt 1983, S. 57
[13] In: Heinz Politzer (Hg.): Das Kafka- Buch. Eine innere Biographie in Selbstzeugnissen. Frankfurt 1965, 250
[14] G. Janouch, S. 151
[15] Sämtliche Erzählungen, S. 302
[16] a.a.O., S. 303
[17] Nahum N. Glatzer: Frauen im Kafkas Leben. Zürich 1987, S.12
[18] Zu Franz Kafaka, S. 131
[19] Sämtliche Erzählungen, S. 303
[20] ebd.
[21] H. J. Schoeps: The tragedy of faithlesness. The Kafka problem, S. 287- 297. In: Günter Heintz: zu Kafka, S. 129
[22] Kurzweil: Franz Kafka: Jüdische Existenz ohne Glauben., S. 129