اردیبهشت ۱۴۰۰
نقش مفاهیم در ادراکات و رفتارها
نمونه موردی: تصورات پیرامون کاپیتالیسم؟
راه هموار است و زیرش دامها / قحطی معنا میان نامها (مولانا)
اهمیت ویژه زبان و ادبیات زمانی روشن میشود که ابتدا بدانیم زبان و در کنار آن ادبیات نوشتاری و هنر تنها وسائلی هستند که انسان به وسیلهٔ آنها قادر است احوال درون و برداشتهای خود را از واقعیات با دیگران در میان گذارده و به این وسیله در اجتماع شرکت نموده و با محیط خود وارد تعامل شود. در این راه او میبایست به نوعی با دیگران تفاهم پیدا کند. جهت ایجاد تفاهم انسان از واژهها استفاده میکند و پیش فرض آن این است که افراد بر سر محتوای واژههایی که استفاده میکنند برداشتی مشترک داشته باشند. برداشت مشترک منوط به آن است که در مغز انسانها برای هرچیز و یا واژهای ابتدا مرجع یا تصور پیشینی (reference) مشترکی وجود داشته باشد. اما این درک مشترک هنگامی که واژهها معانی عمیق تری پیدا میکنند دشوار میشود.
مشکل بیشتر اما زمانی نیز ایجاد میشود که بخواهیم به ویژه واژههای سیاسی و اجتماعی و علمی و مکتبی و فلسفی را از زبان و فرهنگ دیگری ترجمه کرده و معنای واقعی آنها را در فرهنگ دیگری عمومیت داده و در گفتمان آن را معیار قرار دهیم.
این موضوع قابل فهم است که بسیاری از هموطنان متعهد به زبان مادری و اجدادی اصرار فراوان جهت پیدا کردن مترادفهای فارسی برای این نوع مفاهیم دارند، اما در بسیاری از موارد این تلاش ناآگاهانه تا جایی خطرناک میشود که آن مقوله از بافت اصلی خود (کنتکس علل پیدایش و قوام فرهنگی و تاریخی آن در حوزه فرهنگی و تاریخی دیگر) خارج شده (و یا منحرف شده) و معنایی پیدا میکند که دیگر ارتباط چندانی با محتوا و مقصود مفهوم اصلی نداشته و بالکل نه تنها محتوای اصلی آن مقوله را نمیرساند، بلکه باعث سوء تفاهمهای عجیب و غریب شده و انسانها نیز در ارتباط با رشد فرهنگی خود ادراکی دیگر از آن پیدا میکنند.
تجربیات بسیار دردناکی نیز در همه جوامع نشان میدهند که در این موارد امکان سوء استفادهها تا چه میزانی وسیع میشوند که انواع پوپولیسم از آن نشئت گرفته و امثال حکومتهای عوامفریبانه و استالینیسم و پلپوتها را همراه میآورد.
بر این اساس بود که زنده یاد استاد باطنی میگفت زبان میتواند هم در خدمت حقیقت قرار گیرد هم در خدمت فریب.
پیدا کردن مفاهیم مناسب و قابل فهم همه، برای بیان مسائل ذهنی حتی در یک حوزه زبانی/تاریخی و در جهانی که همواره همه چیز پیچیده تر میشود زمانی دشوار میشود که آن مفهوم بدون تعریف مشخص و درک مشترک گاه در بین کارشناسان، با معانی ناروشن در بین عوام نیز رواج پیدا کرده و معیاری برای تعامل قرار گیرد، چرا که ادراکات انسان از مفاهیم رابطهای مستقیم با فرهنگ و تاریخ گذشته و نحوه سوسیالیزاسیون (فرآیندی که فرد هنگام ورود به جامعه از آن طریق و در ارتباط با محیط خود رشد رشد میکند) و شرایط فرهنگی و اجتماعی او در زمان حال دارد. به عنوان یک نمونه ساده مفهوم «شهروند» برای یک فرد شهرنشین و یک روستائی که شهر را یک بار دیده و یک روستایی که تاکنون شهری را ندیده معانی بسیار مختلف و گاه قطعاً متضادی دارد. در این شرایط طبیعی است که این سه فرد هرگز قادر به رسیدن نظری مشترک پیرامون مثلا الزامات شهرنشینی نخواهند شد. مولانا در داستان توصیف فیل توسط سه فرد کور در مثنوی به خوبی این مشکل را شرح داده است.
در کنار این موضوع، توان ادراك انسان در شناخت واقعیت- شامل شناخت عقلی و احساسی- با چند مشكل نهادینه روبرو است.
مشكل اول این كه ما قادر به شناخت مستقیم واقعیت (حقیقت) نیستیم. این امر روشنی است که واقعیت خارج صرفاً به صورت فیلتر شده توسط حواس پنجگانه در مغز منعکس میگردد. اما آن چه حاصل میشود الزاماً یك تصویر حقیقی از واقعیت نیست.
مشكل بعدی تعامل مغز و زبان است، به این معنا كه تا زمانی كه انسان قبلاً چیزی را ندیده، یعنی مغز تصویر مشخصی از آن را در خود ثبت نكرده و با مفهوم خاصی در زبان آنرا در ارتباط قرار نداده باشد، مفاهیم و واژهها كه علائمی قراردادی بیش نیستند، هیچگونه اطلاعاتی پیرامون آن چیز در اختیار انسان قرار نداده و انسان یا از آن اظهار بیاطلاعی كرده و یا براساس آن چه که برای او توصیف شود، تصوری برای آن حدس میزند. در مثالی بسیارساده تصور كنیم فردی را كه تا كنون میزی ندیده است، مسئول ساخت میز كنیم و تا چه حد این بینش مبتذلی است كه در همین حال استدلال كنیم (هواداران مکاتب و ایدئولوژیها همین امروز چنین میکنند) که چون او متعهد به مكتب خاصی است، میز ساز بهتری است!
مشكل سوم كه موضوع به مراتب پیچیده تر از موضوع اخیر است مربوط میشود به ادراك مفاهیم احساسی. مثال در زمینه مفاهیم احساسی این كه میدانیم چنانچه فردی در كودكی به عنوان نمونه محبت را نیاموخته و احساس نكرده باشد، یعنی نرم افزار لازم را جهت تصور و احساس مربوطه را در ذهن ثبت ننموده، كه ناراحتی و عصبانیت را میتوان بدون توسل به زور و به كمك بیان و استدلال نیز ابراز كرد، این فرد در زندگی همواره رفتار غریزی خشونت آمیز خواهد داشت، زیرا زندگی انسان طی صدها هزار سال بیشتر نیازمند بکار گیری خشونت بوده و این رفتار به مرور تبدیل به غریزه دراو شده. توضیح بیشتر آن که نظامهای تربیتی حتی تا چند دهه پیش بر این مبنا استوار بود و امروزه نیز به محض این که گروهی قادر به استدلال نباشد و یا آن را نیاموخته باشد، فورا متوصل به زور(فیزیکی و روانی) میشود.
حال هر چه شما قباحت رفتار خشونت آمیز را بر شمرده واز خوبی رفتار صلح آمیز صحبت كنید، رفتار این فرد تا زمانی كه منظور از رفتار صلح آمیز را ندانسته و نحوه كاربرد آن و امتیاز آن را احساس و تمرین نكند، رفتار او هیچ تغییری پیدا نخواهد كرد، مگر این كه این روش را به مرور در محیطی مناسب و یا با کمک روانشناسان بیاموزد.
نمونه دیگری پیرامون مفاهیم ذهنی ساده درون فرهنگی ما از جمله واژه آزادی است. یك مثال تاریخی به سادگی از جامعه خودمان منظور را توضیح میدهد. در ادبیات و اشعار پیش از دوران انقلاب مشروطه هر گاه این واژه بكار برده شده، منظور آزادی از زندان بوده و بعدها هم اقشار فرهنگی عقب مانده از آن بی بند و باری میفهمیدند. بد نیست در این ارتباط و نمونهای دیگر این خاطره را از زمان انقلاب بازگو کنیم که از فردای انقلاب برخی رانندگان با این تصور خویش از آزادی، پشت چراغ قرمز نمیایستادند!
حال در اینجا با مشكل دیگری هم در مكانیسم ادراك انسان روبرو میشویم كه انسان در فرآیند تربیت و سوسیالیزاسیون همواره با مشكل دیگری به مرور و در كنار حواس پنجگانه هنگام شناخت روبرو است. این چیزی است كه به آن «باورها» یا “اعتقادات” میگوییم و هنگام ادراك واقعیات خارج، این فیلتر نیز در ذهن توسط ناخودآگاه فعال است و ادراك میبایست (و همواره چنین است) ابتدا از آن عبور كند. جدیدترین تحقیقات رفتاری نشان میدهند که غالب تصمیمات بظاهر آگاهانه ما بدون وقوف ما پیشاپیش توسط ناخودآگاه گرفته میشوند!
باورها همان چیزی میتوانند باشند كه شاید کسی چون مولانا به این اندازه روشن و ساده و موجز از آن تحت عنوان «شیشه كبود» در مقابل چشمان در شعر معروفش یاد نكرده و او خود هنگامی كه شمس او را متوجه آن نمود، از وجودش آگاه شد و تا آنجا پیش رفت كه میگویند برای تمرین كنار گذاردن این شیشه، شمس او را حتی از مطالعه كتب قدیمی و حتی آقار پدرش بر حذر داشت! اهمیت این موضوع تا آن حد است كه تصور كنیم مولانای روحانی بنام، بدون كنار گذاردن این شیشه كبود در بازار مس کوبان شروع به رقص نمیكرد و این چنین آثار جاودانهای ابداع نمیکرد و دانش نیز هیچگاه نه موفق به شناخت و نه قادر به تحولات محیر العقول در مبانی خود میشد! باورها در تصویری سادهتر عبارت از نرم افزاری سنجشی (ترازوی) و قضاوتی است كه به مرور بر سخت افزار مغز انسان سوار میشوند و سنتها در آن نقش زیادی دارند.
پیش چشمت داشتی شیشه كبود / ز آن كبودت جمله عالم مینمود
در بالا اشاره شد که ادراك دشوارترین مفاهیم ذهنی همانا مربوط به فهم مذاهب و مكاتب اجتماعی و ره آوردهای علوم و فلسفه هستند و بزرگ ترین درگیریها نیز در تاریخ و همچنین قرائتهای گوناگون و گاه متضاد حاصل عدم درك مشترك آنها است. اما مشكل فهم صحیح، به ویژه هنگام ترجمه، بازهم لاینحل باقی میماند، زیرا كه فرد بطور عینی و ملموس از شرایط فرهنگی و تاریخیای كه فیلسوف و یا پایهگذار مكتب به موضوعات مطرح در آن رهنمون شده ناآگاه است و آن موضوعات را براساس شرایط فرهنگی خود تصور و ادراك و حتی احساس میكند. یك مثال ساده و بسیار آشنا این كه چگونه عدهای فرنگ رفته و حتی آنجا تحصیل كرده، ضد غرب میشوند و عدهای دیگر مدافع آن و برخی هم در عین دفاع از آن به نقد آن میپردازند و یا بالعكس؟ تفاوت این افراد در كجا و چیست؟ بدتر از آن قضاوت افرادی است در مورد غرب که اساسا آنجا را ندیدهاند. نمونه بارز دیگری را که ما به وضوح پس از انقلاب در ایران شاهد بودیم، این بود که رفتار روحانیونی که مدتی در خارج زندگی کره بودند، با نحوه اندیشه و رفتار روحانیون دیگر کاملا متفاوت بود.
به این ترتیب تا زمانی كه فرد به عنوان مثال تعریف جامعی پیرامون دموكراسی نیاموخته و یا فراسوی آن، آن را تجربه نكرده باشد، هیچگونه تصور معقولی پیرامون آن از او نمیتوان انتظار داشت. ما شاهد بودیم كه چگونه عوام (البته با توصیه حزب توده) در ایران معنای واژه لیبرالیسم را تا حد ناسزا و کثیف پس از انقلاب کاهش داده بودند! و نیروهای چپ چگونه با جریانی که در راس انقلاب به همت افرادی چون بازرگان و علی اصغر حاج سید جوادی جهت دفاع از حقوق بشر درست کرده بودند تحت عنوان تلاش خورده بورژوازی مخالفت میکردند.
این موضوع فقدان ادراکات صحیح و یا متفاوت از مفاهیم، در حقیقت یكی از مسائل عمده شكست انقلابات به طور كل به شمار میرود، زیرا تصورات عمیق و فلسفی و روشنفکری پیشگامان و اندیشهگران انقلابات طبیعی است كه با تصورات عاملانی که آنها را متناسب با ادراکات و سطح فرهنگ خود بعدا به پیاده كردن آن اندیشهها میپردازند، حداقل در جوامع توسعه نیافته فرسنگها فاصله دارد. اما هنگام بروز انقلاب دیگر تنها آنها نیستند که با این نظریات جدید تصمیم گرفته و عمل نموده و در جامعه پیاده میکنند. حال تصور کنیم که در بهترین حالت این افکار به دست روشنفکران در جامعهای با تاریخ و فرهنگ و نظام معیشتی دیگر، ضمن وجود سانسور بیافتد و بعد از آن توسط عوام آن جامعه نیز پیاده شود.به عبارت دیگر زمانی كه اندیشه و مكتبی عوام زده شد، تصورات مخدوش و عوامانه در نهایت جایگزین اندیشههای والا میشوند. در ادبیات غرب منجمله استفاده از مقوله «ماركسیسم عوامانه» رایج است. در انقلاب اکتبر در روسیه اگر لنین تا حدودی مطالعاتی در زمینه سوسیالیزم داشت و در غرب زندگی کرده بود، بلافاصله نسل بعد از او، یعنی استالین سوسیالیست نه تنها اهل مطالعه نبود، بلکه یک جانی بی سواد بالفطره از کار درآمد.
به عنوان نمونهای تاریخی در اینجا مثالی از تصورات و استنتاجات شیخ فضل الله نوری، یکی از مدافعان سر سخت سنّت و فطرت در انقلاب مشروطه را پیرامون آزادی و دموکراسی میآوریم. او در شب نامههایی که علیه مشروطه خواهان نشر میداد اتهاماتی به آنها وارد میآورد و از جمله به این موارد میتاخت: ” اباحه مسکرات، اشاعه فاحشه خانهها و افتتاح مدارس، تربیت نسوان و دبستان دوشیزگان، صرف وجوه روضه خوانی و وجوه زیارت در ایجاد کارخانجات و ساختن جاده و احداث راههای آهن و جلب صنایع فرنگ؛ اینکه تمام ملل روی زمین باید در حقوق مساوی بوده، ذمی و مسلم خونشان مساوی باشد؛ آتش بازی، عادات خارجه، هورا کشیدن و کتیبهها (= پلاکاردها)ی “زنده باد مساوات” و “برادری، برابری”؛ نشر عقاید مزدکیان، از جمله، کلمه آزادی؛ رواج فنون فحشا و فسق و فجور که زنها لباس مردانه بپوشند و به کوچه و بازارها بیفتند؛ و اینکه روزنامه چیها میگویند باید در ایران مجلسی باشد مثل پارلمنت آلمان.” (به نقل از محمد قائد در کتاب: ظلم، جور و دوزخیان زمین، ص ۲۴۱ )
دو مثال بارز دیگر از علی شریعتی فردی که نه تنها در خارج تحصیل کرده، بلکه رشته او جامعه شناسی بوده و در ایران لقب معلم انقلاب را به او دادند. نامبرده در اثرش با مخاطبان آشنا میگوید: ” فلاسفه چهرههای پفیوز تاریخند، و این تودهها هستند که به عنوان بهترین سربازان ایدئواوژیها، به مبارزه در تاریخ آغاز کردهاند، جان دادهاند و میدهند. بنابراین، میبینیم این فلاسفه نیستند که ایدئولوژی میسازند، مردمند که ایدئولوژی به وجود میآورند.”
در مثال دوم شریعتی چنین میگوید: ” فلان امریکائی که به تهران میآید و از طرف مموشهای شمال شهر و خانوادههای قرتی لوس اشرافی کثیف عنتر فرنگی احاطه میشود، تا چه حد جو خانواده ایرانی و روح جامعه شرقی ... را لمس کرده است.”
مثالی دیگر را از یک کج فهمی (نفهمیدن) بین المللی پیرامون جریان پیاده شدن اندیشه سوسیالیزم در جوامع گوناگون میآوریم. در غرب تفكرات ماركس و انگلس منجر به پیدایش موفقیت آمیز سوسیال دموكراسی شد، همین بینش در روسیه منجر به برقراری لنینسم و استالینیزم و در چین مائوئیسم و انقلاب فرهنگی شد كه مائو جهت حفظ قدرت خویش به راه انداخت و هوادارانش به گردن دبیران و آموزگاران طناب آویخته و در خیابانها گردانیده و اساتید دانشگاه را به كار اجباری در معادن میگماشتند و در كامبوج قدرت به دست خمرهای سرخ افتاد كه بر سر هر خیابانی یك جوخه اعدام افراد عینك زده ایجاد كرده بودند.
عین این قضیه با كم و بیش اختلاف در مورد قشر باصطلاح روشنفكران خودی هم كه با محتوای موضوعات و مفاهیم كاملاً آشنا نبوده و آنها را در واقعیت تجربه نكرده باشند میتواند صادق باشد. و علت آن چه را كه گفته میشود انقلابیون آن زمان نمیدانستند كه چه میخواستند، باید در این تصورات متضاد یافت. به عنوان مثالی دیگر، به احتمال بسیار دلیل پیروزی انقلاب بدون خونریزی وحدت دو آلمان در سال ۱۹۸۹ این بود كه چون در كشورهای صنعتی تفاوت زیادی در نحوه زندگی و رشد فرهنگی و سوسیالیزاسیون افراد در شهر و روستا وجود ندارد، تصورات همه اقشار (و یا حداقل سیاسیون) در مورد آنچه كه میخواستند تقریبا یكسان بود.
با این توضیحات با محدودیتها و اهمیت فوق العاده زبان و مفاهیم آشنا شده و به این نظر فیلسوف معروف ویتگنشتاین رهنمون میشویم که :
” ما پدیدهها را تحلیل نمیکنیم، (بلکه) مفاهیم ... و به تبع آن کاربرد واژگان را تحلیل میکنیم.”
حال مشكل بیشتر این كه هر چه دانش پیشرفت بیشتری پیدا میكند، یافتن اساساً لغتهای مناسب جهت بیان دقیق وقابل تصور دشوارتر و سختی ترجمه و یافتن مترادف آنها در زبان دیگر دو صد چندان میشود.
این مشكل در دهههای اخیر و با جهانی شدن صنعت الکترونیک تا جائی بیشتر شده كه دیگر در زبانهای اروپائی از پیدا كردن مفاهیم مترادف در زبانهای دیگر صرف نظر كرده و زبان انگلیسی را به عنوان زبان مرجع پذیرفتهاند. به این خاطر امروزه بدون تسلط بر این زبان، انسان به عنوان نمونه با مسائل مربوط به كامپیوتر و دنیای مجازی قادر به انجام هیچ كاری نیست. به عنوان مثال، با این كه آلمانیها تا حدود ۲۰-۲۵ سال قبل در جایگزینی مترادفهای آلمانی اصرار فراوان داشتند و حتی از آنجا که كامپیوتر در آلمان اختراع شد و در آغاز چون با آن صرفاً محاسبات ریاضیانجام میدادند، نام آن را حسابگر (Rechner) گذارده بودند، اما از زمانی كه با این دستگاه كارهای دیگری هم در آمریكا قابل انجام شد نام آن را «كامپیوتر» گذاردند و در آلمان نیز از این واژه استفاده كرده و اصطلاحات انگلیسی مربوط به این فن آوری را همان گونه وارد زبان آلمانی میکنند. از این رو حداقل نگارنده از آغاز از بكار بردن واژهای كه در ایران برای كامپیوتر، که تصور روشنی پیرامون آن داریم، تحت عنوان «رایانه» انتخاب كردهاند، همواره دچار اشكال میشود، زیرا که انسان هیچ تصوری از معنای آن ندارد، جز یک دلخوشی بی معنا و سر گیجه آور.
با این توضیحات مشاهده میكنیم كه لغات و مفاهیم و بطور كل زبان از چه اهمیت فوقالعادهای در فهم و رسیدن به نظرات مشترك و به طور کل در اداره و تحولات اجتماعی برخوردار است. از سوی دیگر تا چه حد حتی هنگام بكارگیری مفاهیم غربی میبایست جانب احتیاط را گرفت و حداقل برای مفاهیم مکتبی و فلسفی در صدد یافتن واژههای فارسی بر نیامد!
ادراك سراسر ناروشن و مخدوش چند مفهوم خارجی كه در انقلاب ۱۳۵۷ نقش بسیار مخرب و دردناكی ایفا كردند من جمله كاپیتالیسم و دموكراسی و لیبرالیسم و بورژوازی و خورده بورژوازی و سوسیالیسم و غیره بودند.
ازجمله مفاهیمی كه حتی در خود زبان فارسی همین نقش را ایفا كردند عبارت بودند از تضاد ادراكات پیرامون مفاهیمی چون آزادی، حقوق فردی و شهروندی، معنویت، اخلاق، عدالت، وابستگی و غیره.
نگارنده جهت توضیح بیشتر اهمیت این مسائل به عنوان نمونه ترجمه متن زیر را پیرامون مفهوم كاپیتالیسم كه آن را به سادگی سرمایهداری به فارسی ترجمه كردهاند میآورد تا نشان دهیم كه ادراكات پیرامون این مفهوم حتی در سرزمین مادری خود تا چه حد هنوز هم دچار اشكال است، چه رسد به حوزه فرهنگی ما كه شاید اكثراً تصوری از سرمایهداری شرقی ایرانی (كه محور آن دلالی و سود و سوداگری و استثمار صرف است و با هر نوع الزامات دیگر بیگانه و بدون ارتباط با الزامات تولید صنعتی) داشته باشند که از قرار هنوز هم به مرحله بینش سرمایهداری متكی بر محور تولید و لیبرالیسم نرسیده ایم ولی پس از انقلاب نطفههای کاپیتالیسم و لیبرالیسم واقعی را به همت روشنفکران ضد کاپیتالیست، به نفع سرمایهداری ایرانیای که شرح آن رفت، داغان كردیم. با این توجه که غالب منابع مورد استفاده روشنفکران ضد کاپیتالیست، اغلب ترجمه آثار نویسندگان وابسته به شوروی سابق و حزب توده بودند.
به خاطر كاهش این نوع سوء تفاهمات نگارنده به این باور رسیده است كه پرهیز از پیدا كردن مترادفها ولی تشریح منظور نظر و تاریخچه یك واژه خارجی به ویژه برای مكاتب فكری در مراکز آموزشی حتماً خدمت وافری در بر دارد و به این خاطر در متن زیر از استفاده لغت سرمایهداری بجای كاپیتالیسم صرف نظر شده.
نویسنده مقاله نوشتار زیر را ابتدا در سال ۱۳۸۹ در جریان بحران اقتصادی آن زمان نگاشته (که در شرایط پس از کرونا نیز به احتمال زیادعنوان خواهد شد) که بار دیگر بسیاری از نیروهای چپ مجددا آن را در بوق افول سرمایه داری کرده بودند که چنین نشد.
***
نویسنده آندره هبل
(Andre Hebbel) / 2011
بحران کاپیتالیسم؟!*
در این اواخر که فرسایش اوضاع بودجه دولتی همه کشورهای غربی جریان دارد، تظاهر کنندگان خلاق و خشمگین و همچنین کسانی که خود را در میزگردها کارشناس معرفی میکنند، کاپیتالیسم را ظاهراً خطای سیستم و از قرار عامل اصلی آن معرفی میکنند.
قبل از این نیز از سالهای ۸۳-۸۲ شمسی که بحران مالی آغازیدن گرفت در رسانههای حاکم بسادگی قصه بحران کاپیتالیسم سر داده میشد.
مفسران زیادی کاپیتالیسم مالی را با عناوینی چون “توربو کاپییتالیسم” و “کاپیتالیسم کازینوئی” ملبس کرده، از آن چهرهای هولناک چون حیوانی درنده ترسیم کرده و از آن چنین نتیجه میگیرند که این حیوان وحشی را باید به بند کشید و یا حداقل به آن نظمی بخشید و یا تا حدودی آنها را دولتی کرد.
در مجموع این بحثهای راجع به کاپیتالیسم احساسی هستند. کاپیتالیسمی که تحت عنوان نوعی از زندگی اجتماعی، اول بار بطور کامل و جامع توسط اقتصاد دانان لیبرال- کلاسیکی (klassisch-liberal) و فلاسفه اخلاق قرون ۱۸و۱۹ تعریف شد و سپس توسط نمایندگان مکتب اقتصاد ملی اتریش (Oesterreichische Schule der Nationaloekonomie آلمانی) در قرن بیست دقیق تر شد و با جدیت، مورد مداقه قرار گرفت. این نظام را مفسران اکنون با القابی چون غیر اجتماعی، فاسد، خودپرست و یا نابود کننده زندگی جمعی، بی مسئولیت ، فریبکار، قدرت طلب، نابود کننده محیط زیست، بهره کش از انسان و طبیعت و غیرو میآرایند.
هر چند که این صفات بدون تردید منطبق با روح زمان کنونی، بیش از همه در فرهنگهای غربی مورد استفاده قرار دارند، همان گونه که در تعاقب نشان خواهیم داد کوچکترین سرمنشائی در ساختار نظام اجتماعی کاپیتالیسم ندارند.
این امر واضحی است که هر تحلیلی شدیدا وابسته به دقیق بودن مفاهیم است. و “صحبت کردن با زبان مشترک” از یک سو پیش فرضی است جهت تفاهم و از جانب دیگر به منظور یک بحث سازنده اقناعی.
بدین خاطر طبیعی است که ابتدا انسان نسبت به این امر آگاه باشد که تحت عنوان «کاپیتالیسم» چه میخواهد بفهمد. زیرا برای این مفهوم یک تعریف روشن و نهائی وجود ندارد. از آنجا که نظرات بیشمار و گوناگونی متکی بر مکاتب اقتصادی مختلفی وجود دارند، منتقدین میبایست این تفاوتها را روشن کنند. آیا منتقدین از کاپیتالیسم از دیدگاه لیبرال کلاسیکی صحبت میکنند و یا ازنئو لیبرالیسم کلاسیکی (و اگر آری از کدامین مکاتب فکری گوناگون آنها) از اردو لیبرالیسم (Ordoliberalismus)، از لیبرالیسم منچستری (Manchester Liberalismus)، از تاچریسم (Thatcherismus) از لیبرالیسم لایسز- فر (Laissez-faire-Liberalismus)، از آنارشو کاپیتالیسم (Anarchokapitalismus) و یا از مدلی متکی بر یکی از سه مکتب تاریخی، یا انتقاد آنها متوجه نگرش نمایندگان مکتب اقتصاد ملی اتریشی است.
در تمامی شکایات منتقدین کاپیتالیسم این تفاوتها همراه استدلالهای اساسی و مشخص علیه فرضیات تئوریها/مکاتب اساساً به چشم نمیخورد.
اگر کلی صحبت کنیم، صرفاً برخی سوسیالیستها در میان انتقاد کننگان کمی مشخص تر صحبت میکنند و دائماً مالکیت کارفرما بر ابزار تولید را تکرار میکنند و حق مالکیت خصوصی را در مجموع به زیر سوال میبرند.
البته این استدلالهائی که عنوان میشوند بر علیه ماهیت کاپیتالیسم به شمار نمیرود، بلکه بالعکس عقاید شخصی و تبلیغی برای نظام اجتماعی سوسیالیستی هستند که در اینجا بیشتر پیرامون آن صحبت نمیشود.
چنانچه بخواهیم جهت تعریف مفهوم کاپیتالیسم صرفاً از یک لغت استفاده کنیم، میتوان از لغت اقتصاد بازار (به معنای مبادله و معامله بر مبنای مقاوله انسانهای آزاد متکی بر تصمیم و مسئولیت مستقل) استفاده کرد. زیرا با وجود تفاوت مابین تئوریهای اقتصادی مذکور، عنصر محوری همواره - کم و بیش- پرنسیپ اقتصاد بازار است.
به همین ترتیب به رسمیت شناختن مالکیت به عنوان حقی جهانشمول از اعتبار برخوردار است ( قبل از هر چیز مالکیت بر جسم خویش که براساس آن از سوی فلسفه اخلاق ایده آلهای آزادی را میتوان نتیجه گرفت.
یکی از آخرین اندیشمندان جدی آزادیخواه و نویسنده در آلمان بدون تردید رولاند باور (۱۹۴۰-۲۰۱۲ Roland Bauer) است. کلام شفاف وتوان او که قادر بود مسائل پیچیده را ساده و قابل فهم بیان کند، ویژگی مختص او است. باور تمام زندگی خود را مصروف گسترش دانش آزادی کرد. بیش از همه او برای کسانی که فاقد شناخت اقتصادی بودند، بینشهای لیبرال و یا به عبارت دیگر بینشهای آزادی خواهانه را ممکن میساخت. از جمله در اثرش ” سرمایه در مضان اتهام، قطب نمائی در جنگل مفاهیم سیاسی”:
(durch den politischen Begriffsnebel, Resal –Verlag ۲۰۰۵ Das Kapital am Pranger. Ein Kompass)
چنین اظهار میدارد:
“کاپیتالیسم یک چیز ساخته شده (Konstrukt)، یک نظام آگاهانه طرح ریزی شده نیست، بلکه نظم طبیعی اقتصاد و جامعه از زمان پارینه سنگی و حاکمیت فئودالها به دین سواست. زمانی که افراد زیادی از انسانها مفهوم کاپیتالیسم را ادراک کنند، تمدن قادر به ادامه حیات میشود. اما چنانچه کج فهمی رایج ادامه پیدا کند، کره زمین در بهترین شرایط تبدیل به گولاگ ( اردوهای کار اجباری در زمان استالین ، مترجم) عظیمی و در بدترین شرایط مبدل به قبرستان بزرگی خواهد شد.” رولاند باور نماینده مکتب اتریش بود.
حال ما با “نگرشی کاپیتالیستی” آلمان را مد نظر قرار دهیم. ما با کشوری آشنا میشویم با یک نظام بازنشستگی دولتی (یعنی سوسیالیستی)، نظام پزشکی دولتی، با نظام آموزشی دولتی، با بازار کاری که در بند سندیکاها است، با نظام مالیاتی تصاحب کننده با بیش از ۵۰ درصد دخالت دولت، با بازار بسیار نظام یافته املاک، با یک نظام کشاورزیای که بیش از حد نظام یافته و یارانه دریافت میکند و با نظام بخش انرژی که دارای بافت پیچیدهای بین بازار و دولت است، همراه صدها هزار شرکت در « مالکیت ادارات محلی » (یعنی مالکیت دولتی) و با یک مونوپول دولتی پول اسکناس، حتی با تلویزیون دولتی که بالاجبار حق الزحمه دریافت میکند.
ما با کشوری آشنا میشویم که تقریباً ۴۰ درصد شهروندان کم و بیش وابسته به حقوق دولتی هستند و کل زندگی مردم تحت انبوهی از قوانین قرار دارد. چنانچه فردی این سوسیالیزم ۸۰ درصدی را کاپیتالیستی تلقی کند، میبایست دچار نابینائی ایدئولوژیک شده باشد. و چنانچه فردی حتی از کاپیتالیسم توربو و یا وحشی صحبت کند، عقل او میبایست پاره سنگ برداشته باشد.
در بسیاری از موارد در ارتباط با انتقاد به کاپیتالیسم جهت ارائه دلیل به عنوان مثال از نابودی محیط زیست در یک ناحیه، توافق پنهانی بر سر قیمتها (کارتل سازیها)، افزایش عمومی فشار شغلی و یا استثمار و اخراج همکاران – همه و همه بخاطر سودجوئی کارفرمایان یاد شده و آن را به حساب کاپیتالیسم میگذارند.
برای رفتار بدون ملاحظه و بدون فضیلت، که بطور کل عبارت از « ضعف شخصیتی» و یا ویژه گی و خواص افراد تعامل گراست منطقاً میبایست همواره آن اشخاص سرزنش شوند، اما هرگز یک نظم اجتماعی را که بر آزادی افراد تأکید میورزد و هر گونه تعاملی را براساس پرنسیب آزادانه و خود مسئولیتی تلقی میکند، نمیتوان مقصر شناخت.
چنانچه در این رابطه از بحران کاپیتالیسم صحبت شود، از هیچ منطقی برخوردار نیست. در زمان حاضر که ما شاهد سقوط ارزشها و گسترش کاهش فضیلت و اخلاق هستیم، صحبت از ” بحران آگاهی” به هر حال مناسب تر است.
طبیعی است که انسان میتواند طرح خودمختاری و آزادگی را رد کرده و به جای آن، زور و سلطه انسان بر انسان را ترجیح دهد، اما این غیر منطقی است که یک نظام اجتماعی آزادیخواه را متهم به منشاء رفتارهای خطا یا جریانات انحرافی کنیم.
این موضوع از قرار «اشتباه»را نباید در سیستم جستجو کرد، بلکه در اعمال و یا به عبارت دیگر تعاملات فرد، زیرا که هر کس بر مبنای آزادی عمل کرده و مجبور به هیچ تعاملی نشده و به این ترتیب کاملاً مسئول تمامی اعمال خویش است.
آنچه که مستلزم شناخت است این که در بین عموم به ندرت ادراکی پیرامون مفهوم کاپیتالیسم و معنای آن وجود دارد. مفهوم کاپیتالیسم طی قرن گذشته تا به امروز چنان توسط رسانهها معوج و دست کاری و معانی دیگری از آن ارائه شده که امروز به دشواری میتوان از معنای اصلی آن آگاه شد.
برخی بر این باورند که این مفهوم فی نفسه « چیزی مربوط به پول» است، برخی هم از آن فراتر رفته و معتقدند که ازآن حرص ( به پول و منفعت ) را میتوان استنتاج کرد، چرا که مقوله کاپیتالیسم از جمله دربرگیرنده واژه “سرمایه” است. با در نظر گرفتن این گونه تفاسیر اشتباه دیگر جای تعجب نیست که القاب کاپیتالیسم کازینوئی ، وحشی در محاورههای جدید ضد کاپیتالیستی جا میافتد.
در این بین مفهوم « کاپیتالیسم » تبدیل به نوعی تلقی روحی (اجتماعی) برای فقدان احساس نسبت به دیگران، بهره کشی و غیرو شده. همین طور برای حرص (پول)، ایجاد کارتل (تعیین پنهانی قیمتها)، فساد، توطئه ( با سیاست) و بی توجهی. انسان تا حدودی میتواند گمان کند که برخی منتقدین در کاپیتالیسم نوعی تلقی روحی و یا تقریبا حتی نوعی بیماری روانی مشاهده میکنند که نیازمند درمان است.
ضمناً میتوان مشاهده کرد که مفهوم «کاپیتالیسم» در یک فرآیند آرام به طور فزاینده تبدیل به یک صفت میشود: جایگزینی مفهوم کاپیتالیستی با «زشتی» یا بی اخلاقی .
البته به عنوان نمونه تعامل افرادی که عموماً به فکر منافع خویش و فاقد فضیلت هستند با گرایشی فزاینده به عنوان “کاپیتالیستی” ارزیابی و محکوم میشود.
این موضوع را نیز میبایست مورد تأکید قرار داد که منتقدین، نه تنها به خاطر تفاسیر اشتباه مذکور، کاپیتالیسم را همواره با حکومت خویشاوندان و نزدیکان (که در اانگلیسی به آن Crony Capitalism گفته میشود) و گاهی هم با حاکمیت شرکتهای چند ملیتی اشتباه میگیرند که دو موضوع مطلقاً متضاد یکدیگرند.
محکوم کردن فساد و تقلب و تعیین پنهانی قیمتها است البته امر صحیحی است، زیرا اینها غیر اخلاقی بوده و در خدمت منافع توطئه گران و به ضرر دیگر شرکت کنندگان در بازار قرار دارد. مفهوم Corny capitalism بیانگر یک رابطه تنگاتنگ بین کارفرمایان و نظام اقتصادی متکی به دولت است. به عوض تلاش در یک بازار آزاد و به نفع برطرف کردن نیاز مشتریان، موفقیت یک شرکت وابسته به امتیازات دولت حاکم به صورت قراردادها، یارانهها، ارائه حقوق انحصاری یا کمکهای دیگر قرار دارد. کمی ساده تر crony capitalism را میتوان به صورت کاپیتالیسم کاذب ترجمه کرد، چرا که به یک نظاره گر بی اطلاع از یک نظام اجتماعی متکی بر اقتصاد بازار موضوعی القاء میشود که در صورت دقت بیشتر اساساً وجود ندارد.
هنگام نگرش به نظام اجتماعی کنونی ما، دیگر هنگام در نظر گرفتن “اکسیونهای نجات بانکها” توسط دولت (در این اواخر از آن تحت عنوان “نجات یورو” صحبت میکنند) روشن میشود که نظام اجتماعی ما صرفاً رگههائی از کاپیتالیسم در بردارد. محافل فرهنگی اروپا ( و همچنین آمریکا) در مجموع و به ویژه آلمانی زبان در یک کاپیتالیسم کاذب سیر میکنند.
فی الواقع امروز ما بسیار به سوسیالیزم نزدیک تر از کاپیتالیسم هستیم. امروزه کمتر حوزهای را میتوان یافت که در انحصار دولت نباشد و در آن مهر حاکمیت خود را بر آن حک نکرده باشد، بیشترین حوزههای اقتصاد ملی چون نظام پزشکی، نظام آموزشی و بازنشستگی امروز دولتی هستند. اموری که در اصل دست آوردهای اجتماعیای بودهاند که خود این دولتها از آنها سربرآوردهاند.
موضوع بسیار مهم تر این است که پول، یک چیز اجباری دولتی ( به عنوان تنها وسیله مبادله قانونی) است. هیچ گونه حق انتخاب آزاد پول مبادلاتی و به این ترتیب رقابت بر سر ارزش پول وجود ندارد. انسان ناآگاه از مسائل اقتصادی دائماً و بدون حفاظت در معرض وخیم تر شدن پول به عنوان خون در عروق اقتصاد ملی قرار دارد که وخیم تر شدن وضعیت پول در بهترین شرایط موجب تنش شرایط اقتصادی میشود.
سهم دولت آلمان، یعنی مخارج در کل راندمان اقتصاد ملی، تقریباً حدود ۵۰ درصد است. این بدان معنا است که تقریباً ۵۰ درصد در آمد ناخالص داخلی ( راندمان اقتصادی) در دستان دولتها در جریان است. چنانچه با توجه به این حقایق باز هم ازکاپیتالیسم صحبت کنیم، حکایت از ندیدن واقعیات میکند.
بر این اساس باید امیدوار بود که در بحثهای ضد کاپیتالیستی عقلانیت باز گشته و دلائل اصلی مصائب کنونی بالاخره با نام ذکر شوند، در آخر مایلم تلخیصی از اثری تحت عنوان «لیبرالیسم» نوشتهای را از لودویگ فون میزس(Ludwig von Mises) در سال ۱۹۲۷ به عنوان نماینده مکتب اتریشی اقتصاد ملی بیاورم:
“جامعهای را که در آن مبانی لیبرال استوار شده ما جامعه کاپیتالیستی نامیده و موقعیت اجتماعی آن را با کاپیتالیسم مشخص میکنیم. از آنجا که ما همه جا در سیاست اقتصادی کم و بیش تا حدودی لیبرالیسم داریم، موقعیتی که در جهان کنونی وجود دارد تصویر ناقصی است از کاپیتالیسم کاملاً شکوفا شده و آنچه را که میتواند انجام دهد. اما با این وجود دور از انصاف نیست که دوران کنونی را عصر کاپیتالیسم بنامیم، زیرا تمامی ثروتی که در دوران ما فراهم آمده مربوطند به نهادهای کاپیتالیستی. این که توده وسیعی از هم عصران ما از زندگی به مراتب بسیار بهتری نسبت به نسلهای قبل دارند، چیزی که سابقاً تنها در انحصار ثروتمندان و خواص بوده، مدیون باورهای لیبرال موجود و آنچه که از کاپیتالیسم داریم، هستیم.
کلی گوئیهای عوام فریبانه طبیعی است که آنها را کاملاً نوعی دیگر توصیف میکنند. در صورتی که ما به صحبتهای آنان گوش کنیم، انسان میتواند به این نظر رهنمون شود که از همه پیشرفت فنآوریهای تولید، صرفاً قشر کوچکی بهره مند شده و تودهها همواره بدبخت تر میشوند. اما اگر لحظه کوتاهی به این موضوع بیاندیشیم به این نتیجه میرسیم که حاصل همه نوآوریهای فنی و صنعتی باعث بهتر برطرف شدن نیاز تودهها میشود.
تمامی صنایع بزرگی که تولید محصول میکنند بلاواسطه در جهت رفاه تودهها کار میکنند. تحولات صنعتی بزرگ قرون اخیر همپای تحولات صنعتی قرن هیجدهم را که کم تر به نیکی با مفهوم انقلاب صنعتی « نام گذاری شده»، در درجه اول باعث ارضاء بهتر نیازهای تودهها شدهاند. توسعه صنعت لباس دوزی و تولید مکانیکی کفش و مواد غذائی در نفس خود در خدمت تودههای وسیع قرار دارند واین امر منجر به این شده که تودهها امروز از البسه و مواد غذائی به مراتب بهتری از قبل استفاده میکنند. اما تولید انبوه صرفاً در کار تولید مواد غذائی و وسائل خانگی و البسه نبوده بلکه نیازهای دیگری را هم جوابگو هستند. مطبوعات همانند صنعت فیلم و حتی تئاتر و امکانات هنری روز به روز بیشتر برای تودهها قابل دسترسی میشوند.
اما به همت تبلیغات پی گیر احزاب ضد لیبرال که واقعیات را معکوس نشان میدهند، مفاهیم لیبرال و کاپیتالیسم را مترادف تصور بد بختی روز افزون و فقر ناشی از سیستم در دنیا میدانند. هر چند که با وجود همه عوام فریبیها آنها کاملاً قادر به بی ارزش جلوه دادن لیبرال و مفاهیم کاپیتالیسم نمیشوند.
انسان بالاخره نمیتواند این امر را نادیده انگارد که در این مفاهیم، بر خلاف تلاش تبلیغات ضد لیبرال، چیزی به سمع میرساند که هر انسان سالمی هنگامی که لغت آزادی را میشنود آنرا ادراک میکند.
به این خاطر تبلیغات ضد لیبرال کمتر لغت لیبرال را بکار برده و ترجیح میدهند رسوائیهائی را که به این سیستم نسبت داده و با مفهوم کاپیتالیسم در ارتباط قرار دهند.
هنگام به کارگیری لغت کاپیتالیسم تصور سرمایه داران قصی القلبی که تنها به منافع خود فکر کرده و آنهم صرفاً از طریق بهره کشی از دیگران ممکن میشود، موج میزند. این موضوع که یک نظام اجتماعی واقعاً سازمان یافته لیبرال به این ترتیب شکل یافته که راه ثروتمند شدن کارفرما و سرمایه دار صرفاً از این طریق امکان پذیر است که بدانند انسانهای دیگر هم میبایست از همان چیزهائی برخوردار شوند که خود آنها به آن نیازمندند، برای کسانی که تصویری از کاپیتالیستها ترسیم میکنند، کمتر آشنا است.
به عوض آنکه هنگام توصیف پیشرفتهای شرایط زندگی مردم، از کاپیتالیسم صحبت شود، تبلیغات ضد لیبرال تنها زمانی از آن صحبت میکنند که (بتوانند آن را به نوعی تصویر کنند که این جریان) صرفاً با عقب راندن لیبرالیسم همراه بوده. این که کاپیتالیسم برای تودههای وسیع اغذیه لذت بخش را با شکر تولید میکند، ذکر نمیشود...
رشته تفکرات عوام فریبانه ضد لیبرال به آنجا میرسد که نتایج زیبانبار سیاست ضد لیبرال را به حساب لیبرالیسم و کاپیتالیسم گذارند، به این صورت که ادعا میشود مبانی لیبرالیسم در خدمت منافع کاپیتالیستها و کارفرمایان و بر ضد منافع اقشار دیگر قرار دارد، لیبرالیسم گوئی سیاستی به نفع ثروتمندان و ضد فقرا است...
در زمان ما که افکار ضد لیبرالی حاکمیت دارد، همه ضد لیبرال فکر میکنند، همانند یک صد سال پیش که اکثراً لیبرال میاندیشیدند... “
———————————
* متن اصلی ترجمه شده به زبان آلمانی در این وبسایت قابل ملاحظه است:
http://www.petersdurchblick.com