iran-emrooz.net | Tue, 27.06.2006, 4:58
اعتبار اخلاقی حقوقبشر به چه معناست؟
بهرام محيی
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
سهشنبه ٦ تير ١٣٨٥
منظور از اعتبار اخلاقی حقوق بشر چيست؟ برای پاسخ دادن به اين پرسش، بايد خاطر نشان ساخت که حقوق، ادعاهای توجيهشده يا توجيهپذير از طرف دارنده يا حامل حقی نسبت به مخاطب خود بر پايهی مبانی حقوقی است. در مناسبات حقوقی، مبانی حقوقی، سرچشمهی ادعاهای حقوقی میباشند. حقوق قانونی، ادعاهايی دادخواهانه در چارچوب قوانين يک کشور هستند که خدشهدار کردن آنها میتواند با اقدامات تنبيهی ارگانهای دولتی روبرو گردد. حقوق قانونی، از همهی اعضای يک جامعهی معين، رعايت و فرمانبری میطلبند.
اما حقوق اخلاقی بر خلاف حقوق قانونی، ادعاهايی بر پايهی مبانی صرفا" اخلاقی و مدعی اعتباری جهانشمول هستند. به عبارت ديگر، حقوق اخلاقی برای همهی انسانها تعهد و الزام به همراه میآورند. حق، با احترام به خويشتن در پيوند است، چرا که آدمی به ميانجی آن، احترام نسبت به ارادهی خويشتن را مدعی میشود. حقوق اخلاقی، چنين ادعايی را از همگان در مقابل همگان انتظار دارند. (مانند احترام برابر برای همگان).
حقوق بشر، زير مجموعهای از حقوق اخلاقی است. حقوق بشر جزو حقوق عمومی به حساب میآيد که انسان به مثابه انسان از آن برخوردار است. اين حقوق مانند حقوق موضوعه، لزوما" در ارتباط با مناسباتاجتماعی ميان انسانها قرار ندارد. جايگاه حقوق بشر مستقل از کنشها و قراردادها در مناسبات اجتماعی است. حقوق بشر را نمیتوان از هيچ انسانی دريغ کرد و بنابراين يکی از اصلهای عمومی آن اين است که هر انسانی حق دارد مانند همهی انسانهای ديگر از احترام برابر برخوردار باشد، چرا که جزو خانوادهی بزرگ بشری محسوب میگردد.
شايد بتوان گفت که حقوق بشر نيز مانند ساير حقوق، حقوقی اعطا شده است، اما نه از طرف ذاتی مافوق طبيعی يا اخلاقی، بلکه نهادی که آن را اعطا میکند خود انسان است. اين خود ما هستيم که خود را تحت اخلاق احترام برابر و جهانشمول قرار میدهيم. اين «جبر» اخلاقی ماست که شالودهی حقوق بشر را میريزد. حقوق بشر ادعاهايی معين و از منظر اخلاقی موجه نسبت به چيزی است که نمیتوان آن را از هيچ انسانی دريغ ورزيد. خدشهدار کردن اين اصل، از منظر عقلانی توجيهپذير نيست.
حقوق بشر بر پايهی اخلاقی جهانشمول و يکسان در مورد احترام برابر استوار است. به اين معنا بايد هر انسانی را از جايگاهی بيطرفانه به مثابه فردی برابر و خودمختار به رسميت شناخت. انسانها از اين حق اخلاقی برخوردارند که با آنان با احترام رفتار شود. موضوع احترام متقابل و برابر، چيزی جز خودمختاری يا خودآيينی فرد نيست.
امروزه هر انديشهی سياسی که ادعای معقول بودن داشته باشد، نمیتواند آغازهی خود را بر تصور برابری ميان انسانها قرار ندهد. در عصری که دريافتهای متافيزيکی، دينی و سنتی اعتبار خود را در اين زمينه از دست دادهاند، غيرممکن است که بتوان بدون به رسميت شناختن امر برابری ميان انسانها، به توافقی در خواستههای مشترک سياسی دست يافت.
هنجارها و حقوق عمومی تنها زمانی از منظر اخلاقی مستدل هستند که از طرفی بصورت متقابل توجيهپذير باشند، يعنی از فردی نسبت به فرد ديگر چيز بيشتری مطالبه نکنند، و از طرف ديگر از عموميت برخوردار باشند، يعنی مورد پذيرش عموم واقع گردند. احترامی را که انسانها بصورت متقابل مديون يکديگرند، احترام به خودمختاری فرد را طلب میکند. اين امر به مثابه مشروعيت اخلاقی، در خودمختاری فرد آن نهادی را میبيند که در مقابل آن قاعدهها، هنجارها و حقوق عمومی نيازمند توجيه هستند. تنها چنين قواعدی میتوانند از منظر حقانيت معتبر باشند.
حقوق بشر به مثابه حقوق اخلاقی را نمیتوان مشروط به پيروی از آن و يا به رسميت شناختنش کرد. معنای اين سخن آن است که اين حقوق حقوقی است که انسانها آن را متقابلا" به يکديگر اعطا کردهاند و چنانچه آن را به مثابه وظيفهای اخلاقی به رسميت شناسند، موظفند اعتبار آن را نسبت به حقوق موضوعه مقدم دارند. بنابراين میتوان گفت که مخاطبان حقوق بشر پيش از هر چيز خود ما انسانها به مثابه اعضای يک خانوادهی بزرگ هستيم. يعنی تک تک افراد و کل آنان در سراسر جهان فراخوانده میشوند تا حق بشری را محترم شمارند و رفتار خود را با آن منطبق سازند.
اما موضوع در اين نکته پايان نمیيابد. حقوق بشر به مثابه فراخوانی خطاب به فاعل اخلاقی، بايد از حقوق اخلاقی صرف به حقوق موضوعه و قانونی فرارويد و در يک دولت حقوقی نهادينه شود، بصورتی که خدشهدار کردن آن با تنبيهات متکی بر ابزار جبر دولتی روبرو گردد. بنابراين میتوان نتيجه گرفت که حقوق بشر تنها میتواند در آن نظامهای سياسی متحقق گردد و پاسداری شود که از حقانيت برخوردارند و بر مدار قانون میچرخند.
افزون بر آن، فروکاستن حقوق بشر به اخلاق صرف نيز درست نيست، چرا که اين حقوق فقط با ارزشگذاری اخلاقی در مورد کنشهای داوطلبانهی فردی سروکار ندارد که هر کس خود جداگانه دربارهاش تصميم بگيرد و مسئول آن باشد. حقوق بشر بيشتر در زمينهی يک آموزهی ويژهی عدالت قابل فهم است که نظم بنيادين جامعه، يعنی نهادهای گوهرين آن و بويژه قانون اساسی و مناسبات اجتماعی و اقتصادی را موضوعيت میبخشد. در رابطه با چنين نظم بنيادينی، برای هر فرد تنها سهم کوچکی در مسئوليت اخلاقی شخصی و ميدان تنگی برای هدايت و مانوور باقی میماند. با اين حال همهی افراد در کل خود دارای يک مسئوليت جمعی اخلاقی هستند. برای پاسخ مناسب به چنين مسئوليتی، به نهادهای دادگستر در يک نظم بنيادين دولتی و سياسی نياز است. و اين همان استدلال گوهرين اخلاقی يا عدالتخواهانه جهت تثبيت نهادها و ساختارهای اساسی دولتی برای جوامع سياسی است.
در دولتهای مدرن دمکراتيک، نهادها با ميانجی حقوق موضوعه هدايت میشوند. هنگامی که در روند قانونگذاری، حقوق اساسی با الهام از حقوق بشر تدوين میگردد، ما همزمان با روند تبديل حقوق اخلاقی به حقوق قانونی دولتی روبرو هستيم. به اين ترتيب، از منظر مفهومی عنصر تازهای وارد مناسبات حقوقی میگردد که معنای آن چنين است: از حق قانونی برخوردار بودن، همواره به اين معناست که ادعايی مؤثر و قابل اجرا برای پاسداری از اين حق مطرح است. در همين سطح دولتی است که حقوق بشر میتواند به عنوان حقوقی دادخواهانه پيگيری شود. در اينجاست که حقوق بشر به حقوق اساسی تبديل و تضمين میگردد. البته اين امر به معنای آن نيست که از آن پس ديگر حقوق بشر هرگز نقض نمیشود، بلکه صحبت از سازوکارهايی است که در مقياسی خردگرايانه بطور مؤثر زمينهای فراهم میآورد که افراد بتوانند به حق بشری خود برسند.
بنا بر ملاحظات فوق میتوان گفت که حقوق بشر صرفا" از جنبهی مبانی تاريخی خود نيست که دولتهای حقوقی را مخاطب قرار میدهد، بلکه از اين جنبه که برای انسانها اين ضمانت کانونی را فراهم میآورد تا آن را از مطالبات اخلاقی انتزاعی، به ادعاهای مشخص حقوقی تبديل سازند.
نکتهی ديگری که بايد به آن اشاره کرد اين است که حق موضوعه بايد از نظر اخلاقی نيز مشروع باشد. به عبارت ديگر، ادعاهای موجه افراد برای احترام برابر، اجازه ندارد خدشه دار شود. بنابراين هر جبر حقوقی بايد بصورت متقابل و عمومی قابل توجيه و پيروی از آن ناشی از بصيرت افراد باشد. يک همبود انسانی تنها هنگامی دارای يک نظام بنيادين عادلانه است که هدف آن عمدتا" تثبيت مناسباتی عادلانه باشد. به اين اعتبار، تثبيت حقوق بشر به مثابه هستهی مرکزی حقوق قضايی، بايد يکی از هدفهای اساسی دولت باشد. البته معنای اين سخن آن نيست که همهی حقوق معتبر بايد تبديل به حقوقی اخلاقی شوند، بلکه اينست که برای توجيه حقوق بشر و هستهی اخلاقی و انتزاعی آن که بايد در حقوق اساسی مشخص و نهادينه شود، استدلالهای اخلاقی ضروری هستند.
در قوانين اساسی کشورهای دمکراتيک، همين حقوق بشر بنيادين است که صورت حقوق اساسی را به خود میگيرد. حقوق بشر، چارچوب ميدان بازی برای تصميمات مشروع دمکراتيک را ترسيم میکند. در همين چارچوب هنجاری است که روندهای دمکراتيک از طرفی قادر میشوند تفسيرهای ضرور حقوقی و مشخص کردن حقوق بشر را عملی سازند و از طرف ديگر، بر پايهی معيارهای عملی و اخلاقی، نظام سياسی را نهادينه و تنظيم کنند. قوانين و برنامهها تنها هنگامی به مفهوم حقوق بشری عادلانه هستند که در چنين چارچوبی قرار گيرند و بر پشتوانهی يک قانون اساسی عادلانه متکی باشند. بدينسان حاکميت سياسی از طريق حقوق اساسی مدون در قانون اساسی، و اين دومی از طريق خصلت اخلاقی حقوق بشر، بصورتی هنجاری محدود شدهاند.
حقوق بشر با خود وظايف اخلاقی ديگری نيز به همراه میآورد. از جمله اينکه انسانها را موظف میسازد تا به ياری کسانی برخيزند که عليرغم پاسداری دولت، به گونهای در حق آنان ظلم شده است. اين وظيفهی به ياری ديگران برخاستن، متوجه همه افراد به مثابه اعضای يک همبود اخلاقی است و از آنان میطلبد تا به مثابه شهروند جهانی (جهانوند)، از طريق ايجاد نهادهايی، اينگونه حقکشیها را بطور مؤثر مانع شوند. چنين نهادهايی میتوانند صورتهای گوناگونی به خود گيرند. مثلا" از طريق تغيير نهادهاي درون دولتی، برای عادلانهتر کردن آنها و پاسداری از موازين حقوق بشری. در چنين موردی، افکار عمومی جهان، سازمانهای بين المللی مانند سازمان ملل و زيرنهادهای آن، دادگاههای بينالمللی و جامعههای مدنی فراگير، نخستين مخاطبان چنين مطالباتی هستند. اگر چنين نهادهای درون دولتی به سرعت قابل تحقق نباشند، دولتهای ديگر جهان بايد سريعا" به ياری قربانيان بشتابند و از طريق کمک و حمايت (مانند پناهندگی و غيره) آنان را در پناه خود گيرند. چنين کمکهايی بويژه در زمانی که حق بشری شهروندان کشوری از طريق کشور متجاوزی نقض میگردد، از اهميت زيادی برخوردار است. در اينگونه موارد بايد تلاش کرد تا صلح ميان دو کشور متخاصم هر چه زودتر دوباره برقرار گردد. چرا که تجربهی تاريخی میآموزد که حقوق بشر در شرايط جنگی ميان دولتها، از هر زمان آسيب پذيرتر است.