منبع: هفته نامه تجارت فردا – شماره ۴۱۱ – ۵ تیرماه ۱۴۰۰
عقاید اقتصادی مهندس بازرگان بر چه مبنایی استوار بود و ریشههای فکری او در کجا شکل گرفت؟ آیا بازرگان همانند دیگر روشنفکران مسلمان به مدلی اقتصادی که نه سرمایهداری و نه سوسیالیسم باشد، معتقد بود؟
بعد از گذشت بیش از چهل سال از انقلاب اسلامی، نقش مهندس بازرگان در سیاستها و اقدامات اقتصادی اوایل انقلاب، همچنان در هالهای از ابهام باقی مانده است، به ویژه آنکه مخالفین مهندس بازرگان به خصوص چپها و کمونیستهای اوایل انقلاب او را لیبرال خواندند، که در فرهنگ واژگانی آن روز، معنای وطنفروش و وابسته به خارج از آن بر میآمد. روشن کردن اینکه واقعیت چیست و اندیشه مهندس بازرگان در کجای این اندیشه اقتصادی تعریف میشود، خیلی مهم است. درست است که در زمان دولت موقت، بخشهای بزرگی از اقتصاد، دولتی شد، ولی آقای مهندس بازرگان موافق این سیاستها نبود و اینکه نخستوزیر دولت موقت چه تفکری در زمینه اقتصادی داشت و اندیشه او در کجای طیف اندیشههای چپها و راستها یا لیبرالها قرار میگرفت، همچنان محل تامل است. باید اذعان داشت که در اوایل انقلاب، از دو طرف به مهندس بازرگان، جفا شد، نخست از طرف مخالفینش که همان چپها بودند و دیگر، از طرف دوستانش که به درستی اندیشههای او را منعکس نکردند.
دیدگاه اقتصادی مهندس بازرگان همواره در هالهای از ابهام باقی مانده که اگر طرفدار اقتصاد آزاد و به اصطلاح لیبرال بوده، سیاستهای دولتی کردن بنگاهها و نظام بانکداری و غیره را که در اوایل انقلاب و در دوران دولت موقت صورت گرفت، چطور میشود توضیح داد. برای فهم بهتر این موضوع، باید به واکاوی اندیشه مهندس بازرگان از ابتدا بپردازیم، تا برسیم به انقلاب و تفکر اقتصادی او و تاثیر آن روی اقداماتی که در اوایل انقلاب صورت گرفت. مهندس بازرگان از گروه دانشجویان اعزامی در زمان رضاشاه به فرانسه بود که در آنجا درس مهندسی مکانیک خواند و با اندیشههای غربیها در رابطه دین و دولت و جامعه آشنا شد. زمانی که در فرانسه تحصیل میکرد، متوجه شد خیلی از روشنفکران، اساتید دانشگاه و اهل علم در فرانسه، اعتقادات مذهبی دارند، کلیسا میروند و مراسم و مناسک به جا میآورند، مهندس بازرگان خیلی تاحت تاثیر قرار گرفت و به این نتیجه رسید که علت پیشرفت غرب بر خلاف آنچه که گفته میشود، اعتقادات دینی و پایبندی به مناسک دینی است. وقتی به ایران باز میگردد، فکر میکند در ایران هم بر رابطه دین و پیشرفت تاکید کرد. به عقیده وی علت اینکه در ایران علم رشد خوبی نکرده و تکنولوژی پیش نرفته و جامعه عقب مانده، این است که این رابطه مورد غفلت واقع شده است. با توجه به اینکه در علوم مهندسی تخصص داشت، سعی میکند آن را با اندیشههای دینی تطبیق دهد و کتابهایی هم که مینویسد، بیشتر ناظر بر بحثهای علمی و رابطه آنها با دین به ویژه اسلام است و میخواهد ثابت کند که نه تنها تناقضی بین اینها نیست، بلکه اعتقادات دینی، باعث پیشرفت هم میشود. البته او در حوزه علوم اقتصادی و علوم اجتماعی مطالعات آکادمیک نداشت و برحسب علاقه آنها را دنبال میکرد. وقتی هم که در همان دوران رضاشاه به ایران باز میگردد، نخست جذب دانشگاه میشود و در دانشگاه تدریس میکند و هم بیرون دانشگاه کار میکند و تلاش میکند که بنگاههای اقتصادی در حوزه تولید و مهندسی به راه بیاندازد و کار کند، خیلی هم در این زمینه موفق میشود. بعد از خلع رضاشاه از سطنت، در دوران آزادی نسبی دوازده ساله تا کودتای ۲۸ مرداد، جریانهای مختلف سیاسی در ایران رشد میکنند. حزب توده در سال ۱۳۲۰ تاسیس شد. جریانات سیاسی ملیگرا مانند حزب ایران و خداپرستان سوسیالیست هم در اوایل دهه بیست شکل گرفتند و بعضی از آنها در اواخر این دهه در جبهه ملی گرد هم آمدند که منجر به ملی شدن صنعت نفت در ایران شد. مهندس بازرگان در این جریانات سیاسی، از جمله انجمن مهندسین و حزب ایران، با حفظ دیدگاه مذهبی خود حضور داشت. در دوران خلع ید شرکت نفت از انگلیسیها هم مهندس بازرگان، از سوی دکتر مصدق مامور خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس شده و به آبادان رفت. پس از کودتای ۲۸ مرداد، همه فعالان سیاسی نزدیک به دکتر مصدق، مورد غضب قرار گرفتند و کنار گذاشته شدند. مهندس بازرگان بازداشت و از دانشگاه اخراج میشود، ولی به فعالیتهای اقتصادی خودش در بخش خصوصی ادامه میدهد و فعالیتهای دانشگاهی و سیاسی خودش را نیز مدتی بعد پی میگیرد. بازرگان در جبهه ملی دوم هم حضور داشت. اما اختلافاتی در میان افراد مذهبی جبهه ملی از جمله بازرگان، طالقانی و دکتر سحابی از یک سو و رهبری جبهه ملی دوم از سوی دیگر پیش میآید که بازرگان و یارانش به این نتیجه میرسند که بهتر است حزب جدید و مستقلی به نام «نهضت آزادی» تاسیس کنند. تاسیس این حزب با اطلاع و موافقت دکتر مصدق در اوایل دهه ۱۳۴۰ اتفاق میافتد اما همچنان متحد جبهه ملی دوم و سوم باقی میماند. نهضت آزادی نیروهای مذهبی جوان زیادی را به خصوص از دانشگاهیان جذب میکند که بعضی از آنها بعدها از بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق میشوند، سازمان مسلحانه ضد رژیم شاه، که اواخر دهه چهل آغاز به فعالیت میکند. با همه این تفاصیل، مهندس بازرگان همیشه از دیدگاه اقتصادی، طرفدار بخش خصوصی و مخالف اقتصاد دولتی بوده است.
حتی در دوران اصلاحات ارضی در سال ۱۳۴۱، نهضت آزادی رسما و علنا با این موضوع مخالفت میکند که این وجه اختلاف نهضت آزادی و چپها را نشان میدهد، چون چپها و حزب توده، علیرغم مخالفت با شاه، نوعی همدلی با اصلاحات ارضی داشتند و آن را قبول میکردند. در حالی که در مقابل نهضت آزادی معتقد بود که این اصلاحات خلاف تعالیم اسلامی است چراکه در تضاد با حق مالکیت خصوصی است. در واقع باید گفت دیدگاه مهندس بازرگان از یک سو در تضاد آشکار با چپها در اقتصاد است و از سوی دیگر، کاملا مطابق با سرمایهداری در کشورهای غربی نیست.
سالهای طولانی است که مخالفان و موافقان مهندس بازرگان او را لیبرال میخوانند، با وجود اینکه رادیکالترین سیاستهای ضد بازار آزاد از جمله نقض گسترده مالکیت بنگاههای بخش خصوصی و دهها مورد مصادره و ملی شدنها در دولت موقت طراحی و اجرا شد، چطور میشود بازرگان را لیبرال نامید؟
برچسب لیبرال بودن را هم حزب توده به بازرگان میزند و در مرحله بعد هم، رادیکالهای اسلامی و انقلابیون که مخالف بازرگان بودند، از این برچسب استفاده میکنند. لیبرالیسم در آن زمان تبدیل میشود به یک ناسزای سیاسی و هرکس که میخواست یک گروه و جناحی را از صحنه خارج کند، کافی بود به آن، برچسب لیبرال بزند. اگر به خطبههای نماز جمعه آن دوران هم مراجعه کنید، اغلب امامان جمعه و سخنرانان قبل و بعد از نماز، بخشی از سخنان خود را به انتقاد از لیبرالیسم اختصاص داده بودند که اسلام با لیبرالیسم سازگار نیست. البته این هم برچسب نادرستی بود و بازرگان علیرغم اینکه آزادمنش و آزادیخواه بود، به هیچ وجه لیبرال به معنی خاص کلمه نبود و کاملا با لیبرالیسم که اساسا ناظر بر جدایی دین از سیاست است، مخالف بود. بازرگان خود از کسانی بود که در طول زندگیاش، دین را داخل در سیاست کرده بود و از آن دفاع میکرد. بنابراین برچسب لیبرال از نظر سیاسی به هیچ وجه به بازرگان نمیچسبید و از نظر اقتصادی هم، او گرچه مخالف صریح اقتصاد دولتی بود، ولی موافق سرمایهداری به معنای رایج آن در دنیا، نبود. از نظر اقتصادی، دیدگاههایش به دیدگاههای آیتالله طالقانی، از دیگر رهبران نهضت آزادی، نزدیک بود. آنها علیرغم اینکه مالکیت خصوصی را قبول داشتند، ولی سرمایهداری به معنای متعارف کلمه در دنیای غرب را نمیپذیرفتند و با آن زاویه داشتند. آنها خیلی موافق سرمایههای بزرگ نبودند و در حد متعارف از مالکیت خصوصی دفاع میکردند. البته دیدگاههای اقتصادی مهندس بازرگان و آیتالله طالقانی چندان روشن نیست، به خصوص که مهندس بازرگان اصلا وارد بحثهای تئوریک در این حوزه نشده است، اما آیتالله طالقانی در کتاب «مالکیت در اسلام» خود از اشتراکات و تفاوتهای اسلام و سرمایهداری سخن گفته است. برچسب لیبرال زدن به بازرگان اقدامی ناجوانمردانه و سخیف از لحاظ سیاسی بود. البته باید توجه کرد که این عقاید، مربوط به اوایل انقلاب بود، اما اواخر عمرش، اندیشه های بازرگان دچار تحول اساسی شد.
چرا در میانه انقلاب، سکان اداره کشور به دست مهندس بازرگان سپرده میشود؟
وقتی در ایران انقلاب رخ داد، بازرگان یکی از چهرههای شناخته شده مذهبی ضد شاه بود. مخالفین شاه طیف وسیعی داشتند، چپها، تودهایها، مصدقیها، چریکهای مارکسیست و مجاهدین خلق همه مخالف شاه بودند. ولی شخصیت برجسته و شناخته شدهای که همه طیفهای مذهبی و ملی او را قبول داشتند، مهندس بازرگان بود و در جریان انقلاب تنها کسی که همه فکر میکردند میتواند در مرحله گذار انقلابی مدیریت را بر عهده گیرد، مهندس بازرگان است. از این رو طبیعی بود که امام حکم نخستوزیری او را صادر کند. او خیلی مورد احترام همه و حتی شخص امام بوده، و این احترام متقابل تا سالهای بعد هم که فاصله زیادی بین مهندس بازرگان و جریان خط امام اتفاق افتاد، همچنان حفظ شد.
فضای چپ انقلابی بر تصمیمات شورای انقلاب میگذارد؟
واقعیت این است که در زمان وقوع انقلاب در ایران ایدئولوژی سیاسی و اقتصادی غالب در میان روشنفکران و مخالفان رژیم شاه ایدئولوژی چپ بود. در سالهای پایانی حکومت شاه، ایدئولوژی ضد غرب، ضد سرمایهداری، بازگشت به خود و بازگشت به گذشته سکه رایج در ایران بود که وجه غالب آنرا هم اندیشههای چپ سیاسی و اقتصادی تشکیل میداد. یعنی مخالفت با سرمایهداری و امپریالیسم به عنوان پدیدهای مربوط به اقتصاد جهانی، و استبداد سیاسی، کل یکپارچه و پیوستهای تصور میشد؛ و اینها جملگی به ستونهای اصلی ایدئولوژی انقلاب اسلامی در آن سالها تبدیل شدند. لازم به تاکید نیست که بخش مهمی از این تفکر ایدئولوژیک، در تضاد با تفکرات مهندس بازرگان بود. گرچه بازرگان مخالف رژیم شاه و وابستگی به آمریکاییها و موافق استقلال ایران بود، ولی به آن معنا ضد سرمایهداری و ضد مالکیت خصوصی نبود و کاملا با ایده چپ مخالف بود. بنابراین ما در مقطع انقلاب با یک تناقض روبرو میشویم: مهندس بازرگان به نخستوزیری منسوب میشود، ولی طرز فکر او چندان با ایدئولوژی غالب بر جریان انقلاب در ایران مطابقت ندارد و این اختلاف خیلی زود در شورای انقلاب، بروز میکند.
اختلاف اقتصادی بینش مهندس بازرگان و شورای انقلاب بر کدام محورها استوار بود؟
اختلافاتشان بسیار روشن بود، بازرگان علنا در سخنرانیهایش متذکر میشد که «باران خواستیم سیل آمد» و این به مذاق انقلابیون خوش نمیآمد. در خصوص تصمیمات اقتصادی میگفت این کارهایی که شما میکنید، دولت را به کارفرمای بزرگ تبدیل میکند و این همان کاری است که شاه هم داشت میکرد. او مخالف دولتی کردن سفت و سخت اقتصاد بود، ولی زورش نمیرسید با این تصمیمات مقابله کند. در دولت بازرگان، تنها کسی که از نظر اقتصادی به او نزدیک بود، دکتر سحابی بود، اما این مهندس سحابیِ پسر بود که نقش اقتصادی مهمی در دولت موقت داشت، و رئیس سازمان برنامه شد و تصمیمات مهم اقتصادی را در اوایل انقلاب اتخاذ کرد. مهندس سحابی کاملا ایدههای چپ داشت و با مشاهده موضعگیریهای مهندس بازرگان از حزب نهضت آزادی جدا شد اما همچنان در دولت موقت حضور موثری داشت.
در شورای انقلاب که مهندس بازرگان هم در آن عضویت داشت، تصمیماتی گرفته میشود که با تفکرات اقتصادی بازرگان سازگاری ندارد. به طور مثال در بهار ۱۳۵۸، چند ماه بعد از پیروزی انقلاب، اولین کار اقتصادی دولت موقت، ملی کردن بانکهاست، یعنی حدود ۲۵ بانک مختلط یا خصوصی که در آن زمان وجود داشت، همه ملی میشوند. منتها این مصوبه شورای انقلاب است و نه دولت موقت. دولت موقت فقط مجری این سیاستگزاری بود، ولی در هر حال ملی کردن نظام بانکی کشور به پای دولت موقت نوشته میشود. جریان دولتی کردنها و مصادره بنگاههای بزرگ اقتصادی هم بلافاصله بعد از آن اتفاق میافتد، که آن هم در شورای انقلاب به تصویب میرسد و دولت موقت مهندس بازرگان، دوباره مجری آن است. مصوبه دیگر شورای انقلاب، ناظر است بر تقسیم خیلی رادیکال زمینهای کشاورزی و خرد و کوچک کردن آنها که آن زمان دولت بازرگان ابلاغ کننده و مجری آن میشود.
اگر به سابقه فکری و ذهنی آقای بازرگان دقت کنیم، میبینیم اندیشه مهندس بازرگان با هیچ کدام از اینها سازگار نیست، ولی دولت او به ناگزیر مجری همه این مصوبات میشود. او در عمل مخالفتی نمیکند، اما در حرفها و سخنرانیهایش مخالفت خود را ابراز میکند. او در همان زمان که میگوید موافق دولتی کردن اقتصاد نیست، ولی مصوبه شورای انقلاب را هم باید اجراکند و البته باید یادآور شد که در دولت بازرگان، فقط شخص خودش، و مقداری هم دکتر سحابی اینگونه فکر میکردند، ولی بقیه تیم دولت مهندس بازرگان و حتی اعضای نهضت آزادی که آن زمان حزب غالب در دولت موقت بود، موافق این کارها بودند و بر خلاف مهندس بازرگان فکر میکردند. تفکر بازرگان با جریان فکری اقتصادی نهضت آزادی و دولت موقت متفاوت بود و زاویه داشت. ولی بازرگان چون در اقلیت محض بود، غیر از اینکه مخالفت خود را در قالب سخنرانیهایش اعلام کند، کار دیگری نمیتوانست انجام دهد. منتها آن زمان حزب توده که دنبال اهداف سیاسی خود بود، به این نتیجه میرسد که بهتر است برچسبی به دولت بازرگان بزند و آن را از صحنه خارج کند، چون مهندس بازرگان آشکارا مخالف چپها و حزب توده بود و این را هم پنهان نمیکرد. همان زمان که حزب توده بساط خودش را در شهرهای مختلف از جمله تهران به راه انداخته بود، و ساختمان گرفته بود و مرکز فعالیت خودش قرار داده بود، مهندس بازرگان که نخستوزیر موقت بود، در یکی از سخنرانیهایش میگوید حزب توده اساسا غیرقانونی است و طبق قانون، نباید فعالیت کند. حزب توده هم این را نشانه غیر انقلابی بودن بازرگان معرفی میکند چراکه با استناد به قوانین زمان شاه مدعی غیرقانونی بودن حزب توده است.
در میان انقلابیون، شخصیت دیگری هم بود که همانند بازرگان بیندیشد؟
مهندس بازرگان از نظر فکر اقتصادی تنها بود، هم در داخل نهضت آزادی و هم در دولت موقت، ولی این نافی مسئولیتش در دولتی کردن اقتصاد نمیشود. من نمیخواهم او را تبرئه کنم، بالاخره این کار در دولت او انجام شد، و او اگر واقعا مخالف بود و میخواست در مقابل اینها بایستد، شاید باید زودتر استعفا میداد، ولی میدید که در داخل نهضت آزادی هم همینطور فکر میکنند، یعنی فقط خودش مانده، که مخالف این سیاستهاست. بنابراین با این شرایط کنار آمد. ولی این نکته را هم بگویم مهندس بازرگان شخصیت فوقالعاده محکمی داشت، خیلی کم میتوان در دنیای سیاست کسی را از نظر صداقت، ثابتقدم بودن، داشتن اصول فکری و پایبند بودن به اخلاق همچون او پیدا کرد. بازرگان در زمستان سال ۱۳۷۳ فوت کرد. او اواخر عمرش در برخی مجالس و سخنرانیها، تمام زندگی سیاسیاش را تا آن زمان زیر سوال میبرد و میگفت اشتباه بزرگ وی وارد کردن دیانت در سیاست بود. تصور کنید انسانی در سن هشتاد و چند سالگی، که تقریبا تمام عمر خودش را از بیست سالگی به مدت شصت سال فعالیت سیاسی کرده، ابایی نداشت زندگی سیاسی خود را زیر سوال ببرد و بگوید که اشتباه کرده است. متاسفانه فوت غیرمترقبهاش در سوئیس، خیلی زود و نابهنگام به تحول فکری که آغاز کرده بود، پایان داد. در هر صورت او این صداقت و جسارت را داشت که اعتراف کند بیش از شصت سال در اشتباه بوده است.