متن گفتگوی آخوند خراسانی با میرزای نایینی در باره تاسیس حکومت دینی به جای مشروطه
مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی چنین نقل کرده است: در گرماگرم کشمکشهای طرفداران و مخالفان مشروطه در نجف، که به صورت مبارزه میان پیروان کاظمین (محمدکاظم خراسانی و سید محمد کاظم یزدی) درآمده بود، مرحوم میرزای نایینی که سابقاً شاگرد و منشی میرزای بزرگ شیرازی، و در گیرودار مشروطه عضو ارشد مجلس فتوای آخوند خراسانی بود، به مرحوم آخوند پیشنهاد کرد برای رفع اختلاف موجود میان وی و سیدمحمد کاظم یزدی، ایشان از تأیید حکومت مشروطه صرف نظر کنند و به جای آن، برپایی حکومت اسلامی را وجهه همت خود قرار دهند و اداره حکومت را نیز خود برعهده گیرند. مرحوم نائینی یادآور شد، چنانچه این پیشنهاد عملی شود، همه متدینینی که به لحاظ سیاسی در نقطه مقابل آخوند خراسانی هستند، به صف او خواهند پیوست. به این ترتیب، هم دعوای متدینان با یکدیگر خاتمه خواهد یافت و هم حکومت عدل اسلامی با ویژگیهایی که میشناسیم و آرزوی همه ماست، برپا خواهد شد. علمای شیعه نیز امکان خواهند یافت قوانین شریعت را که بسیاری از آنها بلا اجرا مانده است، به مرحله اجرا درآورند. مرحوم نایینی برای ترغیب مرحوم آخوند به قبول پیشنهاد خود، موضوع ولایت فقیه را پیش کشید و چون خود از معتقدان جدی نظریه ولایت فقیه بود، دلایل متعدد عقلی و نقلی و نصوصی را که در این مورد میشناخت به تفصیل بیان کرد و چندان در این باب، داد سخن داد که شاید هیچ یک از شنوندگان گمان نمیکرد ایرادی بر سخنان و پیشنهادهای او بتوان گرفت.
مرحوم آخوند خراسانی، پس از آن که تمام گفتههای مرحوم نایینی را با دقت و حوصله گوش داد، در مقام پاسخ گویی برآمد و در جلسات متعدد، به تفصیل در حول و حوش حکومت دینی و حکومت طبقه روحانی گفت و گو کرد و از جمله اظهار داشت:
بیانات و استدلالهای شما، اگر هم به لحاظ نظری درست باشد، و فرضاً ما برای قبول نظریه شما، حتی نظریه شیخ الطائفه و شیخ اعظم (شیخ انصاری) [۱] را رد کنیم و ایرادات ایشان و بسیاری از فقهای بزرگ را بر نظریهای که شما پذیرفتهاید ندیده بگیریم و من دون ذلک خرط القتاد[۲] ولی با مشکلاتی که در مرحله عمل گریبان ما را میگیرد چه کنیم؟
مگر نمیدانید که قبول پیشنهاد شما و سپردن حکومت به دست علمای دین، تبعات نامطلوبی دارد که اگر راهی برای گریز از آن تبعات پیدا نکنیم، ضررهای عمل به این پیشنهاد، بسیار پیش از منافعش خواهد بود؟
۱. اگرچه تشکیل حکومتی مبنی بر علایق دینی شیعی که در رأس آن علما باشند و نیز اجرای کلیه قوانین شرع از جمله در مورد مخالفان اسلام و تشیع برای ما کمال مطلوب است، اما تشکیل چنین حکومتی، پیروان دیگر ادیان و مذاهب را ترغیب خواهد کرد تا آنان نیز حکومتهایی مبتنی بر تعصبات دینی ضد شیعی که در رأس آن پیشوایان دینیشان باشند بر سر کار آورند، و قوانین شرع خود را که بر خلاف منافع مسلمانان و شیعیان است اجرا کنند و آن گاه خطر آن حکومتها برای ما، از خطر حکومتهایی که فعلاً در دنیا هستند، بیشتر است. چرا؟
چون حکومتهای فعلی، اگر هم بر سر دین با ما دعوا دارند، این نزاع غالباً مربوط به مواردی است که میان دین ما و سیاست آنها تعارض و تزاحم وجود داشته باشد، نه در همه موارد. بنابراین ما را مجبور نمیکنند که اصل دینمان را کنار بگذاریم و به دین و مذهب دیگری درآییم. [۳] و در مقایسه با حکومتهایی که با اتکا به تعصبات دینی غیر شیعی بر سر کار آیند و در رأس آنها پیشوایان پیشوایان دینی غیر شیعی باشند، مصداق «بعض الشراهون من بعض»[۴] هستند.
زیرا حکومتهای نوع اخیر حتی به اندازه حکومتهای غیر شیعی فعلی نیز ما و جامعه شیعی را تحمل نخواهند کرد و ما را در اعتقادات و اعمال دینی خود بسیار بیشتر از پیش محدود خواهند کرد. به این ترتیب، دستیابی ما به قدرت و حکومت ظاهری در جامعه خود، مساوی است با حصر شدید ما از سوی قدرتهای خارجی و تشدید فشارها و تضییقات بر شیعیان در جوامع غیر شیعی و هم چنین بر مسلمانان در جوامع غیر اسلامی. چنان که وقتی صفویها حکومتی مبتنی بر تعصبات شیعی برپا کردند، مصیبت شیعه در خارج از ایران، از آنچه قبلاً بود، هزار برابر بیشتر شد و یک نمونهاش قتل عام دهها هزار شیعه به دستور سلطان سلیم در قلمرو حکومت عثمانی.
۲. ما و علمای دیگر تا وقتی از بیرون به تشکیلات حکومت نگاه میکنیم و به درون آن تشکیلات قدم نگذاشتهایم، فسادها و کاستیهایی را که در تشکیلات است به وضوح میبینیم و به راحتی با آنها مبارزه میکنیم. اما وقتی خود وارد تشکیلات شدیم، فسادها و کاستیهای آن را به وضوح نمیتوانیم ببینیم. زیرا در آن هنگام، تشکیلات منسوب به ماست و ما منسوب به آن هستیم و هرکسی، همانطور که دیدن عیوب دیگران و عیوب تشکیلات دیگران خصوصاً اگر مخالفان او باشند برایش آسان است، دیدن عیوب خود و تشکیلات خود و وابستگان خود برایش دشوار است:
میان دلبستگی به یک شیء و تشخیص معایب آن، نسبت معکوس برقرار است و معمولاً هرکس هرچه را بیشتر دوست دارد، کاستیها و معایب آن را کمتر میبیند: و عین الرضا عن کل عیب کلیله، کما أنّ عین السخط تبدی المساویا.[۵]
آنگاه چون آدمی خود و تشکیلات منسوب به خود را بیش از هرکسی و هر تشکیلاتی دوست دارد و به آن دل بسته است، طبیعی است که خود و تشکیلات منسوب به خود را سراسر خوبی و عین کمال و دور از هرگونه ایراد و کاستی ببیند و در مشاهده عیوب و نواقص خود و تشکیلات منسوب به خود از همه ناتوانتر باشد.
«کذلک زیّنا لکلِّ امه عملهم».[۶]
همچنین وقتی که تشکیلات منسوب به ما شد، از یک طرف مبارزه ما با فسادهایی که در آن است، به صورت مبارزه ما با خودمان درمیآید که چنین مبارزهای برای ما بسیار دشوار است. از طرف دیگر به دلیل تقدسی که تشکیلات با انتساب به ما پیدا میکند، مبارزه دیگران با فسادهای موجود در آن، مبار زه با علمای دین و بلکه با اصل دین تلقی میشود و دفاع چشم بسته از تشکیلات، حتی با فسادهای آن، وظیفه و تکلیف شرعی قلمداد میشود و در نتیجه، ما که همیشه باید پیشروان مبارزه با فسادها و خصوصاً فسادهای تشکیلات حکومتی باشیم، تبدیل میشویم به قویترین عامل برای جلوگیری از مبارزه با فسادها و حتی دفاع از فسادها. با این مقدمات، عقل اقتضا میکند که بگوییم دخالت در امور سیاسی، اگر به معنای مراقبت و نظارت بر کار حکومت و م بارزه با فسادهای موجود در آن باشد، از اوجب واجبات و اهمّ فرایض برای ماست، ولی اگر به معنای اشتغال عامه مناصب حکومتی باشد، چنین امری با معنای اول قابل جمع نیست و در مقام تزاحم میان این دو معنا و عدم امکان جمع، بنابر اصل الاهمّ فالاهم، و برای این که بتوان اولی را نگاه داشت، بلاشک باید دومی را رها کرد و به حدیث ابن عباس عمل کرد: «اتق خیرها بشرّها و شرها بخیرها».[۷]
باری این تصور که اصلاح امت منوط به حاکم بودن ما و فساد آن معلول عدم تفویض حکومت به ماست، کاملاً نادرست است: «فصلاحی الذی زعمتم فسادی، و فسادی الذی زعمتم صلاحی».[۸]
۳. مسندی که ما بر آن تکیه زدهایم، مهمترین سنگر مبارزه با فساد باید باشد و مسندی که حکام بر آن تکیه زدهاند، مهمترین مرکز اشاعه فساد است. اگر ما جای حکام را بگیریم، هم سنگر مبارزه با فساد را از دست میدهیم و هم خود، در همان جایی قرار میگیریم که مرکز نشر فساد است. بلکه خو دفاسد میشویم، و آنگاه قضیه قضیه «اذا فسد العالم فسد العالم و اذا زلّ العالّم زلّ بزلّته العالَم»[۹] و «ثلاث کائنات زله العالم اذا زلّ زلّ بزلّته الناس».[۱۰] است و: آلودگی خرقه خرابی جهان است. زیرا علمای دین، در هر جامعهای باید در حکم نمکی باشند که از فاسد شدن مواد غذایی جلوگیری میکند. اگر نمک فاسد شد تکلیف چیست؟ و چه چیزی میتواند آن را و چیزهای دیگر را از فساد برهاند؟
یا معشر الوعاظ یا ملح البلد، ما اصلح الملح اذا الملح فسد؟[۱۱]
در وصایای رسول«ص» به ابوذر آمده است: «یا اباذر! اعلم ان کل شیء اذا فسد فالملح دوائه و اذا فسد الملح فلیس له دواء»[۱۲] و در اناجیل میخوانیم که مسیح«ع» به حواریین فرمود: «شما نمک زمین هستید، اگر نمک فاسد شود با چه چیز آن را اصلاح کنند؟ چنان نمکی به هیچ کار نمیآید جز آنکه پایمال شود».[۱۳]
پس نمک را نباید در معرض گندیدن و فاسد شدن درآوریم و به بهانه اصلاح امور مردم، نباید خود را در شرایطی قرار دهیم که به دامن فساد بیفتیم، نمی-بینیم که امیرمؤمنان«ع» خطاب به مردم کوفه میفرماید: «انی العالم بما یصلحکم و یقیم اودکم و لکنی لااری اصلاحکم با فساد نفسی».[۱۴]
البته اگر با چشم باز نگاه کنیم، به مصداق حدیث نبوی که «صنفان من امتی اذا صلحا صلحت امتی و اذا فسدا فسدت امتی الفقهاء والامراء»[۱۵] حداقل نیمی از همین فسادهای موجود در امت اسلامی به گردن ماست و ما برای به صلاح آوردن وضع امت، اول باید خود را اصلاح کنیم. نه این که به جای این کار، حکومت و امارت را هم به دست گیریم تا مسئولیت بقیه تباهیها هم به گردن ما بیفتد و ما یگانه مسئول همه مفاسد باشیم.
اگر هم تصور کنیم که عامه مردم، به دلیل ارادات و اخلاص فراوان به ما، حتی اگر ما حاکم بشویم، ما را مسئول مفاسد نمیشمارند، چنین تصوری گرچه ممکن است برای اوایل امر درست باشد، اما به زودی ورق برمیگردد. آن وقت همان مردمی که فسادهای موجود در حکومت ما را حمل بر صحت می-کردند یا به گردن دیگران میانداختند تا ما تبرئه شویم، همان مردم، در مورد مفاسدی هم که ما مسئول حقیقی آن نیستیم، ما را مسئول میشناسند و حتی آنچه را در حکومت ما حقیقتاً مفسده نیست، مفسده تلقی میکنند تا ما را محکوم کند؛ و پارهای از اموری را که در حکومتهای دیگر تحمل میکنند، در حکومت ما برایشان تحمل ناپذیر میشود و خوبهاشان منطقشان این است که: «حسنات الابرابر سیئات المقربین».[۱۶] بدهاشان هم میگویند: «اری امیه معذورین ان قتلوا، و ما أری لبنی العباس من عذر».[۱۷]
علاوه بر این، اگر ما به نام اسلام و شرع حکومت تشکیل دهیم، و اگر مراجع و علمای دین، متصدی امور حکومتی شوند، به معنای این است که ما سرنوشت اسلام و مرجعیت را به یک حکومت پیوند بزنیم، و این بسیار خطرناک است. چون هر حکومتی دیر یا زود به فساد میگراید و سقوط می-کند: «الدوله کما تقبل تدبر. [۱۸] و لکل دوله برهه. [۱۹] و تلک الایام تداولها بین الناس. [۲۰]»
آنگاه حکومتی که به نام اسلام تشکیل شود و مراجع و علمای دین متصدی امور آن باشند، وقتی به فساد گرایید و سقوط کرد، این امر یعنی به فساد گراییدن و سقوط اسلام و مرجعیت و روحانیت، و این بدترین پیامد ممکن است.
شما میدانید که تسلط موبدان بر ارکان حکومت ایران در عصر اکاسره (ساسانیان) تباهیهای بسیاری در پی داشت که نتیجه آن اعراض مردم از آیین مجوس (زرتشتی) ایران و بالاخره پشت کردن مردم به حکومت و افول ستاره مجوسیت برای همیشه بود و رواج شگفت آور مسیحیت و بوداییگری و تسلط پاپها بر حکومت، مفاسد و فجایعی را به دنبال داشت که نتیجه آن سقوط کلیسا و روگردان شدن عامه مردم اروپا از مسیحیت بود، اکنون ما هم اگر خواهان امتیازات موبدان و پاپها باشیم، به سرنوشتی مانند آن دچار خواهیم شد.
۴. سیاست به معنای اداره امور مملکت، یک فن است و دوام ریاست و قوام رعیت در گرو آشنایی کامل با این فن است. «حسن السیاسه یستدیم الریاسه. حسن السیاسه قوام الرعیه.» آن گاه من فارغ از هرگونه تواضع و شکسته نفسی، بالصراحه میگویم که این فن را نمیدانم.
و «من قصر عن السیاسه صغر عن الریاسه. یا من قصر فی السیاسه صغر فی الریاسه».[۲۱]
در مورد آقایان دیگر هم یقین دارم که در این مورد، از من ورزیدهتر نیستند. آنگاه «آفه الزعماء ضعف السیاسه».[۲۲] بنابراین ما با ناآگاهی از دقایق و ظرایف سیاست، محال است بهتر از سیاست پیشگان غیر روحانی و حتی غیر متدین عمل کنیم. نمیتوانیم بگوییم چون ما آدمهای خوب و مؤمنی هستیم و در مبارزه با فلان حاکم موفق بودیم، پس در اداره امور مملکت هم موفق خواهیم بود. اینها دو مقوله جدا از هم است. چنان که اگر من بگویم چون فلان کس آدم خوب و صالح و باتقوایی است و در جهاد فی سبیل الله پیش قدم بوده، پس میتواند بدون تحصیل علوم دینی مرجع تقلید و مفتی بشود، شما به من می-خندید. حالا ما باید بپذیریم که نیاز به علم، تنها در مورد نیاز مرجع تقلید و اصول نیست، آن حوزه و میداندار آن صحنه شدیم، همان قدر خطا کردهایم که بدون تسلط بر فقه و اصول بخواهیم مفتی و مرجع تقلید بشویم. مگر پیامبر«ص» نفرمود: «من عمل علی غیر علم کان ما یفسد اکثر مما یصلح»[۲۳] و مگر امیرالمؤمنان«ع» نفرمود: «ما من حرکه إلا و أنت محتاج فیها إلی معرفه»[۲۴] و مگر امام صادق«ع» نفرمود: «العامل علی غیر بصیره کالسائر علی غیر الطریق لا یزیده سرعه السیر إلا بعداً».[۲۵] و مگر نفرمود: «کل ذی صناعه مضطر إلی ثلاث خصال یجتلب بها المکسب، و هو أن یکون حاذقاً بعلمه…» [۲۶] و خوب آیا از این همه، علاوه بر حکم روشن عقل نمیتوان فهمید که به دست گرفتن سکان سیاست، همان قدر نیاز به آگاهی از دانش سیاست و تجربه سیاسی دارد که منصب مرجعیت نیاز به اجتهاد و اعلمیت در فقه و اصول دارد؟ و آیا عملکردهای پیامبر«ص» و امیرمؤمنان«ع» دلیلی قاطع بر این مدعا نیست که برای تصدی امور حکومتی، به تدبیر و تجربه سیاسی و کاری، بیش از تقوای دینی و فضایل اخلاقی محتاجیم؟
شما ببینید که حضرت امیر«ص» به میثم تمار (که فردی بسیار مؤمن و از شیعیان خالص و مخلص بود و بالاخره هم به دلیل سرسختی در ولای علی«ع» به شهادت رسید) کوچکترین منصب حکومتی واگذار نکرد. در حالی که زیاد بن ابیه که فردی به تمام معنا بیریشه و بن و عاری از هرگونه فضیلت دینی بود، در دوره خلافت امیرمؤمنان«ع» به مناصب عالیه حکومتی رسید و حتی امام«ع»، سهل بن حنیف را که خود و برادرش از بزرگان اصحاب رسول«ص» و از مشایخ انصار بودند،از حکومت فارس برکنار و زیاد را به حکومت آن ایالت منصوب فرمود، و البته امام در عین استفاده از قابلیتهای زیاد بن ابیه در اداره امور مملکت، مراقبت داشت که از وی خطایی سرنزند.همچنین پیامبراکرم«ص» افرادی مثل عمروعاص و خالد بن ولید را به سرداری سپاه نصب میکرد ولی به ابوذر توصیه فرمود که مطلقاً از ریاست برحذر باشد و به قبول حکومت و امارت حتی در میان دو نفر تن در ندهد. دلیل این توصیه نیز واضح است، زیرا آدم خوب و مؤمن، اگر بدون اطلاع از رموز مدیریت بخواهد مدیریت کند، نه فقط کارها به سامان نمیآید و اوضاع رو به راه نمیشود و حتی بدتر میشود، بلکه خودش هم خراب میشود و در نتیجه مردم به شخص او و همه مؤمنین و بلکه نسبت به اصل دین بدبین میشوند.
آنگاه وقتی توصیه پیامبر«ص» به ابوذر و برخورد حضرت امیر«ع» با میثم تمار این است، تکلیف من که یکصدم از شایستگی و ایمان ابوذر و میثم را نداریم معلوم است. من باید بدانم که آنچه پیامبر«ص» را بر آن داشت تا ابوذر را از اشتغال به امارت و حکومت منع کند (ناتوانی در اداره امور) در مورد من و امثال من به طریق اولی صادق است.
و تکیه زدن من بر اریکه حکومت، به قصد حاکمیت بخشیدن به شریعت، فراتر رفتن از مرز معقول خویش است و مصداق «الشیء إذا جاوز حدّه بلغ ضدّه»[۲۷] و چه نیکو فرمود امیرمؤمنان«ع»: «فلا ینبغی لمن کان له عقل أن یجهل قدره و لا یعدو طوره و لایشقی نفسه بالتماس ما لیس باهله».[۲۸] و تنها نتیجه چنین تضییع حقوق مردم و تباه شدن زندگی و دین و ایمان آنان است و ضایع کردن خویش چنانکه در حدیث شریف آمده است: من ولیّ شیئاً من امورالمسلمین فضیعهم ضیّعه الله تعالی. [۲۹]
۵. آنچه کمال مطلوب ماست، تبعیت حکومت از دین است و در راه این هدف نیز حداکثر تلاش را میکنیم. ولی اگر برای حصول این مقصود، خودمان حکومت را در دست گیریم، در عالم عمل قضیه به عکس میشود و دین تابع حکومت میشود. زیرا وقتی رجال دین به حکومت رسند، حفظ دستگاهی که عنوان حکومت دینی بر آن نهادهاند، مهمترین هدف و وظیفه و فریضه تلقی میشود و طبیعی است که برای وصول به این مهمترین هدف، استفاده از هر وسیلهای مباح میشود و احکام الهی و ارزشهای اسلامی و حتی بدیهیترین معتقدات دینی و اصول عقلی و اخلاقی قربانی شوند. [۳۰] بلی ظاهر قضیه این است که با تشکیل حکومتی به نام دین و به وسیله رجال دین، حقیقتاً دین حاکم خواهد شد. اما هیهات.
۶. مردم ما را نایبان امام زمان«عج» میدانند و وقتی حکومتی برپا کنیم و خود در رأس تشکیلات حکومتی قرار بگیریم، توقع دارند حکومت ما همان گونه باشد که حکومت آن بزرگوار خواهد بود؛ و همانطور که درباره او فرمودهاند: «یملاء الله به الأرض قسطاً و عدلاً و تصلح فی ملکه السباع». ما هم که نایب او هستیم، اگر در رأس تشکیلات حکومت باشیم، مردم انتظار دارند که در ه مه جا عدل و انصاف حاکم باشد و گرگ و میش از یک جوی آب بخورند. اگر این انتظار برآورده نشود، اعتقاد مردم نسبت به استقرار عدالت در عصر امام زمان«ع» و بلکه نسبت به ظهور و شخصیت آن بزرگوار متزلزل خواهد شد و این مدعا بدیهی است و نیازی به دلیل ندارد.
از طرف دیگر، هم با توجه به مبانی نظری و هم با توجه به تجربههای تاریخی و هم مهمتر از همه، معصوم نبودن حکام، برپایی حکومت شرعی حقه برای ما ممکن نیست، اما به لحاظ نظری، از این جهت که برپایی حکومت شرعی حقه، فقط و فقط از امام معصوم«ع» ساخته است. خصیصه شرعی نبودن برای هر حکومتی که غیر معصوم در رأس آن باشد، مثل سیاهی و سرخی و زردی رنگ است برای فرد سیاه پوست و سرخ پوست و زردپوست. همانطور که مثلاً سیاهی، از پوست فرد سیاه پوست زائل شدنی نیست، خصیصه شرعی نبودن نیز از حکومت غیر معصوم زائل شدنی نیست. آنچه از ما برمیآید، فقط در این حد است که سعی کنیم دایره ستم توسعه پیدا نکند و محدودتر و تنگتر شود؛ و فرد رنگین پوستی که رنگ را ازپوست او نمیتوان زدود، اقلاً پوست او از رنگهای عارضی مثل دوده و قیر و … پاک شود. [۳۱]
پس هدفی که ما به همه اعلام میکنیم، تحدید ظلم و محدود کردن تصرفات ظالمانه حکومتی است که خصیصه بر حق نبودن، غرض غیر مفارق آن است و از آن قابل انفکاک نیست، همین و بس. اما این که به مردم وعده برپایی حکومت حقه و شرعی بدهیم و برای این هدف خودمان حکومت را بدست گیریم، دو خطای بیّن است که یکی از دیگری خطرناکتر است. زیرا وعده برپایی حکومت شرعی و حقه به مردم دادن به معنای این اس تکه یک شعار غیر عملی به دهان مردم بگذاریم و یک خواسته غیر واقع بینانه را به آنها القا کنیم که تحقق آن ممکن نیست، و چنین شعاری میتواند در مرحله اول، برای مردم خوشایند و یک چندی سرشان به آن گرم شود، اما بالاخره که بیعدالتی-های موجود در حکومت ما، یکایک چهره خود را نشان دادند و معلوم شد که وعده برپایی حکومت شرعی و حقه به وسیله ما بیپایه بوده آنگاه وعده برپایی چنین حکومتی به وسیله امام معصوم«ع» هم مورد تردید قرار میگیرد و در بقیه مقدسات هم به شک و شبهه میافتند و سیل ناسزا و ناروا به سوی ما و آیین و معتقدات ما سرازیر میشود.
باری تصور ریشهکن شدن فساد و ظلم در حکومت غیر معصوم، تصور باطل و خیال محال است و ما ضمن آنکه همیشه باید برای کاستن از تباهیها در حال مبارزه باشیم، نباید در جایی بنشینیم که مسئول مظالم و تباهیها قلمداد شویم. نمیبینید که به روایت علل الشرائع، وقتی از امام صادق«ع» میپرسند چرا حاکمیت زمین در اختیار شما قرار نگرفت؟ حاصل پاسخ حضرت این است که «خدای تعالی میدانست که هرکس حاکم باشد، بساط تبه کاری از روی زمین برچیده نخواهد شد؛ و لذا اراده خداوند بر این تعلق گرفت که تبهکاریها در جامعهای صورت گیرد که حکام آن، ما نباشیم بلکه دیگران باشند».
۷. در حال حاضر که دست ما از مناصب حکومتی و امتیازات آن کوتاه است، این همه اختلاف و کشمکش در میان ماست که حتی در بسیاری موارد، کار به تکفیر و تفسیق هم میکشد، حال اگر قرار شود مناصب حکومتی و امتیازات مربوط به آنها هم در اختیار ما باشد، به دلیل رقابتی که برای دستیابی به این مناصب و امتیازات میان ما درمیگیرد، اختلاف و دعوا ما بسیار بیشتر خواهد شد، به گفته امیرمؤمنان«ع» «استدلّ علی ما لم یکن بما قد کان فان الامور اشباه.» [۳۲] آنگاه عامه مردم که میبینند پیشوایان دینیشان برای ربودن منصبهای حکومتی و امتیازات دنیوی به جان هم افتادهاند، چه فکر میکنند؟ آیا با مشاهده این نزاعها، اعتقاد مردم به پیشوایان دینیشان و بلکه نسبت به اصل دین متزلزل نخواهد شد؟ این است که میگوییم تا وقتی حکومت در دست یک نفر از ما یا یک طایفه از ما نیست و بنابر استفاده از قدرت در جهت بالا و پایین بردن افراد نیست، تمامی ما در حد معقولی ارج و اعتبارمان به جای خود محفوظ است. نه کسی یا کسانی را بالادست امام حسین«ع» مینشانند و اگر گفته شود که بالا چشم او و ایشان ابرو است، آسمان به زمین میآید و کفر میشود. نه کسی و کسانی را پایین پای شمر جا میدهند و کلیه حقوقی را که یک عالِم دین و حتی یک مسلمان عادی و یک انسان دارد پایمال میکنند. ولی اگر حکومت به دست یک تن یا یک طایفه از ما بیفتد و بنابر استفاده از قدرت در جهت پایین و بالا بردن افراد باشد، آن وقت دیگر همه حسابها به هم می-ریزد و یک طایفه از ما به عنوان معصوم، بدترین خلافها را میکنند، و بقیه نیز از سوی همین معصومان، متهم به بدترین خلافها میشوند، دیگر به چه کسانی اقتدا کنند و چه کسانی را پیشوای دینی خود بشمارند؟ باری اینکه آقای میرزا حسین ]مرحوم نائینی[ میگویند اگر شما ]آخوند خراسانی[ اداره امور حکومت را به دست بگیرید و مناصب حکومتی در اختیار علمای دین باشد، همه دعواهای متدینین و اختلافات علما خاتمه خواهد یافت، تصور درستی نیست، بلکه قضیه کاملاً به عکس است و دعواها و اختلافات، به ترتیبی که گفتم، تشدید خواهد شد و تبعات نامطلوب آن که سوءظن عامه به علما و ضعف مبانی ایمانی مسلمین است، تشدید خواهد شد و همه آنچه در راه ترویج دین رشتهاند پنبه میشود.
امروز که تصدی مناصب حکومتی، چشم و گوش ما را کور و کر نکرده، این همه دستورات مؤکد و غلاظ و شداد در نهی ا تکفیر و متهم داشتن یکدیگر را که در نصوص معتبر آمده است نمیبینیم، امروز که تحت عنوان امارت، طوق اسارت و بردگی دنیا، به صورت رسمی بر گردن ما نیفتاده، رفتار ما چنین است و دهها حدیث معتبر از این قبیل را که در تحذیر از برخوردهای تند با یکدیگر وارد شده ندیده میگیریم. پس چگونه خواهد بود اگر این طوق هم بر گردنمان باشد؟
۸. بسیاری از ما تصور نادرستی داریم و میپنداریم که چون چند کلمه فقه و اصول بلدیم، صلاحیت اشتغال به همه مشاغلی را داریم که لازمه تصدیِ هر یک از آنها تسلط بر یک یا چند رشته از علوم قدیم یا جدید است و میتوانیم جواب همه مسائلی را بدهیم که لازمه پاسخگویی به هر یک از آنها تبحر در یک یا چند شاخه از دانشهای پیشین یا امروزی است. از خاتم مجتهدین و استاد قاطبه فقها شیخ اعظم (شیخ مرتضی انصاری) بیاموزیم که با همه تسلط بینظیر خود بر علوم دینی، هرگاه پرسشی در باب مسائل حکمی (فلسفی) از او میکردند میفرمود: من وزیر داخله اسلام هستم، این سؤال را از حاجی سبزواری بکنید که وزیر خارجه اسلام است. با این مقدمه اگر ما بخواهیم مناصب حکومتی را در دست بگیریم، لازمهاش آن است که برای تمامی این مناصب، افرادی داشته باشیم که هم در حدود وظایف خود قوانین اسلامی را بدانند و هم متدین واقعی باشند و هم درس مدیریت خوانده و شیوههای مختلف اداره امور کشور را تعلیم گرفته باشند و گرنه آنگاه ما حتی برای یک دهم مناصب موجود، افراد شایستهای که هر سه شرط را داشته باشند، نداریم. اگر هم به یکی دو شرط از این سه شرط اکتفا کنیم، نتیجه کار بسیار نامطلوب خواهد بود و اوضاع، از این که هست، بدتر خواهد شد. و مردمی که میبینند به دلیل مثلاً عدم آگاهی و مدیر و کاردان نبودن افراد ما، اوضاع نامطلوبی حاکم شده است، نسبت به ما و بلکه نسبت به اصل دین بدبین خواهند شد. این است که میگوییم حکومت دینی، اگر صاحب منصبان مدیر و کاردان نداشته باشد، خطرش و ضررش برای دین، از حکومت غیر دینی و ضد دینی هم بیشتر است چون در حکومت غیر دینی و ضددینی، اگر مردم ضعف و نارسائی و فساد ببنینند آن را به گردن حکومت دینی و پیشوایان دین و اصل دین نمیاندازند، ولی اگر مناصب حکومتی در اختیار ما باشد، همه ضعفها و فسادها و نارساییها را به حساب علمای دین و اصل دین میگذارند و ما که بدون بصیرت و دانش کافی در اداره امور، این مناصب را اشغال کردهایم، مصداق کلام نورانی صادق آل محمد«ص» خواهی بود که: «من هجم علی أمر بغیر علم جدع أنف نفسه».[۳۳]
۹. حدود هزار و سیصد سال است که حکومت اسلامی نبوده و اسلام بوده است. اسلام را حکومت اسلامی نگاه نداشته، بلکه حوزه و فعالیتهای حوزهای نگاه داشته است، یعنی تعلیم و تعلم، تحقیق، تألیف، ارشاد، وعظ و امثال اینها. هرگونه خللی در این فعالیتها به وجود آید، بزرگترین ضربهها به حوزه و به اسلام خواهد خورد. آنگاه این افرادی که ما در حوزه داریم، اگر به سراغ مناصب حکومتی بروند، بدون شک از وظایفی که در حوزه دارند باز میمانند و نتیجه آن، خلل در فعالیتهای حوزهای و ضربه خوردن به اسلام است.
ما در حوزه افراد ورزیده کافی به آن تعداد نداریم که بگوییم اگر گروهی از آنان به سراغ کارهای حکومتی رفتند، بقیه جای خالی آنها را پر میکنند و مسئولیت اصلی ما بر زمین نمیماند. آن روزها هم که ما در محضر شیخ اعظم تلمذ میکردیم، بارها با اشاره به غربت علم، این دوبیت را میخواندند:
کأن لم یکن بین الحجون إلی الصفا / انیس و لم یسمر بمکّه سامر
بلی نحن کنا أهلها فأبادنا / صروف اللیالی و الجدود العواثر[۳۴]
این وصف الحال آن روزها بود که بازار حکمت و معرفت و علم و فقه و عرفان در شهرها و حوزهها و مدرسههای ما داغ بود. حالا که دیگر متاعی کاسدتر از اینها نمیتوان یافت و آنگاه ما میخواهیم همین شمع نزدیک به خاموشی را هم در شرایطی قرار دهیم که دیگر هیچ نشانی از آن نماند و همین افراد معدودی که عمر و فکر و حواسشان را وقف علم و معرفت کرده-اند، درس و حوزه را رها کنند و به سراغ مشاغل حکومتی و دنیوی بروند و میدانیم که این افراد نمیتوانند در آن واحد، هم وظایف حوزهای را کما ینبغی انجام دهند و هم به کارهای حکومتی بپردازند. خیر، حتی همین معارف حوزهای و بلکه یک رشته از این معارف که فقه باشد، به قدری گسترش پیدا کرده که هیچ کس حتی اگر در برترین مرتبه نبوغ باشد نمیتواند مدعی شود که در تمامی ابواب آن به مرتبه اجتهاد رسیده. چنانکه شیخ اعظم (شیخ انصاری) اعلی الله مقامه میفرمود: «وفقنا الله للإجتهاد الذی هو أشدّ من طول الجهاد»؛ خدا ما را توفیق اجتهادی فرماید که از مجاهده طولانی سختتر است. و میفرمود: «من پس از شهید اول که حدوداً ۶۰۰ سال قبل میزیسته، هیچ کس را به عنوان مجتهد مطلق نمیشناسم. و این در حالی است که در خلال این قرون متمادی، فقهای بزرگی همچون ابن فهد حلی، محقق ثانی، شهید ثانی، مقدس اردبیلی، فاضل هندی، محقق خوانساری، صاحب معالم، صاحب مدارک، محقق سبزواری، وحید بهبهانی، صاحب ریاض، صاحب فصول، محشّی معالم، صاحب جواهر، کاشف الغطا، محقق نراقی میرزای قمی، سید محمدباقر شفتی و غیره داشتهایم و ظاهراً مراد مرحوم شیخ آن است که با توجه به توسعه بیش از حد دامنه فقه در اعصار پس از شهید، امکان آنکه یک نفر بتواند در همه ابواب فقه مجتهد کامل شود نبوده، و برای این که فقه از پیشرفت باز نماند، باید آن را به چند شاخه تقسیم کرد و فقها به جای آنکه همهشان، بیفایده کوشش کنند، هر کدام بیشتر عنایت و اهتمام خود را بر روی یک قسمت از فقه بگذارند و به جای ذوفنون بودن در همه ابواب فقه ذوفن باشند.
علاوه بر اینها، این ادعا که «اگر حکومت در دست ما باشد، اوضاع اصلاح خواهد شد». فقط یک احتمال است و نه یک پیش بینی قطعی و یقینی. آنگاه در مقابل احتمال اصلاح اوضاع حکومت که احتمال مخالف آن نیز هست، خالی شدن حوزه و بر زمین ماندن مسئولیتهای حوزهای و در نتیجه ضربه خوردن به اسلام، یک امر قطعی است، بنابراین عاقلانه نیست که ما به دلیل یک نفع محتمل که احتمال خلاف آن هم وجود دارد یک ضرر بسیار بزرگ یقینی را بر خود هموار کنیم. خلاصه این دستور عقلایی یادمان نرود که «أوطن علی قدر أرضک، و مدّ رجلک علی قدر الکساء».[۳۵]
۱۰. مشکل دیگر، مشکل حواشی و بستگان ماست که ما را احاطه کردهاند و با سوء استفاده از موقعیت و جایگاه ما، هزار جور کار خلاف میکنند که هم آبروی ما و علمای دین بر باد میرود و هم عامه مردم با ملاحظه کاریهای آنها ایمان و اعتقاذ مذهبیشان سست میشود.
یک روز فلان آقازاده تهرانی[۳۶] مرتکب قتل میشود. یک روز اطرافیان فلان آقا پول میگیرند تا در فلان مورد رضایت آقا را جلب کنند و بالاخره کار به جایی میرسد که اطرافیان آقایی میریزند و مقبره حافظ را ویران میکنند، یک روز میر فتاح آقازاده میرزا یوسف آقاطباطبایی مجتهد تبریزی با روسهای متجاوز هم دست میشود و به طمع حکومت آذربایجان که وعدهاش را به او داده بودند، دست در دست خانهای مرند میگذارد همان خانهایی که به دلیل اغراض خصوصی با عباس میرزا، میخواستند او را در جنگ با روسها زمین بزنند و دروازه تبریز را به روی سپاه روس میگشایند؛ و میرفتاح برای خوشامدگویی به روسها از شهر خارج میشود و بعد هم که شهر را تحویل روسها میدهد، از سوی آنان به حکومت آذربایجان اشغالی منصوب میشود و به اسم تزار خطبه میخواند و پس از خروج روسها از آذربایجان به قفقاز میگریزد و به تفلیس میرود و در آنجا روسها به او زمین و باغ میدهند و بعد پس میگیرند و او تا سالها آنجا میماند که تا چند سال قبل هم نوه او در تفلیس بود.
یک روز کسانی که از طرف آقا نجفی اصفهانی، مسئول تحقیق درباره دو متهم به ازلی بودن هستند، بدون تحقیق و دقت، حکم اعدام صادر میکنند و دو نفر را که هیچ فریضهای از فرایض الهیه را ترک نمیکردند محکوم به ارتداد میشناسند و بالاخره با تحریک حاج آقا سدهی و چند تن دیگر، این دو آدم بخت برگشته را به میدان شاه اصفهان میآورند و سراپاشان را آلوده به نفت میکنند و آتش میزنند. پس از این ماجرا هم یکی از همین کسانی که در ماجرای نام برده مسئول تحقیق بوده، با هم دستی یکی از آقازادگان یزد، مکاتباتی با یزد میکند و در آنجا کثیری از افراد را صرفاً از سر اغراض ناحق و با اتهام و انتساب به بابیگری، به قتل میرسانند. [۳۷] یک روز مجریان احکام همین آقانجفی به مجلس عروسی حمله میکنند، و به بهانه جلویگری از کار یک مطرب و نهی از منکر، مرتکب صدها منکر میشوند، در و پنجرههای خانه مردم را میشکنند، به همه فحش میدهند، مردم را مضروب و مجروح میکنند و اسم این کارها را میگذارند نهی از منکر[۳۸] و …
اکنون که مناصب حکومتی و امتیازات آن در اختیار ما نیست، اوضاع چنین است اگر آن مناصب و امتیازات در اختیار ما باشد چه خواهد شد؟ جز این که اطرافیان ما، ما را نردبان و پلی قرار دهند برای دسترسی و دستیابی هرچه بیشتر به خواستههای دنیوی و آن هم از طرق نامشروع و آخرت ما را خراب کنند تا دنیای خود را آباد کند؟ در آن صورت آنها و ما، مصداق حدیث شریف نبوی میشویم که «شر الناس من باع آخرته و شر منه من باع آخرته بدنیا غیره؟».[۳۹]
با این مقدمات، آیا عقل ایجاب نمیکند که برای جلوگیری از توسعه فساد در محیط خود، و پیشگیری از تبعات خطرناک دنیوی و اخروی آن، شرایطی فراهم نیاوریم که دست و بال اطرافیانمان بیش از این باز شود و آلوده شوند و بدترین ستمها را بر ما روا دارند؟
آیا برای آمیرزا محمد و آمیرزا مهدی و آمیرزا احمد (فرزندان مرحوم آخوند) بهتر نیست که پدرشان همه کاره نباشد و همه اختیارات حکومتی و امتیازات آن در دست او متمرکز نشود تا آنها هم در شرایطی قرار نگیرند که بیش از این آلوده به دنیا شوند؟ مگر در قرآن نمیخوانیم که: «قوا أنفسکم و أهلیکم ناراً».[۴۰]
باری ما پیش از آن که مناصب حکومتی را اشتغال کنیم، اول باید مشکل بستگان و اطرافیانمان را حل کنیم و در مورد آنها همان گونه عمل کنیم که امیرمؤمنان«ع» به مالک اشتر فرمان میدهد: «حاکم را نزدیکان و بستگانی است که در پی انحصارطلبی و تعدی به حقوق دیگراناند و در گرفتن و دادن-ها، انصاف را کمتر مراعات میکنند. عواملی را که به ایشان امکان این تعدیات را میدهد ریشه کن (تا قادر بر تخلف و تعدی نباشند). به هیچ یک از اطرافیان و بستگانت زمینی را مبخش. نباید شرایط به گونهای باشد که افرادی طمع کنند که با پشت گرمی به تو، در مورد یک حق همگانی یا یک تکلیف و کار عمومی قراردادی ببندند که به مردمِ دیگر زیان برساند و رنج آن بهره دیگران باشد. که سود این کار برای آن افراد است نه تو، و عیب آن در دنیا و آخرت گریبان تو را گیرد».
و گویاتر از این سخنان، رفتار آن حضرت است با برادر و برادرزاده و عموزاده و نیز فرزندان عزیز خود و دیگر بستگان و وابستگانش که فرصتی برای توضیحات کافی در این مورد نداریم و به نقل سخنی از عالِم بزرگ و شارح معروف نهج البلاغه ابن میثم بحرانی اکتفا میکنیم. وی در ذیل نامه سرزنش آمیز امام«ع» به عموزادهاش ابن عباس که اموال عمومی را به ناروا متصرف شده و گریخته بود، مینویسد: «امیرمؤمنان«ع» هرجا پای حق در میان بود، ملاحظه هیچ کس را حتی اگر عزیزترین فرزندانش بود (چه رسد به پسرعمویش) نمیفرمود. «چنان که در همین نامه سوگند یاد میکند که «به خدا اگر حسن و حسین نیز کاری مانند کار خیانت آمیز تو انجام میدادند، تا حق مردم را از ایشان نمیگرفتم و ناروایی که از ستم آنان رفته بود جبران نمیکردم، هرگز روی آشتی از من نمیدیدند.» زیرا بر امام واجب است که چون پای حقی در میان باشد، بر نزدیکان و خویشان خود بیشتر سخت بگیرد. امام«ع» پس از نکوهشهای بسیار از ابن عباس و عمل او و دستور اکید به این که اموال مردم را بازگرداند، وی را تهدید فرمود که اگر چنین نکند و امام بر وی دست یابد، او را با همان شمشیری خواهد کشت که هرکس را با آن زد به دوزخ رفت.
اگر هم تصور میکنیم که مرتبه علی«ع» امام معصوم و مالک اشتر بسیار برتر از آن است که ما به آنان اقتدا کنیم، پس اقل، بیابیم و به کسان و اطرافیان خودمان و کارگزارانمان با همان چشمی نگاه کنیم که خلیفه عمر نگاه میکرد. اگر نمیتوانیم مثل علی«ع» عمل کنیم، پس بیاییم مثل عمر عمل کنیم که شما صدها ایراد هم به او دارید. بلی بیایید و ببینید که عمر، به عنوان یک حاکم، رفتارش با نزدیکان و خویشان خود و عُمالش چگونه بوده است.
برای مثال: میدانید که عمر، عمروعاص را به حکومت مصر فرستاد و به او تأکید کرد که اگر کسی از خانواده من به نزد تو آید، مبادا در حق او بیش از دیگران احسان کنی یا هدیهای به وی دهی، به دلیل همین نهی اکید، وقتی دو پسر عمر عبدالرحمن و عبدالله به مصر رفتند، عمروعاص، از ترس عمر، مانده بود که چه کند. نه میتوانست هدیهای برای آن دو بفرستد و نه به منزلشان رود. تا در همان روزها عبدالرحمن مرتکب جرمی شد که هرکه مرتکب آن میشد، او را حد میزدند و سرش را در ملأ عام میتراشیدند. عمروعاص عبدالرحمن را حد زد و سر او را هم تراشید و تنها برای حفظ حرمت خاندان خلیفه سر او را نه در ملأ عام بلکه در خانه عمروعاص تراشیدند. اما چیزی نگذشت که عمر از امتیاز ناچیزی که برای پسر او قائل شده بودند آگاهی یافت و نامهای پر از سرزنش برای عمروعاص نوشت و او را از این که با پسر وی به گونهای غیر از دیگران عمل کرده سخت نکوهش و تهدید به عزل کرد؛ و دستور داد پسر را با وضعی خشونتبار به مدینه بفرستد. او نیز امتثال امر کرد و چون پسر به نزد پدر آمد، از شدت بیماری نمیتوانست خود را نگاه دارد. پس عمر تازیانه خواست که وی را دوباره حد بزند.هرچه گفتند که یک بار وی را حد زدهاند، از تصمیم خود برنگشت و تازیانه را گرفت و شروع به اجرای حد کرد. پسر فریاد میکشید و میگفت من مریضم و تو مرا میکشی، ولی تازیانه عمر همچنان در کار بود تا حد مجدد، به تمام و کمال، اجرا شد. سپس عمر دستور حبس پسر را داد و او یک ماه بیمار بود تا از دنیا رفت. این یک نمونه که البته در برابر تفریطهای ما، افراط و خروج از حد اعتدال است. نمونه دیگر: همسر عمر عطری به بهای یک دینار خرید و برای ملکه روم هدیه فرستاد. او نیز در برابر، جواهری برای همسر عمر هدیه فرستاد. چون عمر از ماجرا خبر شد، در مورد این جواهر از مسلمانان نظر خواست. همه گفتند این متعلق به همسر خلیفه است زیرا هدیه کسی است که نه مالیات و جزیهای بر ذمه او است و نه به حکمی از احکام رجال مکلف است. ولی خلیفه گفت: اما این زن همسر خلیفه است و آورنده هدیه پیک خلیفه است و مَرکبی که بر آن سوار بوده متعلق به بیت المال است و خلاصه اگر عامه مسلمانان نبودند، همسر خلیفه چنین هدیهای دریافت نمیکرد. لذا من معتقدم که این جواهر متعلق به بیت المال است. پس جواهر را فروختند و یک دینار پول عطر همسر عمر را دادند و بقیه را در بیت المال نهادند.
بلی با این گونه سختگیریها برای جلوگیری از سوء استفاده خویشان و کسان حاکم و عُمال او بود که این خلیفه، که حکومت او مطلوب شما هم نیست، توانست تا حدود قابل توجهی جلوی مفاسد اقتصادی و اجتماعی را بگیرد و برنامه توزیع ثروت و احترام به حقوق افراد انسان را، نه در حد کمال مطلوب بلکه به شیوهای بسیار مطلوبتر از آنچه در بیرون از جامعه اسلامی آن روز مشاهده میشد، به اجرا درآورد.
۱۱. عامه مردم تا وقتی احساس کنند که هدف ما از فعالیت و مبارزه، صرفاً تقلیل ظلم و تحدید دامنه فساد است، و قصدمان این نیست که به قدرت و مقام و امتیازات دنیوی دست یابیم، یا فرد و گروه خاصی را به قدرت و مقام برسانیم، باری تا وقتی که مردم ما را این گونه بشناسند، معتقد خواهند بود که ما در عمل خود اخلاص داریم و کارهایمان لله و قربتاً إلی الله است، و به دلیل همین اعتقاد به دنبال ما میآیند و خواستهها و گرفتاریهای ما را حتی مهمتر از خواستهها و گرفتاریهای خود تلقی میکنند، وبه خاطر پشتیبانی از ما و تحقق هدفهای ما از جان و دل میکوشند و هرگونه سختی و فداکاری را بر خود هموار میکنند. ولی اگر احساس کنند ما پا به صحنه جنگ قدرت نهادهایم و هدفمان این است که خود به قدرت و مقام و امتیازات دنیوی برسیم، یا بستگان و وابستگانمان را به قدرت و مقام و امتیازات دنیوی برسانیم، اعتقادشان به خلوص نیت ما سست میشود و نه تنها از ما و هدفهایمان به صورت جدی حمایت نمیکنند و حاضر به قبول زحمت و فداکاری در این راه نمیشوند که اندک اندک به ما و رقیبانمان در عالم سیاست به یک چشم نگاه میکنند و بالاخره کار به جایی میرسد که به مخالفان ما و بلکه به مخالفان دین میپیوندند.
بنابراین صحیح نیست که ما راهی در پیش گیریم که پایان آن، تغییر ماهیت مؤمنان فدایی علمای دین، به مخالفان دین و مخالفان علمای دین باشد، و نباید در میدان نبردی حضور یابیم که حتی اگر در کوتاه مدت، پیروزیهایی برای ما داشته باشد، در دراز مدت به شکست ما و مکتب ما بینجامد.
علاوه بر این که در این سالهای اخیر، با ورود ما به صحنه مبارزه با ستم، افکار عمومی در ایران و خارج از ایران، روحانیت و مرجعیت شیعه و بلکه اصل تشیع و اسلام را به عنوان حامی ستمدیدگان و ضعیفان شناخته و این بهترین تبلیغ برای مکتب و مذهب ماست. و اگر ما جهت مبارزه را به طرف اشغال مناصب حکومتی تغییر دهیم و «جهاد فی سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء و الوالدان»[۴۱] را تبدیل به جنگ قدرت کنیم، موقعیتی که برای تبلیغ به وجود آمده، از دست میرود و بهترین موقعیت برای مخالفان و دشمنان فراهم میآید که بگویند همه دعواهای ما بر سر لحاف ملا بوده، بعد هم کار به جایی میرسد که با تکیه بر ضعفهای ما و علمکردهای ناصوابی که در قلمرو حکومت ما وجود خواهد داشت، دین و مذهب ما را بکوبند.
۱۲. کسانی که مناصب حکومتی را در اختیار دارند، فریبکاری و ناراستی و دروغگویی و گزارش دروغ و وعده دروغ دادن را از لوازم اولیه کار و شغل خود میدانند؛ و شاید هم در پارهای از موارد، امور آنها بدون دروغ نمیگذرد. زیرا محتمل است که در پارهای جاها، به دلیل مصالح مهمتری که وجود دارد، دروغ گفتن برای آنها مجاز باشد. اما به همین دلیل که اشغال این مناصب با پرهیز از دروغ منافات دارد (خوب و بد و درست و نادرستش به کنار) علمای دین باید ا زاین مناصب بپرهیزند، زیرا اگر بخواهند پابند راستی و صداقت باشند، امورشان نمیگذرد، و اگر هم بخواهند مثل بقیه سیاستمداران، هرجا که صلاح دیدند دروغ بگویند و گزارش دروغ و وعده دروغ بدهند، این کار دو خطر بزرگ دارد. یکی این که خرده خرده قبح دروغ در نظرشان از بین میرود و تقید آنان به صداقت در موارد دیگر متزلزل میشود و به ناراستی عادت میکنند؛ و این امر گرچه برای همه بد است ولی برای عالِم دین از همه بدتر و خطرناکتر است. دیگر این که عامه مردم وقتی ببینند علمای دین (با هر عذری ولو موجه) در موارد متعدد دروغ میگویند، کم کم این شبهه برایشان پیش میآید که پس نکند در موارد دیگر، از جمله در احکام الهی و اعتقادات دینی و مذهبی نیز علمای دین به دلیل عذرهای ولو موجه دروغ می-گویند و «من عرف بالکذب لم یقبل صدقه».[۴۲] آنگاه ایجاد چنین تصوری در اذهان عامه مردم، بسیار خطرناک است و بالمآل موجب بیاعتقادی آنان به مبادی و آداب دینی خواهد شد.
۱۳. شنیدهاید که شیخ اعظم (شیخ انصاری) رحمه الله وقتی میخواست حکم آب چاهی را که آب آن به خودی خود طاهر بود ولی در مجاورت چاهی با آب غیر طاهر قرار داشت بفهمد، چون در خانه او دو چاه با این دو خصوصیت بود، پیش از مطالعه در باب حکم این موضوع، دستور داد چاه اول را کور کردند، چرا؟ چون ترسید که علاقه او به طاهر شدن آب آن چاه و مخدوش نشمردن طهارت آن بر اثر مجاورت با چاه دوم، ناخواسته و ناخودآگاه بر ذهن او اثر بگذارد و مانع از فهم و شناخت حکم حقیقی خدا در باب آب آن چاه باشد.[۴۳] این امر حاکی است که تعلق خاطر به آنچه در حیطه مالکیت و اقتدار ماست، حجابی عظیم است که مانع از رؤیت و مشاهده حقیقت و فهم حکم الله میشود. حال اگر صرفِ علاقه به طاهر شمردن آب چاه خانه خود، حتی برای کسی مثل شیخ اعظم، با آن همه علم و تقوا، چنین خطری داشته باشد که مانع از درک حقیقت شود، برای من که علم و تقوای او را ندارم، علاقه به حفظ قدرت و حکومت و مقام، و طاهر و منزه شمردن حکومت منسوب به خود، چه تبعاتی دارد؟ و بعد موانع موجود در راه شناخت حقیقت را که تعلقات و خطرناکترین آنها جاه و مقام است را از خود چگونه دور سازم؟ و آیا درست است که من به جای کاستن از موانع موجود در راه شناخت حقیقت، بیایم و موانع بسیار بیشتر و بزرگتری برای خود ایجاد کنم تا آگاهانه و ناآگاهانه، در استنباط احکام الهیه، تحت تأثیر آنها قرار گیرم و به جای رسیدن به احکام حقیقی و بیان آنها، توجیه کننده تعلقات و خواستههای خود باشم؟ مگر در حدیث شریف نبوی نیامده است که «حبک للشیء یعمی و یصم»[۴۴]؟ و مگر نمیدانیم که «آفه العلماء حب الریاسه، و فساد العلماء باستیلاء حبّ المال و الجاه»؟[۴۵] و «آخر ما یخرج من رؤس الصدیقین حب الریاسه».[۴۶] و «ما ذئبان ضاربان فی غنم قد غاب عنها رعاؤها بأضرّ فی دین المسلم من حب الریاسه؟»[۴۷] و «من أحبّ أن یتمثّل له الرجال قیاماَ فلیتبوّء مقعده من النّار».[۴۸] و «من طلب الرّیاسه هلک».[۴۹] و «من أحب رفعه الدنیا و الآخره فلیمقت فی الدنیا الرفعه».[۵۰] و بالاخره پاسخ پیامبر«ص» به این پرسش که امارت چیست؟ که فرمود: «اوّلها ملامه و ثانیتها ندامه و ثالثتها عذاب یوم القیامه».[۵۱]
کدام یک از این دو گزینه بهتر است؟
آیا بهتراست که من دلبستگی به جاه و مقام را که در درونم و در درون هر انسانی هست و آخرین چیزی است که از دل صدیقان خارج میشود، مهار کنم و لگام بزنم؟
آیا میدان را برایش باز بگذارم و به عنوان تأسیس حکومت صالحان، اجازه دهم که اسب چموش و سرکش نفس، با هدف دستیابی به اقتدار بیشتر و اختیارات وسیعتر، همواره در جولان باشد و صحنهای عریضتر و طویلتر بطلبد و به هر طرف بتازد و مرا و دیگران را به مهلکه اندازد؟ خلاصه من در برابر جهنم نفس که مدام «هل من مزید»[۵۲] میزند و هیچ حد یقفی نمی-شناسد چگونه باید عمل کنم؟
۱۴. پانزده سال پیش سیدجمال الدین اسدآبادی میگفت: «سیل تجدد به سرعت به سمت شرق جاری است.[۵۳] بنیاد حکومت مطلقه ویران شدنی است، شما هم تا میتوانید در خرابی اساس حکومت مطلقه بکوشید». من در عین این که با پارهای از سخنان و خط مشیهای سید در عالم سیاست موافق نیستم، می-گویم که این سخن او کاملاً درست است و نه فقط امروز در ست است و پانزده سال قبل درست بود، بلکه یک قرن پیش هم درست بود و ما صدسال قبل باید این واقعیت را درک میکردیم که بنیاد حکومت مطلقه ویران شدنی است و با درک این واقعیت، خودمان علم دار مبارزه با حکومت مطلقه که منشأ فسادها و ظلمهای بیحد و حصر است میشدیم و برای کاهش ظلم و تقلیل فساد، دامنه تصرفات حکومت را محدود میکردیم و به جای حکومت مطلقه، حکومت مقید به قید قانون برپا میکردیم.
اما در این مورد تعلل نمودیم تا پس از قریب صد سال که تلخترین روزها و بدترین شرایط را داشتیم، اینک عقلا به فکر افتادهاند برای کاستن از زیانهای ناشی از حکومت مطلقه، از این پس، از تمرکز همه قدرت در یک نقطه آن هم به صورت لایسئل عما یفعل جلوگیری کنند و قدرت را تقسیم کنند و در تحت نظارت در بیاورند و از تصرفات خودسرانه و بیحساب و کتاب حکام مستبد ممانعت نمایند. در مقابل این حرکت، کسانی اسم دین و حکومت مشروعه را مثل قرآنهایی که در برابر امیرمؤمنان«ع» بر سر نیزه کرده بودند علم کرده و اصرار دارند که حکومت مطلقه پابرجا بماند تا به ادعای آنان حریم شریعت حفظ شود. در حالی که نه پیش از استقرار مشروطه و نه پس از سرکوب آن (در استبداد صغیر) هرگز حریم شریعت و احکام مقدسه الهیه محفوظ نبوده و مقصود اینها از کوششی که برای براندازی مشروطه و ادامه حکومت مطلقه میکنند، فقط حفظ منافع خودشان و ادامه تصرفات مستبدانه و بیحد و مرزشان در اموال و نفوس خلق خدا است، چون میدانند که هدف از مشروطه، فقط لگام زدن بر اسب چموشی به نام پادشاه، و جلوگیری از تجاوزات و اقدامات نامشروع و حرکات خودسرانه و مستبدانه او و عُمّال او نسبت به زیردستان و تودههای مردم نیست. بلکه معنای حکومت مشروطه، لگام زدن بر همه ستمکاران و حاکمان و ارباب قدرت و رؤسا و مهار کردن همه آنان است، تا نتوانند به زیردستان و همگنان ظلم و تجاوز کنند و به عنوان رشوه و مالیاتهای غیر قانونی و پیشکشهای اجباری، چیزی از مردم بستانند. آری هدف نهایی از نظام مشروطه آن است که حتی الامکان دست تمام ظالمان بسته شود و دیگر قادر بر تجاوز به حقوق مردم نباشند. خلاصه این آشی که برای سلطان پخته شده، برای همه هست، و تنها او نیست که باید مهارش کرد و قدرت ستم کردن را از او گرفت بلکه این تکلیف را مردم در برابر همه ستمگران دارند،[۵۴] اگر این منظور عملی شود، و مردم به مرحلهای از معرفت و حضور جدّی در صحنه برسند که استبداد در هیچ لباسی نتواند خود را به عنوان حاکم بر آنان تحمیل کند، دیگر نه شاهد فجایعی که عُمّال حکومت تا کنون میکردند خواهیم بود و نه در خارج از حوزه حکومت، هر کسی مجاز خواهد بود که در آنِ واحد قانون گذار و قاضی و مجری حکم باشد. خودش قانون وضع کند و خود آن را بر مصادیق تطبیق نماید و بعد هم به صورت قاضی یا به کمک دار و دستهای که فراهم میکند، هر که را به عقیده او خارج از مرز قانونِ موضوعه و بر ساخته او بود، به اشد مجازات برساند. بلی اگر این هرج و مرجی که به عنوان اجرای احکام شرعیه و حدود الهیه وجود دارد پایان پذیرد، دیگر نه در یزد و اصفهان بابی کشی خواهیم داشت و نه در کرمان و کرمانشاه صوفی کشی[۵۵] و نه در همدان شیخی کشی و نه در یزد اسماعیلی کشی نه در کاظمین اخباری کشی و… تکالیف همه را قوانینی که با شرع مخالف نباشد، معین میکند و هر کس هم بر خلاف قانون رفتار کرد. بر طبق قانون و با شیوه و محکمهای که قانون معین میکند محاکمه و مجازات میشود. این شیوه-هایی که ما در برخورد با گروههای مختلف داریم، تنها نتیجهاش هرج و مرج ودشمن تراشی در داخل مملکت، و به دنبال آن، ساختن پایگاه برای دشمنان خارجی در میان خودمان به وسیله کسانی است که اگر ما با آنها رفتار انسانی داشتیم، حداقل عامل و آلت دست دشمن قهار خارجی ما نمیشدند.
از باب مثال به این ماجرا توجه کنید که در حوالی سال ۱۲۳۰ و شاید قبل از آن، انگلیسیها طی گفتگوهایی با رئیس طایفه اسماعیلیه در ایران، شاه خلیل الله، کوشیدند او را به سوی خود جلب کنند و از همکاری و شاید سرسپردگی او و پیروان او در برابر خود، برای ایجاد اغتشاش در ایران و محکم کردن جای پای استعمار، حداکثر استفاده را ببرند. اما شاه خلیل الله روی خوشی به آنها نشان نداد و اصرارهای آنها بیفایده بود. انگلیسیها اقدامات خود را برای نیل به هدف یاد شده، از طرق دیگری دنبال کردند تا بالاخره از خوش طالعی آنان! میان چند تن از مردم یزد با اسماعیلیان نزاعی درگرفت و به دنبال آن، مردم عامی به سرکردگی شیخ حسن یزدی، به خانه شاه خلیل الله حمله کردند و او را با چند تن از پیروانش قطعه قطعه کردند و حکومت هم کاری جدی برای تعقیب مقصران و قاتلان به عمل نیاورد. خوب! آیا زمینهای مساعدتر از این برای مجبور شدن پیشوای بعدی اسماعیلیان (آقا خان اول) به قبول وابستگی به انگلیسیها میتوان یافت؟! و چنین شد که آقاخان و کسان او، در برابر حکومت ایران سر به شورش برداشتند و پس از زد و خوردهایی با عُمّال حکومت، وی به افغانستان و از آنجا به سند رفت و برای همیشه در هندوستان مقیم شد و از آن پس، غالب اوقات، برنامهها و اقدامات او در جهت اهداف سیاست انگلستان بود.[۵۶]
هم چنین شما لابد از ماجرای میرزا عبدالحسین تفتی خبر دارید. این مرد در دوره جوانی یک روحانی و اهل محراب و منبر بود و به دلیل تواناییهایی که داشت، بابیها در صدد برآمدند او را به طرف خود جلب کنند. ولی او زندگی خویش را میکرد و دلیلی برای پیوستن به بابیها نداشت. بابیها برای این که ناگزیر شود به آنها پناه ببرد، یک ملای رقیب او را تطمیع کردند تا همه جا هو بیندازد که میرزاعبدالحسین بابی است. غوغاگرانِ دیگری هم که همه جا بوده و هستند و همیشه آمادگیُ کامل برای تأئید این گونه نسبتها و تهمتها را داشتهاند و دارند، دنبال حرف آن ملا را گرفتند. میرزای بیچاره هر چه قسم خورد و دلیل و برهان آورد که من بابی نیستم، فایده نداشت. یک وقت به خود آمد و دید که از هستی ساقط شده و هیچ راهی برای ادامه حیات ندارد. اینجا بود که مجدداً بابیها به سراغ او آمدند و پیشنهاد کردند به آنها ملحق شود تا همه جور امکانات برای یک زندگی مرفه را در اختیار او بگذارند. او هم چارهای جز قبول خواسته آنان ندید و با این مقدمات و زمینه چینیها، یک روحانی فاضل و اهل قلم و خطابه ما، تبدیل شد به بزرگترین مبلغ بابی-گری.[۵۷]
از سالها پیش نیز کسانی خیلی مصرّند که حکم تکفیر ملاسلطانعلی گنابادی را بگیرند و به اسم مبارزه با بدعت و ضلالت صوفیّه، قتل عام تازهای راه بیندازد و با ایجاد فشار برای پیروان یک فرقه دیگر، آنها را مجبور کنند برای دفاع از خود، به زیر عَلَم بیگانه پناه ببرند و مجامعشان را به پایگاههای جدیدی برای اجانب تبدیل کنند.[۵۸]
۱۵. در دنیا هزاران هزار نفر به انواع و اقسام بیماریها دچار میشوند و میمیرند و هیچ کس هم به دلیل این که بیماریاش علاج نشده، به شما و مذهب شما ایراد نمیگیرد. چون شما ادعا نکردهاید که دین شما مسئول شفا دادنِ بیماریهاست و علمای دینِ شما چنین وظیفهای را بر عهده دارند. حال اگر به تصور آن که عظمت دین و علمایتان را بیشتر نشان دهید چنین ادّعایی بکنید، بار بسیار سنگینی بر دوش دینتان و خودتان میگذارید و مسئولیت همه بیماریهای بیشمار مداوا نشده به گردن خودتان و دینتان میافتد. در مورد سیاست نیز قضیه از این قرار است. کسی از ما نخواسته است که برای به سامان درآوردن همه امور دنیوی مردم بهترین طرح را ارائه دهیم و خودمان هم مجری طرح بشویم و همه مشکلات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی آنها را حل کنیم. توقعی که از ما هست فقط در این حد است که در برابر بدبختیهای خلق خدا و ظلم و فساد و اجحافی که قربانی آن هستند بیتفاوت نباشیم. و به عنوان یک مسلمان و یک انسان، برای تسکین آلام آنها و کاستن از مشکلات و نابسامانیهایشان با آنها هم صدا شویم، و بکوشیم تا به دست آنها شرایطی فراهم شود که تصمیمگیریها با الهام از عقل جمعی باشد، و در محدودهای که شریعت اجازه قانون گذاری و برنامه ریزی میدهد، خواسته و سلیقه جامعه رعایت شود. چون حدیث رسول«ص» به روایت شیخ شهید «ما راه المسلمون حسناً فهو عندالله حسن»[۵۹]
اگر هم به صورت مطلق نتواند ملاک باشد، حداقل در این محدوده باید معیار عمل باشد. و به لحاظ عقلی نیز این مسلم است که عقل جمع، به هر حال بیشتر و بهتر از عقل یک فرد میرسد و قدرت و امکانات و اختیارات مملکت، عوض آن که در دست یک نفر و با عقل و تدبیر و درایت یک فرد باشد، بهتر است در دست منتخبان مردم که مظهر عقل و تدبیر اکثریت جامعه هستند قرار گیرد و مردم بیشترین نقش و سهم را در اداره امور خود داشته باشند تا از نیروی عقلی و جسمی آنها، بیشترین بهره-برداری برای حل مشکلات و اداره امور و دفع مفاسد بشود و فساد به پایین-ترین سطح ممکن تنزل پیدا کند و اگر مشکلی حل نشده و فسادی دفع نشده بماند، مسئولیت آن، میان هزاران و بلکه هزاران هزار نفر پخش شود و فرد و طبقه و گروهی خاص مسئول همه نابسامانیها و مفاسدِ موجود نباشد. ولی اگر ما مدعی شویم که آیین ما بهترین طرح را برای به سامان آوردن کلیه امور دنیوی مردم آورده و این طرح نیز در اختیار ماست و ما آن را اجرا میکنیم و خود مسئول اجرای آن هستیم. آن وقت دیگر همه مشکلات به گردن ما و مسئولیت همه تباهیهای واقعی و فرضی و خیالی با ماست. پس اگر ما کاری کنیم که امور مردم به دست خودشان اداره شود، در برابر آنها معذور هستیم و میتوانیم بگوییم که هر مشکلی حل نشده و هر فسادی به جا مانده گردن خودتان است و یا الله حرکت! ولی اگر ما کارها را خودمان به دست بگیریم، زبان مردم و دشمنان ماست که به طرف ما و آیین ما دراز میشود و همهاش باید پاسخگو باشیم که چرا مشکلات حل نشد و مفاسد برجای ماند؟ و مشکلات و مفاسد هم یکی دوتا و هزارتا و صدهزار تا نیست که بتوان امید داشت تمام شود.
۱۶. این عقیده که اگر یکی از علما در رأس حکومت قرار گیرد، اوضاع دنیا اصلاح خواهد شد، همان نظریه افلاطون است که میگفت حاکم باید حکیم و حکیم باید حاکم باشد تا مدینه فاضله تأسیس شود و جامعهای با کمال مطلوب داشته باشیم. از نظر ما، همان طور که اصل تأسیس مدینه فاضله، جز در زمان بسط ید معصوم، امری ناممکن است. اصلاح و اوضاع جامعه نیز صرفاً با قبول سرپرستی حکما و علما شدنی نیست، و اگر شدنی بود، امام صادق«ع» پیشنهاد سرپرستی حکومت را که به آن حضرت شد رد نمیکرد. میدانید که وقتی ابومسلم از امام صادق«ع» تقاضا کرد، سرپرستی امت اسلامی را بپذیرند و اجازه فرمایند به رهبری ایشان حکومت اسلامی تشکیل شود، حضرت فرمود: «ما أنت من رجالی ولا الزمان زمانی» (تو از مردان من دولتمردان من نیستی و زمان زمان من نیست) چرا؟ مگر سرپرستی امت و اجرای قوانین شریعت که صلاح و فلاح خلق در گرو آن است، وظیفه امام نبود؟ اگر بود که مسلماً هم بود، پس چرا امام حاضر نشد در رأس حکومت قرار گیرد؟ آیا جز به این دلیل که میدانست برای تشکیل حکومت صالح، کافی نیست که سرپرستی صالح در رأس تشکیلات حکومت باشد، بلکه صالح بودن تشکیلات، اگر ضرورت آن بیشتر از صالح بودن سرپرست نباشد کمتر نیست. در حالی که اصلاح تشکیلات، امری نبود که صرفاً با قرار گرفتن امام«ع» در رأس حکومت و یا در مدت زمانی محدود انجام پذیرد، و نیازمند مقتضیات و مقدمات و امکاناتی بود که آن موقع وجود نداشت. اگر امام معصوم بدون وجود آن مقتضیات و مقدمات و لوازم، اقدام به تشکیل حکومت میکرد، آن حکومت به زودی سقوط میکرد و پس از آن، امام و پیروان او در شرایطی بسیار بدتر از سابق قرار میگرفتند و ضربههایی هولناکتر از گذشته به اسلام وارد میشد.
بنابراین امام ترجیح داد که به جای تکیه زدن بر مسند حکومت، از طریق تعلیم و ارشاد بندگان خدا، تا آنجا که ممکن است در جهت بالا بردن سطح معرفت عامه که نتیجهاش بهبود وضع تشکیلات و نظم اجتماعی موجود باشد، گامهای بلندی بردارد.
ماجرای ما هم از این قرار است، و نظام حاکم بر جامعه ما، انعکاسی از شرایط موجود در جامعه ماست، زیرا به فرموده حضرت رسالت«ص»: «کما تکونون یولّی علیکم». (همانگونه که هستید بر شما حکومت میکنند) و به گفته امیرمؤمنان«ع»: «لا تصلح الولاه الا باستقامه الرعیه». یعنی برپایی و استقرار حکومت صالحان جز با استقامت تودهها ممکن نیست. و آنگاه من چنین استقامتی در تودهها سراغ ندارم. لذا ما به پیروی از معصومین«ع» میگوییم: «لا تعاجلوا الأمر قبل بلوغه فتندموا».[۶۰]
۱۷. ما در طول تاریخمان، غالباً در عالم سیاست با دو شیوه عملکرد نادرست، به موازات یکدیگر، مواجه بودهایم. یکی افراطی و دیگری تفریطی «لاتری الجاهل إلا مفرطاً أو مفرطا». نادان را نبینی مگر آن که کار را از حد خود فراتر برد یا به آنجا که باید، نرساند، در میان عامه نیز هر یک از این دو، مدتی شیوه غالب و رایج و متبع بوده است و چون ناکارآمدی و نادرستی و زیان بار بودن آن، آشکار میشد، جای خود را به دیگری میداد که آن هم مدتی رواج مییافت و ضررهای جبران ناپذیری به اسلام و امت اسلام میزد و باز جای خود را به همان شیوه قبلی میداد. این جا عوض کردنها همچنان ادامه مییافت و هیچ کدام هم چیزی جز خسارت به بار نمیآورد. یکی از این دو گونه عملکرد، مبتنی بر چشم پوشی از هر گونه مبارزه با مظالم و خودداری از هر حرکت جدی در جهت اصلاح مفاسد بوده است و دیگری مبارزه برای هدفهایی غیر واقع بینانه و تحقق نیافتنی، و با استفاده از وسیلهای ناکارآمد و سلاحهای از کار افتاده و شیوههایی غیر منطقی.
از باب نمونه توجه فرمائید که صدسال پیش، ما باید برای تجدید ظلمها و تقلیل مفاسدی که صدر تا ذیل جامعهمان را پر کرده بود به مبارزه برمیخواستیم و شرایط حاکم بر اجتماع خود را با کوشش و مجاهده بهبود میبخشیدیم و قدمهایی در جهت اصلاح و پیشرفت امت برمیداشتیم، ولی چنین نکردیم و به جای اقدامات جدی در راه این اهداف، به تزار قدرتمند روسیه اعلان جنگ دادیم و با این که یک بار شکستی سخت خوردیم، باز عبرت نگرفتیم و برای بار دوم همان اشتباه را تکرار کردیم. با این که مواردی پیش آمد که روسها، به دلیل گرفتاریهایشان در نواحی دیگر، حاضر بودند امتیازات خوبی به ما بدهند تا ما ختم جنگ را اعلام کنیم، ولی ما نپذیرفتیم و گذاشتیم تا روسها از گرفتاریهای دیگرشان فارغ شوند و آنگاه یک دل و یک جهت رو به ما بیاورند و با تمام قوا با ما مصاف دهند و چنان شکست بزرگی را به ما تحمیل کنند. بیست ایالت پهناور از ایالات مملکت ما را به متصرفات خود ضمیمه کنند و بار آن همه غرامت و خسارت سنگین را بر گردن ما بگذارند و قضاوت کنسولی را بر ما تحمیل کنند و دیگر مصائب آن جنگ که خدا میداند کی از شر آنها خلاص خواهیم شد.
علاوه بر این که در پی آن شکست فاحش، علمای ما مثل آقا سید محمد (معروف به سید مجاهد) و مرحوم نراقی و ملامحمدتقی برغانی هدف اعتراضات سخت واقع شدند و بعضاً مورد اهانت قرار گرفتند. به هر حال اشتباه ما در این بود که به جای اقدام برای اصلاحِ اوضاعِ شدیداً فاسدِ داخلی، تصمیم گرفتیم با رهبری و مدیریت یکی از فاسدترین و ناتوانترین حکومتهای دنیا، با یکی از دو قدرت بسیار عظیم جهان بجنگیم و برای ترغیب مردم به جنگ هم، از زبان فقه آل محمد«ص» و از زبان تمام معصومان«ع» و از زبان قرآن کریم، وعده قطعیِ پیروزی به همه دادیم و پس از شکست، سیل اعتراضهای دوست ودشمن به سوی ما سرازیر شد که پس چرا به جای تحقق آن وعدههای قطعی آن هم از لسان خدا و پیامبر و ائمه«ع»، ما دچار چنین شکست خفت باری با تبعات نکبت بار آن شدیم؟ من نمیدانم که آیا در آن ماجرا، علمای ما گول سیاستمداران ابله را خوردند و به درخواست آنها اعلان جهاد دادند؟ و آیا هدف سیاستمداران این بود که سر علما و متدینین را به جنگ با دشمن خارجی گرم کنند تا در صدد مبارزه با مفاسد موجود در تشکیلات حکومت برنیایند؟ چنان که در بسیاری از موارد نیز عاملان حکومتها، مستقیماً یا از طریق واسطههای مختلف، به نام دین ما را به جنگ و دعوا با فرقهها و افراد گوناگون وامی داشتند تا اولا فرصت نکنیم به مفاسد موجود در تشکیلات حکومت بیندیشیم و با آن مبارزه کنیم. ثانیاً با کارهای بیرویهای که معمولاً در این جنگ و نزاعها و بعضاً به دست ایادی خود حکومت انجام میشود، ما در معرض اتهام قرار گیریم و حیثیتمان لکهدار شود. شاید هم حکومتها می-خواستند با گرفتن حکم جهاد از علما، مسئولیت شکستی بسیار سهمگین و آن همه تبعات خانمان سوز آن را به گردن علما بیندازند. یا قدرتهای خارجی با سوء استفاده از سادگی ما، در شرایطی که آمادگی برای جنگ نداشتیم، ما را با لطائف الحیل به میدان جنگ کشاندند تا پس از شکست، هم آبروی ما را ببرند و هم به خواستههای خود برسند که تضعیفِ هر چه بیشترِ مملکت و سلطه کامل بر بسیاری از بخشهای آن پس از جداشدن از ایران بود. به هر حال هر چه بود ما در این ماجرا لطمههای شدیدی خوردیم و نیرو و آبروی خود را در تلاش برای جنگی به هدر دادیم که به جای آن، باید در جهت اصلاح مفاسد داخلی حرکت میکردیم. بعد هم که جنگ با آن وضعیت اسف بار تمام شد، همه تقصیرها را به گردن ما انداختند و بدهکار هم شدیم. حتی شصت سال پس از آن ماجرا، وقتی مرحوم میرزا (میرزای شیرازی) در باب اعطای امتیازات به خارجیها، به ناصرالدین شاه اعتراض کرد، شاه با مغلطه کاری، اعتراض او را از قبیل دخالت علما در جنگهای ایران و روس قلمداد کرد و تبعات اسف بار آن جنگها را یادآوری نمود و مدعی شد که از آن هنگام تا امروز، هر چه دولت ایران میکشد از نتیجه همان دخالت علماست که آمدند و فتحعلی شاه را با دولت روس به جنگ واداشتند. در طول پنجاه شصت سال پس از آن جنگها هم غالباً واکنش ما آن بود که خود را از صحنه فعالیتهای اجتماعی، یکسره کنار بکشیم و کاری به تشکیلات فاسد حکومت نداشته باشیم. آنگاه مردمی که از فساد و تباهی به جان آمده بودند و کارد به استخوانشان رسیده بود، به محض آن که از گوشهای صدای مخالفت با شرایط موجود به گوششان خورد، دور آن صدا جمع شدند. به خیال آن که علی محمد شیرازی، اگر امام زمان هم نباشد، ولی شاید بتوان از طریق او و زیر عَلَم او، تحولی در اوضاع به وجود آورد و دامنه فساد را کوتاه کرد. بلی با این تصور به دنبال او افتادند. و آن همه فتنهها و لطمهها به دین و مملکت ما خورد و نیازی به یادآوری آنها نیست حالا آقایان محترم! ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، با اوج گرفتن فساد و انحطاط در مملکت، حرکت و جنبشی برای مقابله با آن درگرفته، و چون بیشتر فسادها ناشی از حکومت مطلقه است، این جنبش نیز لبه تیز حملات خود را متوجه آن کرده است. در این شرایط ما دو راه داریم، یا وارد صحنه شویم و رهبری مبارزه با حکومت مطلقه و وظیفه تقلیل مظالم و تهدید مفاسد را خود بر عهده گیریم تا مردم احساس کنند که از طریق دین و با نفوذ علمای دینی، میتوانند به خواستههای معقول خود در مقابله با حکومت مطلقه و مبارزه با مفاسد برسند. در این صورت، مقابله و مبارزه مزبور، رنگ ضدیت با دین و علمای دین نخواهد گرفت. و بلکه ما میتوانیم آن را در جهتی هدایتی کنیم که حتی الامکان، حریم دین و احکام الهی و پیشوایان مذهب محفوظ بماند و اهداف آن در برقراری عدالت تأمین شود.[۶۱]
راه دیگر آن است که در برابر نهضتی که برای مبارزه با حکومت مطلقه پاگرفته است بیطرفی اختیار کنیم یا در صف مخالفان قرار گیریم، که در هر یک از دو وجه اخیر، اولا مخالفان استبداد و نظام سیاسی موجود، دین و سنت و پیشوایان آن را هم به موازات حکومت مطلقه مورد تعرض قرار میدهند. عامه مردم هم که در صحنه مبارزه با ظلم و فساد، دین و پیشوایان دینی، کمکی به آنان نکرده و بیطرف یا در موضع مخالف بوده، دلبستگی به دین و پیشوایان دینی، در آنان تضعیف میشود، که این امر تضعیف جایگاه دین را به دنبال دارد. بنابراین ما صرف نظر از وظیفهای که مستقیما و رأساً برای مبارزه با ظلم و فساد داریم، ملزم هستیم که به خاطر حفظ جایگاه دین، جای خود را در سنگر مبارزه با ظلم و فساد، که مهمترین منشأ آن، حکومت مطلقه و مستبده است، حفظ کنیم.
از منظر دیگر، در حال حاضر ما به این مشکل دچاریم که از طرفی بسیاری کسان را داریم که با هر حرکتی مخالفند و دست روی دست گذاشتهاند و فقط دعای فرج میخوانند و اصلاح تمام مفاسد را به عهده آقا امام زمان«عج» گذاشتهاند، و با سکوت و کنارهگیری خود و با واداشتن دیگران و اتخاذ چنین روشهایی، علما به رواج فساد کمک میکنند. از طرف دیگر کسانی را داریم که برای هدفهایی دست نیافتنی و با شیوههایی نادرست و اسلحهای ناکارآمد، اعلام جهاد و مبارزه میکنند و نتیجه کارشان هم در مرحله اول، ضربههایی هولناک به امت اسلامی و خسارتهایی عظیم است که بر مسلمانان تحمیل میکنند. در مرحله دوم وقتی معلوم شد که آن هدفها دست نیافتنی و آن شیوه-ها ناکارآمد است و راه آنان جز مهلکه به جایی منتهی نمیشود و جز ضرر حاصلی ندارد، آن گاه است که در میانِ عامه، بدبینی شدیدی نسبت به هر که سخن از مبارزه گوید، و نسبت به هر گونه مبارزه، پدید میآید و این شیوه مبارزه، جای خود را به شیوه گروه اول که نفی مبارزه به صورت مطلق بود میدهد و مشاهده این شیوه و نتایج فلاکت بار و هلاکت بار آن، بهترین وسیله توجیه شیوه اول و خالی شدن صحنه مبارزه میشود.
برپایی حکومت حقه و شرعی، و تأسیس مدینه فاضله و ریشه کن کردن همه ظلمها و فسادها در عصر غیبت، از همان هدفهای دست نیافتنی است که اگر مبارزه را به خاطر آنها دنبال کنیم، نه فقط به آنها نمیرسیم، بلکه سرانجام کار، کسانی که برای این هدفها به دنبال ما پا به میدان مبارزه گذاشته بودند، وقتی دیدند این مبارزه، حاصلی جز خسارتهای مهلک نداشته، یا کاملاً از مبارزه نومید و دلسرد میشوند و یک سره آن را رها میکنند، یا بدتر از این، نسبت به حق و شرع بدبین میشوند و سر از وادی بیاعتقادی و ضدیت با شرع و حق و دین درمیآورند. پس آنچه را دست نیافتنی است رها کنیم و این دستورالعمل عقلایی را نصب العین خود قرار دهیم.
ما اگر با توجه به مقدورات و امکاناتمان، که بسیار محدود است، اعلام کنیم که هدف ما از مبارزه، اصلاح پارهای از مفاسد و حل پارهای از مشکلات است و نه اصلاح تمامی مفاسدِ دنیا و حل تمامی مشکلات عالَم، این هدف قابل تحقق است و مردمی هم که خواهان مبارزه با مفاسد و حل مشکلات هستند، وقتی ببینند پارهای از مفاسد اصلاح و پارهای از مشکلات حل شد، دلگرم می-شوند و برای مرحله بعدی و مبارزه با مفاسد دیگر و حل مشکلات دیگر در پی ما میآیند. ولی اگر هدف را تشکیل حکومت حقه در مملکتمان و در کلّ دنیا اعلام کنیم، و خود را در مقام پیشوایی برای چنین هدفی قرار دهیم، اولا عقلایی که شرایط حاکم بر مملکتمان و بر تمام دنیا را میشناسند، به دنبال ما نخواهند آمد. زیرا میدانند که خواستههای ما عقلایی و عملی نیست، و با شنیدن حرفهای ما به یاد کلام امام صادق«ع» میافتند که «إذا أردت أن تختبر عقل الرجل فی مجلس واحد فحدّثه فی خلال حدیثک بما لا یکون فإن أنکره فهو عاقل و إن صدّقه فهو أحمق».[۶۲]
ثانیاً کسانی که به منطق اهل بیت ایمان دارند، نمیتوانند ادعای ما را بپذیرند و با ما مخالفت میکنند. اینها به ما میگویند وقتی امام صادق«ع» صریحاً میفرماید: «ما یکون هذا الأمر حتی لایبقی صنف من الناس إلاّ قد ولّوا علی الناس حتی لایقول أنّالو ولّینا لعدلنا».[۶۳] در برابر این پیش بینی قطعی و نظایر متعدد آن، شما چه کارهاید که ادعا کنید میتوانید یک حکومت حقه بر سر کار بیاورید و بر اساس این ادعا دست به اقداماتی بزنید؟ آیا این ادعا، و اقدامات دنبال آن، جز تکذیب کلام نورانی معصوم«ع» معنایی دارد؟ و آیا جز این است که وقتی چنین ادعایی کردید و بعد هم برای اثبات آن وارد عمل شدید و نتیجهای نگرفتید، مچ خودتان را باز میکنید و صدق گفتار امام«ع» بر همه آشکار خواهد شد که بفهمند شما هم از جمله کسانی هستید که به گفته امام، باید به حکومت برسند و تناقض ادعا و رفتارشان در باب تشکیل حکومت حقه واضح شود؟ باری بیاییم و به جای افراط و تفریط، میانه روی در پیش گیریم و به دستور مولی الموالی علی«ع» عمل کنیم که: «علیک بالقصد فی الأمور، فمن عدل عن القصد جار و من أخذ به عدل».[۶۴] سنگ را کوچکتر برداریم که بتوانیم به هدف بزنیم و بدانیم که در عصر غیبت، دمیدنِ روحِ حقانیت و اسلامیت در کالبد حکومت، امری از قبیل استرداد جوانی به پیر سالخورده و فرتوت است.
۱۸. مهمترین عامل دوام و بقای تشیع و مابه الإمتیاز این مکتب از بقیه فرق اسلامی اجتهاد است. البته نه مطلق اجتهاد بلکه اجتهاد مطلق، چرا که فقهای پیروِ هر یک از چهار مذهب اهل سنت هم اجتهاد میکنند. منتهی اجتهاد هر یک از آنها در محدوده چارچوبی است که پیشوای آن فرقه معین کرده است نه به صورت مطلق. مثلا اجتهاد و شیوه تفقه حنفیان، در محدود اجتهاد و شیوه تفقه ابوحنیفه است، نه آزادانه. و همین وضعیت را شافعیان و مالکیان و غیره دارند، اما در مذهب تشیع، هر فقیهی هر قدر هم عظیم و عالِم باشد، شیوه تفقه او برای فقیهان دیگر لازم الاتباع نیست و به همین جهت است که از عصر غیبت و بلکه پیش از آن، تا روزگار حاضر، در میان علمای شیعه شیوههای مختلف و حتی متضادی برای تفقه و تفکر رواج داشته است، چنان که شیوه شیخ صدوق با شیوه سَلَف او ابن جنید مخالف بود. و شیوه شیخ مفید با صدوق، و شیوه شریف مرتضی با شیوه شیخ مفید، و شیوه شیخ طوسی با شیوه شریف مرتضی، و شیوه ابن ادریس با شیوه شیخ طوسی، و شیوه محقق و علامه با شیوه ابن ادریس و...
اکنون جای این سوال هست که چرا در میان اهل سنت، بر خلاف شیعیان، تفکر و تفقه و اجتهاد به شیوه آزادانه وجود ندارد؟ و چرا بین آنها، باب اجتهاد به معنی واقعی مسدود شده است؟ پاسخ این است که وقتی حکومتها متصدیِ سرپرستیِ مذهب اهل سنت شدند، برای آن که از اجتهاد و تفکر به شیوه آزاد ترس داشتند، و آن را با مصالح و منافع حکومتیِ خود مغایر می-شمردند، دایره اجتهاد را تنگ کردند و تفقه به شیوه آزاد را ممنوع اعلام و همه را ملزم کردند که اجتهاد و تفقهشان در محدوده تفقه و اجتهاد یکی از چهار امامشان باشد. حتی گاهی پا را از این فراتر نهاده و مدعی شدند که تفقه و اجتهاد، فقط در محدوده یکی از چهار مذهب مزبور مجاز است. حتی هر کس به تفقه و اجتهاد در محدوده، یکی از سه مذهب دیگر میپرداخت مورد آزار قرار میگرفت. اگر ما بخواهیم فجایعی را که میان آنان به استناد ادعای حکومتها و علمای وابسته به آنها، در مورد اجرای احکام و ترویج نظریات یک فقیه و یک پیشوای دینیِ معین و برای ممانعت از اجتهاد آزاد به عمل آمده است شماره کنیم مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد.
به هر حال تمامی مصیبتهایی که در نواحی و مقاطع مختلف تاریخ بر سر علمای سنّی آمد و باب اجتهاد را در میان آنان مسدود کرد، ناشی از این بود که در یک مقطع یا ناحیه، پیروان یکی از فقها قدرت و حکومت را به دست میگرفتند و برای حفظ حکومت خود یا ترویج آن چه حق میپنداشتند، فقیهان دیگر را از تفقه و اظهار نظر و اجتهاد آزاد منع میکردند. حالا ما هم اگر حکومت را به دست پیروان یک فقیه بدهیم همان آش و همان کاسه است و حکومتی که بر سر کار خواهد آمد، به نام حفظ مصالح دین و حکومت، جلوی اظهار نظر و تفقه و اجتهاد به شیوه شیعه را که تفقه و اجتهاد آزاد است خواهد گرفت و تفقه و اجتهاد را فقط در محدودهای که خود صلاح بداند مجاز خواهد شمرد این امر ضربه بزرگی به فقه و به اصل مکتب ما خواهد زد.
شما تصور کنید که اگر مثلا حکام دوره شیخ صدوق یا شیخ طوسی، همه علمای شیعه را مجبور میکردند که فقط در همان محدودهای که شیخ صدوق یا شیخ طوسی تفقه کردهاند، تفکر و اظهارنظر و تفقه نمایند و اجازه تخطی از آن به کسی ندهند چه فاجعهای روی میداد؟
البته بسیاری از ما نیز بدون آن که اختیارات وسیعِ حکومتی را داشته باشیم، هر جا پیش آمده است، به اندازهای که قدرت و امکانات داشتهایم، جلوی تفقه و اظهارنظرهای آزادِ حریفان و هم سلکان خود را گرفتهایم و در بسیاری از موارد کوشیدهایم هر کس در هر مرتبهای از علم و تقوا باشد، اگر سخنی بر خلاف نظریات و حتی منافع ما بگوید دهانش را ببندیم. در راه این هدف بارها تا مرز تکفیر و تفسیق حریفان هم رفتهایم و با این کارها و شیوهها، لطمههای شدیدی به لحاظ علمی و حیثیتی، به مذهب و فقه خود زدهایم. برای جلوگیری از تکرار آن حوادث اسفبار، باید تدابیری بیندیشیم تا همین اندازه قدرت و امکانات که فعلا در اختیار ما هست، عاملی برای ایجاد موانع و تضییقات در راه تفقه و اجتهاد و تفکر آزاد نشود. معقول نیست که به جای اتخاذ تدابیری در این جهت، در صدد باشیم دامنه قدرت و اختیارات خود را گسترش دهیم و به دهها برابر آن چه فعلا هست برسانیم تا شمار آن گونه وقایعِ ناروا افزایش یابد، و تبعات سوء آن، هر چه بیشتر گریبان ما و مکتب ما را بگیرد و آنچه را میسازیم به دست خود ویران کنیم و یا چنان که خدای تعالی فرمود: «یخرّبون بیوتهم بأیدیهم».[۶۵]
۱۹. در حال حاضر شرایط به گونهای است که برای عامه مردم، دسترسی به من، از دسترسی به هر کس دیگری آسانتر است. هر کس نامهای برای من بنویسد و بتواند آن را تا نجف بفرستد نامه به دست من میرسد. هر کس هم در نجف باشد، هر لحظه اراده کند میتواند خودش را به من برساند. اگر من در خانهام باشم میتواند درِ خانه را بزند و بیاید داخل خانه، و اگر در مدرسه یا مسجد یا حرم هم باشم که دسترسی به من بسیار آسانتر است. نه در و دربندانی هست و نه دورباش و کورباشی، نه محافظی و نه اجازه قبلی و وقت گرفتن، خلاصه هر کس در هر شرایطی میتواند با من تماس بگیرد و اگر مطلبی یا مشکلی دارد مطرح کند. البته این که من بتوانم مشکل کسی را حل کنم یا نه، بستگی دارد به توفیق الهی و امکانات موجود. ولی به هر حال همین که همه احساس میکنند میتوانند با کسی که به تصور آنها نایب پیامبر«ص» و جانشین امام زمان«ع» است بنشینند و سخن بگویند و مشکلات و مطالبشان را مطرح کنند، صرف همین قدر ارتباط هم برای آنها بسیار مهم است. و برای ما نیز از این جهت اهمیت دارد که با این مراودات نزدیک، در جریان امور و مسائل و مشکلات مردم قرار میگیریم و به وسیله آنها از حوادث واقعه مطلع میشویم و نسبت به موضوعات آگاهی پیدا میکنیم و همین امر در نظریات ما و تصمیماتی که میگیریم و اقداماتی که میکنیم، خیلی تأثیر مثبت دارد. حالا اگر من جای حاکم عرفی را بگیرم، آن وقت دیگر دسترسی به من و دیدار و سخن گفتن با من، از دسترسی به هر کس دیگر و دیدار و سخن گفتن با هر کس دیگر دشوارتر خواهد بود. آنگاه دیگر، حتی با تزار روسیه و پادشاه انگلستان، راحتتر از من میتوان ملاقات کرد و حرف زد، و با هزار و یک دلیل معقول و نامعقول، عامه مردم از این که بتوانند کاملاً با ملا و مرجع خودشان رابطه مستمر و مستقیم داشته باشند محروم میشوند و ارتباط ما با آنها، اولا بسیار محدود و کم خواهد شد. ثانیاً واسطهها پا به میان می-گذارند و کار را خراب میکنند.
به این ترتیب، آن رابطه نزدیک و عاطفی و صمیمانهای که میان ما و عامه مردم هست، و موجب قوت ایمان مردم و آگاهی دقیق ما ازاوضاع و احوال آنها و مشکلات امت اسلامی و نیز موجب اطلاع ما از موضوعات است، ضعیف و ضعیفتر میشود، و ما هم به همان مشکلاتی دچار میشویم که حکام دیگر دچار آنند، و از مصادیق کلام نورانی معصوم میشویم که: «أیما ذوباب أغلق بابه دون ذوی الحاجات والخلّه والمسکنه أغلق الله بابه عن حاجته و خلته و مسکنته».[۶۶] نیز این کلام: أیما مؤمن کان بینه و بین مؤمن حجاب ضرب الله عزوجل بینه و بین الجنه سبعین الف سور کل سور مسیره الف عام مابین السورین.[۶۷]
گذشته از آن که ما به عنوان مسلمان و بالاتر از آن به عنوان پیشوای دینی وظایفی داریم که اگر در آن شرایط قرار گیریم، انجام آن وظایف برای ما بسیار دشوار و شاید غیر ممکن است، عنایت فرمایید:
ما برای همه، از قول پیامبر«ص» روایت میکنیم که «سیدالقوم خادمهم» (سرور قوم، خدمتگزار ایشان است). و روایت میکنیم که «أحب عبادالله إلی الله أنفعهم لعباده» (محبوبترین بندگان خدا به نزد خدا کسی است که برای بندگان او سودش بیشتر باشد) و روایت میکنیم که «خیرالناس أنفعهم للناس» (بهترین مردم کسی است که سود بیشتری به مردم برساند) و روایت میکنیم که «خیرالناس من إنتفع به الناس» (بهترین مردم کسی است که مردم از او فایده برند) و روایت میکنیم که «الخلق عیال الله فأحب الخلق إلی الله من نفع عیال الله» (خلق خدا ریزه خوارِ خوانِ خدایند، پس محبوبترین مخلوقات به نزد خدا کسی است که به ریزه خوارانِ خوانِ خدا فایده برساند) و روایت می-کنیم که «سئل رسول الله«ص» من أحب الناس إلی الله؟ قال أنفع الناس للناس» (از پیامبر پرسیدند محبوبترین مردم به نزد خدا کیست؟ فرمود کسی که از همه مردم، فایدهاش برای مردم بیشتر باشد) و روایت میکنیم که امام صادق«ع» در تفسیر عبارت قرآنیِ «وجعلنی مبارکاً» که عیسی«ع» در مورد خود به کار برد فرمود: «ای نفّاعاً» (یعنی مرا کسی قرار داد که فایده و سود بسیاری به مردم میرسانم) و روایت میکنیم که امیرمؤمنان«ع» فرمود: «السید من تحمل المؤنه و جاد بالمعونه» (سرور و بزرگ کسی است که سختیهای مردم را بر خود هموار کند و کمکهای خود به آنان ارزانی دارد) و فرمود: «بإحتمال المؤن یجب السودد» (با تحمل کردن سختیهای مردم است که سروری و بزرگی به دست میآید). از تک تک این نصوص میتوان دریافت که بزرگترین امر برای ما پیشوایان قوم، خدمت به خلق خداست. آن گاه تکیه زدن بر مسند حکومت، شرایط ما را چنان دگرگون مینماید که دیگر قادر به انجام خدماتی هم که قبلا میکردیم نخواهیم بود. زیرا حکومت، ما را از مردم جدا میکند و با جدا شدن از مردم، نمیتوانیم از دردها و مشکلات آنان مطلع شویم. و به فرضِ مطلع شدن نیز چون سطح زندگی ما را با سطح زندگی عامه مردم فاصله گرفته و از آن دور شده است، نمیتوانیم دردها و مشکلات آنان را با گوشت و پوست خود لمس کنیم و مرهمی بر زخم آنان بگذاریم.
پس از همه اینها، در حال حاضر که مردم از دست حکومت به جان میآیند، به ما پناه میآورند، اگر حکومت در دست ما باشد چه کنند و کجا بروند؟ و به که پناه ببرند؟
۲۰. میدانیم که رسول خدا«ص» از آغاز اعلام پیامبری خود، همیشه بر خلافت امیرمؤمنان«ع» تأکید داشت. و نظر او بر این بود که رهبری و حکومت جامعه اسلامی، پس از دوران رسالت از آن علی«ع» باشد. این نظر برای حفظ مصالح امت اسلامی و به دلیل شایستگیهای علی«ع» بود. به روایت امام احمدبن حنبل و حافظ ابونعیم پیامبر«ص» فرمود: «إن تؤمّروا علیاً ولا أراکم فاعلین« «تجدوه هادیاً یأخذ بکم الطریق المستقیم».[۶۸] در حدیث دیگر به روایت حاکم و حافظ طبرانی: «إن ولیتموها علیاً فهاد مهدی یقیمکم علی طریق مستقیم».[۶۹] در حدیث دیگر به روایت ابونعیم: «إن تولّوا علیاً تجدوه هادیاً مهدیاً یسلک بکم الطریق المستقیم».[۷۰] در حدیث دیگر: «إن ولیتموها علیاً وجدتموه هادیاً مهدیاً یسلک بکم الطریق المستقیم».[۷۱] در حدیث دیگر به روایت ابوداود: «إن تستخلفوه ولن تفعلوا ذالک یسلک بکم الطریق و تجدوه هادیاً مهدیاً».[۷۲] در حدیث دیگر به روایت حافظ ابونعیم و صاحب کنز العمال: «إن تستخلفوا علیاً و ما أراکم فاعلین تجدوه هادیاً مهدیاً یحملکم علی المحجه البیضاء».[۷۳]