اسفند ۱۳۹۹
موضوع علت و معلول مهمترین ابزار منطق در همه زمینههای زندگی فردی و اجتماعی و به ویژه در زمینه پیشبینی آینده است. از این رو آن را میتوان به عنوان مهمترین موضوعی قلمداد نمود که در تمامی قرون، بشر با آن زندگی فردی و اجتماعی خود را سامان میدهد. اما این که این وسیله و یا هرموضوع ذهنی دیگر تا چه میزان قادر به ادراک واقعیت و یا حقیقت دنیای خارج از ذهن ما بوده و قادر به درک آنهاست، بستگی به میزان شناخت انسان از سازوکار پدیدهها در طبیعت دارد که در این کار بهترین وسیله ره آوردهای علوم طبیعی قابل اتکا و اثبات و حتی نفی و تسری نتایج آنها به موضوعات ذهنی است.
در قرنی که پشت سر گذاردیم سه کشف مهیب در تاریخ روی داد. اولی و دومی در نیمه اول قرن تئوری کوانتوم و تئوری نسبیت بودند و سومی تئوری پدیدههای کمپلکس همراه تئوری کائوز در نیمه دوم قرن گذشته است، که یکی از ره آوردهای فنی آن کشف نور لیزر است. این تئوری بیش از پیش پرتوی بر قانون علیت افکنده و هدف این نوشتار نشان دادن این امر میباشد که روشن کنیم تا چه حد دانش ما را در استفاده از مقوله علت و معلول محتاط نموده.
در نوشتار “جبر و اختیار، ضرورت و اتفاق”(۱) کمی در زمینه رابطه این چهار موضوع با علت و معلول (علیت، روابط علی) و معادلات خطی توضیحاتی آورده شد مبنی بر این که در سیستمهای (پدیدههای) کمپلکس، دانش در چند دهه اخیر موضوعات جدیدی را مطرح نموده که سابقا ناشناخته بود و تازه از دهه ۱۹۶۰ در علوم طبیعی انکشاف شده و به اثبات رسیدند. از آنجا که این ره آوردها در زمینه شناخت شناسی و پیشبینی آینده، به ویژه برای فعالان اجتماعی و سیاسی از اهمیت حیاتی برخوردار است، شاید بتوان آن را مهمترین موضوع قرن آتی برای ما قلمداد نمود.
در کنار توضیحات پیرامون عملکرد علیت در نظامهای کمپلکس، توضیح مختصری نیز در زمینه تئوری کائوز خواهد آمد که مربوط به این نظامهاست و در آخر در صدد نتیجه گیری عملی از آنها برآمدهایم که بیشتر برای عموم میتواند مورد علاقه و استفاده قرار گیرد. و در نهایت میتوان به این موضوع نیز رهنمون شد که جبر و اختیار نیز در پرتو آن محتوای عمیق تری مییابد.
از آنجا که پیرامون موضوع نوشتار نگارنده نوشتار مشابهی در زبان فارسی نیافت و بسیاری علاقه وافری به پیدا نمودن و یا حتی ابداع مترادف واژهها به زبان فارسی میباشند، ابتدا جهت پرهیز از سوء تفاهمها شاید بتوان مترادف کمپلکس را در زبان فارسی پیچیدگی دانست، اما نظامهای کمپلکس از پیچیدگی و قانونمندی ویژهای برخوردارند که آنها را از معنای عامی که واژه پیچیدگی که در همه زبانها میشناسیم، متمایز کرده و به این خاطر در این نوشتار همواره از واژه کمپلکس استفاده شده.
کنی دتهلوف (Conny Dethloff)(۲) در نوشتاری تحت عنوان “سفری ادراکی” (Reise des Verstehens) میگوید:
”هر چیز پیچیده را با زحمت زیاد وبا پیشبینی میتوان فراهم نمود، مانند اتصالات کامپیوتر و یا قوانین مالیات آلمان. اما (پدیده) کمپلکس را هرگز نمیتوان دقیقا، بلکه به گونهای تقریبی محاسبه نمود.”
در زیر ضمنا پیرامون تئوری کائوز(Chaos-Theorie) صحبت میشود که شاید مترادف فارسی برای آن بهم ریختگی باشد. اما این واژه را همانند واژه کمپلکس حتما بهتر است همین گونه استفاده کنیم، زیرا که واژه “بهم ریختگی” معنای آنارشی (بی قانونی) میدهد که با کائوز متفاوت است و در سیستمهای کائوز قانونمندیهای بیشمار و خارق العادهای حاکمند.
رابطه کائوز و کمپلکس بودن را این گونه میتوان تعریف نمود که ” هرگاه سیستمی حساسیت زیادی نسبت به شرایط اولیه داشته باشد که امکان پیشگوئی (آینده آن را) را غیر ممکن سازد، در اینجا صحبت از رفتار کائوتیک میشود. و دنیای ما مملو از کائوز است. البته گاهی کاملا خود بخود نظمی در آن بوجود میآید.”(۳)
بهطور خلاصه و همچنین جهت ورود به شرح موضوع کائوز که در پدیدههای کمپلکس پیش میآید، هرمن هاکن (Hermann Haken)(۴) یکی از اندیشمندان پیشقراول آلمان که در تحقیقات کائوز سهم زیادی داشته و پایهگذار دانش زینرگتیک (Synergetic) نیز میباشد در مقدمه یکی از آثار خود میگوید: ” در حالی که تا چندی پیش به نظر میرسید که در ماده بیجان پیدایش ساختارهای مستقل با پرنسیپ فیزیک در تضاد باشد، این اثر چرخشی در زمینه اندیشه در این امر را نشان میدهد. نکته آغازین آن، این شناخت است که در ماده بیجان نیز در جریان کائوز ساختارهای کاملا منظمی رشد میکنند و در صورتی که همواره به آنها انرژی تزریق شود، پابرجا میمانند.”
زینرگتیک نام دانشی است در کنار تئوری کائوز در سیستمهای کمپلکسی که در آن عناصر مشابه بریکدیگر تاثیر میگذارند مورد پژوهش قرار میگیرد (مانند ملکولها، سلولها و انسانها، ادغام شرکتهای فنی و اقتصادی و غیره در یکدیگر). این موضوع در این نوشتار مورد بحث قرار نگرفته است.
همانگونه که قبلا در نوشتار جبر و اختیار گفته شد ما در همه زمينههای زندگی از قانون عليّت استفاده کرده و ازآن برای پيش بينی آينده کمک میگیریم. اما امروز میدانیم که عموما از آن، هم در جریان عقلگرائی با پارادایمهای به روز نشده و هم در ادیان و ایدئولوژیها و فلسفههای گمانه زنانه، تصوری یک خطی استنباط میشود. به این معنی که هر معلولی یک علت دارد و از علت کوچک معلول کوچکی ناشی میشود، و زمانی هم که چنین جریانی روی ندهد، آن را به حساب اتفاق میگذارند.
اما امروز دانش نشان میدهد که این تلقی یک خطی از این قانون صرفا در بخش اندکی از پدیدهها صحت دارد و در بیشتر آنها، به ویژه و در تمامی مسائل اجتماعی و طبیعی، کاملا خطاست. از این رو در نوشتار حاضر به دلیل اهمیت حیاتی موضوع، تلاش و دقت فراوانی در تشریح آن انجام پذیرفته و امید آن که فاقد خطاهای ادراکی باشد.
جهت ادراک ساده مشکل بزرگ اندیشه خطی این مثال ساده را عنوان کنیم که تا چند دهه قبل جهت تربیت از مجازاتهای جسمی (و در زمینه حقوقی از انتقام به مثل) استفاده میشد، چرا که علت را صرفا در تنبلی فرد قلمداد کرده و معلول را در نامناسب بودن راندمان فرد با انتظارات ما. بر این اساس فکر میکردیم که با تنییه میتوان فرد را به قول معروف به راه راست هدایت کرد. اما امروز میدانیم که با تنبیه بدنی به روح و جسم فرد جفا شده و هم علت را باید گونهای دیگر ادراک کرد و هم معلول و همچنین راه حل آن را و چنانچه تصادفا در مورد فردی این کار نتیجه بخش بود، به هیچ وجه نباید خصلت عام به آن بخشید.
در حقیقت سابقا ما دنیای فیزیکی را با دنیای غیر فیزیکی (دین و فلسفه و علوم اجتماعی و روانشناسی و اکولوژِی ...) مشابه قلمداد میکردیم که مثلا چون یک میله کج را با چکش میتوان راست نمود، در جریان تربیت و مشکلات اجتماعی هم وضع مشابه آن است. اما امروز میدانیم که که بر اثر تنبیه جسمی غالبا وضعیت روحی فرد در قبال این تحقیر بدتر شده و غالبا راندمان او هم بدتر از قبل میشود. در این حال مشاهده میکنیم که با جریان تنبیه جای علت و معلول تعویض شده و این جریان مبدل به دایره بیانتهائی میشود که مرتبا جای علت و معلول با یکدیگر تعویض میشود. به این جریان feedback loop گفته میشود و در جریان درگیریهای اجتماعی به وفور قابل رویت است.
حال چنانچه علل عدیده مشکل را در این مثال در نظر بگیریم که مسائل ژنتیک و بیماری جسمی و روحی و شرایط خانوادگی و اجتماعی و رفتار والدین و ضعف مالی و مانند بسیاری از کودکان فقیر گرسنگی به تنهائی و یا مشترکا دلیل نابکاری فرد باشند، مسئله فرق خواهد کرد، چرا که ما با یک پدیده کمپلکس روبروئیم.
حال با این توضیح روشن میشود که:
نحوه ادراک روابط علی، کل نظامهای حقوقی و به ویژه جزائی را در بر میگیرد.
با این تحول در شناخت روابط علی است که در کشورهای پیشرفته قوانین حقوقی و جزائی تحول کیفی یافته است.
با توضیح این مثال ساده به این ره آورد نوین فيزيک میرسیم که به ما نشان میدهد از اين قانون ما بسيار بیمحابا و هنوز هم (به انضمام غالب واقع گرایان!) به وفور استفاده کرده و میکنیم.
دلیل اصلی و قابل ادراک این انحرافات در درجه اول در این موضوع نهفته است که علیت را حتی دانشمندان سابقا بر اساس فیزیک نیوتون و قوانین آن میفهمیدند که ازیک سو در پدیدههائی با عوامل اندک عمل میکند (معادلات خطی مانند صاف نمودن میله کج) و از سوی دیگر در سیستمهائی کاربرد دارند که بسته و ایزوله هستند و با محیط اطراف بیارتباط بوده و تبادل انرژی ندارند و هنگامی که چنین باشد معادلات غیر خطی میشوند.
”از جانب دیگر طبق قاون دوم ترمو دینامیک در مورد انتروپی (بی نظمی) سیستمها همواره به سوی بینظمی در حرکتاند، یعنی انتروپی آنها افزایش مییابد. اما این قانون در مورد موجودات زنده کاربرد نداشته و با ادامه حیات و تولید مثل، انتروپی انها نه تنها افزایش نمییابد، بلکه کاهش پیدا میکند. جواب این داستان را دانشمند روسی الاصل بلژیکی، استاد فیزیک و شیمی و فلسفه و برنده جایزه نوبل ایلیا پروگوژین (1917-2003/Ilia Progogine) در دهه ۷۰ میلادی در کنار کشف جریان “خود سازمان دهی” (self-organisation) پیدا نمود. یکی از علل ایجاد خود سازماندهی تبعیت موجود زنده و ماده در شرایط کائوتیک از این قانون عام است که فعل و انفعالات در راستائی حرکت میکنند که با مقاومت کمتری روبرو باشند و برای این کار میتواند نظمها (اشکال) شگفت انگیزی نیز در خود ایجاد کنند.
مثالها در زمینه خودسازماندهی بسیارند، از جمله:
- پرندگان هنگام پرواز جمعی اشکالی را درست میکنند که مصرف انرژی کمتر باشد.
- نوع ارتباط انسانها با یکدیگر
- تربیت فرزندان
- جمع آوری اطلاعات توسط انسان
- فونکسیون حافظه انسان
پروگوژین روشن ساخت که موجود زنده دارای سیستمی از نظر انرژتیک بسته نبوده و باز است و نام آنها را سیستمهای دیسی پاتیو (dissipativ) (دیسی پاتیو به معنای پراکنده شدن انرژی است) گذارد و اظهار نمود که در مورد سیستمهای بازی که در محیط ادغام است، میبایست قانون دوم ترمودینامیک را گسترش داد. موجود زنده با خوردن غذا، انرژی لازم را جهت نظم خود (ادامه حیات و تولید مثل) و مبارزه با انتروپی از محیط کسب کرده و انتروپی خود را کاهش میدهد. اما با وارد نمودن فضولات خود در محیط، انتروپی محیط را افزایش میدهد.
بر اساس این مثال بقیه سیستمهای کمپلکس نیز این گونه عمل کرده و جهت این کار مانند ساز و کاراعضای بدن موجود زنده در درون خود سازماندهیای “خود سازماندهی” ایجاد میکنند که:
سیستم را از طریق اجزای آن دیگر نمیتوان شناخت.
فهم این موضوع زیاد دشوار نیست، مشکل زمانی است که پی ببریم که این خود سازماندهی نه تنها در موجود زنده، بلکه در ماده بیجانی که در حالت کائوتیک قرار میگیرد نیز جریان پیدا میکند.
موضوع جالبی را نیز پژوهشگر دیگری بنام بنوئیت ماندلبروت (Benoit Mandelbrot/1924- 2010) ریاضی دان فرنسوی-آمریکائی با تخصص در زمینه فیزیک تئوریک که سالهای زیادی در شرکت آی بیام فعالیت داشت ) کشف نمود که در جریان خود سازماندهی (بطور خلاصه) اشکالی ایجاد میشوند که این اشکال در همه بخشهای دیگر کوچک و بزرگ این سیستم تقریبا به همان شکل به صورت تکراری کپیه شدهاند که به آن فراکتال (Fraktal) (تا حدودی به معنای شکلی الگوئی که در تمام سیستم تکرار میشود) گفته میشود. این اشکال را در تمامی طبیعت میتوان مشاهده نمود. به عنوان مثالهای بارز شکل همه درختها از یک نوع، به نوعی همانند و همه برگهای آنان، برگهای هر نوع گیاه، ذرات برف، نویرونها و زیناپسها در مغز مانند هم میباشند.“1 این کشف منجر به پیدایش هندسه نوینی تحت عنوان ” هندسه فراکتال” شد که به مراتب بهتر و بیشتر از هندسه اقلیدوسی در شرح ساختارها در طبیعت کاربرد دارد.
در زیر تصویری از ساختاری فراکتال در مادهای بیجان و در شرایط کائوتیک پیرو خود سازماندهی مشاهده میکنید.
جهت آشنائی با این ره آوردها و روشن کردن نحوه و محدوديتها هنگام بهره گيری از موضوع کمپلکس بودن و کائوز در زیر برگردان بخشیهائی، به صورت ادغام شده در یکدیگر، از چهار اثر جامع پیرامون موضوع نوشتار میآید. بیشتر برگردان از دو نوشتاریست که گونتر کوپرز (Günter Küppers)(۵) در زمينه ” دانش کمپلکسها” در کتابی تحت عنوان ” نظم و کائوز”(۶) نگاشته، دیگری از نوشتار جامعی از دتهلوف تحت عنوان ” سفری ادراکی”(۲)، بقیه از برگردان کتابی از انگلیسی به آلمانی است تحت عنوان ” انکشاف کائوز، سفری به درون تئوری کائوز” به قلم جان بریگز (John Briggs) و اف. دیویدپیت (F. David Peat)(۷) و در آخر اثری است از ماری- لوئیز هویزر- کسلر (Marie-luise Heuser-keßler) تحت عنوان ” باروری طبیعت”8. در قسمتهای دیگری که از آثار دیگری مطلبی آمده باشد، در بخش منابع ذکر شده است.
البته نوشتاری که از نظر شما میگذرد، عملا زیر نویس بسیار کوتاه و اشاره واری است پیرامون این موضوعات پردامنه که شامل ریاضیات مربوطه نیز میشود، چرا که این شناختها حاصل کوشش در ادراک پدیدههای غیر منتظره در طبیعت و دو قرن پژوهش و کسب تجربههای بسیار زیادی توسط پژوهش گران بیشماری است. اما تاکید این نوشتار بر ره آوردهای آن در زمینه استفاده از علت و معلول است.
کوپرز اظهار میدارد: ارزش دانستنیهای علوم قبل از هرچيز در اين امکان نهفته است که در مورد آينده پيشگوئی کنند. ... اما قابل پيش بينی بودن پديدههای قانونمند منوط به برخورداری از يک شرط است: علت و معلول میبايست باهم در تناسب باشند. در اين صورت است که از علتهای مشابه معلولهای مشابه حاصل میشود. تنگ کردن حوزه عمل عليّت به وسيله شرط مذکور در مقابل اين نظريه کلاسيک قرار دارد که علتهای مشابه میبايست دارای معلولهای مشابهی باشند. اين (حکم عام) امری است که بدون در نظر گرفتن شرايط اوليه (Initial conditions) به قانون عليّت تحميل شده. صحيح آنست که بگوئيم علتها با شرايط دقيقا” مساویِ اوليه، معلولهای مشابهی دارند، امری که تحقق آن هيچگاه امکانپذير نيست؛ اين نظريه کلاسيک چيزی جز در نظر گرفتن شرايط ايده آل نيست.
ماکسول (Maxwell) کاشف الکتروديناميک نيز قبلاً به اين موضوع رسيده و آنرا اينگونه توضيح میدهد: ” اين يک دکترين متافيزيکی است که علتهای مشابه، معلولهای مشابه دارند. هيچ کسی قادر به نفی آن نيست، اما استفاده از آن در دنيائی چون دنيای ما که علتهای مشابه هرگز تکرار نشده و هيچ چيز دوباره تکرار نمیشود، ناچيز است. مبنای فيزيکی آن به اين صورت است که : علتهای مشابه معلولهای مشابه دارند. در اينجا ما مساوی بودن را به نفع مشابه بودن و دقيق بودن مطلق را به نفع کم و بيش تقريباّ مساوی بودن کنار گذارده ايم.
اين احتمال که شرايط آغازين مشابه میبايست به نتايج مشابهی رهنمون شوند تا زمانی که پارادايم قوانين مکانيک کلاسيک در مورد همه (امور مکانيکی - مترجم) طبيعت بکار گرفته میشدند، مسئله ساز نبود. به اين خاطر دليلی نداشت که در اعتبار اين قانون در زمينه پديدههای غير مکانيکی (در مورد حيات و زندگی انسان) هم ترديد کنيم. در آنجا هم که علل مشابه معلولهای گوناگون داشت، آنرا تصادف تلقی میکردند و تصادف در هرکجا که پديدهها بدون قانونمندی بنظر میرسيدند نقش داشت. در جريان کائوز، تصادف و ضرورت با هم يکی هستند و سيستمهای کائوز تابع قانونمندی جبری بوده، اما اتفاق افتادن آنها به علت حساس بودن زياد آنها نسبت به شرايط آغازين، تصادفی است».
با قبول نقش دار بودن زمان در تحولات ، میتوان اين نتيجه را هم گرفت که علتها با شرايط آغازين دقيقاً مساوی ولی در زمانهای مختلف نیز بازهم نبايد معلولهای مساویای داشته باشند، زيرا که در اين قياس پارامتر زمان تغيير کرده است.
جهت روشن شدن اين موضوع که تا چه حد مساوی بودن مطلقِ شرايطِ آغازينِ علتها در مساوی بودن معلولها مؤثر هستند، پديدهای را که ادوارد لورنس (Edward Lorenz) اول بار مشاهده کرده و در نهایت به متحول شدن علمی قانون علیت انجامید، میآوريم:
هواشناس آمريکائی ادوارد لورنس در یک روز زمستانی در سال ۱۹۶۱ در صدد بود شرايط جوی را در کامپيوتر شبیهسازی (simulation) کرده و به پژوهش بپردازد. هنگامی که او روز بعد میخواست بار ديگر نتايجی را که بدست آورده بود امتحان کند، نتوانست بخاطر آورد که در برنامه ريزی، اعداد را تا چند رقم کسری بعد از مميّز انتخاب کرده است. او از شش رقم کسری بعد از مميّز شروع کرد، اما با تعجب فراوان متوجه شد که هوائی را که کامپيوتر پيش بينی میکند کاملا” با هوائی که ديروز محاسبه کرده بود، تفاوت دارد.
اين موضوع او را به فکر فرو برد. در تعاقب، او تعداد اعداد کسری را تغيير داد و هربار کامپيوتر هوای ديگری را پيش بينی کرد، يعنی وضعيت هوا بستگی به تعداد اعداد کسری بعد از صفر دارد. اين موضوع برای ما قابل فهم نيست، اما معنای شش رقم کسری بعد از مميّز مساوی تغييری معادل يک ميليونيوم است. لورنس به اين نتيجه رسيد که يک تغيير به اين ناچيزی میتواند چه عواقب سهمگينی در بر داشته باشد.
این شبیه سازی لورنس در زمینه هوا بود که برای اولین بار وابستگی (سیر جریان فرآیند در آینده) به حساسیت شرایط آغازین سیستم به اثبات رسید. مغایرتی ناچیز و کوچکتر از دقت دستگاه اندازه گیری منجر به ادامه جریان کاملا متفاوتی میشود. دو وضعیت همجوار در آغاز در کوتاهترین زمان کاملا از هم فاصله میگیرند. (به این ترتیب):
تشدید تفاوتهای ناچیز در این جریان نتیجه بیثباتیهاست. تفاوتهای کوچک میکروسکپی از طریق باز خوردهای (feedback) مثبت (ضرب شدن مکرر و تصاعدی عوامل درون سیستم با یکدیگر) به حدی تقویت میشوند که منجر به آثار قابل رویت دینامیک شده و مسیری غیر قابل پیشبینی را در پیش گرفته و پدیده خصلت کمپلکس (غیر خطی) مییابد و این جریان در واقع شامل بیشتر رویدادها در این جهان میشود. به این ترتیب:
سالهای زیادی پیش از آزمایش ادوارد لورنس، در واقع در اواخر قرن نوزدهم، فیلسوف، فیزیکدان و ریاضی دان فرانسوی،هانری پوآنکاره (Henri Poincare) به این باور رسیده و هشدار داده بود که تجرید گرائی (که دانش آن زمان در پیش گرفته بود) میتواند تصور باطلی باشد. این جریان میبایست حدود یکصد سال بعد گوش شنوا پیدا کند. او این موضوع را در آنچه که به آن “مکانیک سیستمهای بسته” میگوئیم و مبنای فیزیک نیوتون است کشف نموده بود. در چنین سیستمهائی تعاملات صرفا مابین عناصر اندکی انجام میگیرد که در مقابل تاثیرعوامل بیرون سیستم ایزولهاند. در فیزیک کلاسیک رفتار این سیستمها مبتنی بر قوانین محکمی قرار داشته و رفتار آنها قابل پیشبینی است. پوئین کاره در زمینه عملکرد کرات آسمانی دقیقا با این مشکل روبرو شده بود که چنانچه به عوض تاثیر حرکت دو کره بریکدیگر بخواهیم تاثیر سه کره را بریکدیگر محاسبه کنیم، معادله نیوتون غیر قابل حل میشود.
پروفسور کلاوس ماینتزر(Klaus Mainzer)(۹) اظهار میکند: ” از این رو هرگاه در سیستمی بیش از دو عامل ایفای نقش کنند، عموما منجر به بیثباتی و بروز کائوز میشود. اما بیثباتی صرفا پیش فرض ایجاد کائوز نبوده، بلکه زمینه ساز ساختارهای جدیدی ناشی از خودسازماندهی سیستمهای کمپلکس میشود. جهت ادراک این جریان میتوان سیستم را در دو سطح مورد توجه قرار داد: تعامل عناصر آن در سطح میکروسکپی و در سطح ماکرو که نظمی گروهی پیدا میکنند. این نظمها، به عنوان نمونه جریان قابل رویت شدید آب از لوله، موجب ایجاد پتانسیلی میشود که بر سطح میکروسکپی تاثیر گذارده و آن را با خود همراه میکند. گذار موقعیتها از ماکرو به میکرو و بالعکس چندین بار تکرار میشوند: در تعاقب خود سازماندهی اتمها، ملکولها نیز، در حالی که اتمها تحت شرایط جانبی مساعد، به صورت خوشهای (cluster) در آیند، به خود سازماندهی خویش میپردازند. از ملکولهای پیچیده به عنوان مثال سلولهای بیولوژیک و از تعامل آنها ارگانها و موجودات زنده پیچیده و در نهایت منجر به پیدایش کل اکوسیستم بوجود میآید.”
و کوپرز اضافه میکند: ” پژوهشها پیرامون تئوری کائوز، تناقض مابین جبر و کائوز، مابین قانونمندی مسیر و بینظمی، تجربه را کنار میگذارد. نظم و کائوز در مجاورت یکدیگر ادامه حیات میدهند. این جریان غیر قابل پیشبینی بودن روندهای قانونمند را میتوان دقیقا از طریق ریاضیات مدل سازی کرد- این هسته اصلی انقلاب نگرش ما به جهان از طریق پژوهش پیرامون کائوز است (که در فوق از هرمن نقل شد). این موضوع نافی قابل محاسبه بودن سازههای فنی نیست. اما این قابل محاسبه بودن اعتبار پارادایم بودن خود را هنگامی از دست میدهد که بدانیم:
این شناختهای دهههای اخیر دقیقا در پی نتایج غیر قابل پیشبینی بودن فرهنگ فناوریای به دست آمده که بر مبنای دانشی قرار داشت که هدف غائی آن ارائه پیشگوئی و دانستنی قابل کنترل بود. اما تجربه نشان میدهد: در همه موارد همه چیز برخلاف انتظار طراحی اولیه آنها روی میدهد. این سرزنش که بعدا بگوئیم طراحان پیچیدگی عوامل موثر را دست کم گرفته و با مدل ساده علیت، خطی فکر کردهاند، ساده انگاری است، اما ریشه اصلی آن را نیز نشان نمیدهد: در سیستمهای کمپلکس قاعدتا پیشبینی امکان پذیر نبوده، راه حلها را نمیتوان عمومیت داد و این بستگی به تجربه ندارد که راه حل صحیح پیدا شود. چرا که حتی در مسائل مشابه هیچگاه موقعیتها دقیقا تکرار نمیشوند، و علتهای مشابه معلولهای غیر مشابه دارند. از این رو چنانچه راه حلی صحیح باشد، امری اتفاقی است و آن را نمیتوان موید رفتار عقلائی قلمداد نمود. راهی که یکبار صحیح بوده در صورت تکرار میتواند اشتباه باشد. به این ترتیب از تاریخ نمیتوان چیزی آموخت.
صحبت پیرامون تئوری کائوز مربوط میشود به پژوهش پیرامون موجود زنده، روندهای دینامیک، کمپلکس، در حال تحول، غیر قابل پیش بینی، غیر قابل محاسبه، غیر قابل نظم بندی و در نهایت خلاقانه تحقیقات پیرامون کائوز کل ایده برنامه ریزی را – هم در زمینه اکولوژی و هم اجتماعی- با چالش سختی روبرو میکند: هنگامی که طراحی در مورد پروسههای کائوتیک باشد، حاصل طرح در هر حال نامشخص است. واقعیت همواره، از اقدامات وابسته به یکدیگر در راه انجام پروژه، پس از برنامه ریزی در مفهوم طراحی اولیه ، پیشی میگیرد. مشکل کار در فقدان معلومات و تجربه نیست. زیرا در زمینه محاسبه در سیستمهای کائوتیک غیر قابل محاسبه بودن خود را امری جبری نشان داده و نه این که سیستم در آنارشی بیقانونی باشد. (در این حال) طراحی در بهترین حالت محرکههائی در مسیر گرایشات اولوسیونی است- نه کمتر و نه بیشتر.”
دشواری محاسبه سیستمهای کمپلکس بر اساس دینامیک درونی کائوتیک آن قرار دارد و این یک خوش بینی است که پیچیدگی طراحی را صرفا بخاطر پارامترهای زیاد دخیل در آن بدانیم. به عبارت دیگر کمپلکس بودن یک سیستم حاصل تعامل (interaction) یکایک عناصر سیستم با یکدیگر است و نه جمع صرف عناصر. تصور این موضوع به عنوان مثال زمانی روشن میشود که میدانیم بدن گربه و انسان دارای عناصر مشترکی میباشند، اما تفاوت این دو موجود در نحوه ارتباطات و فعل و انفعال عناصری که کمپلکس بودن را شکل میدهد قرار دارد.
استفاده از ابزار فریبنده پژوهشها پیرامون ریسک و عواقب فنآوری (risk- and technology assessment) تغییری در آن نمیدهد. شما قادر نیستید که که پیرامون ریسک و تاثیرات فنآوریهای نوین، اطلاعات قابل اتکائی ارائه دهید. هیچ راه سریع تری جز این وجود ندارد که نتایج عملکردها راهنگام رویداد آنها مشاهده نمود. در پرتو تئوری کائوز نقش سیاسی برنامه ریزی تغییر پیدا میکند. برنامه ریزی دیگر در خدمت یافتن راهی به سوی آیندهای مطلوب نبوده، بلکه طرحی است برای آزمایش مسیر در آینده. برنامه ریزی برای یک فرودگاه بزرگ و یا یک دپو پسماندها صرفا طراحی یک آزمایش است. حاصل انتظارات اولیه میتواند برآورده شود یا نشود. ازمایشات در خدمت برآورد نظریههاست، اما خود آزمایش هم یک نظریه است. یک آزمایش – به ویژه نوع علمی آن- بر مبنای پیش فرضهائی قرار دارد که آزمایش انجام میگیرد. . .”
ویژگیهای سیستمهای کمپلکس را دتهلوف این گونه میداند:
”تنوع: در شرایط و یا مشکلی خاص عوامل چندی تاثیر گذارند.
شبکه (Networking) : روابط علی زیادی مابین فاکتورهای عامل وجود دارند.
تفاوت: فاکتورها متفاوتند.
دینامیک: سرعت (تفاوت زمانی رویدادها) و میزان تاثیر علتها تفاوت زیادی دارند.
دینامیک ساختاری: روابط علی میتوانند در طول زمان از بین رفته و یا از نو پدید آیند.
میزان وسعت: مرزبندی سیستم با سیستمهای دیگر بطور تقریبی امکانپذیر است.”(۱)
هرچند که جهت تشریح، ویژگی پدیدههای کمپلکس هنوز هم دارای اعتبارند، اما زمانی که قرار باشد در مورد مسئلهای خاص پیرامون مسیر زمانی آنها اظهار نظر نمود، کمتر میتوانند کمکی کنند. بینظمی طبیعت دیگر نه به عنوان ناهنجاری، بلکه به صورت امری عادی تلقی میگردد. در اینجا نظم در بینظمی جستجو میشود و “دانش” بودن تبدیل به “دانش شدن” میشود. (کوپرز)
حاصل جریان کائوز و خود سازماندهی در سیستمهای کمپلکس در نهایت منجر به پیدایش کیفیتهای نوین و غیر قابل پیش بینیای بر اثر تاثیرات چندین فاکتور بر یکدیگر میشود که دانشمندان به آن امرگنز (Emergenz) میگویند.
رفتار انسانها با پدیده کمپلکس چگونه است؟
در این زمینه نیز دتهلوف چنین نظر میدهد:
۱- انسانها غیر سیستماتیک به آزمایشات خود میپردازند. این نحوه کار موفقیت آمیزی نیست. احتمال یافتن راه حل صحیح زیاد نیست. اما چنانچه راه حل تصادفا پیدا شود، به دلیل عدم برخورداری از یک الگو، دلیل آن مشخص نبوده و به این خاطر امکان آموزش از آن وجود ندارد.
۲- نادیده انگاشتن. انسان بدون اینکه متغیر بودن شرایط را در نظر بگیرد، به خود میگوید راهی را در پیش میگیرم که سابقا با موفقیت همراه بوده.
۳- ادراک عقل گرایانه. انسانها در پی توضیح جزئیات در کمپلکسها تلاش میکنند.
۴- ساده انگاری. انسانها صرفا به عواملی که برایشان مهم است فکر کرده و برخی از فاکتورها را نادیده میگذارند. از آنجا که در سیستمهای کمپلکس همواره جمع یکایک عناصر کوچکتر است از کلیت سیستم، امری سخت مخرب است که عناصری را نادیده گذاریم. از این طریق سیستم نابود میشود.
۵- عمل به ندای درون (intuitiv act). بر اساس نظر پروفسور کروزه (Kruse) این تنها روشی است که میتواند در سیستمهای کمپلکس قرین موفقیت باشد. موضوع کمپلکس در مغز انسان به نوعی با ایجاد الگو در آن کاهش مییابد.
از آنجا که موضوع ندای درون به ویژه در این رابطه حساس و حائز اهمیت است، دتلهف کنی در این اثر شرحی بر آن نگاشته است، اما چون ربط مستقیم با موضوع ندارد این قسمت در زیر نویس صفحه بعد آمده.*
دتلهف میگوید، در زمینه مسائل کمپلکس راه حل بهینهای وجود ندارد. این موضوع مرا به یاد تبلیغ این آموزه این- یا آن در غرب میاندازد که خیلی مشعوف هم هستیم، در حالی که صحیح هم این- و هم آن است که از نظر من به وضوح انعطاف را در مسائل پیچیده کاملا افزایش میدهد.
کارستن برش (Karsten Bresch) در اثر خود تحت عنوان “موقعیت میانی حیات – اولوسیون بدون هدف؟”(Zwischenstufe Leben- Evolution ohne Ziel?) میگوید: “توانمندیهای بیشتر صرفا ازکمپلکس شدن بیشتر ناشی میشود.”... دتهلوف در پایان نوشتار خود پیرامون کائوز خاطر نشان میکند که کمپلکس بودن نه تنها چیز بدی نیست، بلکه امری حیاتی است. بر کمپلکس بودن، انسان قادر به چیره شدن نیست، زیرا ما آن را هنگام استفاده از مغز و زبان به این صورت ساده میکنیم که آن را رده بندی و خلاصه و غیره میکنیم. ما جهت برخورداری از توان ادامه حیات کارها را انجام میدهیم. کمپلکس بودن را نباید نفی نمود، بلکه آن را پذیرفت.
تا اینجا تاحدودی و بسیار موجز با تئوری کائوز و سیستمهای کمپلکس آشنا شدیم، که البته قوانینی که تا کنون در مورد پدیدههای کائوتیک انکشاف شدهاند بسیار است و از حوصله این نوشتار خارج. در اینجا صرفا به این مهمترین قانونمندی نظامهای کائوتیک، “یعنی خودسازماندهی”، اشاره کنیم که در نوشتار دیگری پیرامون آن صحبت خواهد شد.
اما تا این اندازه خواننده میتواند هدف این نوشتار را دریابد که در زمینه بهره گیری از قانون علیت و به ویژه پیشبینی آینده موضوعات سیاسی و اجتماعی تا چه اندازه میبایست محتاط بود.
برای روشن شدن عواقب بیاحتیاطی، این نمونه معروف رایج شد که بال زدن يک شاپرک در آسيا چند روز و يا چند هفته ديگر در هوای آمريکا میتواند در شرایطی تاثير گذارد. ما غالبا”- به حق - میگوئيم که روی هوا نمیتوان حساب کرد... از این رو اين نوع رويدادها را «رويدادهای شاپرکی» لقب داده و منظور علتهای ناچيزی هستند که تا چه میزان معلولهای گستردهای میتوانند در برداشته باشند.
نتایج علمی که از کمپلکس بودن و تئوری کائوز در زمینههای فلسفی و اجتماعی و فردی به دست میآیند
حال هنگامی که عملا هیچ ابزار دیگری برای پیشبینی آینده در اختیار نداریم و نه تنها مکاتب جزم گرایانه و ایدئولوژیک اساسا فاقد اعتبار میباشند، بر اساس آنچه که در بالا آمد، حتی کاربرد قوانین جهانشمول فیزیک نیز در پدیدههای کمپلکس نسبی شده و نتیجه هر پیشبینی را صرفا همواره در آخر کار میتوان فهمید، با این توضیحات میتوان با اطمینان علمی در زمینههای تئوری شناخت، فلسفه، فعالیتهای اجتماعی و سیاسی و البته در زندگی فردی به نتایج زیر رسید:
• ”با توجه به موضوع جهانی شدن، زندگی انسانها همواره پیچیدهتر و غیر قابل شناخت میشود. ما هرروز با توازنهای بیثبات در سیاست، اقتصاد و جامعه روبروئیم. در همین حال امکانات نوآوریهای خلاقانه به منصه ظهور میرسند“.(۹)
• چالش امروزه بر سر آن است که پیدایش نظم اجتماعی، سیاست و اقتصاد را به عنوان خودسازماندهی ارتباطی (communicative) ادراک کنیم. اما این بدان معنا نیست که بر آنها تسلط پیدا کرده و پیش داوری کنیم. موضوع مهم این است که سیستمهای هشدار دهنده زودهنگامی ایجاد کنیم که بحرانها را به موقع شناسائی کنیم.”(۹)
• در نظر گرفتن اهداف دراز مدت بیاشکال اما رسیدن به آن بسیار نامطئن است، آنچه که در آن اطمینان وجود دارد این است که هدف راه است!
• وسیله هدف را توجیه نمیکند، چرا که در صورت انجام اعمال مخالف با اصول اهداف، دینامیسم کمپلکس جریان از طریق رشد تصاعدی انحرافات همواره بیشتر و در آخر نتیجه دیگری حاصل میشود. (بسیار شاهد بوده و هستیم که امثال نهضتهای دموکراتیک آزادیبخش و غیره در آغاز با رفتن به راه ترور و فروش مواد مخدر جهت رفع نیاز اقتصادی در آخر تبدیل به جریانهای مافیائی شده و میشوند.)
• از یک سو ریسک تحقق استراتژِیهای درازمدت بسیار بالاست و از سوی دیگر با هیچ وسیله و ابزار و قدرتی نمیتوان تحقق هر گونه استراتژی را حتمی و قطعی دانست. از این رو همواره میبایست آلترناتیوهای دیگر را مد نظر داشت. (تصور کنیم که ابر قدرت جهان آمریکا با حمله نظامی به افغانستان و عراق نتوانست به اهداف خویش برسد!)
• بهتر در نظر گرفتن مرحلههای کوتاه مدت و متناسب با امکانات موجود که احیانا احتمال تحقق را افزایش دهد. نتیجه آنکه در مسائل سیاسی و اجتماعی اراده گرائی و آرمان گرائی راههای مطلوب نمیباشند. و بر این اساس: در میان راهبردهای سیاسی و اجتماعی رایج، پراگماتیسم مناسبترین استراتژی جهت رسیدن به اهداف دراز مدت است.
• در آخر جهت انتخاب صحیح در همه امور کمپلکس بودن غالب پدیدهها ایجاب میکند که پیش از انجام هر طرحی در زندگی میبایست در آغاز در زمینه برنامه ریزی با صرف وقت کافی تلاش فراوان نمود که با برخورداری از تئوری شناخت علمی موضوعی آغاز میشود و از عملگرائی صرف میبایست در هر زمینهای پرهیز نمود. (غالب جریانهای اجتماعی و سیاسی در شرق گرفتار این معضلاند!)
در پایان به دو بیت شعر زیر از مولانا اشاره کنیم که بر اساس پدیده شاپرک چگونه هر فرد به تنهائی و در شرایطی وِیژه میتواند و شاهد نیز بودهایم که تاریخ ساز شود:
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید / تو یکی نهای هزاری، تو چراغ خود برافروز
که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر / که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز
————————————————-
* پروفسور گرد گیگرنتسر (Gerd Gigerenzer) از انستیتوی ماکس پلانک همراه تیمی پیرامون ندای مستدل ساختن تحلیلی، امکان ندای درون را جهت تصمیم گیری بر رسی میکند. در موارد زیادی او به این نتیجه میرسد که اتخاذ روشهای ساده (heuristic) بهتر به نتایج بهینه میرسند تا روشهای پیچیده. با تکیه بر این شعار: “گوش به ندای درون بده”... من مایلم به اثری از او در زمینه ندای درون اشاره کنم تحت عنوان:”شعور ناخودآگاه و قدرت ندای درون” (Dir Intelligenz des Unbewussten und die Macht der Intuition).
محیط و سیستمی را که ما میخواهیم مدل درون پژوهش میکند.او به ویژه با تکیه بر نمونههای عینی، تلاش در کسب اعتبار برای این موضوع از طریق سازی کنیم، معمولا کمپلکس است. چون مدلی را که میخواهیم طرح کنیم قابل محاسبه میباشد، اساسا پیچیده است. این تفاوت بین مدل و سیستم را منتقدین همواره بهانهای برای بیفایده بودن مدل سازی دانند. از نظر من این اشتباه است، چرا که طرح نمیبایست در مورد آینده پیشگوئی نموده، بلکه بیشتر نداهای درون و طرحهای عقلی را روشن کرده و قدمهای فکری را برای شرکت کنندگان متجسم مینماید. بر اساس آن مدل، انسان توضیحاتی پیرامون عوامل موثر درون سیستم به دست میآورد.
از جانب دیگر بارها میشنوم که کمپلکس بودن را، به عنوان نمونه در درون شرکتهای تجاری، میبایست کاهش داد. این موضوع خوب و صحیحی است، اما در آن موضوع کلیت از نظر دور میماند. کاهش کمپلکس بودن میبایست هماهنگ محیط (در شرکتهای تجاری موضوع بازار و رقابت) انجام پذیرد. چنانچه از ان غفلت شود، دیگر آن انعطاف لازمی که در مورد تحولات بازار ضروری است، در اختیار قرار ندارد. در اینجا مایلم سخنی را ازهاینس فورستر (Heinz Förster) (فیزیکدان، فیلسوف با تخصص در سیبرنتیک 1911/2002) با این مفهوم نقل کنم که قابل دوامترین (سیستمها) آنهائی هستند که جهت حل یک موقعیت یا مشکل امکانات زیادی را در اختیار داشته باشند. یعنی در صدد افزایش امکانات باشید. نگاهی به بیولوژی موید این نظر است. ارگانیسم انسان در قبال محیط بسیار پیچیده است و دقیقا این موضوع انسان را این همه قابل ادامه حیات میکند.”
منابع
1- جبر و اختیار ضرورت و اتفاق
2- https://www.henn.com/de/research/chaos-order-self-organisation
کنی دتلهوف ریاضی دان، متخصص برنامه ریزی کامپیوتر و مشاور اقتصادی
3- https://www.henn.com/de/research/chaos-order-self-organisation
4- هرمنهاکن متولد 1927، پروفسور فیزیک تئوریک، کاشف دانش زینرگتیک و رئیس انستیتوی فیزیک تئوریک و سیبرنتیک در دانشگاه اشتوتگارت.
5- گونتر کوپرز متولد 1939، استاد دانشگاه در وین و عضو هیئت مدیره انستیتوی پژوهش دانش و فنآوری در دانشگاه بیلفلد در آلمان
6- Chaos und Ordnung , Universal-Bibliothek Nr. 9434, Reclam Verlag 1996, s. 167-174
7- Die Entdeckung des Chaos, John Briggs & F. david Peat, Carl hanser Verlag Wien 1990 . جان بریگز استاد روانشناسی در دانشگاه Western Connecticut State و اف.دیوید پیت فیزیکر و ژورنالیست مسائل علمی
8- Die Produktivität der Natur, Schriften zur Förderung der Beziehungen zwischen Philosophie und Einzelwissenschaften, Band 69, Duncker & Humblot/ Berlin 1986
9- کلاوس ماینتزر(Klaus Mainzer) با تحصیلات ریاضی، فیزیک و فلسفه، رئیس جامعه آلمانی سیستمهای کمپلکس و دینامیک غیر خطی، استاد فلسفه و تئوری دانش در دانشگاه صنعتی مونیخ