ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 16.09.2021, 11:25
وقتی آخوندها عنان حکومت در دست گیرند

گفتگوی آخوند خراسانی با میرزای نایینی

متن گفتگوی آخوند خراسانی با میرزای نایینی در باره تاسیس حکومت دینی ‏به جای مشروطه

مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی چنین نقل کرده است: در گرماگرم کشمکش‌های ‏طرفداران و مخالفان مشروطه در نجف، که به صورت مبارزه میان پیروان ‏کاظمین (محمدکاظم خراسانی و سید محمد کاظم یزدی) درآمده بود، مرحوم ‏میرزای نایینی که سابقاً شاگرد و منشی میرزای بزرگ شیرازی، و در ‏گیرودار مشروطه عضو ارشد مجلس فتوای آخوند خراسانی بود، به مرحوم ‏آخوند پیشنهاد کرد برای رفع اختلاف موجود میان وی و سیدمحمد کاظم یزدی، ‏ایشان از تأیید حکومت مشروطه صرف نظر کنند و به جای آن، برپایی ‏حکومت اسلامی را وجهه همت خود قرار دهند و اداره حکومت را نیز خود ‏برعهده گیرند. مرحوم نائینی یادآور شد، چنانچه این پیشنهاد عملی شود، همه ‏متدینینی که به لحاظ سیاسی در نقطه مقابل آخوند خراسانی هستند، به صف او ‏خواهند پیوست. به این ترتیب، هم دعوای متدینان با یکدیگر خاتمه خواهد ‏یافت و هم حکومت عدل اسلامی با ویژگی‌هایی که می‌شناسیم و آرزوی همه ‏ماست، برپا خواهد شد. علمای شیعه نیز امکان خواهند یافت قوانین شریعت را ‏که بسیاری از آنها بلا اجرا مانده است، به مرحله اجرا درآورند. مرحوم ‏نایینی برای ترغیب مرحوم آخوند به قبول پیشنهاد خود، موضوع ولایت فقیه ‏را پیش کشید و چون خود از معتقدان جدی نظریه ولایت فقیه بود، دلایل متعدد ‏عقلی و نقلی و نصوصی را که در این مورد می‌شناخت به تفصیل بیان کرد و ‏چندان در این باب، داد سخن داد که شاید هیچ یک از شنوندگان گمان نمی‌کرد ‏ایرادی بر سخنان و پیشنهادهای او بتوان گرفت‎.

مرحوم آخوند خراسانی، پس از آن که تمام گفته‌های مرحوم نایینی را با دقت و ‏حوصله گوش داد، در مقام پاسخ گویی برآمد و در جلسات متعدد، به تفصیل ‏در حول و حوش حکومت دینی و حکومت طبقه روحانی گفت و گو کرد و از ‏جمله اظهار داشت‎:

بیانات و استدلالهای شما، اگر هم به لحاظ نظری درست باشد، و فرضاً ما ‏برای قبول نظریه شما، حتی نظریه شیخ الطائفه و شیخ اعظم (شیخ انصاری) ‏‏[۱] را رد کنیم و ایرادات ایشان و بسیاری از فقهای بزرگ را بر نظریه‌ای ‏که شما پذیرفته‌اید ندیده بگیریم و من دون ذلک خرط القتاد[۲] ولی با ‏مشکلاتی که در مرحله عمل گریبان ما را می‌گیرد چه کنیم؟

مگر نمی‌دانید که قبول پیشنهاد شما و سپردن حکومت به دست علمای دین، ‏تبعات نامطلوبی دارد که اگر راهی برای گریز از آن تبعات پیدا نکنیم، ‏ضررهای عمل به این پیشنهاد، بسیار پیش از منافعش خواهد بود؟

۱. اگرچه تشکیل حکومتی مبنی بر علایق دینی شیعی که در رأس آن علما ‏باشند و نیز اجرای کلیه قوانین شرع از جمله در مورد مخالفان اسلام و تشیع برای ما کمال مطلوب است، اما تشکیل چنین حکومتی، پیروان دیگر ادیان و ‏مذاهب را ترغیب خواهد کرد تا آنان نیز حکومتهایی مبتنی بر تعصبات دینی ‏ضد شیعی که در رأس آن پیشوایان دینی‌شان باشند بر سر کار آورند، و ‏قوانین شرع خود را که بر خلاف منافع مسلمانان و شیعیان است اجرا کنند و ‏آن گاه خطر آن حکومتها برای ما، از خطر حکومت‌هایی که فعلاً در دنیا ‏هستند، بیشتر است. چرا؟

چون حکومت‌های فعلی، اگر هم بر سر دین با ما دعوا دارند، این نزاع غالباً ‏مربوط به مواردی است که میان دین ما و سیاست آنها تعارض و تزاحم وجود ‏داشته باشد، نه در همه موارد. بنابراین ما را مجبور نمی‌کنند که اصل دینمان ‏را کنار بگذاریم و به دین و مذهب دیگری درآییم. [۳] و در مقایسه با ‏حکومت‌هایی که با اتکا به تعصبات دینی غیر شیعی بر سر کار آیند و در ‏رأس آنها پیشوایان پیشوایان دینی غیر شیعی باشند، مصداق «بعض الشراهون ‏من بعض»[۴] هستند‎.

زیرا حکومت‌های نوع اخیر حتی به اندازه حکومتهای غیر شیعی فعلی نیز ما ‏و جامعه شیعی را تحمل نخواهند کرد و ما را در اعتقادات و اعمال دینی خود ‏بسیار بیشتر از پیش محدود خواهند کرد. به این ترتیب، دستیابی ما به قدرت ‏و حکومت ظاهری در جامعه خود، مساوی است با حصر شدید ما از سوی ‏قدرتهای خارجی و تشدید فشارها و تضییقات بر شیعیان در جوامع غیر شیعی ‏و هم چنین بر مسلمانان در جوامع غیر اسلامی. چنان که وقتی صفوی‌ها ‏حکومتی مبتنی بر تعصبات شیعی برپا کردند، مصیبت شیعه در خارج از ‏ایران، از آنچه قبلاً بود، هزار برابر بیشتر شد و یک نمونه‌اش قتل عام ده‌ها ‏هزار شیعه به دستور سلطان سلیم در قلمرو حکومت عثمانی‎.

۲. ما و علمای دیگر تا وقتی از بیرون به تشکیلات حکومت نگاه می‌کنیم و به ‏درون آن تشکیلات قدم نگذاشته‌ایم، فسادها و کاستی‌هایی را که در تشکیلات ‏است به وضوح می‌بینیم و به راحتی با آنها مبارزه می‌کنیم. اما وقتی خود وارد ‏تشکیلات شدیم، فسادها و کاستی‌های آن را به وضوح نمی‌توانیم ببینیم. زیرا ‏در آن هنگام، تشکیلات منسوب به ماست و ما منسوب به آن هستیم و هرکسی، ‏همانطور که دیدن عیوب دیگران و عیوب تشکیلات دیگران خصوصاً اگر ‏مخالفان او باشند برایش آسان است، دیدن عیوب خود و تشکیلات خود و ‏وابستگان خود برایش دشوار است‎:

میان دلبستگی به یک شیء و تشخیص معایب آن، نسبت معکوس برقرار است ‏و معمولاً هرکس هرچه را بیشتر دوست دارد، کاستی‌ها و معایب آن را کمتر ‏می‌بیند: و عین الرضا عن کل عیب کلیله، کما أنّ عین السخط تبدی المساویا.‏[۵‏‎]‎

آنگاه چون آدمی خود و تشکیلات منسوب به خود را بیش از هرکسی و هر ‏تشکیلاتی دوست دارد و به آن دل بسته است، طبیعی است که خود و تشکیلات ‏منسوب به خود را سراسر خوبی و عین کمال و دور از هرگونه ایراد و ‏کاستی ببیند و در مشاهده عیوب و نواقص خود و تشکیلات منسوب به خود از ‏همه ناتوان‌تر باشد‎.
‏«کذلک زیّنا لکلِّ امه عملهم».[۶‏‎]‎

همچنین وقتی که تشکیلات منسوب به ما شد، از یک طرف مبارزه ما با ‏فسادهایی که در آن است، به صورت مبارزه ما با خودمان درمی‌آید که چنین ‏مبارزه‌ای برای ما بسیار دشوار است. از طرف دیگر به دلیل تقدسی که ‏تشکیلات با انتساب به ما پیدا می‌کند، مبارزه دیگران با فسادهای موجود در ‏آن، مبار زه با علمای دین و بلکه با اصل دین تلقی می‌شود و دفاع چشم بسته ‏از تشکیلات، حتی با فسادهای آن، وظیفه و تکلیف شرعی قلمداد می‌شود و در ‏نتیجه، ما که همیشه باید پیشروان مبارزه با فسادها و خصوصاً فسادهای ‏تشکیلات حکومتی باشیم، تبدیل می‌شویم به قوی‌ترین عامل برای جلوگیری از ‏مبارزه با فسادها و حتی دفاع از فسادها. با این مقدمات، عقل اقتضا می‌کند که ‏بگوییم دخالت در امور سیاسی، اگر به معنای مراقبت و نظارت بر کار ‏حکومت و م بارزه با فسادهای موجود در آن باشد، از اوجب واجبات و اهمّ ‏فرایض برای ماست، ولی اگر به معنای اشتغال عامه مناصب حکومتی باشد، ‏چنین امری با معنای اول قابل جمع نیست و در مقام تزاحم میان این دو معنا و ‏عدم امکان جمع، بنابر اصل الاهمّ فالاهم، و برای این که بتوان اولی را نگاه ‏داشت، بلاشک باید دومی را رها کرد و به حدیث ابن عباس عمل کرد: «اتق ‏خیرها بشرّها و شرها بخیرها».[۷‏‎]‎

باری این تصور که اصلاح امت منوط به حاکم بودن ما و فساد آن معلول عدم ‏تفویض حکومت به ماست، کاملاً نادرست است: «فصلاحی الذی زعمتم ‏فسادی، و فسادی الذی زعمتم صلاحی».[۸‏‎]‎

۳. مسندی که ما بر آن تکیه زده‌ایم، مهم‌ترین سنگر مبارزه با فساد باید باشد و ‏مسندی که حکام بر آن تکیه زده‌اند، مهم‌ترین مرکز اشاعه فساد است. اگر ما ‏جای حکام را بگیریم، هم سنگر مبارزه با فساد را از دست می‌دهیم و هم ‏خود، در همان جایی قرار می‌گیریم که مرکز نشر فساد است. بلکه خو دفاسد ‏می‌شویم، و آنگاه قضیه قضیه «اذا فسد العالم فسد العالم و اذا زلّ العالّم زلّ ‏بزلّته العالَم»[۹] و «ثلاث کائنات زله العالم اذا زلّ زلّ بزلّته الناس».[۱۰] ‏است و: آلودگی خرقه خرابی جهان است. زیرا علمای دین، در هر جامعه‌ای ‏باید در حکم نمکی باشند که از فاسد شدن مواد غذایی جلوگیری می‌کند. اگر ‏نمک فاسد شد تکلیف چیست؟ و چه چیزی می‌تواند آن را و چیزهای دیگر را ‏از فساد برهاند؟

یا معشر الوعاظ یا ملح البلد، ما اصلح الملح اذا الملح فسد؟[۱۱‏‎]‎

در وصایای رسول«ص» به ابوذر آمده است: «یا اباذر! اعلم ان کل شیء اذا ‏فسد فالملح دوائه و اذا فسد الملح فلیس له دواء»[۱۲] و در اناجیل می‌خوانیم که ‏مسیح«ع» به حواریین فرمود: «شما نمک زمین هستید، اگر نمک فاسد شود با ‏چه چیز آن را اصلاح کنند؟ چنان نمکی به هیچ کار نمی‌آید جز آنکه پایمال ‏شود».[۱۳‏‎]‎

پس نمک را نباید در معرض گندیدن و فاسد شدن درآوریم و به بهانه اصلاح ‏امور مردم، نباید خود را در شرایطی قرار دهیم که به دامن فساد بیفتیم، نمی-‏بینیم که امیرمؤمنان«ع» خطاب به مردم کوفه می‌فرماید: «انی العالم بما ‏یصلحکم و یقیم اودکم و لکنی لااری اصلاحکم با فساد نفسی».[۱۴‏‎]‎

البته اگر با چشم باز نگاه کنیم، به مصداق حدیث نبوی که «صنفان من امتی ‏اذا صلحا صلحت امتی و اذا فسدا فسدت امتی الفقهاء والامراء»[۱۵] حداقل ‏نیمی از همین فسادهای موجود در امت اسلامی به گردن ماست و ما برای به ‏صلاح آوردن وضع امت، اول باید خود را اصلاح کنیم. نه این که به جای این ‏کار، حکومت و امارت را هم به دست گیریم تا مسئولیت بقیه تباهی‌ها هم به ‏گردن ما بیفتد و ما یگانه مسئول همه مفاسد باشیم‎.

اگر هم تصور کنیم که عامه مردم، به دلیل ارادات و اخلاص فراوان به ما، ‏حتی اگر ما حاکم بشویم، ما را مسئول مفاسد نمی‌شمارند، چنین تصوری گرچه ‏ممکن است برای اوایل امر درست باشد، اما به زودی ورق برمی‌گردد. آن ‏وقت همان مردمی که فسادهای موجود در حکومت ما را حمل بر صحت می-‏کردند یا به گردن دیگران می‌انداختند تا ما تبرئه شویم، همان مردم، در مورد ‏مفاسدی هم که ما مسئول حقیقی آن نیستیم، ما را مسئول می‌شناسند و حتی ‏آنچه را در حکومت ما حقیقتاً مفسده نیست، مفسده تلقی می‌کنند تا ما را محکوم ‏کند؛ و پاره‌ای از اموری را که در حکومت‌های دیگر تحمل می‌کنند، در ‏حکومت ما برایشان تحمل ناپذیر می‌شود و خوب‌هاشان منطقشان این است که: ‏‏«حسنات الابرابر سیئات المقربین».[۱۶] بدهاشان هم می‌گویند: «اری امیه ‏معذورین ان قتلوا، و ما أری لبنی العباس من عذر».[۱۷‏‎]‎

علاوه بر این، اگر ما به نام اسلام و شرع حکومت تشکیل دهیم، و اگر مراجع ‏و علمای دین، متصدی امور حکومتی شوند، به معنای این است که ما ‏سرنوشت اسلام و مرجعیت را به یک حکومت پیوند بزنیم، و این بسیار ‏خطرناک است. چون هر حکومتی دیر یا زود به فساد می‌گراید و سقوط می-‏کند: «الدوله کما تقبل تدبر. [۱۸] و لکل دوله برهه. [۱۹] و تلک الایام تداولها ‏بین الناس. [۲۰‏‎]»‎

آنگاه حکومتی که به نام اسلام تشکیل شود و مراجع و علمای دین متصدی ‏امور آن باشند، وقتی به فساد گرایید و سقوط کرد، این امر یعنی به فساد ‏گراییدن و سقوط اسلام و مرجعیت و روحانیت، و این بدترین پیامد ممکن ‏است‎.

شما می‌دانید که تسلط موبدان بر ارکان حکومت ایران در عصر اکاسره ‏‏(ساسانیان) تباهی‌های بسیاری در پی داشت که نتیجه آن اعراض مردم از ‏آیین مجوس (زرتشتی) ایران و بالاخره پشت کردن مردم به حکومت و افول ‏ستاره مجوسیت برای همیشه بود و رواج شگفت آور مسیحیت و بودایی‌گری و ‏تسلط پاپ‌ها بر حکومت‌، مفاسد و فجایعی را به دنبال داشت که نتیجه آن ‏سقوط کلیسا و روگردان شدن عامه مردم اروپا از مسیحیت بود، اکنون ما هم ‏اگر خواهان امتیازات موبدان و پاپ‌ها باشیم، به سرنوشتی مانند آن دچار ‏خواهیم شد‎.

۴. سیاست به معنای اداره امور مملکت، یک فن است و دوام ریاست و قوام ‏رعیت در گرو آشنایی کامل با این فن است. «حسن السیاسه یستدیم الریاسه. حسن السیاسه قوام الرعیه.» آن گاه من فارغ از هرگونه تواضع و شکسته ‏نفسی، بالصراحه می‌گویم که این فن را نمی‌دانم‎.

و «من قصر عن السیاسه صغر عن الریاسه. یا من قصر فی السیاسه صغر فی ‏الریاسه».[۲۱‏‎]‎

در مورد آقایان دیگر هم یقین دارم که در این مورد، از من ورزیده‌تر نیستند. آنگاه «آفه الزعماء ضعف السیاسه».[۲۲] بنابراین ما با ناآگاهی از دقایق و ‏ظرایف سیاست، محال است بهتر از سیاست پیشگان غیر روحانی و حتی غیر ‏متدین عمل کنیم. نمی‌توانیم بگوییم چون ما آدم‌های خوب و مؤمنی هستیم و در ‏مبارزه با فلان حاکم موفق بودیم، پس در اداره امور مملکت هم موفق خواهیم ‏بود. این‌ها دو مقوله جدا از هم است. چنان که اگر من بگویم چون فلان کس ‏آدم خوب و صالح و باتقوایی است و در جهاد فی سبیل الله پیش قدم بوده، پس ‏می‌تواند بدون تحصیل علوم دینی مرجع تقلید و مفتی بشود، شما به من می-‏خندید. حالا ما باید بپذیریم که نیاز به علم، تنها در مورد نیاز مرجع تقلید و ‏اصول نیست، آن حوزه و میدان‌دار آن صحنه شدیم، همان قدر خطا کرده‌ایم ‏که بدون تسلط بر فقه و اصول بخواهیم مفتی و مرجع تقلید بشویم. مگر ‏پیامبر«ص» نفرمود: «من عمل علی غیر علم کان ما یفسد اکثر مما ‏یصلح»[۲۳] و مگر امیرالمؤمنان«ع» نفرمود: «ما من حرکه إلا و أنت ‏محتاج فیها إلی معرفه»[۲۴] و مگر امام صادق«ع» نفرمود: «العامل علی ‏غیر بصیره کالسائر علی غیر الطریق لا یزیده سرعه السیر إلا بعداً».[۲۵] و ‏مگر نفرمود: «کل ذی صناعه مضطر إلی ثلاث خصال یجتلب بها المکسب، و ‏هو أن یکون حاذقاً بعلمه…» [۲۶] و خوب آیا از این همه، علاوه بر حکم ‏روشن عقل نمی‌توان فهمید که به دست گرفتن سکان سیاست، همان قدر نیاز ‏به آگاهی از دانش سیاست و تجربه سیاسی دارد که منصب مرجعیت نیاز به ‏اجتهاد و اعلمیت در فقه و اصول دارد؟ و آیا عملکردهای پیامبر«ص» و ‏امیرمؤمنان«ع» دلیلی قاطع بر این مدعا نیست که برای تصدی امور ‏حکومتی، به تدبیر و تجربه سیاسی و کاری، بیش از تقوای دینی و فضایل ‏اخلاقی محتاجیم؟

شما ببینید که حضرت امیر«ص» به میثم تمار (که فردی بسیار مؤمن و از ‏شیعیان خالص و مخلص بود و بالاخره هم به دلیل سرسختی در ولای ‏علی«ع» به شهادت رسید) کوچک‌ترین منصب حکومتی واگذار نکرد. در ‏حالی که زیاد بن ابیه که فردی به تمام معنا بی‌ریشه و بن و عاری از هرگونه ‏فضیلت دینی بود، در دوره خلافت امیرمؤمنان«ع» به مناصب عالیه حکومتی ‏رسید و حتی امام«ع»، سهل بن حنیف را که خود و برادرش از بزرگان ‏اصحاب رسول«ص» و از مشایخ انصار بودند،از حکومت فارس برکنار و ‏زیاد را به حکومت آن ایالت منصوب فرمود، و البته امام در عین استفاده از ‏قابلیت‌های زیاد بن ابیه در اداره امور مملکت، مراقبت داشت که از وی ‏خطایی سرنزند.همچنین پیامبراکرم«ص» افرادی مثل عمروعاص و خالد بن ‏ولید را به سرداری سپاه نصب می‌کرد ولی به ابوذر توصیه فرمود که مطلقاً ‏از ریاست برحذر باشد و به قبول حکومت و امارت حتی در میان دو نفر ‏تن در ندهد. دلیل این توصیه نیز واضح است، زیرا آدم خوب و مؤمن، اگر ‏بدون اطلاع از رموز مدیریت بخواهد مدیریت کند، نه فقط کارها به سامان ‏نمی‌آید و اوضاع رو به راه نمی‌شود و حتی بدتر می‌شود، بلکه خودش هم ‏خراب می‌شود و در نتیجه مردم به شخص او و همه مؤمنین و بلکه نسبت به ‏اصل دین بدبین می‌شوند‎.

آنگاه وقتی توصیه پیامبر«ص» به ابوذر و برخورد حضرت امیر«ع» با میثم ‏تمار این است، تکلیف من که یکصدم از شایستگی و ایمان ابوذر و میثم را ‏نداریم معلوم است. من باید بدانم که آنچه پیامبر«ص» را بر آن داشت تا ابوذر ‏را از اشتغال به امارت و حکومت منع کند (ناتوانی در اداره امور) در مورد ‏من و امثال من به طریق اولی صادق است‎.

و تکیه زدن من بر اریکه حکومت، به قصد حاکمیت بخشیدن به شریعت، ‏فراتر رفتن از مرز معقول خویش است و مصداق «الشیء إذا جاوز حدّه بلغ ‏ضدّه»[۲۷] و چه نیکو فرمود امیرمؤمنان«ع»: «فلا ینبغی لمن کان له عقل ‏أن یجهل قدره و لا یعدو طوره و لایشقی نفسه بالتماس ما لیس باهله».[۲۸] و ‏تنها نتیجه چنین تضییع حقوق مردم و تباه شدن زندگی و دین و ایمان آنان ‏است و ضایع کردن خویش چنانکه در حدیث شریف آمده است: من ولیّ شیئاً ‏من امورالمسلمین فضیعهم ضیّعه الله تعالی. [۲۹‏‎]‎

۵. آنچه کمال مطلوب ماست، تبعیت حکومت از دین است و در راه این هدف ‏نیز حداکثر تلاش را می‌کنیم. ولی اگر برای حصول این مقصود، خودمان ‏حکومت را در دست گیریم، در عالم عمل قضیه به عکس می‌شود و دین تابع ‏حکومت می‌شود. زیرا وقتی رجال دین به حکومت رسند، حفظ دستگاهی که ‏عنوان حکومت دینی بر آن نهاده‌اند، مهم‌ترین هدف و وظیفه و فریضه تلقی ‏می‌شود و طبیعی است که برای وصول به این مهم‌ترین هدف، استفاده از هر ‏وسیله‌ای مباح می‌شود و احکام الهی و ارزش‌های اسلامی و حتی بدیهی‌ترین ‏معتقدات دینی و اصول عقلی و اخلاقی قربانی شوند. [۳۰] بلی ظاهر قضیه ‏این است که با تشکیل حکومتی به نام دین و به وسیله رجال دین، حقیقتاً دین ‏حاکم خواهد شد. اما هیهات‎.

۶. مردم ما را نایبان امام زمان«عج» می‌دانند و وقتی حکومتی برپا کنیم و ‏خود در رأس تشکیلات حکومتی قرار بگیریم، توقع دارند حکومت ما همان ‏گونه باشد که حکومت آن بزرگوار خواهد بود؛ و همانطور که درباره او ‏فرموده‌اند: «یملاء الله به الأرض قسطاً و عدلاً و تصلح فی ملکه السباع». ما ‏هم که نایب او هستیم، اگر در رأس تشکیلات حکومت باشیم، مردم انتظار ‏دارند که در ه مه جا عدل و انصاف حاکم باشد و گرگ و میش از یک جوی ‏آب بخورند. اگر این انتظار برآورده نشود، اعتقاد مردم نسبت به استقرار ‏عدالت در عصر امام زمان«ع» و بلکه نسبت به ظهور و شخصیت آن ‏بزرگوار متزلزل خواهد شد و این مدعا بدیهی است و نیازی به دلیل ندارد‎.

از طرف دیگر، هم با توجه به مبانی نظری و هم با توجه به تجربه‌های ‏تاریخی و هم مهم‌تر از همه، معصوم نبودن حکام، برپایی حکومت شرعی حقه ‏برای ما ممکن نیست، اما به لحاظ نظری، از این جهت که برپایی حکومت ‏شرعی حقه، فقط و فقط از امام معصوم«ع» ساخته است. خصیصه شرعی ‏نبودن برای هر حکومتی که غیر معصوم در رأس آن باشد، مثل سیاهی و ‏سرخی و زردی رنگ است برای فرد سیاه پوست و سرخ پوست و ‏زردپوست. همانطور که مثلاً سیاهی، از پوست فرد سیاه پوست زائل شدنی ‏نیست، خصیصه شرعی نبودن نیز از حکومت غیر معصوم زائل شدنی نیست. آنچه از ما برمی‌آید، فقط در این حد است که سعی کنیم دایره ستم توسعه پیدا ‏نکند و محدودتر و تنگ‌تر شود؛ و فرد رنگین پوستی که رنگ را ازپوست او ‏نمی‌توان زدود، اقلاً پوست او از رنگ‌های عارضی مثل دوده و قیر و … ‏پاک شود. [۳۱‏‎]‎

پس هدفی که ما به همه اعلام می‌کنیم، تحدید ظلم و محدود کردن تصرفات ‏ظالمانه حکومتی است که خصیصه بر حق نبودن، غرض غیر مفارق آن است ‏و از آن قابل انفکاک نیست، همین و بس. اما این که به مردم وعده برپایی ‏حکومت حقه و شرعی بدهیم و برای این هدف خودمان حکومت را بدست ‏گیریم، دو خطای بیّن است که یکی از دیگری خطرناک‌تر است. زیرا وعده ‏برپایی حکومت شرعی و حقه به مردم دادن به معنای این اس تکه یک شعار ‏غیر عملی به دهان مردم بگذاریم و یک خواسته غیر واقع بینانه را به آنها القا ‏کنیم که تحقق آن ممکن نیست، و چنین شعاری می‌تواند در مرحله اول، برای ‏مردم خوشایند و یک چندی سرشان به آن گرم شود، اما بالاخره که بی‌عدالتی-‏های موجود در حکومت ما، یکایک چهره خود را نشان دادند و معلوم شد که ‏وعده برپایی حکومت شرعی و حقه به وسیله ما بی‌پایه بوده آنگاه وعده برپایی ‏چنین حکومتی به وسیله امام معصوم«ع» هم مورد تردید قرار می‌گیرد و در ‏بقیه مقدسات هم به شک و شبهه می‌افتند و سیل ناسزا و ناروا به سوی ما و ‏آیین و معتقدات ما سرازیر می‌شود‎.

باری تصور ریشه‌کن شدن فساد و ظلم در حکومت غیر معصوم، تصور باطل ‏و خیال محال است و ما ضمن آنکه همیشه باید برای کاستن از تباهی‌ها در ‏حال مبارزه باشیم، نباید در جایی بنشینیم که مسئول مظالم و تباهی‌ها قلمداد ‏شویم. نمی‌بینید که به روایت علل الشرائع، وقتی از امام صادق«ع» می‌پرسند ‏چرا حاکمیت زمین در اختیار شما قرار نگرفت؟ حاصل پاسخ حضرت این ‏است که «خدای تعالی می‌دانست که هرکس حاکم باشد، بساط تبه کاری از ‏روی زمین برچیده نخواهد شد؛ و لذا اراده خداوند بر این تعلق گرفت که ‏تبهکاری‌ها در جامعه‌ای صورت گیرد که حکام آن، ما نباشیم بلکه دیگران ‏باشند‎».

۷. در حال حاضر که دست ما از مناصب حکومتی و امتیازات آن کوتاه است، ‏این همه اختلاف و کشمکش‌ در میان ماست که حتی در بسیاری موارد، کار به ‏تکفیر و تفسیق هم می‌کشد، حال اگر قرار شود مناصب حکومتی و امتیازات ‏مربوط به آنها هم در اختیار ما باشد، به دلیل رقابتی که برای دستیابی به این ‏مناصب و امتیازات میان ما درمی‌گیرد، اختلاف و دعوا ما بسیار بیشتر خواهد ‏شد، به گفته امیرمؤمنان«ع» «استدلّ علی ما لم یکن بما قد کان فان الامور ‏اشباه.» [۳۲] آنگاه عامه مردم که می‌بینند پیشوایان دینی‌شان برای ربودن ‏منصب‌های حکومتی و امتیازات دنیوی به جان هم افتاده‌اند، چه فکر می‌کنند؟ ‏آیا با مشاهده این نزاع‌ها، اعتقاد مردم به پیشوایان دینی‌شان و بلکه نسبت به ‏اصل دین متزلزل نخواهد شد؟ این است که می‌گوییم تا وقتی حکومت در دست ‏یک نفر از ما یا یک طایفه از ما نیست و بنابر استفاده از قدرت در جهت بالا ‏و پایین بردن افراد نیست، تمامی ما در حد معقولی ارج و اعتبارمان به جای ‏خود محفوظ است. نه کسی یا کسانی را بالادست امام حسین«ع» می‌نشانند و ‏اگر گفته شود که بالا چشم او و ایشان ابرو است، آسمان به زمین می‌آید و کفر ‏می‌شود. نه کسی و کسانی را پایین پای شمر جا می‌دهند و کلیه حقوقی را که ‏یک عالِم دین و حتی یک مسلمان عادی و یک انسان دارد پایمال می‌کنند. ولی ‏اگر حکومت به دست یک تن یا یک طایفه از ما بیفتد و بنابر استفاده از قدرت ‏در جهت پایین و بالا بردن افراد باشد، آن وقت دیگر همه حساب‌ها به هم می-‏ریزد و یک طایفه از ما به عنوان معصوم، بدترین خلافها را می‌کنند، و بقیه ‏نیز از سوی همین معصومان، متهم به بدترین خلاف‌ها می‌شوند، دیگر به چه ‏کسانی اقتدا کنند و چه کسانی را پیشوای دینی خود بشمارند؟ باری اینکه آقای ‏میرزا حسین ]مرحوم نائینی[ می‌گویند اگر شما ]آخوند خراسانی[ اداره امور ‏حکومت را به دست بگیرید و مناصب حکومتی در اختیار علمای دین باشد، ‏همه دعواهای متدینین و اختلافات علما خاتمه خواهد یافت، تصور درستی ‏نیست، بلکه قضیه کاملاً به عکس است و دعواها و اختلافات، به ترتیبی که ‏گفتم، تشدید خواهد شد و تبعات نامطلوب آن که سوءظن عامه به علما و ضعف ‏مبانی ایمانی مسلمین است، تشدید خواهد شد و همه آنچه در راه ترویج دین ‏رشته‌اند پنبه می‌شود‎.

امروز که تصدی مناصب حکومتی، چشم و گوش ما را کور و کر نکرده، این ‏همه دستورات مؤکد و غلاظ و شداد در نهی ا تکفیر و متهم داشتن یکدیگر ‏را که در نصوص معتبر آمده است نمی‌بینیم، امروز که تحت عنوان امارت، ‏طوق اسارت و بردگی دنیا، به صورت رسمی بر گردن ما نیفتاده، رفتار ما ‏چنین است و ده‌ها حدیث معتبر از این قبیل را که در تحذیر از برخوردهای ‏تند با یکدیگر وارد شده ندیده می‌گیریم. پس چگونه خواهد بود اگر این طوق ‏هم بر گردنمان باشد؟

۸. بسیاری از ما تصور نادرستی داریم و می‌پنداریم که چون چند کلمه فقه و ‏اصول بلدیم، صلاحیت اشتغال به همه مشاغلی را داریم که لازمه تصدیِ هر ‏یک از آنها تسلط بر یک یا چند رشته از علوم قدیم یا جدید است و می‌توانیم ‏جواب همه مسائلی را بدهیم که لازمه پاسخگویی به هر یک از آنها تبحر در ‏یک یا چند شاخه از دانش‌های پیشین یا امروزی است. از خاتم مجتهدین و ‏استاد قاطبه فقها شیخ اعظم (شیخ مرتضی انصاری) بیاموزیم که با همه تسلط ‏بی‌نظیر خود بر علوم دینی، هرگاه پرسشی در باب مسائل حکمی (فلسفی) از ‏او می‌کردند می‌فرمود: من وزیر داخله اسلام هستم، این سؤال را از حاجی ‏سبزواری بکنید که وزیر خارجه اسلام است. با این مقدمه اگر ما بخواهیم ‏مناصب حکومتی را در دست بگیریم، لازمه‌اش آن است که برای تمامی این ‏مناصب، افرادی داشته باشیم که هم در حدود وظایف خود قوانین اسلامی را ‏بدانند و هم متدین واقعی باشند و هم درس مدیریت خوانده و شیوه‌های مختلف ‏اداره امور کشور را تعلیم گرفته باشند و گرنه آنگاه ما حتی برای یک دهم ‏مناصب موجود، افراد شایسته‌ای که هر سه شرط را داشته باشند، نداریم. اگر ‏هم به یکی دو شرط از این سه شرط اکتفا کنیم، نتیجه کار بسیار نامطلوب ‏خواهد بود و اوضاع، از این که هست، بدتر خواهد شد. و مردمی که می‌بینند ‏به دلیل مثلاً عدم آگاهی و مدیر و کاردان نبودن افراد ما، اوضاع نامطلوبی ‏حاکم شده است، نسبت به ما و بلکه نسبت به اصل دین بدبین خواهند شد. این ‏است که می‌گوییم حکومت دینی، اگر صاحب منصبان مدیر و کاردان نداشته ‏باشد، خطرش و ضررش برای دین، از حکومت غیر دینی و ضد دینی هم ‏بیشتر است چون در حکومت غیر دینی و ضددینی، اگر مردم ضعف و ‏نارسائی و فساد ببنینند آن را به گردن حکومت دینی و پیشوایان دین و اصل ‏دین نمی‌اندازند، ولی اگر مناصب حکومتی در اختیار ما باشد، همه ضعف‌ها و ‏فسادها و نارسایی‌ها را به حساب علمای دین و اصل دین می‌گذارند و ما که ‏بدون بصیرت و دانش کافی در اداره امور، این مناصب را اشغال کرده‌ایم، ‏مصداق کلام نورانی صادق آل محمد«ص» خواهی بود که: «من هجم علی أمر ‏بغیر علم جدع أنف نفسه».[۳۳‏‎]‎

۹. حدود هزار و سیصد سال است که حکومت اسلامی نبوده و اسلام بوده ‏است. اسلام را حکومت اسلامی نگاه نداشته، بلکه حوزه و فعالیت‌های حوزه‌ای ‏نگاه داشته است، یعنی تعلیم و تعلم، تحقیق، تألیف، ارشاد، وعظ و امثال اینها. هرگونه خللی در این فعالیت‌ها به وجود آید، بزرگترین ضربه‌ها به حوزه و به ‏اسلام خواهد خورد. آنگاه این افرادی که ما در حوزه داریم، اگر به سراغ ‏مناصب حکومتی بروند، بدون شک از وظایفی که در حوزه دارند باز می‌مانند ‏و نتیجه آن، خلل در فعالیت‌های حوزه‌ای و ضربه خوردن به اسلام است‎.

ما در حوزه افراد ورزیده کافی به آن تعداد نداریم که بگوییم اگر گروهی از ‏آنان به سراغ کارهای حکومتی رفتند، بقیه جای خالی آنها را پر می‌کنند و ‏مسئولیت اصلی ما بر زمین نمی‌ماند. آن روزها هم که ما در محضر شیخ ‏اعظم تلمذ می‌کردیم، بارها با اشاره به غربت علم، این دوبیت را می‌خواندند‎:
کأن لم یکن بین الحجون إلی الصفا / انیس و لم یسمر بمکّه سامر
‏بلی نحن کنا أهلها فأبادنا / صروف اللیالی و الجدود العواثر[۳۴‏‎]‎

این وصف الحال آن روزها بود که بازار حکمت و معرفت و علم و فقه و ‏عرفان در شهرها و حوزه‌ها و مدرسه‌های ما داغ بود. حالا که دیگر متاعی ‏کاسدتر از اینها نمی‌توان یافت و آنگاه ما می‌خواهیم همین شمع نزدیک به ‏خاموشی را هم در شرایطی قرار دهیم که دیگر هیچ نشانی از آن نماند و ‏همین افراد معدودی که عمر و فکر و حواسشان را وقف علم و معرفت کرده-‏اند، درس و حوزه را رها کنند و به سراغ مشاغل حکومتی و دنیوی بروند و ‏می‌دانیم که این افراد نمی‌توانند در آن واحد، هم وظایف حوزه‌ای را کما ینبغی ‏انجام دهند و هم به کارهای حکومتی بپردازند. خیر، حتی همین معارف ‏حوزه‌ای و بلکه یک رشته از این معارف که فقه باشد، به قدری گسترش پیدا ‏کرده که هیچ کس حتی اگر در برترین مرتبه نبوغ باشد نمی‌تواند مدعی ‏شود که در تمامی ابواب آن به مرتبه اجتهاد رسیده. چنانکه شیخ اعظم (شیخ ‏انصاری) اعلی الله مقامه می‌فرمود: «وفقنا الله للإجتهاد الذی هو أشدّ من طول ‏الجهاد»؛ خدا ما را توفیق اجتهادی فرماید که از مجاهده طولانی سخت‌تر ‏است. و می‌فرمود: «من پس از شهید اول که حدوداً ۶۰۰ سال قبل می‌زیسته، ‏هیچ کس را به عنوان مجتهد مطلق نمی‌شناسم. و این در حالی است که در ‏خلال این قرون متمادی، فقهای بزرگی همچون ابن فهد حلی، محقق ثانی، شهید ‏ثانی، مقدس اردبیلی، فاضل هندی، محقق خوانساری، صاحب معالم، صاحب ‏مدارک، محقق سبزواری، وحید بهبهانی، صاحب ریاض، صاحب فصول، ‏محشّی معالم، صاحب جواهر، کاشف الغطا، محقق نراقی میرزای قمی، سید ‏محمدباقر شفتی و غیره داشته‌ایم و ظاهراً مراد مرحوم شیخ آن است که با توجه ‏به توسعه بیش از حد دامنه فقه در اعصار پس از شهید، امکان آنکه یک نفر ‏بتواند در همه ابواب فقه مجتهد کامل شود نبوده، و برای این که فقه از پیشرفت ‏باز نماند، باید آن را به چند شاخه تقسیم کرد و فقها به جای آنکه همه‌شان، ‏بی‌فایده کوشش کنند، هر کدام بیشتر عنایت و اهتمام خود را بر روی یک ‏قسمت از فقه بگذارند و به جای ذوفنون بودن در همه ابواب فقه ذوفن باشند‎.

علاوه بر اینها، این ادعا که «اگر حکومت در دست ما باشد، اوضاع اصلاح ‏خواهد شد». فقط یک احتمال است و نه یک پیش بینی قطعی و یقینی. آنگاه در ‏مقابل احتمال اصلاح اوضاع حکومت که احتمال مخالف آن نیز هست، خالی ‏شدن حوزه و بر زمین ماندن مسئولیت‌های حوزه‌ای و در نتیجه ضربه خوردن ‏به اسلام، یک امر قطعی است، بنابراین عاقلانه نیست که ما به دلیل یک نفع ‏محتمل که احتمال خلاف آن هم وجود دارد یک ضرر بسیار بزرگ یقینی ‏را بر خود هموار کنیم. خلاصه این دستور عقلایی یادمان نرود که «أوطن ‏علی قدر أرضک، و مدّ رجلک علی قدر الکساء».[۳۵‏‎]‎

۱۰. مشکل دیگر، مشکل حواشی و بستگان ماست که ما را احاطه کرده‌اند و ‏با سوء استفاده از موقعیت و جایگاه ما، هزار جور کار خلاف می‌کنند که هم ‏آبروی ما و علمای دین بر باد می‌رود و هم عامه مردم با ملاحظه کاری‌های ‏آنها ایمان و اعتقاذ مذهبی‌شان سست می‌شود‎.

یک روز فلان آقازاده تهرانی[۳۶] مرتکب قتل می‌شود. یک روز اطرافیان ‏فلان آقا پول می‌گیرند تا در فلان مورد رضایت آقا را جلب کنند و بالاخره کار ‏به جایی می‌رسد که اطرافیان آقایی می‌ریزند و مقبره حافظ را ویران می‌کنند، ‏یک روز میر فتاح آقازاده میرزا یوسف آقاطباطبایی مجتهد تبریزی با ‏روس‌های متجاوز هم دست می‌شود و به طمع حکومت آذربایجان که وعده‌اش ‏را به او داده بودند، دست در دست خانهای مرند می‌گذارد همان خان‌هایی که ‏به دلیل اغراض خصوصی با عباس میرزا، می‌خواستند او را در جنگ با ‏روسها زمین بزنند و دروازه تبریز را به روی سپاه روس می‌گشایند؛ و ‏میرفتاح برای خوشامدگویی به روسها از شهر خارج می‌شود و بعد هم که شهر ‏را تحویل روس‌ها می‌دهد، از سوی آنان به حکومت آذربایجان اشغالی ‏منصوب می‌شود و به اسم تزار خطبه می‌خواند و پس از خروج روس‌ها از ‏آذربایجان به قفقاز می‌گریزد و به تفلیس می‌رود و در آنجا روسها به او زمین ‏و باغ می‌دهند و بعد پس می‌گیرند و او تا سالها آنجا می‌ماند که تا چند سال قبل ‏هم نوه او در تفلیس بود‎.

یک روز کسانی که از طرف آقا نجفی اصفهانی، مسئول تحقیق درباره دو ‏متهم به ازلی بودن هستند، بدون تحقیق و دقت، حکم اعدام صادر می‌کنند و دو ‏نفر را که هیچ فریضه‌ای از فرایض الهیه را ترک نمی‌کردند محکوم به ارتداد ‏می‌شناسند و بالاخره با تحریک حاج آقا سدهی و چند تن دیگر، این دو آدم ‏بخت برگشته را به میدان شاه اصفهان می‌آورند و سراپاشان را آلوده به نفت ‏می‌کنند و آتش می‌زنند. پس از این ماجرا هم یکی از همین کسانی که در ‏ماجرای نام برده مسئول تحقیق بوده، با هم دستی یکی از آقازادگان یزد، ‏مکاتباتی با یزد می‌کند و در آنجا کثیری از افراد را صرفاً از سر اغراض ‏ناحق و با اتهام و انتساب به بابی‌گری، به قتل می‌رسانند. [۳۷] یک روز ‏مجریان احکام همین آقانجفی به مجلس عروسی حمله می‌کنند، و به بهانه ‏جلویگری از کار یک مطرب و نهی از منکر، مرتکب صدها منکر می‌شوند، ‏در و پنجره‌های خانه مردم را می‌شکنند، به همه فحش می‌دهند، مردم را ‏مضروب و مجروح می‌کنند و اسم این کارها را می‌گذارند نهی از منکر[۳۸] ‏و‎ …

اکنون که مناصب حکومتی و امتیازات آن در اختیار ما نیست، اوضاع چنین ‏است اگر آن مناصب و امتیازات در اختیار ما باشد چه خواهد شد؟ جز این که ‏اطرافیان ما، ما را نردبان و پلی قرار دهند برای دسترسی و دستیابی هرچه ‏بیشتر به خواسته‌های دنیوی و آن هم از طرق نامشروع و آخرت ما را خراب ‏کنند تا دنیای خود را آباد کند؟ در آن صورت آنها و ما، مصداق حدیث شریف ‏نبوی می‌شویم که «شر الناس من باع آخرته و شر منه من باع آخرته بدنیا ‏غیره؟».[۳۹‏‎]‎

با این مقدمات، آیا عقل ایجاب نمی‌کند که برای جلوگیری از توسعه فساد در ‏محیط خود، و پیشگیری از تبعات خطرناک دنیوی و اخروی آن، شرایطی ‏فراهم نیاوریم که دست و بال اطرافیانمان بیش از این باز شود و آلوده شوند و ‏بدترین ستم‌ها را بر ما روا دارند؟

آیا برای آمیرزا محمد و آمیرزا مهدی و آمیرزا احمد (فرزندان مرحوم آخوند) ‏بهتر نیست که پدرشان همه کاره نباشد و همه اختیارات حکومتی و امتیازات ‏آن در دست او متمرکز نشود تا آنها هم در شرایطی قرار نگیرند که بیش از ‏این آلوده به دنیا شوند؟ مگر در قرآن نمی‌خوانیم که: «قوا أنفسکم و أهلیکم ‏ناراً».[۴۰‏‎]‎

باری ما پیش از آن که مناصب حکومتی را اشتغال کنیم، اول باید مشکل ‏بستگان و اطرافیانمان را حل کنیم و در مورد آنها همان گونه عمل کنیم که ‏امیرمؤمنان«ع» به مالک اشتر فرمان می‌دهد: «حاکم را نزدیکان و بستگانی ‏است که در پی انحصارطلبی و تعدی به حقوق دیگران‌اند و در گرفتن و دادن-‏ها، انصاف را کم‌تر مراعات می‌کنند. عواملی را که به ایشان امکان این ‏تعدیات را می‌دهد ریشه کن (تا قادر بر تخلف و تعدی نباشند). به هیچ یک از ‏اطرافیان و بستگانت زمینی را مبخش. نباید شرایط به گونه‌ای باشد که افرادی ‏طمع کنند که با پشت گرمی به تو، در مورد یک حق همگانی یا یک تکلیف و ‏کار عمومی قراردادی ببندند که به مردمِ دیگر زیان برساند و رنج آن بهره ‏دیگران باشد. که سود این کار برای آن افراد است نه تو، و عیب آن در دنیا و ‏آخرت گریبان تو را گیرد‎».

و گویاتر از این سخنان، رفتار آن حضرت است با برادر و برادرزاده و ‏عموزاده و نیز فرزندان عزیز خود و دیگر بستگان و وابستگانش که فرصتی ‏برای توضیحات کافی در این مورد نداریم و به نقل سخنی از عالِم بزرگ و ‏شارح معروف نهج البلاغه ابن میثم بحرانی اکتفا می‌کنیم. وی در ذیل نامه ‏سرزنش آمیز امام«ع» به عموزاده‌اش ابن عباس که اموال عمومی را به ناروا ‏متصرف شده و گریخته بود، می‌نویسد: «امیرمؤمنان«ع» هرجا پای حق در ‏میان بود، ملاحظه هیچ کس را حتی اگر عزیزترین فرزندانش بود (چه رسد ‏به پسرعمویش) نمی‌فرمود. «چنان که در همین نامه سوگند یاد می‌کند که «به ‏خدا اگر حسن و حسین نیز کاری مانند کار خیانت آمیز تو انجام می‌دادند، تا ‏حق مردم را از ایشان نمی‌گرفتم و ناروایی که از ستم آنان رفته بود جبران ‏نمی‌کردم، هرگز روی آشتی از من نمی‌دیدند.» زیرا بر امام واجب است که ‏چون پای حقی در میان باشد، بر نزدیکان و خویشان خود بیشتر سخت بگیرد. امام«ع» پس از نکوهش‌های بسیار از ابن عباس و عمل او و دستور اکید به ‏این که اموال مردم را بازگرداند، وی را تهدید فرمود که اگر چنین نکند و امام ‏بر وی دست یابد، او را با همان شمشیری خواهد کشت که هرکس را با آن زد ‏به دوزخ رفت‎.

اگر هم تصور می‌کنیم که مرتبه علی«ع» امام معصوم و مالک اشتر بسیار ‏برتر از آن است که ما به آنان اقتدا کنیم، پس اقل، بیابیم و به کسان و ‏اطرافیان خودمان و کارگزارانمان با همان چشمی نگاه کنیم که خلیفه عمر ‏نگاه می‌کرد. اگر نمی‌توانیم مثل علی«ع» عمل کنیم، پس بیاییم مثل عمر عمل ‏کنیم که شما صدها ایراد هم به او دارید. بلی بیایید و ببینید که عمر، به عنوان ‏یک حاکم، رفتارش با نزدیکان و خویشان خود و عُمالش چگونه بوده است‎.

برای مثال: می‌دانید که عمر، عمروعاص را به حکومت مصر فرستاد و به او ‏تأکید کرد که اگر کسی از خانواده من به نزد تو آید، مبادا در حق او بیش از ‏دیگران احسان کنی یا هدیه‌ای به وی دهی، به دلیل همین نهی اکید، وقتی دو ‏پسر عمر عبدالرحمن و عبدالله به مصر رفتند، عمروعاص، از ترس عمر، ‏مانده بود که چه کند. نه می‌توانست هدیه‌ای برای آن دو بفرستد و نه به ‏منزلشان رود. تا در همان روزها عبدالرحمن مرتکب جرمی شد که هرکه ‏مرتکب آن می‌شد، او را حد می‌زدند و سرش را در ملأ عام می‌تراشیدند. عمروعاص عبدالرحمن را حد زد و سر او را هم تراشید و تنها برای حفظ ‏حرمت خاندان خلیفه سر او را نه در ملأ عام بلکه در خانه عمروعاص ‏تراشیدند. اما چیزی نگذشت که عمر از امتیاز ناچیزی که برای پسر او قائل ‏شده بودند آگاهی یافت و نامه‌ای پر از سرزنش برای عمروعاص نوشت و او ‏را از این که با پسر وی به گونه‌ای غیر از دیگران عمل کرده سخت ‏نکوهش و تهدید به عزل کرد؛ و دستور داد پسر را با وضعی خشونت‌بار به ‏مدینه بفرستد. او نیز امتثال امر کرد و چون پسر به نزد پدر آمد، از شدت ‏بیماری نمی‌توانست خود را نگاه دارد. پس عمر تازیانه خواست که وی را ‏دوباره حد بزند.هرچه گفتند که یک بار وی را حد زده‌اند، از تصمیم خود ‏برنگشت و تازیانه را گرفت و شروع به اجرای حد کرد. پسر فریاد می‌کشید و ‏می‌گفت من مریضم و تو مرا می‌کشی، ولی تازیانه عمر همچنان در کار بود تا ‏حد مجدد، به تمام و کمال، اجرا شد. سپس عمر دستور حبس پسر را داد و او ‏یک ماه بیمار بود تا از دنیا رفت. این یک نمونه که البته در برابر تفریط‌های ‏ما، افراط و خروج از حد اعتدال است. نمونه دیگر: همسر عمر عطری به ‏بهای یک دینار خرید و برای ملکه روم هدیه فرستاد. او نیز در برابر، ‏جواهری برای همسر عمر هدیه فرستاد. چون عمر از ماجرا خبر شد، در ‏مورد این جواهر از مسلمانان نظر خواست. همه گفتند این متعلق به همسر ‏خلیفه است زیرا هدیه کسی است که نه مالیات و جزیه‌ای بر ذمه او است و نه ‏به حکمی از احکام رجال مکلف است. ولی خلیفه گفت: اما این زن همسر ‏خلیفه است و آورنده هدیه پیک خلیفه است و مَرکبی که بر آن سوار بوده ‏متعلق به بیت المال است و خلاصه اگر عامه مسلمانان نبودند، همسر خلیفه ‏چنین هدیه‌ای دریافت نمی‌کرد. لذا من معتقدم که این جواهر متعلق به بیت ‏المال است. پس جواهر را فروختند و یک دینار پول عطر همسر عمر را ‏دادند و بقیه را در بیت المال نهادند‎.

بلی با این گونه سخت‌گیری‌ها برای جلوگیری از سوء استفاده خویشان و کسان ‏حاکم و عُمال او بود که این خلیفه، که حکومت او مطلوب شما هم نیست، ‏توانست تا حدود قابل توجهی جلوی مفاسد اقتصادی و اجتماعی را بگیرد و ‏برنامه توزیع ثروت و احترام به حقوق افراد انسان را، نه در حد کمال مطلوب ‏بلکه به شیوه‌ای بسیار مطلوب‌تر از آنچه در بیرون از جامعه اسلامی آن روز ‏مشاهده می‌شد، به اجرا درآورد‎.

۱۱. عامه مردم تا وقتی احساس کنند که هدف ما از فعالیت و مبارزه، صرفاً ‏تقلیل ظلم و تحدید دامنه فساد است، و قصدمان این نیست که به قدرت و مقام و ‏امتیازات دنیوی دست یابیم، یا فرد و گروه خاصی را به قدرت و مقام برسانیم، ‏باری تا وقتی که مردم ما را این گونه بشناسند، معتقد خواهند بود که ما در ‏عمل خود اخلاص داریم و کارهایمان لله و قربتاً إلی الله است، و به دلیل همین ‏اعتقاد به دنبال ما می‌آیند و خواسته‌ها و گرفتاری‌های ما را حتی مهم‌تر از ‏خواسته‌ها و گرفتاری‌های خود تلقی می‌کنند، وبه خاطر پشتیبانی از ما و تحقق ‏هدف‌های ما از جان و دل می‌کوشند و هرگونه سختی و فداکاری را بر خود ‏هموار می‌کنند. ولی اگر احساس کنند ما پا به صحنه جنگ قدرت نهاده‌ایم و ‏هدف‌مان این است که خود به قدرت و مقام و امتیازات دنیوی برسیم، یا ‏بستگان و وابستگانمان را به قدرت و مقام و امتیازات دنیوی برسانیم، ‏اعتقادشان به خلوص نیت ما سست می‌شود و نه تنها از ما و هدف‌هایمان به ‏صورت جدی حمایت نمی‌کنند و حاضر به قبول زحمت و فداکاری در این راه ‏نمی‌شوند که اندک اندک به ما و رقیبانمان در عالم سیاست به یک چشم نگاه ‏می‌کنند و بالاخره کار به جایی می‌رسد که به مخالفان ما و بلکه به مخالفان ‏دین می‌پیوندند‎.

بنابراین صحیح نیست که ما راهی در پیش گیریم که پایان آن، تغییر ماهیت ‏مؤمنان فدایی علمای دین، به مخالفان دین و مخالفان علمای دین باشد، و نباید ‏در میدان نبردی حضور یابیم که حتی اگر در کوتاه مدت، پیروزی‌هایی برای ‏ما داشته باشد، در دراز مدت به شکست ما و مکتب ما بینجامد‎.

علاوه بر این که در این سال‌های اخیر، با ورود ما به صحنه مبارزه با ستم، ‏افکار عمومی در ایران و خارج از ایران، روحانیت و مرجعیت شیعه و بلکه ‏اصل تشیع و اسلام را به عنوان حامی ستمدیدگان و ضعیفان شناخته و این ‏بهترین تبلیغ برای مکتب و مذهب ماست. و اگر ما جهت مبارزه را به طرف ‏اشغال مناصب حکومتی تغییر دهیم و «جهاد فی سبیل الله و المستضعفین من ‏الرجال و النساء و الوالدان»[۴۱] را تبدیل به جنگ قدرت کنیم، موقعیتی که ‏برای تبلیغ به وجود آمده، از دست می‌رود و بهترین موقعیت برای مخالفان و ‏دشمنان فراهم می‌آید که بگویند همه دعواهای ما بر سر لحاف ملا بوده، بعد هم ‏کار به جایی می‌رسد که با تکیه بر ضعف‌های ما و علمکردهای ناصوابی که ‏در قلمرو حکومت ما وجود خواهد داشت، دین و مذهب ما را بکوبند‎.


۱۲. کسانی که مناصب حکومتی را در اختیار دارند، فریبکاری و ناراستی و ‏دروغ‌گویی و گزارش دروغ و وعده دروغ دادن را از لوازم اولیه کار و شغل ‏خود می‌دانند؛ و شاید هم در پاره‌ای از موارد، امور آنها بدون دروغ نمی‌گذرد. زیرا محتمل است که در پاره‌ای جاها، به دلیل مصالح مهم‌تری که وجود دارد، ‏دروغ گفتن برای آنها مجاز باشد. اما به همین دلیل که اشغال این مناصب با ‏پرهیز از دروغ منافات دارد (خوب و بد و درست و نادرستش به کنار) علمای ‏دین باید ا زاین مناصب بپرهیزند، زیرا اگر بخواهند پابند راستی و صداقت ‏باشند، امورشان نمی‌‌گذرد، و اگر هم بخواهند مثل بقیه سیاستمداران، هرجا که ‏صلاح دیدند دروغ بگویند و گزارش دروغ و وعده دروغ بدهند، این کار دو ‏خطر بزرگ دارد. یکی این که خرده خرده قبح دروغ در نظرشان از بین ‏می‌رود و تقید آنان به صداقت در موارد دیگر متزلزل می‌شود و به ناراستی ‏عادت می‌کنند؛ و این امر گرچه برای همه بد است ولی برای عالِم دین از همه ‏بدتر و خطرناک‌تر است. دیگر این که عامه مردم وقتی ببینند علمای دین (با ‏هر عذری ولو موجه) در موارد متعدد دروغ می‌گویند، کم کم این شبهه ‏برایشان پیش می‌آید که پس نکند در موارد دیگر، از جمله در احکام الهی و ‏اعتقادات دینی و مذهبی نیز علمای دین به دلیل عذرهای ولو موجه دروغ می-‏گویند و «من عرف بالکذب لم یقبل صدقه».[۴۲] آنگاه ایجاد چنین تصوری ‏در اذهان عامه مردم، بسیار خطرناک است و بالمآل موجب بی‌اعتقادی آنان ‏به مبادی و آداب دینی خواهد شد‎.

۱۳. شنیده‌اید که شیخ اعظم (شیخ انصاری) رحمه الله وقتی می‌خواست حکم ‏آب چاهی را که آب آن به خودی خود طاهر بود ولی در مجاورت چاهی با ‏آب غیر طاهر قرار داشت بفهمد، چون در خانه او دو چاه با این دو ‏خصوصیت بود، پیش از مطالعه در باب حکم این موضوع، دستور داد چاه ‏اول را کور کردند، چرا؟ چون ترسید که علاقه او به طاهر شدن آب آن چاه و ‏مخدوش نشمردن طهارت آن بر اثر مجاورت با چاه دوم، ناخواسته و ‏ناخودآگاه بر ذهن او اثر بگذارد و مانع از فهم و شناخت حکم حقیقی خدا در ‏باب آب آن چاه باشد.[۴۳] این امر حاکی است که تعلق خاطر به آنچه در ‏حیطه مالکیت و اقتدار ماست، حجابی عظیم است که مانع از رؤیت و مشاهده ‏حقیقت و فهم حکم الله می‌شود. حال اگر صرفِ علاقه به طاهر شمردن آب چاه ‏خانه خود، حتی برای کسی مثل شیخ اعظم، با آن همه علم و تقوا، چنین ‏خطری داشته باشد که مانع از درک حقیقت شود، برای من که علم و تقوای او ‏را ندارم، علاقه به حفظ قدرت و حکومت و مقام، و طاهر و منزه شمردن ‏حکومت منسوب به خود، چه تبعاتی دارد؟ و بعد موانع موجود در راه شناخت ‏حقیقت را که تعلقات و خطرناک‌ترین آنها جاه و مقام است را از خود چگونه ‏دور سازم؟ و آیا درست است که من به جای کاستن از موانع موجود در راه ‏شناخت حقیقت، بیایم و موانع بسیار بیشتر و بزرگ‌تری برای خود ایجاد کنم ‏تا آگاهانه و ناآگاهانه، در استنباط احکام الهیه، تحت تأثیر آنها قرار گیرم و به ‏جای رسیدن به احکام حقیقی و بیان آنها، توجیه کننده تعلقات و خواسته‌های ‏خود باشم؟ مگر در حدیث شریف نبوی نیامده است که «حبک للشیء یعمی و ‏یصم»[۴۴]؟ و مگر نمی‌دانیم که «آفه العلماء حب الریاسه، و فساد العلماء ‏باستیلاء حبّ المال و الجاه»؟[۴۵] و «آخر ما یخرج من رؤس الصدیقین حب ‏الریاسه».[۴۶] و «ما ذئبان ضاربان فی غنم قد غاب عنها رعاؤها بأضرّ فی ‏دین المسلم من حب الریاسه؟»[۴۷] و «من أحبّ أن یتمثّل له الرجال قیاماَ ‏فلیتبوّء مقعده من النّار».[۴۸] و «من طلب الرّیاسه هلک».[۴۹] و «من أحب ‏رفعه الدنیا و الآخره فلیمقت فی الدنیا الرفعه».[۵۰] و بالاخره پاسخ ‏پیامبر«ص» به این پرسش که امارت چیست؟ که فرمود: «اوّلها ملامه و ‏ثانیتها ندامه و ثالثتها عذاب یوم القیامه».[۵۱‏‎]‎

کدام یک از این دو گزینه بهتر است؟

آیا بهتراست که من دلبستگی به جاه و مقام را که در درونم و در درون هر ‏انسانی هست و آخرین چیزی است که از دل صدیقان خارج می‌شود، مهار کنم ‏و لگام بزنم؟

آیا میدان را برایش باز بگذارم و به عنوان تأسیس حکومت صالحان، اجازه ‏دهم که اسب چموش و سرکش نفس، با هدف دستیابی به اقتدار بیشتر و ‏اختیارات وسیع‌تر، همواره در جولان باشد و صحنه‌ای عریض‌تر و طویل‌تر ‏بطلبد و به هر طرف بتازد و مرا و دیگران را به مهلکه اندازد؟ خلاصه من ‏در برابر جهنم نفس که مدام «هل من مزید»[۵۲] می‌زند و هیچ حد یقفی نمی-‏شناسد چگونه باید عمل کنم؟

۱۴. پانزده سال پیش سیدجمال الدین اسدآبادی می‌گفت: «سیل تجدد به سرعت ‏به سمت شرق جاری است.[۵۳] بنیاد حکومت مطلقه ویران شدنی است، شما ‏هم تا می‌توانید در خرابی اساس حکومت مطلقه بکوشید». من در عین این که ‏با پاره‌ای از سخنان و خط مشی‌های سید در عالم سیاست موافق نیستم، می-‏گویم که این سخن او کاملاً درست است و نه فقط امروز در ست است و پانزده ‏سال قبل درست بود، بلکه یک قرن پیش هم درست بود و ما صدسال قبل باید ‏این واقعیت را درک می‌کردیم که بنیاد حکومت مطلقه ویران شدنی است و با ‏درک این واقعیت، خودمان علم دار مبارزه با حکومت مطلقه که منشأ فسادها ‏و ظلم‌های بی‌حد و حصر است می‌شدیم و برای کاهش ظلم و تقلیل فساد، دامنه ‏تصرفات حکومت را محدود می‌کردیم و به جای حکومت مطلقه، حکومت مقید ‏به قید قانون برپا می‌کردیم‎.

اما در این مورد تعلل نمودیم تا پس از قریب صد سال که تلخ‌ترین روزها و ‏بدترین شرایط را داشتیم، اینک عقلا به فکر افتاده‌اند برای کاستن از زیان‌های ‏ناشی از حکومت مطلقه، از این پس، از تمرکز همه قدرت در یک نقطه آن ‏هم به صورت لایسئل عما یفعل جلوگیری کنند و قدرت را تقسیم کنند و در ‏تحت نظارت در بیاورند و از تصرفات خودسرانه و بی‌حساب و کتاب حکام ‏مستبد ممانعت نمایند. در مقابل این حرکت، کسانی اسم دین و حکومت ‏مشروعه را مثل قرآن‌هایی که در برابر امیرمؤمنان«ع» بر سر نیزه کرده ‏بودند علم کرده و اصرار دارند که حکومت مطلقه پابرجا بماند تا به ادعای ‏آنان حریم شریعت حفظ شود. در حالی که نه پیش از استقرار مشروطه و نه ‏پس از سرکوب آن (در استبداد صغیر) هرگز حریم شریعت و احکام مقدسه ‏الهیه محفوظ نبوده و مقصود این‌ها از کوششی که برای براندازی مشروطه و ‏ادامه حکومت مطلقه می‌کنند، فقط حفظ منافع خودشان و ادامه تصرفات ‏مستبدانه و بی‌حد و مرزشان در اموال و نفوس خلق خدا است، چون می‌دانند ‏که هدف از مشروطه، فقط لگام زدن بر اسب چموشی به نام پادشاه، و ‏جلوگیری از تجاوزات و اقدامات نامشروع و حرکات خودسرانه و مستبدانه او ‏و عُمّال او نسبت به زیردستان و توده‌های مردم نیست. بلکه معنای حکومت ‏مشروطه، لگام زدن بر همه ستم‌کاران و حاکمان و ارباب قدرت و رؤسا و ‏مهار کردن همه آنان است، تا نتوانند به زیردستان و همگنان ظلم و تجاوز ‏کنند و به عنوان رشوه و مالیات‌های غیر قانونی و پیشکش‌های اجباری، ‏چیزی از مردم بستانند. آری هدف نهایی از نظام مشروطه آن است که حتی ‏الامکان دست تمام ظالمان بسته شود و دیگر قادر بر تجاوز به حقوق مردم ‏نباشند. خلاصه این آشی که برای سلطان پخته شده، برای همه هست، و تنها ‏او نیست که باید مهارش کرد و قدرت ستم کردن را از او گرفت بلکه این ‏تکلیف را مردم در برابر همه ستم‌گران دارند،[۵۴] اگر این منظور عملی ‏شود، و مردم به مرحله‌ای از معرفت و حضور جدّی در صحنه برسند که ‏استبداد در هیچ لباسی نتواند خود را به عنوان حاکم بر آنان تحمیل کند، دیگر ‏نه شاهد فجایعی که عُمّال حکومت تا کنون می‌کردند خواهیم بود و نه در ‏خارج از حوزه حکومت، هر کسی مجاز خواهد بود که در آنِ واحد قانون ‏گذار و قاضی و مجری حکم باشد. خودش قانون وضع کند و خود آن را بر ‏مصادیق تطبیق نماید و بعد هم به صورت قاضی یا به کمک‌ دار و دسته‌ای که ‏فراهم می‌کند، هر که را به عقیده او خارج از مرز قانونِ موضوعه و بر ‏ساخته او بود، به اشد مجازات برساند. بلی اگر این هرج و مرجی که به ‏عنوان اجرای احکام شرعیه و حدود الهیه وجود دارد پایان پذیرد، دیگر نه در ‏یزد و اصفهان بابی کشی خواهیم داشت و نه در کرمان و کرمانشاه صوفی ‏کشی[۵۵] و نه در همدان شیخی کشی و نه در یزد اسماعیلی کشی نه در ‏کاظمین اخباری کشی و… تکالیف همه را قوانینی که با شرع مخالف نباشد، ‏معین می‌کند و هر کس هم بر خلاف قانون رفتار کرد. بر طبق قانون و با ‏شیوه و محکمه‌ای که قانون معین می‌کند محاکمه و مجازات می‌شود. این شیوه-‏هایی که ما در برخورد با گروه‌های مختلف داریم، تنها نتیجه‌اش هرج و مرج ‏ودشمن تراشی در داخل مملکت، و به دنبال آن، ساختن پایگاه برای دشمنان ‏خارجی در میان خودمان به وسیله کسانی است که اگر ما با آن‌ها رفتار ‏انسانی داشتیم، حداقل عامل و آلت دست دشمن قهار خارجی ما نمی‌شدند‎.

از باب مثال به این ماجرا توجه کنید که در حوالی سال ۱۲۳۰ و شاید قبل از ‏آن، انگلیسی‌ها طی گفتگوهایی با رئیس طایفه اسماعیلیه در ایران، شاه خلیل ‏الله، کوشیدند او را به سوی خود جلب کنند و از همکاری و شاید سرسپردگی ‏او و پیروان او در برابر خود، برای ایجاد اغتشاش در ایران و محکم کردن ‏جای پای استعمار، حداکثر استفاده را ببرند. اما شاه خلیل الله روی خوشی به ‏آن‌ها نشان نداد و اصرارهای آن‌ها بی‌فایده بود. انگلیسی‌ها اقدامات خود را ‏برای نیل به هدف یاد شده، از طرق دیگری دنبال کردند تا بالاخره از خوش ‏طالعی آنان! میان چند تن از مردم یزد با اسماعیلیان نزاعی درگرفت و به ‏دنبال آن، مردم عامی به سرکردگی شیخ حسن یزدی، به خانه شاه خلیل الله ‏حمله کردند و او را با چند تن از پیروانش قطعه قطعه کردند و حکومت هم ‏کاری جدی برای تعقیب مقصران و قاتلان به عمل نیاورد. خوب! آیا زمینه‌ای ‏مساعدتر از این برای مجبور شدن پیشوای بعدی اسماعیلیان (آقا خان اول) به ‏قبول وابستگی به انگلیسی‌ها می‌توان یافت؟! و چنین شد که آقاخان و کسان او، ‏در برابر حکومت ایران سر به شورش برداشتند و پس از زد و خوردهایی با ‏عُمّال حکومت، وی به افغانستان و از آنجا به سند رفت و برای همیشه در ‏هندوستان مقیم شد و از آن پس، غالب اوقات، برنامه‌ها و اقدامات او در جهت ‏اهداف سیاست انگلستان بود.[۵۶‏‎]‎

هم چنین شما لابد از ماجرای میرزا عبدالحسین تفتی خبر دارید. این مرد در ‏دوره جوانی یک روحانی و اهل محراب و منبر بود و به دلیل توانایی‌هایی که ‏داشت، بابی‌ها در صدد برآمدند او را به طرف خود جلب کنند. ولی او زندگی ‏خویش را می‌کرد و دلیلی برای پیوستن به بابی‌ها نداشت. بابی‌ها برای این که ‏ناگزیر شود به آن‌ها پناه ببرد، یک ملای رقیب او را تطمیع کردند تا همه جا ‏هو بیندازد که میرزاعبدالحسین بابی است. غوغاگرانِ دیگری هم که همه جا ‏بوده و هستند و همیشه آمادگیُ کامل برای تأئید این گونه نسبت‌ها و تهمت‌ها را ‏داشته‌اند و دارند، دنبال حرف آن ملا را گرفتند. میرزای بیچاره هر چه قسم ‏خورد و دلیل و برهان آورد که من بابی نیستم، فایده نداشت. یک وقت به خود ‏آمد و دید که از هستی ساقط شده و هیچ راهی برای ادامه حیات ندارد. این‌جا ‏بود که مجدداً بابی‌ها به سراغ او آمدند و پیشنهاد کردند به آن‌ها ملحق شود تا ‏همه جور امکانات برای یک زندگی مرفه را در اختیار او بگذارند. او هم ‏چاره‌ای جز قبول خواسته آنان ندید و با این مقدمات و زمینه چینی‌ها، یک ‏روحانی فاضل و اهل قلم و خطابه ما، تبدیل شد به بزرگترین مبلغ بابی-‏گری.[۵۷‏‎]‎

از سال‌ها پیش نیز کسانی خیلی مصرّند که حکم تکفیر ملاسلطانعلی گنابادی ‏را بگیرند و به اسم مبارزه با بدعت و ضلالت صوفیّه، قتل عام تازه‌ای راه ‏بیندازد و با ایجاد فشار برای پیروان یک فرقه دیگر، آن‌ها را مجبور کنند ‏برای دفاع از خود، به زیر عَلَم بیگانه پناه ببرند و مجامعشان را به پایگاه‌های ‏جدیدی برای اجانب تبدیل کنند.[۵۸‏‎]‎

۱۵. در دنیا هزاران هزار نفر به انواع و اقسام بیماری‌ها دچار می‌شوند و ‏می‌میرند و هیچ کس هم به دلیل این که بیماری‌اش علاج نشده، به شما و مذهب ‏شما ایراد نمی‌گیرد. چون شما ادعا نکرده‌اید که دین شما مسئول شفا دادنِ ‏بیماری‌هاست و علمای دینِ شما چنین وظیفه‌ای را بر عهده دارند. حال اگر به ‏تصور آن که عظمت دین و علمایتان را بیشتر نشان دهید چنین ادّعایی بکنید، ‏بار بسیار سنگینی بر دوش دینتان و خودتان می‌گذارید و مسئولیت همه ‏بیماری‌های بی‌شمار مداوا نشده به گردن خودتان و دینتان می‌افتد. در مورد ‏سیاست نیز قضیه از این قرار است. کسی از ما نخواسته است که برای به ‏سامان درآوردن همه امور دنیوی مردم بهترین طرح را ارائه دهیم و خودمان ‏هم مجری طرح بشویم و همه مشکلات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی آن‌ها را ‏حل کنیم. توقعی که از ما هست فقط در این حد است که در برابر بدبختی‌های ‏خلق خدا و ظلم و فساد و اجحافی که قربانی آن هستند بی‌تفاوت نباشیم. و به ‏عنوان یک مسلمان و یک انسان، برای تسکین آلام آن‌ها و کاستن از مشکلات ‏و نابسامانی‌هایشان با آن‌ها هم صدا شویم، و بکوشیم تا به دست آن‌ها شرایطی ‏فراهم شود که تصمیم‌گیری‌ها با الهام از عقل جمعی باشد، و در محدوده‌ای که ‏شریعت اجازه قانون گذاری و برنامه ریزی می‌دهد، خواسته و سلیقه جامعه ‏رعایت شود. چون حدیث رسول«ص» به روایت شیخ شهید «ما راه المسلمون ‏حسناً فهو عندالله حسن»[۵۹]

اگر هم به صورت مطلق نتواند ملاک باشد، ‏حداقل در این محدوده باید معیار عمل باشد. و به لحاظ عقلی نیز این مسلم ‏است که عقل جمع، به هر حال بیشتر و بهتر از عقل یک فرد می‌رسد و قدرت ‏و امکانات و اختیارات مملکت، عوض آن که در دست یک نفر و با عقل و ‏تدبیر و درایت یک فرد باشد، بهتر است در دست منتخبان مردم که مظهر عقل ‏و تدبیر اکثریت جامعه هستند قرار گیرد و مردم بیشترین نقش و سهم را در ‏اداره امور خود داشته باشند تا از نیروی عقلی و جسمی آن‌ها، بیشترین بهره-‏برداری برای حل مشکلات و اداره امور و دفع مفاسد بشود و فساد به پایین-‏ترین سطح ممکن تنزل پیدا کند و اگر مشکلی حل نشده و فسادی دفع نشده ‏بماند، مسئولیت آن، میان هزاران و بلکه هزاران هزار نفر پخش شود و فرد و ‏طبقه و گروهی خاص مسئول همه نابسامانی‌ها و مفاسدِ موجود نباشد. ولی اگر ‏ما مدعی شویم که آیین ما بهترین طرح را برای به سامان آوردن کلیه امور ‏دنیوی مردم آورده و این طرح نیز در اختیار ماست و ما آن را اجرا می‌کنیم و ‏خود مسئول اجرای آن هستیم. آن وقت دیگر همه مشکلات به گردن ما و ‏مسئولیت همه تباهی‌های واقعی و فرضی و خیالی با ماست. پس اگر ما کاری ‏کنیم که امور مردم به دست خودشان اداره شود، در برابر آن‌ها معذور هستیم ‏و می‌توانیم بگوییم که هر مشکلی حل نشده و هر فسادی به جا مانده گردن ‏خودتان است و یا الله حرکت! ولی اگر ما کارها را خودمان به دست بگیریم، ‏زبان مردم و دشمنان ماست که به طرف ما و آیین ما دراز می‌شود و همه‌اش ‏باید پاسخ‌گو باشیم که چرا مشکلات حل نشد و مفاسد برجای ماند؟ و مشکلات ‏و مفاسد هم یکی دوتا و هزارتا و صدهزار تا نیست که بتوان امید داشت تمام ‏شود‎.

۱۶. این عقیده که اگر یکی از علما در رأس حکومت قرار گیرد، اوضاع دنیا ‏اصلاح خواهد شد، همان نظریه افلاطون است که می‌گفت حاکم باید حکیم و ‏حکیم باید حاکم باشد تا مدینه فاضله تأسیس شود و جامعه‌ای با کمال مطلوب ‏داشته باشیم. از نظر ما، همان طور که اصل تأسیس مدینه فاضله، جز در ‏زمان بسط ید معصوم، امری ناممکن است. اصلاح و اوضاع جامعه نیز صرفاً ‏با قبول سرپرستی حکما و علما شدنی نیست، و اگر شدنی بود، امام ‏صادق«ع» پیشنهاد سرپرستی حکومت را که به آن حضرت شد رد نمی‌کرد. می‌دانید که وقتی ابومسلم از امام صادق«ع» تقاضا کرد، سرپرستی امت ‏اسلامی را بپذیرند و اجازه فرمایند به رهبری ایشان حکومت اسلامی تشکیل ‏شود، حضرت فرمود: «ما أنت من رجالی ولا الزمان زمانی» (تو از مردان ‏من دولتمردان من نیستی و زمان زمان من نیست) چرا؟ مگر سرپرستی ‏امت و اجرای قوانین شریعت که صلاح و فلاح خلق در گرو آن است، وظیفه ‏امام نبود؟ اگر بود که مسلماً هم بود، پس چرا امام حاضر نشد در رأس ‏حکومت قرار گیرد؟ آیا جز به این دلیل که می‌دانست برای تشکیل حکومت ‏صالح، کافی نیست که سرپرستی صالح در رأس تشکیلات حکومت باشد، بلکه ‏صالح بودن تشکیلات، اگر ضرورت آن بیشتر از صالح بودن سرپرست نباشد ‏کمتر نیست. در حالی که اصلاح تشکیلات، امری نبود که صرفاً با قرار ‏گرفتن امام«ع» در رأس حکومت و یا در مدت زمانی محدود انجام پذیرد، و ‏نیازمند مقتضیات و مقدمات و امکاناتی بود که آن موقع وجود نداشت. اگر امام ‏معصوم بدون وجود آن مقتضیات و مقدمات و لوازم، اقدام به تشکیل حکومت ‏می‌کرد، آن حکومت به زودی سقوط می‌کرد و پس از آن، امام و پیروان او در ‏شرایطی بسیار بدتر از سابق قرار می‌گرفتند و ضربه‌هایی هولناک‌تر از ‏گذشته به اسلام وارد می‌شد‎.

بنابراین امام ترجیح داد که به جای تکیه زدن بر مسند حکومت، از طریق ‏تعلیم و ارشاد بندگان خدا، تا آن‌جا که ممکن است در جهت بالا بردن سطح ‏معرفت عامه که نتیجه‌اش بهبود وضع تشکیلات و نظم اجتماعی موجود باشد، ‏گام‌های بلندی بردارد‎.

ماجرای ما هم از این قرار است، و نظام حاکم بر جامعه ما، انعکاسی از ‏شرایط موجود در جامعه ماست، زیرا به فرموده حضرت رسالت«ص»: «کما ‏تکونون یولّی علیکم». (همان‌گونه که هستید بر شما حکومت می‌کنند) و به گفته ‏امیرمؤمنان«ع»: «لا تصلح الولاه الا باستقامه الرعیه». یعنی برپایی و ‏استقرار حکومت صالحان جز با استقامت توده‌ها ممکن نیست. و آن‌گاه من ‏چنین استقامتی در توده‌ها سراغ ندارم. لذا ما به پیروی از معصومین«ع» می‌‏گوییم: «لا تعاجلوا الأمر قبل بلوغه فتندموا».[۶۰‏‎]‎

۱۷. ما در طول تاریخمان، غالباً در عالم سیاست با دو شیوه عملکرد ‏نادرست، به موازات یکدیگر، مواجه بوده‌ایم. یکی افراطی و دیگری تفریطی ‏‏«لاتری الجاهل إلا مفرطاً أو مفرطا». نادان را نبینی مگر آن که کار را از ‏حد خود فراتر برد یا به آنجا که باید، نرساند، در میان عامه نیز هر یک از ‏این دو، مدتی شیوه غالب و رایج و متبع بوده است و چون ناکارآمدی و ‏نادرستی و زیان بار بودن آن، آشکار می‌شد، جای خود را به دیگری می‌داد ‏که آن هم مدتی رواج می‌یافت و ضررهای جبران ناپذیری به اسلام و امت ‏اسلام می‌زد و باز جای خود را به همان شیوه قبلی می‌داد. این جا عوض ‏کردن‌ها همچنان ادامه می‌یافت و هیچ کدام هم چیزی جز خسارت به بار نمی‌‏آورد. یکی از این دو گونه عملکرد، مبتنی بر چشم پوشی از هر گونه مبارزه ‏با مظالم و خودداری از هر حرکت جدی در جهت اصلاح مفاسد بوده است و ‏دیگری مبارزه برای هدف‌هایی غیر واقع بینانه و تحقق نیافتنی، و با استفاده ‏از وسیله‌ای ناکارآمد و سلاح‌های از کار افتاده و شیوه‌هایی غیر منطقی‎.

از باب نمونه توجه فرمائید که صدسال پیش، ما باید برای تجدید ظلم‌ها و تقلیل ‏مفاسدی که صدر تا ذیل جامعه‌مان را پر کرده بود به مبارزه برمی‌خواستیم و ‏شرایط حاکم بر اجتماع خود را با کوشش و مجاهده بهبود می‌بخشیدیم و قدم‌‏هایی در جهت اصلاح و پیشرفت امت برمی‌داشتیم، ولی چنین نکردیم و به ‏جای اقدامات جدی در راه این اهداف، به تزار قدرتمند روسیه اعلان جنگ ‏دادیم و با این که یک بار شکستی سخت خوردیم، باز عبرت نگرفتیم و برای ‏بار دوم همان اشتباه را تکرار کردیم. با این که مواردی پیش آمد که روس‌ها، ‏به دلیل گرفتاری‌هایشان در نواحی دیگر، حاضر بودند امتیازات خوبی به ما ‏بدهند تا ما ختم جنگ را اعلام کنیم، ولی ما نپذیرفتیم و گذاشتیم تا روس‌ها از ‏گرفتاری‌های دیگرشان فارغ شوند و آن‌گاه یک دل و یک جهت رو به ما ‏بیاورند و با تمام قوا با ما مصاف دهند و چنان شکست بزرگی را به ما تحمیل ‏کنند. بیست ایالت پهناور از ایالات مملکت ما را به متصرفات خود ضمیمه ‏کنند و بار آن همه غرامت و خسارت سنگین را بر گردن ما بگذارند و ‏قضاوت کنسولی را بر ما تحمیل کنند و دیگر مصائب آن جنگ که خدا می‌داند ‏کی از شر آن‌ها خلاص خواهیم شد‎.

علاوه بر این که در پی آن شکست فاحش، علمای ما مثل آقا سید محمد (معروف ‏به سید مجاهد) و مرحوم نراقی و ملامحمدتقی برغانی هدف اعتراضات سخت ‏واقع شدند و بعضاً مورد اهانت قرار گرفتند. به هر حال اشتباه ما در این بود ‏که به جای اقدام برای اصلاحِ اوضاعِ شدیداً فاسدِ داخلی، تصمیم گرفتیم با ‏رهبری و مدیریت یکی از فاسدترین و ناتوان‌ترین حکومت‌های دنیا، با یکی ‏از دو قدرت بسیار عظیم جهان بجنگیم و برای ترغیب مردم به جنگ هم، از ‏زبان فقه آل محمد«ص» و از زبان تمام معصومان«ع» و از زبان قرآن کریم، ‏وعده قطعیِ پیروزی به همه دادیم و پس از شکست، سیل اعتراض‌های دوست ‏ودشمن به سوی ما سرازیر شد که پس چرا به جای تحقق آن وعده‌های قطعی ‏آن هم از لسان خدا و پیامبر و ائمه«ع»، ما دچار چنین شکست خفت باری با ‏تبعات نکبت بار آن شدیم؟ من نمی‌دانم که آیا در آن ماجرا، علمای ما گول ‏سیاست‌مداران ابله را خوردند و به درخواست آن‌ها اعلان جهاد دادند؟ و آیا ‏هدف سیاست‌مداران این بود که سر علما و متدینین را به جنگ با دشمن ‏خارجی گرم کنند تا در صدد مبارزه با مفاسد موجود در تشکیلات حکومت ‏برنیایند؟ چنان که در بسیاری از موارد نیز عاملان حکومت‌ها، مستقیماً یا از ‏طریق واسطه‌های مختلف، به نام دین ما را به جنگ و دعوا با فرقه‌ها و افراد ‏گوناگون وامی داشتند تا اولا فرصت نکنیم به مفاسد موجود در تشکیلات ‏حکومت بیندیشیم و با آن مبارزه کنیم. ثانیاً با کارهای بی‌رویه‌ای که معمولاً در ‏این جنگ و نزاع‌ها و بعضاً به دست ایادی خود حکومت انجام می‌شود، ما در ‏معرض اتهام قرار گیریم و حیثیت‌مان لکه‌دار شود. شاید هم حکومت‌ها می-‏خواستند با گرفتن حکم جهاد از علما، مسئولیت شکستی بسیار سهمگین و آن ‏همه تبعات خانمان سوز آن را به گردن علما بیندازند. یا قدرت‌های خارجی با ‏سوء استفاده از سادگی ما، در شرایطی که آمادگی برای جنگ نداشتیم، ما را ‏با لطائف الحیل به میدان جنگ کشاندند تا پس از شکست، هم آبروی ما را ‏ببرند و هم به خواسته‌های خود برسند که تضعیفِ هر چه بیشترِ مملکت و ‏سلطه کامل بر بسیاری از بخش‌های آن پس از جداشدن از ایران بود. به هر ‏حال هر چه بود ما در این ماجرا لطمه‌های شدیدی خوردیم و نیرو و آبروی ‏خود را در تلاش برای جنگی به هدر دادیم که به جای آن، باید در جهت ‏اصلاح مفاسد داخلی حرکت می‌کردیم. بعد هم که جنگ با آن وضعیت اسف ‏بار تمام شد، همه تقصیرها را به گردن ما انداختند و بدهکار هم شدیم. حتی ‏شصت سال پس از آن ماجرا، وقتی مرحوم میرزا (میرزای شیرازی) در باب ‏اعطای امتیازات به خارجی‌ها، به ناصرالدین شاه اعتراض کرد، شاه با مغلطه ‏کاری، اعتراض او را از قبیل دخالت علما در جنگ‌های ایران و روس قلمداد ‏کرد و تبعات اسف بار آن جنگ‌ها را یادآوری نمود و مدعی شد که از آن ‏هنگام تا امروز، هر چه دولت ایران می‌کشد از نتیجه همان دخالت علماست ‏که آمدند و فتحعلی شاه را با دولت روس به جنگ واداشتند. در طول پنجاه ‏شصت سال پس از آن جنگ‌ها هم غالباً واکنش ما آن بود که خود را از صحنه ‏فعالیت‌های اجتماعی، یکسره کنار بکشیم و کاری به تشکیلات فاسد حکومت ‏نداشته باشیم. آنگاه مردمی که از فساد و تباهی به جان آمده بودند و کارد به ‏استخوانشان رسیده بود، به محض آن که از گوشه‌ای صدای مخالفت با شرایط ‏موجود به گوششان خورد، دور آن صدا جمع شدند. به خیال آن که علی محمد ‏شیرازی، اگر امام زمان هم نباشد، ولی شاید بتوان از طریق او و زیر عَلَم او، ‏تحولی در اوضاع به وجود آورد و دامنه فساد را کوتاه کرد. بلی با این تصور ‏به دنبال او افتادند. و آن همه فتنه‌ها و لطمه‌ها به دین و مملکت ما خورد و ‏نیازی به یادآوری آن‌ها نیست حالا آقایان محترم! ما چه بخواهیم و چه ‏نخواهیم، با اوج گرفتن فساد و انحطاط در مملکت، حرکت و جنبشی برای ‏مقابله با آن درگرفته، و چون بیشتر فسادها ناشی از حکومت مطلقه است، این ‏جنبش نیز لبه تیز حملات خود را متوجه آن کرده است. در این شرایط ما دو ‏راه داریم، یا وارد صحنه شویم و رهبری مبارزه با حکومت مطلقه و وظیفه ‏تقلیل مظالم و تهدید مفاسد را خود بر عهده گیریم تا مردم احساس کنند که از ‏طریق دین و با نفوذ علمای دینی، می‌توانند به خواسته‌های معقول خود در ‏مقابله با حکومت مطلقه و مبارزه با مفاسد برسند. در این صورت، مقابله و ‏مبارزه مزبور، رنگ ضدیت با دین و علمای دین نخواهد گرفت. و بلکه ما ‏می‌توانیم آن را در جهتی هدایتی کنیم که حتی الامکان، حریم دین و احکام ‏الهی و پیشوایان مذهب محفوظ بماند و اهداف آن در برقراری عدالت تأمین ‏شود.[۶۱‏‎]‎

راه دیگر آن است که در برابر نهضتی که برای مبارزه با حکومت مطلقه ‏پاگرفته است بی‌طرفی اختیار کنیم یا در صف مخالفان قرار گیریم، که در هر ‏یک از دو وجه اخیر، اولا مخالفان استبداد و نظام سیاسی موجود، دین و سنت ‏و پیشوایان آن را هم به موازات حکومت مطلقه مورد تعرض قرار می‌دهند. عامه مردم هم که در صحنه مبارزه با ظلم و فساد، دین و پیشوایان دینی، ‏کمکی به آنان نکرده و بی‌طرف یا در موضع مخالف بوده، دلبستگی به دین و ‏پیشوایان دینی، در آنان تضعیف می‌شود، که این امر تضعیف جایگاه دین را ‏به دنبال دارد. بنابراین ما صرف نظر از وظیفه‌ای که مستقیما و رأساً برای ‏مبارزه با ظلم و فساد داریم، ملزم هستیم که به خاطر حفظ جایگاه دین، جای ‏خود را در سنگر مبارزه با ظلم و فساد، که مهم‌ترین منشأ آن، حکومت مطلقه ‏و مستبده است، حفظ کنیم‎.

از منظر دیگر، در حال حاضر ما به این مشکل دچاریم که از طرفی بسیاری ‏کسان را داریم که با هر حرکتی مخالفند و دست روی دست گذاشته‌اند و فقط ‏دعای فرج می‌خوانند و اصلاح تمام مفاسد را به عهده آقا امام زمان«عج» ‏گذاشته‌اند، و با سکوت و کناره‌گیری خود و با واداشتن دیگران و اتخاذ چنین ‏روش‌هایی، علما به رواج فساد کمک می‌کنند. از طرف دیگر کسانی را داریم ‏که برای هدف‌هایی دست نیافتنی و با شیوه‌هایی نادرست و اسلحه‌ای ناکارآمد، ‏اعلام جهاد و مبارزه می‌کنند و نتیجه کارشان هم در مرحله اول، ضربه‌هایی ‏هولناک به امت اسلامی و خسارت‌هایی عظیم است که بر مسلمانان تحمیل ‏می‌کنند. در مرحله دوم وقتی معلوم شد که آن هدف‌ها دست نیافتنی و آن شیوه-‏ها ناکارآمد است و راه آنان جز مهلکه به جایی منتهی نمی‌شود و جز ضرر ‏حاصلی ندارد، آن گاه است که در میانِ عامه، بدبینی شدیدی نسبت به هر که ‏سخن از مبارزه گوید، و نسبت به هر گونه مبارزه، پدید می‌آید و این شیوه ‏مبارزه، جای خود را به شیوه گروه اول که نفی مبارزه به صورت مطلق بود ‏می‌دهد و مشاهده این شیوه و نتایج فلاکت بار و هلاکت بار آن، بهترین وسیله ‏توجیه شیوه اول و خالی شدن صحنه مبارزه می‌شود‎.

برپایی حکومت حقه و شرعی، و تأسیس مدینه فاضله و ریشه کن کردن همه ‏ظلم‌ها و فسادها در عصر غیبت، از همان هدف‌های دست نیافتنی است که اگر ‏مبارزه را به خاطر آن‌ها دنبال کنیم، نه فقط به آن‌ها نمی‌‌رسیم، بلکه سرانجام ‏کار، کسانی که برای این هدف‌ها به دنبال ما پا به میدان مبارزه گذاشته بودند، ‏وقتی دیدند این مبارزه، حاصلی جز خسارت‌های مهلک نداشته، یا کاملاً از ‏مبارزه نومید و دلسرد می‌شوند و یک سره آن را رها می‌کنند، یا بدتر از این، ‏نسبت به حق و شرع بدبین می‌شوند و سر از وادی بی‌اعتقادی و ضدیت با ‏شرع و حق و دین درمی‌آورند. پس آنچه را دست نیافتنی است رها کنیم و این ‏دستورالعمل عقلایی را نصب العین خود قرار دهیم‎.

ما اگر با توجه به مقدورات و امکاناتمان، که بسیار محدود است، اعلام کنیم ‏که هدف ما از مبارزه، اصلاح پاره‌ای از مفاسد و حل پاره‌ای از مشکلات ‏است و نه اصلاح تمامی مفاسدِ دنیا و حل تمامی مشکلات عالَم، این هدف قابل ‏تحقق است و مردمی هم که خواهان مبارزه با مفاسد و حل مشکلات هستند، ‏وقتی ببینند پاره‌ای از مفاسد اصلاح و پاره‌ای از مشکلات حل شد، دلگرم می-‏شوند و برای مرحله بعدی و مبارزه با مفاسد دیگر و حل مشکلات دیگر در ‏پی ما می‌آیند. ولی اگر هدف را تشکیل حکومت حقه در مملکتمان و در کلّ ‏دنیا اعلام کنیم، و خود را در مقام پیشوایی برای چنین هدفی قرار دهیم، اولا ‏عقلایی که شرایط حاکم بر مملکتمان و بر تمام دنیا را می‌شناسند، به دنبال ما ‏نخواهند آمد. زیرا می‌دانند که خواسته‌های ما عقلایی و عملی نیست، و با ‏شنیدن حرف‌های ما به یاد کلام امام صادق«ع» می‌افتند که «إذا أردت أن ‏تختبر عقل الرجل فی مجلس واحد فحدّثه فی خلال حدیثک بما لا یکون فإن ‏أنکره فهو عاقل و إن صدّقه فهو أحمق».[۶۲‏‎]‎

ثانیاً کسانی که به منطق اهل بیت ایمان دارند، نمی‌توانند ادعای ما را بپذیرند ‏و با ما مخالفت می‌کنند. این‌ها به ما می‌گویند وقتی امام صادق«ع» صریحاً ‏می‌فرماید: «ما یکون هذا الأمر حتی لایبقی صنف من الناس إلاّ قد ولّوا علی ‏الناس حتی لایقول أنّالو ولّینا لعدلنا».[۶۳] در برابر این پیش بینی قطعی و ‏نظایر متعدد آن، شما چه کاره‌اید که ادعا کنید می‌توانید یک حکومت حقه بر ‏سر کار بیاورید و بر اساس این ادعا دست به اقداماتی بزنید؟ آیا این ادعا، و ‏اقدامات دنبال آن، جز تکذیب کلام نورانی معصوم«ع» معنایی دارد؟ و آیا جز ‏این است که وقتی چنین ادعایی کردید و بعد هم برای اثبات آن وارد عمل شدید ‏و نتیجه‌ای نگرفتید، مچ خودتان را باز می‌کنید و صدق گفتار امام«ع» بر همه ‏آشکار خواهد شد که بفهمند شما هم از جمله کسانی هستید که به گفته امام، باید ‏به حکومت برسند و تناقض ادعا و رفتارشان در باب تشکیل حکومت حقه ‏واضح شود؟ باری بیاییم و به جای افراط و تفریط، میانه روی در پیش گیریم ‏و به دستور مولی الموالی علی«ع» عمل کنیم که: «علیک بالقصد فی الأمور، ‏فمن عدل عن القصد جار و من أخذ به عدل».[۶۴] سنگ را کوچک‌تر ‏برداریم که بتوانیم به هدف بزنیم و بدانیم که در عصر غیبت، دمیدنِ روحِ ‏حقانیت و اسلامیت در کالبد حکومت، امری از قبیل استرداد جوانی به پیر ‏سالخورده و فرتوت است‎.

۱۸. مهم‌ترین عامل دوام و بقای تشیع و مابه الإمتیاز این مکتب از بقیه فرق ‏اسلامی اجتهاد است. البته نه مطلق اجتهاد بلکه اجتهاد مطلق، چرا که فقهای ‏پیروِ هر یک از چهار مذهب اهل سنت هم اجتهاد می‌کنند. منتهی اجتهاد هر ‏یک از آن‌ها در محدوده چارچوبی است که پیشوای آن فرقه معین کرده است ‏نه به صورت مطلق. مثلا اجتهاد و شیوه تفقه حنفیان، در محدود اجتهاد و شیوه ‏تفقه ابوحنیفه است، نه آزادانه. و همین وضعیت را شافعیان و مالکیان و غیره ‏دارند، اما در مذهب تشیع، هر فقیهی هر قدر هم عظیم و عالِم باشد، شیوه تفقه ‏او برای فقیهان دیگر لازم الاتباع نیست و به همین جهت است که از عصر ‏غیبت و بلکه پیش از آن، تا روزگار حاضر، در میان علمای شیعه شیوه‌های ‏مختلف و حتی متضادی برای تفقه و تفکر رواج داشته است، چنان که شیوه ‏شیخ صدوق با شیوه سَلَف او ابن جنید مخالف بود. و شیوه شیخ مفید با ‏صدوق، و شیوه شریف مرتضی با شیوه شیخ مفید، و شیوه شیخ طوسی با ‏شیوه شریف مرتضی، و شیوه ابن ادریس با شیوه شیخ طوسی، و شیوه محقق ‏و علامه با شیوه ابن ادریس و‎...

اکنون جای این سوال هست که چرا در میان اهل سنت، بر خلاف شیعیان، ‏تفکر و تفقه و اجتهاد به شیوه آزادانه وجود ندارد؟ و چرا بین آن‌ها، باب ‏اجتهاد به معنی واقعی مسدود شده است؟ پاسخ این است که وقتی حکومت‌ها ‏متصدیِ سرپرستیِ مذهب اهل سنت شدند، برای آن که از اجتهاد و تفکر به ‏شیوه آزاد ترس داشتند، و آن را با مصالح و منافع حکومتیِ خود مغایر می-‏شمردند، دایره اجتهاد را تنگ کردند و تفقه به شیوه آزاد را ممنوع اعلام و ‏همه را ملزم کردند که اجتهاد و تفقه‌شان در محدوده تفقه و اجتهاد یکی از ‏چهار امامشان باشد. حتی گاهی پا را از این فراتر نهاده و مدعی شدند که تفقه ‏و اجتهاد، فقط در محدوده یکی از چهار مذهب مزبور مجاز است. حتی هر ‏کس به تفقه و اجتهاد در محدوده، یکی از سه مذهب دیگر می‌پرداخت مورد ‏آزار قرار می‌گرفت. اگر ما بخواهیم فجایعی را که میان آنان به استناد ادعای ‏حکومت‌ها و علمای وابسته به آن‌ها، در مورد اجرای احکام و ترویج نظریات ‏یک فقیه و یک پیشوای دینیِ معین و برای ممانعت از اجتهاد آزاد به عمل آمده ‏است شماره کنیم مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد‎.

به هر حال تمامی مصیبت‌هایی که در نواحی و مقاطع مختلف تاریخ بر سر ‏علمای سنّی آمد و باب اجتهاد را در میان آنان مسدود کرد، ناشی از این بود ‏که در یک مقطع یا ناحیه، پیروان یکی از فقها قدرت و حکومت را به دست ‏می‌گرفتند و برای حفظ حکومت خود یا ترویج آن چه حق می‌پنداشتند، فقیهان ‏دیگر را از تفقه و اظهار نظر و اجتهاد آزاد منع می‌کردند. حالا ما هم اگر ‏حکومت را به دست پیروان یک فقیه بدهیم همان آش و همان کاسه است و ‏حکومتی که بر سر کار خواهد آمد، به نام حفظ مصالح دین و حکومت، جلوی ‏اظهار نظر و تفقه و اجتهاد به شیوه شیعه را که تفقه و اجتهاد آزاد است خواهد ‏گرفت و تفقه و اجتهاد را فقط در محدوده‌ای که خود صلاح بداند مجاز خواهد ‏شمرد این امر ضربه بزرگی به فقه و به اصل مکتب ما خواهد زد‎.

شما تصور کنید که اگر مثلا حکام دوره شیخ صدوق یا شیخ طوسی، همه ‏علمای شیعه را مجبور می‌کردند که فقط در همان محدوده‌ای که شیخ صدوق یا ‏شیخ طوسی تفقه کرده‌اند، تفکر و اظهارنظر و تفقه نمایند و اجازه تخطی از ‏آن به کسی ندهند چه فاجعه‌ای روی می‌داد؟

البته بسیاری از ما نیز بدون آن که اختیارات وسیعِ حکومتی را داشته باشیم، ‏هر جا پیش آمده است، به اندازه‌ای که قدرت و امکانات داشته‌ایم، جلوی تفقه و ‏اظهارنظرهای آزادِ حریفان و هم سلکان خود را گرفته‌ایم و در بسیاری از ‏موارد کوشیده‌ایم هر کس در هر مرتبه‌ای از علم و تقوا باشد، اگر سخنی بر ‏خلاف نظریات و حتی منافع ما بگوید دهانش را ببندیم. در راه این هدف بارها ‏تا مرز تکفیر و تفسیق حریفان هم رفته‌ایم و با این کارها و شیوه‌ها، لطمه‌های ‏شدیدی به لحاظ علمی و حیثیتی، به مذهب و فقه خود زده‌ایم. برای جلوگیری ‏از تکرار آن حوادث اسف‌بار، باید تدابیری بیندیشیم تا همین اندازه قدرت و ‏امکانات که فعلا در اختیار ما هست، عاملی برای ایجاد موانع و تضییقات در ‏راه تفقه و اجتهاد و تفکر آزاد نشود. معقول نیست که به جای اتخاذ تدابیری در ‏این جهت، در صدد باشیم دامنه قدرت و اختیارات خود را گسترش دهیم و به ‏ده‌ها برابر آن چه فعلا هست برسانیم تا شمار آن گونه وقایعِ ناروا افزایش ‏یابد، و تبعات سوء آن، هر چه بیشتر گریبان ما و مکتب ما را بگیرد و آنچه ‏را می‌سازیم به دست خود ویران کنیم و یا چنان که خدای تعالی فرمود: ‏‏«یخرّبون بیوتهم بأیدیهم».[۶۵‏‎]‎

۱۹. در حال حاضر شرایط به گونه‌ای است که برای عامه مردم، دسترسی به ‏من، از دسترسی به هر کس دیگری آسان‌تر است. هر کس نامه‌ای برای من ‏بنویسد و بتواند آن را تا نجف بفرستد نامه به دست من می‌رسد. هر کس هم ‏در نجف باشد، هر لحظه اراده کند می‌تواند خودش را به من برساند. اگر من ‏در خانه‌ام باشم می‌تواند درِ خانه را بزند و بیاید داخل خانه، و اگر در مدرسه ‏یا مسجد یا حرم هم باشم که دسترسی به من بسیار آسان‌تر است. نه در و ‏دربندانی هست و نه دورباش و کورباشی، نه محافظی و نه اجازه قبلی و وقت ‏گرفتن، خلاصه هر کس در هر شرایطی می‌تواند با من تماس بگیرد و اگر ‏مطلبی یا مشکلی دارد مطرح کند. البته این که من بتوانم مشکل کسی را حل ‏کنم یا نه، بستگی دارد به توفیق الهی و امکانات موجود. ولی به هر حال همین ‏که همه احساس می‌کنند می‌توانند با کسی که به تصور آن‌ها نایب پیامبر«ص» ‏و جانشین امام زمان«ع» است بنشینند و سخن بگویند و مشکلات و مطالبشان ‏را مطرح کنند، صرف همین قدر ارتباط هم برای آنها بسیار مهم است. و ‏برای ما نیز از این جهت اهمیت دارد که با این مراودات نزدیک، در جریان ‏امور و مسائل و مشکلات مردم قرار می‌گیریم و به وسیله آنها از حوادث واقعه ‏مطلع می‌شویم و نسبت به موضوعات آگاهی پیدا می‌کنیم و همین امر در ‏نظریات ما و تصمیماتی که می‌گیریم و اقداماتی که می‌کنیم، خیلی تأثیر مثبت ‏دارد. حالا اگر من جای حاکم عرفی را بگیرم، آن وقت دیگر دسترسی به من ‏و دیدار و سخن گفتن با من، از دسترسی به هر کس دیگر و دیدار و سخن ‏گفتن با هر کس دیگر دشوارتر خواهد بود. آنگاه دیگر، حتی با تزار روسیه و ‏پادشاه انگلستان، راحت‌تر از من می‌توان ملاقات کرد و حرف زد، و با هزار ‏و یک دلیل معقول و نامعقول، عامه مردم از این که بتوانند کاملاً با ملا و ‏مرجع خودشان رابطه مستمر و مستقیم داشته باشند محروم می‌شوند و ارتباط ‏ما با آنها، اولا بسیار محدود و کم خواهد شد. ثانیاً واسطه‌ها پا به میان می-‏گذارند و کار را خراب می‌کنند‎.

به این ترتیب، آن رابطه نزدیک و عاطفی و صمیمانه‌ای که میان ما و عامه ‏مردم هست، و موجب قوت ایمان مردم و آگاهی دقیق ما ازاوضاع و احوال ‏آنها و مشکلات امت اسلامی و نیز موجب اطلاع ما از موضوعات است، ‏ضعیف و ضعیف‌تر می‌شود، و ما هم به همان مشکلاتی دچار می‌شویم که ‏حکام دیگر دچار آنند، و از مصادیق کلام نورانی معصوم می‌شویم که: «أیما ‏ذوباب أغلق بابه دون ذوی الحاجات والخلّه والمسکنه أغلق الله بابه عن حاجته ‏و خلته و مسکنته».[۶۶] نیز این کلام: أیما مؤمن کان بینه و بین مؤمن حجاب ‏ضرب الله عزوجل بینه و بین الجنه سبعین الف سور کل سور مسیره الف عام ‏مابین السورین.[۶۷‏‎]‎

گذشته از آن که ما به عنوان مسلمان و بالاتر از آن به عنوان پیشوای دینی ‏وظایفی داریم که اگر در آن شرایط قرار گیریم، انجام آن وظایف برای ما ‏بسیار دشوار و شاید غیر ممکن است، عنایت فرمایید‎:

ما برای همه، از قول پیامبر«ص» روایت می‌کنیم که «سیدالقوم خادمهم» ‏‏(سرور قوم، خدمتگزار ایشان است). و روایت می‌کنیم که «أحب عبادالله إلی ‏الله أنفعهم لعباده» (محبوبترین بندگان خدا به نزد خدا کسی است که برای ‏بندگان او سودش بیشتر باشد) و روایت می‌کنیم که «خیرالناس أنفعهم للناس» ‏‏(بهترین مردم کسی است که سود بیشتری به مردم برساند) و روایت می‌کنیم ‏که «خیرالناس من إنتفع به الناس» (بهترین مردم کسی است که مردم از او ‏فایده برند) و روایت می‌کنیم که «الخلق عیال الله فأحب الخلق إلی الله من نفع ‏عیال الله» (خلق خدا ریزه خوارِ خوانِ خدایند، پس محبوب‌ترین مخلوقات به ‏نزد خدا کسی است که به ریزه خوارانِ خوانِ خدا فایده برساند) و روایت می-‏کنیم که «سئل رسول الله«ص» من أحب الناس إلی الله؟ قال أنفع الناس للناس» ‏‏(از پیامبر پرسیدند محبوب‌ترین مردم به نزد خدا کیست؟ فرمود کسی که از ‏همه مردم، فایده‌اش برای مردم بیشتر باشد) و روایت می‌کنیم که امام ‏صادق«ع» در تفسیر عبارت قرآنیِ «وجعلنی مبارکاً» که عیسی«ع» در ‏مورد خود به کار برد فرمود: «ای نفّاعاً» (یعنی مرا کسی قرار داد که فایده و ‏سود بسیاری به مردم می‌رسانم) و روایت می‌کنیم که امیرمؤمنان«ع» فرمود: ‏‏«السید من تحمل المؤنه و جاد بالمعونه» (سرور و بزرگ کسی است که ‏سختی‌های مردم را بر خود هموار کند و کمک‌های خود به آنان ارزانی دارد) ‏و فرمود: «بإحتمال المؤن یجب السودد» (با تحمل کردن سختی‌های مردم است ‏که سروری و بزرگی به دست می‌آید). از تک تک این نصوص می‌توان ‏دریافت که بزرگ‌ترین امر برای ما پیشوایان قوم، خدمت به خلق خداست. آن ‏گاه تکیه زدن بر مسند حکومت، شرایط ما را چنان دگرگون می‌نماید که دیگر ‏قادر به انجام خدماتی هم که قبلا می‌کردیم نخواهیم بود. زیرا حکومت، ما را ‏از مردم جدا می‌کند و با جدا شدن از مردم، نمی‌توانیم از دردها و مشکلات ‏آنان مطلع شویم. و به فرضِ مطلع شدن نیز چون سطح زندگی ما را با سطح ‏زندگی عامه مردم فاصله گرفته و از آن دور شده است، نمی‌توانیم دردها و ‏مشکلات آنان را با گوشت و پوست خود لمس کنیم و مرهمی بر زخم آنان ‏بگذاریم‎.

پس از همه این‌ها، در حال حاضر که مردم از دست حکومت به جان می‌آیند، ‏به ما پناه می‌آورند، اگر حکومت در دست ما باشد چه کنند و کجا بروند؟ و به ‏که پناه ببرند؟

۲۰. می‌دانیم که رسول خدا«ص» از آغاز اعلام پیامبری خود، همیشه بر ‏خلافت امیرمؤمنان«ع» تأکید داشت. و نظر او بر این بود که رهبری و ‏حکومت جامعه اسلامی، پس از دوران رسالت از آن علی«ع» باشد. این نظر ‏برای حفظ مصالح امت اسلامی و به دلیل شایستگی‌های علی«ع» بود. به ‏روایت امام احمدبن حنبل و حافظ ابونعیم پیامبر«ص» فرمود: «إن تؤمّروا ‏علیاً ولا أراکم فاعلین« «تجدوه هادیاً یأخذ بکم الطریق المستقیم».[۶۸] در ‏حدیث دیگر به روایت حاکم و حافظ طبرانی: «إن ولیتموها علیاً فهاد مهدی ‏یقیمکم علی طریق مستقیم».[۶۹] در حدیث دیگر به روایت ابونعیم: «إن تولّوا ‏علیاً تجدوه هادیاً مهدیاً یسلک بکم الطریق المستقیم».[۷۰] در حدیث دیگر: ‏‏«إن ولیتموها علیاً وجدتموه هادیاً مهدیاً یسلک بکم الطریق المستقیم».[۷۱] در ‏حدیث دیگر به روایت ابوداود: «إن تستخلفوه ولن تفعلوا ذالک یسلک بکم ‏الطریق و تجدوه هادیاً مهدیاً».[۷۲] در حدیث دیگر به روایت حافظ ابونعیم و ‏صاحب کنز العمال: «إن تستخلفوا علیاً و ما أراکم فاعلین تجدوه هادیاً مهدیاً ‏یحملکم علی المحجه البیضاء».[۷۳‏‎]‎