اشاره: این رنج رقیق را آهسته بخوانیم مبادا بشکند شیشه ”آرامش” نخستین شارح ایرانی نیچه؛ در این هنگامه فرهنگی برخی به درستی نمیدانند فلسفه چیست اما آنقدر میدانند که این پرسش، خود یک پرسش فلسفی ست و دوستدار هم “فیلسوف” ایران است. فیلسوفی از جنس “نیچه” با قلم قلیایی که پنداری شب دشنه های بلند را برای آرامش این فرهنگ بیفرهنگ سالها انتظار میکشید. مگر نه اینکه به باور فرهنگ ما محکوم است و اینک باید “تاوان” قرنها دینداری را پسدهد. حال که ایران سنّت فلسفی ندارد پس چگونه باید جبران مافات کند؟ زنهار! این یادداشت کوچک را که به یاد دکتر “آرامش دوستدار” مینویسم در پی آن نیست نشان دهد آیا حلقه فیلسوفان “قاتل” خداست یا لشگر روانکاوان.
باروخ اسپینوزا فیلسوف جسور پرتقالی، آرام آرام پیرامون ”سدره المنتهی” خدا را یافته و او را دنیا دنیا از عرش و لاهوت به عالم “جبروت” سپس به برزخ ملکوت و سرانجام به دنیای خاکی “ناسوت” پایین میخواند تا وی نخستین متفکری باشد که نشان میدهد در فرهنگ دینی سرشار از موانع هم میتوان طرحی نو در انداخت و چارهای اندیشید.
اسپینوزا شاید به این وسیله ادعای “امتناع تفکر” در فرهنگ دینی (حداقل برای نخبگان) را به چالش کشیده باشد. پیداست این پرتقالی هزینه سنگینی میپردازد و اگر شاگردش با انتشار “اخلاق” او را زنده نمیساخت چه بسا این فیلسوف تبعیدی همچنان مرده است.
آنگاه “هگل” از پی اسپینوزا آمد و درنگی بر خدای طبیعی (پانتهایسم) او و نیز طبیعت در خدای (Panentheism) این فیلسوف انداخت. هگل آنگاه درباره این خدای نزولی مونیستی بر پاره کاغذی مینویسد: “او خودش اندک اندک میمیرد.” پاره کاغذی که بعدها نیچه آن را خوانده است. بیسبب نیست که هگل پاکترین، مقدسترین و بزرگترین مفهوم در تاریخ اندیشه این سیاره را همانا مفهوم “خدا” معرفی میکند که همواره ذهن انسان (خواهی نئاندرتال باشد خواهی ساپینس) را به خویش مشغول ساختهاست. اگر فرض کنیم هگل آلمانی به جهان هیچ عرضه نکرده یا بر خرمن اندیشه هم هیچ نیافزوده باشد، همین ادعای او که “خدا” مهمترین دغدغه انسان در تاریخ است را بزرگترین “کشف” این فیلسوف آلمانی میدانم.
اینک نوبت نیچه است؛ او از شبی با “هگل” آمده است؛ شبی که هگل کوشید او را از قتل بزرگترین دغدغه انسانی بر حذر دارد؛ مگر نه اینکه به زعم او خدا آرام آرام “انتحار” میکند پس او را به حال خویش رها کنیم. نیچه اما سراسیمه و بیقرار است؛ اصلا نیچه را با آرامش چه کار؟
نیچه شوریدهسر در “سپیده دمان” آنگاه که از “فلق” تا فلق، ساقه شعاع شفق شمس بر ستیغ “ایدهآلیسم” هگل تابیده است دشنه را بر پیکر آن “بهانه” هستی چنان فرو میزند که تاریخ از کران تا کران، سرخ میشود.
حال که نیچه آلمان به “آرامش” رسیده است نوبت آرامش ایران است که به نیچه رسد و سرانجام نیز میرسد اما چه دیر. خدای مرده که کشتن ندارد؛ پس ما با این “پارادوکس” فرهنگی چه کنیم؟ چاره چیست؟ تقدیر ناگزیر ما چنین است که همه با هم به سوی “آرامش” میرویم اما دغدغه هگلی همچنان باقیست اینک که از دشنهی نیچه خون خدا میچکد.
استکهلم، پاییز ۲۰۲۱
http://pouranblog.blogspot.com/