هنگامیکه به مقایسه روشنفکران انقلاب مشروطه با انقلاب ۵۷ می پردازیم نه تنها هیچ شباهتی بینشان نیست بلکه اختلافی عظیم نیز دیده میشود.
نسل روشنفکران دهه چهل و پنجاه شمسی، گویی نه تنها کوچکترین شباهتی به نسل روشنفکران انقلاب مشروطیت نداشتند، حتی عجیب اینکه در بسیاری موارد در تقابل با آنها بودند. در واقع، به جای روشنگری روشنفکران صدر مشروطیت و نقد خرافات موهوم و به قول فرانسیس بیکن «بتهای ذهنی» مردم، اینان عینک ایدئولوژیک بر چشم زده بودند و شیفتهی توده مردمی بودند که آن را نمیشناختند. مردمی که جهل و خرافهی آنان همیشه در بنای رفیع استبداد و استحکام آن نقش اصلی را بازی میکند!
انقلاب مشروطیت، نوگرایی، تجدد و آری گفتن به زندگی بود، و اهداف روشنفکرانش نیز ملموس و محسوس و در روی زمین، دست یافتنی بود و برخلاف آرمانشهر روشنفکران انقلاب ۵۷ که اهدافشان دور از دسترس و در افقهای دور و مه آلود بود و به چنگ آوردنش نیز مستلزم گذشتن از دریای خون باشد. بنابراین، جریانهای چپِ مسلحانه یا غیرمسلحانهی دهه چهل و پنجاه شمسی نه تنها هیچ سنخیتی با انقلاب مشروطه و مشروطهخواهان و پروژه دمکراسی خواهی ایرانیان نداشتند بلکه حتی در تضاد با آن بودند.
روشنفکران انقلاب مشروطیت از غرب مفاهیمی چون قانونگرائی، آزادیهای فردی، حقوق فردی، شهروندی، پارلمان، نوسازی و مدرنیزاسیون... را گرفته بودند، اما متاسفانه روشنفکران نسل دهه چهل و پنجاه، همگی آن مفاهیم را مفاهیمی بورژوائی و لیبرالی و فراوردههای منحوس امپریالیسم سرمایهداری تعبیر میکردند!
در واقع، اگر روشنفکران انقلاب مشروطیت در پی بنای آزادی، نوسازی و تجدد بودند اما اکثریت روشنفکران دهه چهل و پنجاه اعم از راست یا چپ، دقیقاً برضد آن بودند.
پس نه تنها هیچ مشابهتی بین آخوندزاده، طالبوف، رسولزاده، ملکم خان، مستشارالدوله و طالبوف با امثال فردید، شایگان، جزنی، طبری، آل احمد و شریعتی وجود نداشت، بلکه حتی بینشان تضاد بود.
اگر درد گروه اول قانون و حقوق شهروندی بود، برعکس، گروه دوم آنها را از فراوردههای پلید و از ترهات نظام سرمایهداری می شمردند، اگر درد گروه اول نوسازی و آوردن راه آهن سراسری و اصلاحات ارضی بود. در مقابل، گروه دوم در فرار از اکنون، در پی آینده و یا گذشتهای دور از دسترس بودند مانند شریعتی در پی «بازگشت به خویشتن» یا مانند شایگان «آسیا را در مقابل غرب» مینهادند و یا چون نراقی در پی «آنچه خود داشت» بودند که در ضدیت با نوسازی، دنیای مدرن و تکنیک... چنان میتاختند که به عنوان مثال، آل احمد به مانند دون کیشوت که با شمشیر چوبین به آسیاب حمله میبرد، در کتاب غربزدگی بر تراکتور حمله برده، خیش و تاپاله گاو را به تراکتور و کود شیمیایی ترجیح میدهد! و در «سنگی بر گوری» هرچه بر دهنش آمده، نثار دکتر زنان و زایمان کرده که میخواسته مثلا سیمین خانم نازا را معاینه کند!
اینان متأثر از فضای «جنگ سرد» و «جهان دو قطبی» بودند، جهانی مشحون از دگماتیزم و ایدئولوژی جزمی که حقیقت را در انحصار خود میدانست مخصوصا آن بخش چپ زده که شیفته دود و باروت بودند و راه نجات و آزادی را تنها در لوله تفنگ میجستند.
و عجیب اینکه آن گروه اول بیشتر از مکتبخانهها سر برکشیده بودند و مانند گروه دوم دکتری و مهندسی از سوربن فرانسه یا سویس و آلمان نبودند...!
پارادایمها و مفاهیم ساخته و تراشیده میشوند تا به وسیلهی آنها واقعیتهای بیرونی را بفهمیم اما غافل از آنکه بسیاری مواقع، خود مفاهیم و پارادایمها به شکل حقایقی ثابت، لایتغّیر و ازلی درمیآیند و چنان به عادت و قوالب مألوف بدل میگردند که به مانند تارهای عنکبوتی، بندی برای به دام انداختن خود ما میگردند در اینصورت، نه تنها ما را از درک واقعیتها باز میدارند، بلکه شک کردن و نقد کردنشان نیز گناهی نابخشودنی به شمار میآید.
در نتیجه، به جای اینکه دو بال پرواز ما برای عروج به افقهای دور و شناخت ناشناختهها شوند به بندی گران بر پای ما مبدل میگردند...
منبع: کانال تلگرام نویسنده