زمانی جورج اورول جملهای بدین مضمون بر زبان راند که بخش عمدهای از اندیشمندان چپ با آتشی بازی میکنند که گویا نمیدانند این آتش داغ است. اما او اشارهای نمیکند که این آتش سوزان را چه کسی یا چه کسانی برافروختهاند. فیلسوف مارکسیست، استاد افتخاری دانشگاه ساسکس و آموزگار فلسفه و علوم اجتماعی – مزاروش - به سراغ این اخگر سوزان رفته است. فیلسوفی برآمده از مکتب بوداپست که روزگاری نه چندان دور از زمانه ما به پای درسهای گئورگ لوکاچ نشستند. دیگر یاران این محفل اگنس هلر و گئورگی مارکوس بودند.
مزاروش پس از تجاوز اتحاد جماهیر شوروی به مجارستان در سال ۱۹۵۶ کاشانه خود را وانهاد و به تورین، ایتالیا رفت اما سرانجام برای اقامت خود بریتانیا را برگزید. تردیدی نیست که مزاروش در چارچوب مفهومی متفکران مارکسیست میاندیشد. پژوهشهای جسورانه مزاروش متوجه گزینهها و انتخابهای تاریخی پیشاروی بشر درآستانه هزاره جدید است. هزارهای پر بیم و پر دلهره که به زعم مزاروش زاییده منطق سرمایهداری است. شاید تامل برانگیزترین کتاب مزاروش «فراسوی سرمایه» باشد. در این کتاب نشان میدهد که رشد و شکوفایی اقتصادی دهه ۱۹۹۰ صرفاً محصول فناوریهای دیجیتالی نوین نبود، بلکه متاثر از بنیان اخلاقی و شالودههای اجتماعی جدید بود. درجستوجوی جهانی برای سود و سرمایه بیشتر دیگر اخلاقی که روزگاری خود سرمایهداری و متفکران پشت سرش مروج آن بودند به حاشیه رانده شده است. حداکثر خوشبختی و سعادت برای حداکثر مردم شعاری است که اینک در مقابل دیدگان همه ترک برداشته است. حتی در ثروتمندترین اقتصادهای سرمایهداری جهان بیکاری و فقر به امری ساختاری تبدل یافته است و کیست که نداند اینک شرایط برای جمعیت کثیری از مردم جهان طاقتفرساست و گران و دشوار.
مزاروش معتقد است که شکست سرمایهداری در ماموریت تاریخی خود بیشتر در پروژه مدرنیزاسیون جهان سوم مشهود است. و نشان میدهد که چگونه ایالات متحده از زمان سیاست «در باز» روزولت تا همین امروز با خطاهای سیاسی پی در پی در ایجاد تنش در جهان نقشآفرینی کرده است. البته او ایالات متحده را مقصر نمیداند. ریشههای این همه تنش و آشوب از منطق تاریخ سرمایهداری است که آب میخورد. مزاروش در مقام فیلسوفی مارکسیست به آلترناتیوها و شقهای ممکن پیش رو میاندیشد برآن است که با فوریت و بدون فوت وقت معنای جدیدی را به این عبارت به یادماندنی رزا لوگزامبورگ بدهد: «سوسیالیسم یا بربریت». وی شرایط و زمینهها را برای امکان تحقق جایگزینی رادیکال برای سرمایهداری را مطرح میکند که البته ظهور چنین آلترناتیوی بیش از همه مستلزم بازبینی دقیق، انتقادی و هوشمندانه جنبشها و مبارزات پیشین است و این که چگونه باید این مبارزات را با تحولات جامعه مدرن و فرامدرن امروزی پیوند زد.
مزاروش در کتاب نظریه بیگانگی مارکس (۱۹۷۰) استدلال میکند که ایده مرکزی آثار مارکس همانا مفهوم سرنوشتساز بیگانگی است و کوشش میکند بین کاربست این مفهوم از سوی مارکس و استفاده از آن میان متفکران پسامارکسی تمایز نهد. به تبارشناسی ایده یگانگی میپردازد و نشان میدهد که چگونه مارکس آن را به یک نظریه کارساز بدل میکند. بهزعم مزاروش بیگانگی فراتر از آن است که محدود به سیاست شود. در اقتصاد، فلسفه، اخلاق و زیباییشناسی نیز ارج خود را بازیافته است. به گمان مزاروش ایده بیگانگی کماکان مطلوبیت خود را در تحلیل و آنالیز جامعه مدرن حفظ کرده است و میتوان همچنان از آن برای تحلیل نقش فرد در جامعه و نقش آموزش و پرورش درجامعه مدرن سود جست.
مزاروش مدافع و منادی سیاستی است که اخلاقاً متعهد باشد. تاکید وی برآثار مارکس و سارتر جز این نیست که این تعهد را بازیابد. او تلاش میکند خط تعهدات اخلاقی را که از مارکس شروع شده و به سارتر رسیده کماکان ممتد نگه دارد. در تحلیل سارتر خوشحالی خود را از این که سارتر از یک ذهنگرای خودمحور به سمت فلسفهای بالغ و متعهد به لحاظ اخلاقی گام برداشته است پنهان نمیدارد. مزاروش شیفته تلفیق سارتر است فردی که با تاکید نهادن بر اگزیستانسیالیسم اومانیستی شروع کرده و نهایتاً آن را با مارکسیسم درهم میآمیزد. برهوشمندی سارتر اشاره میکند که چگونه علیرغم این تلفیق تلاش میکند خودمختاری فرد و استقلال او را دربرابر جمع و مسلک جمعگرایانه مارکسی حفظ کند. او به قدرت تخیل فرد در برساختن این جهان ایمان دارد و امید او به برساختن جهانی نو و آلترناتیوی بدیع دقیقاً از این ایده مایه میگیرد یا از این امید. انقلاب ۱۹۶۸ را چیزی جز پیروزی تخیل برقدرت نمیداند او امیدوار است که تخیلات فردی ما برای ساختن آلترناتیو برای سرمایهداری که چهارنعل میتازد کفایت کند.
مزاروش در جایی از نامه سارتر به فلوبر یاد میکند و اشاره میکند که چگونه فلوبر به درون تخیلات فردی خود پناه برد اما درعین حال واقعیت تلخ را هم دید چون ازآن نفرت داشت. مزاروش از این نکته برای پیوند امر واقعی با امر تخیلی سود میبرد. تخیل سازنده است اما نباید درآن بیش ازآن که لازم است درنگ کرد باید به درون تخیلات خود بخزیم، اما تنها برای انرژی گرفتن که بتوانیم در جهان واقعی درگیر شویم. مزاروش معتقد است که جهان بیرون که مغلوب جهان سرمایه داری و منطق آن شده است همه ما را شرطی کرده است و باید دربرابر این شرطی سازی مقاومت کرد .باید بتوانیم پتانسیل خود را با تکیه برتخیل و فوران آن افزون کنیم و قدرت نفی را از آن خود کنیم. او تخیل را در کانتکستی رئالیستی جاسازی میکند. نوعی وقوف انتقادی و ایستادن دربرابر محدودیتها و محذوریتها و فشارهای بیرون از ما.
مزاروش عمیقاً اعتقاد داشت که علم و فناوری قادر به فیصله بخشیدن به تعارضات سرمایهداری نیستند زیرا مشکل بنیادی زیستمحیطی ناشی از منطق سرمایه است که با رشد و توسعه شتابان اقتصادی چفت شده است. نظام سرمایه نمیتواند به خود قیدی نهد و محدودیتی برای خود قائل نیست واز اینرو نمیتواند بین رشد یک بچه و رشد یک تومور سرطانی تمایز قائل شود.
در نظریه بیگانگی مارکس نوشت: «فرم بیگانه شده ظرفیت تولیدی که شاکله نظام سرمایهداری است مسبب آلودگی شدیدی است که حیات نوع انسان را تهدید میکند»، آلودگیای که خود نمونهای از تشدید بیگانگی از طبیعت است. مزاروش کوشش میکند ما را با ناعقلانیت نهفته در منطق سرمایهداری، کمبودهای ساختگی، فهم ضایعات، و ویرانگری انسان معاصر درگیر کند. در سخنرانی خود به سال ۱۹۷۱ به صراحت به فاجعه اشاره میکند: «نظام سرمایهداری نمیتواند پیشرفت را از ویرانگری و ترقی را از اتلاف جدا کند حتی اگر نتیجه مصیبتبار باشد. سرمایه هرچه نیروهای مولد بیشتری را آزاد کند باید نیروهای ویرانگر بیشتری را از بند برهاند هرچه مقدار تولید افزایش یابد بیشتر و بیشتر باید همه چیز را زیر کوههای متعفن ضایعات دفن کند.»
بهزعم مزاروش سرمایه با ولخرجی آزمندانه منابع محدود این سیاره را یکباره تحلیل میبرد و نمک بر زخم سیارهمان میپاشد و تازه پس از همه اینها با ملوث کردن و مسموم کردن محیط زیست انسانی به وسیله تولید انبوه، ضایعات و فاصلاب صنعتی پیآمد را بسی بدتر از پیشامد میکند. وی با بدبینی تمام مینویسد: «نتیجه نهایی عبارت است از تشدید تعارضات اقتصادی سرتاسری سرمایهداری آنهم به گونهای که دیگر نتوان آن را با توسل به جنگ و امپریالیسم فرونشاند.»
مزاروش با فلسفه خود ما را به مصاف جهانی عنانگسیخته میبرد از ما میخواهد به قوه تخیل و ابداع خودمان پناه بریم تا با واقعیتی سخت تلخ و نفرتانگیز توان مواجهه داشته باشیم در غیر این صورت باید مهیای پذیرفتن جهانی باشیم که به زودی سیاره ما را مسموم خواهد کرد. البته اگر دیر نشده باشد.