ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 10.06.2006, 8:21
وقتی فرويد بر روی نيمكت روان كاوی قرار می‌گيرد

دكتر آنتونی دانيلز / برگردان: علی‌محمد طباطبايی
شنبه ٢٠ خرداد ١٣٨٥



شهرت زيگموند فرويد كه ١٥٠ سال از تولدش می‌گذرد هرگز تا اين اندازه پائين نيامده بود. تقريباً هيچ خطای روشنفكرانه يا خصلت منفی وجود ندارد كه به او نسبت داده نشده باشد. اكنون همانگونه كه زمانی گرامی داشت او مد روز بود، عيب گويی از او متداول شده است. شهرت او امروزه چيزی در حد يك شارلاتان است كه می‌توان به جای Freud او را Fraud (به انگليسی به معنای شياد يا كلاهبردار) ناميد (١).
نظريه‌های او به طور كامل بی‌اعتبار شده است و حاصل زندگی‌اش با تحقيقات قانع كننده‌ی تاريخی و بررسی‌هايی در باره‌ی زندگی او تا مرحله‌ی نابودی كامل تحليل رفته است. و با اين وجود تقريباً همه كس احساس می‌كند كه او علی رغم تمامی آنچه بر ضدش نوشتنه شده و با وجود كتاب‌های بسياری كه بی پايگی نظريات او را به اثبات رسانده است همچنان از تمامی منتقدينش چند سروگردن بالا تر است. زيرا اگر او چهره‌ای همانقدر كم اهميت و كوچك می‌بود كه اكنون اين گونه به حساب می‌آيد، ديگر چه لزومی داشت كه او برای مدت‌های مديد همچنان مورد انتقاد قرار گيرد؟
يقيناً اهميت تاريخی و ارزش روشنفكرانه هر دو يك چيز مشابه نيستند. اين امكان وجود دارد كه فردی با وجود آن كه ايده‌هايش كاملاً بی ارزش هستند اما خودش فردی شديداً صاحب نفوذ و تاثير گذار باشد يا برعكس فردی باهوش است اما بدون هرگونه بازتابی قابل توجه. در باره‌ی فرويد نمی‌توان به سهولت گفت كه دستاورهای او دقيقاً چه بوده است. اما به قول Auden انسانی كه در سراسر جهان افكار عمومی را تحت تاثير قرار می‌دهد نمی‌تواند انسانی معمولی و پيش پا افتاده باشد.
اتهاماتی كه بر عليه او مطرح شده است هم زياد است هم بسيار جدی. فرويد بر خلاف ادعای خودش اولين فردی نبود كه موفق به كشف ضمير ناخودآگاه شده باشد، بلكه در اين راه ادامه دهنده و پيرو انديشه‌های ديگران بود، و با اين حال با نادرستی تاثير انديشه‌های آنها را بر افكار خودش انكار كرده و هرگز سخنی از وجود چنين روابطی نمی‌گويد. به طور خلاصه می‌توان گفت كه فرويد به شدت دچار بيماری دروغ شيدايی بود (mythomanic) و در دوباره نويسی گذشته كمترين درنگی به خود راه نمی‌داد.
او در تئوری بافی‌های خود راستگويی و صداقت را رعايت نمی‌كرد. فرويد از اين موضوع آگاهی كامل داشت كه بيمارانش بر خلاف آنچه در ياداشت‌های روزانه‌ی پزشكی می‌نوشت از بيماری‌های روحی خود خلاصی نمی‌يابند (او با ژوزف بروير يعنی همكار به مراتب درستكار تر خود و كسی كه با هم مطالبی در زمينه‌ی روان كاوی منتشر می‌ساختند در همين مورد كاملاً اختلاف نظر داشت) و از اين رو ادعاهای او در باره‌ی موفقيت شيوه‌های معالجه‌اش به هيچ وجه صحيح نبودند. از اين رو تمامی نظريه پردازی‌های او در باره‌ی ساختار ذهن بر هيچ گونه شواهد علمی مبتنی نيستند. او شخصاً مدعی بود كه دانشمندی وابسته به حوزه‌ی علوم طبيعی است، اما در واقع شناخت و ارزش چندانی برای روش علمی قائل نبود و روش كار او شبيه بود به رهبر يك فرقه مذهبی يا يك دين جديد تا به يك محقق كه با بی طرفی به دنبال شناخت حقيقت می‌گردد.
هربار كه يكی از شاگردانش مانند يونگ يا آدلر در موردی با او به مخالفت بر می‌خاست، فرويد به جای رد اشكالات گرفته شده به دنبال نابودی آن فرد به توسط دادن حكم تكفير از « كليسای اصلی » روان كاوی می‌رفت، در واقع عكس العملی كه هيچ گونه تناسبی با اخلاق يك محقق واقعی نداشت بلكه شايسته‌ی يك روحانی بود. فرويد از پيروان و شاگردانش ستايش و توافق بی چون و چرا طلب می‌كرد و نه انتقاد صادقانه، آنچه در خيال او نتيجه‌ی يك عقده‌ی اديپ هنوز حل نشده بود ـ و شايد هم به چنين باوری صرفاً تظاهر می‌كرد.
نفوذ و تاثير انديشه‌های فرويد ـ اگرچه در برداشت‌های عوام پسندانه و سطحی ـ به لحاظ فرهنگی زيان آور و حتی فاجعه آميز بودند. برای مثال اين تصور كه اختلال رفتار در بزرگسالی ريشه‌هايش در لطمه‌های روحی دوران نوزادی و كودكی است، به باور فراگير به وجود گنجينه‌ی روان شناختی پنهانی و از ياد رفته منجر گرديد، كه همين كه كشف شود و در اصطلاحات روشن بيان گردد (و بيمار به آن آگاهی يابد) به طور خود كار و بی نياز از هر عمل ديگر آن اختلال رفتاری متوقف می‌شود، آنهم بدون هر گونه تلاش آگانه‌ی ديگر توسط بيمار برای كنترل و هدايت آن رفتار.
از طرف ديگر فرويد در تقويت اين گرايش فعلی كه اغلب انسان‌ها در داشتن نقاط ضعف و يا عادت‌های بد در درجه‌ی اول والدين خود را مقصر می‌دانند و سپس پزشكانی را كه در « معالجه‌ی » آنها از شر آن عادت‌های بد ناكام مانده اند، نقش مهمی داشته است. واقعيت اين است كه او را بايد به عنوان يكی از قدرتمندترين نابودكنندگان مفهوم مسئوليت فردی شناخت.
ديدگاه او در اين مورد كه ريشه‌ی سركوب تمايلات جنسی در كودكان كه باعث روان نژندی يا حتی روان پريشی می‌شود در رفتار و انديشه‌های فرهنگی جامعه در خصوص مسائل جنسی قرار دارد ناگزير به آنجا كشيده شد كه تصور شود هرگونه تلاش برای كنترل رفتار شخصی نه فقط ناسالم است كه حتی خطرناك نيز می‌باشد. فرويد همچنين مهمترين روشنفكری بود كه در ترويج بی بندوباری جنسی موجود در زمانه‌ی ما نقش اصلی را داشته است.
فرويد همچنين جايگاه استدلال عقلانی را در مسائل انسانی تضعيف كرد و اين سنت را پايه گذاری نمود كه يكی از دلايل اختلاف نظر ميان متفكرين نه به لحاظ بی توجهی به شواهد يا استفاده از منطق نادرست كه (به باور او) به علت انگيزه‌های روان نژندانه‌ای است كه خود شخص كمترين آگاهی از آنها ندارد. بنابراين ماركس و فرويد دو قديس حامی استدلال توسل به تعصبات و احساسات هستند (ad hominem) كه به طور چاره ناپذيری به كاهلی و عدم صداقت روشفنكرانه می‌انجامد.
ماركس بر اين عقيده بود كه كسانی كه با نظريه‌های او مخالف هستند در واقع به شدت تحت تاثير منافع اقتصادی به چنين ديدگاهی كشيده شده‌اند. و فرويد نيز معتقد بود كه مخالفين فكری‌اش چون شديداً گرفتار روان نژندی شده‌اند نمی‌توانند با نظرات او موافق باشند و گويا فقط همان نوع از روان كاوی كه توسط او تعيين و تجويز شده بود می‌توانست بيماری آنها را معالجه كند. فيلسوف مشهور علم سر كارل پوپر برای اين دو سيستم فكری عنوان « جزم انديشی غير قابل نفوذ (يا ضد ضربه) » (reinforced dogmatism) را انتخاب كرده است، زيرا هر تلاشی برای ابطال كردن آن نظريه‌ها اتفاقاً توسط پيروان آن‌ها به عنوان تاييداتی برای برحقيقت بودن اين نظريه‌ها تلقی می‌شود.
اما حتی اگر بسياری از اتهاماتی كه بر عليه فرويد مطرح می‌شود حقيقت داشته باشند، بارهم نمی‌توان الزاماً او را مسئول برداشت و استفاده‌ی ديگران از ايده‌هايش دانست. علاوه بر آن آشكارا مشخص بود كه فرويد دارای استعدادی استثنايی است. وی كه كار خود را با تحصيل در تشريح و فيزيولوژی اعصاب آغاز نمود و در هردوی اين رشته‌ها سهم قابل توجهی ادا كرد، برای مدتی يك متخصص و پزشك اعصاب شد و كتابی تخصصی در زمينه‌ی فلج مغزی نوشت. او همچنين در كشف اثرات بيحسی موضعی كوكائين بسيار نزديك شده بود (يعنی اولين نوع از بيحسی كه تا آن زمان يافت شده بود). هرچند كه بعداً مسير تحقيقاتش را تغيير داد و استفاده از كوكائين را به عنوان روش معالجه‌ی ترك اعتياد ترياك تجويز نمود و در نتيجه زندگی همكار معتادش دكتر فلايشل ماركسو را نابود ساخت. در هر حال روشن است كه او از همان ابتدای آغاز به كارش يك شخصيت استثنايی بود.
او همچنين دارای استعداد خارق العاده‌ی ادبی نيز بود. هيچ گونه ترديدی وجود ندارد كه او يك نويسنده‌ی بزرگ بود: خواندن نوشته‌های او همچون سفری اغواكننده است. همانگونه كه در مورد خواندن شرلوك هولمز صادق است (كه پروفسور مايكل شپرد فقيد از بيمارستان روانی Maudsley يك بار فرويد را با او مقايسه كرده بود) خواننده‌ی آثار فرويد نيز معمولاً به اشتباهات منطقی او و به خلاء شواهد لازم برای نتيجه گيری‌هايش پی نمی‌برد كه علت آن نيز بيشتر بايد آن شور و شوق محض در سبك نوشتاری فرويد باشد. جهش‌های خيال پردازانه‌ی او خواننده را مبهوت می‌كند. توانايی او در يافتن معنا و مفهوم در جزئيات پيش پا افتاده ـ برای مثال در لغزش‌های زبانی (وچه كسی از ميان ما مفهوم لغزش‌های زبانی فرويدی را مورد استفاده قرار نمی‌دهد؟) ـ باعث می‌شود احساس كنيم كه ما در حضور يك نابغه ايستاده ايم.
فرويد همچنين انسانی شديداً بافرهنگ بود. او يك زبان شناس بود و اطلاعات او از ادبيات به ويژه از شكسپير (كه هميشه آثارش را می‌خواند و به خاطر می‌سپرد) بسيار عظيم بود. انسان‌های بسيار باهوشی مانند نويسنده‌ی اتريشی اشتفان سوايگ به شدت تحت تاثير او قرار داشتند، و هنگامی كه فرويد در ١٩٣٨ و پس از الحاق اتريش به خاك آلمان به عنوان پناهنده به انگلستان آمد، بلافاصله Royal Society مراسم بزرگداشت استثنايی برای او گرفت.
نيازی به گفتن ندارد كه اعضای Royal Society را افراد نادان و ابله تشكيل نمی‌دادند. اگر اشتباهات فرويد همان گونه كه امروز برای منتقدينش روشن است در آن زمان نيز آشكار می‌بودند، چرا آنها زودتر از اين تشخيص داده نشدند؟ شايد چيزی شبيه به يك تبيين روان كاوانه برای توضيح آن نياز است. بنابراين ما به همان سهولتی كه می‌خواهيم نمی‌توانيم از شر شيوه‌ی تفكر فرويدی خلاص شويم.
ديدگاه فرويد به هيچ وجه ساده نگرانه نبود. در واقع ديدگاه او در باره‌ی زندگی انسان بيشتر تراژيك بود و نه خوشبينانه. او بر خلاف آنچه از نوشته‌ها و ايده‌هايش گاهی برداشت شده است، شخصاً هرگز طرفدار بی بندوباری جنسی نبود. در حقيقت او در رفتار خود در انزار عمومی بسيار تودار بود. او يقيناً چنين اعتقادی نداشت كه اگر يك مرد بتواند تمامی غرايزش را در عمل ابراز كند، يعنی هر گاه و هركجا كه غرايزش او را به آن اعمال‌ها مجبور كنند، آن مرد نيز در اثر انجام آنها يك زندگی پيوسته آزاد از سرخوردگی و اندوه را خواهد گذراند.
برعكس، فرويد به عنوان يك روشنفكر بورژوای وينی و فردی بسيار فرهيخته معتقد بود كه سرخوردگی بخشی از آن هزينه‌ای است كه انسان بايد برای تمدن خودش بپردازد: اما اين هزينه‌ای بود كه حقيقتاً ارزش داشت. فرويد بر اين باور بود كه فاصله‌ی ما انسان‌ها با وحشی گری بيشتر از يك لايه‌ی ظاهری نيست ـ و در پرتوی رويدادهای بعدی در قرن بيستم چه كسی می‌تواند ادعا كند كه او غيبگوی واقعی نبوده است؟
باوجودی كه نوشته‌های او در هر مفهوم باريك بينانه‌ای كه در نظر گيريم علمی نبودند، و با وجودی كه او آن يگانه كاوشگری كه خودش مدعی بود نبود، و علی الظاهر نقشه‌ی يك سرزمين كاملاً ناشناخته‌ی روان شناسی را می‌كشيد، اما كمترين ترديدی وجود ندارد كه اين فرويد بود كه ما را در شيوه‌ای سرراست و منسجم از اين واقعيت‌ها آگاه ساخت كه انگيزه‌های انسانی تا چه اندازه می‌توانند پنهان و پيچيده باشند، و ما تا چه اندازه اندك می‌توانيم به مقاصدی كه به طور آگاهانه آنها را پذيرفته ايم اعتماد و اتكا داشته باشيم و اين كه برای ما شناخت خودمان تا چه اندازه مبهم و البته دشوار است.
فرويد يك محقق بزرگ نبود و او هيچ جيز جديدی را در آن مفهومی كه مثلاً رابرت كخ ميكرب سل را كشف كرد و واتسون و كريك باهم مارپيچ مضاعف مشهور را كشف نمودند به دست نياورد. او هيچ سهمی در اندوخته‌ی داده‌های مثبت دانش بشری ندارد. اگر او هرگز به دنيا نمی‌آمد علم در عمل چيزی كم نمی‌آورد. نظريه‌های او اكنون در همه جا كنار گذاشته شده اند، يا به اين دليل كه كذب آنها به اثبات رسيده، و يا به طريقی متناقض، به اين خاطر كه نمی‌توان اين نظريه‌ها را ابطال كرد به اين خاطر هم نمی‌توان آنها را به عنوان نظريه‌های علمی به حساب آورد.
با اين حال نفوذ و تاثير او بر تمامی ما عظيم بود و بازگشت به شيوه‌ی تفكر ماقبل فرويدی همانقدر غير ممكن است كه بازگشت به نظريه‌ی پيش از خورشيد مركزی كه زمين را مركز منظومه ش شمسی می‌پنداشتند. فرويد تا حدی شبيه است مثل معروفی از يكی از شعر‌های هوراس نويسنده‌ی رومی در باره‌ی « طبيعت » كه می‌گفت: اگر او را پی در پی با يك چنگال بيرون بيندازيد، باز هم او باز می‌گردد. گويی كه (انديشه‌های) او عميقاً در حقايق غير قابل اثبات در باره‌ی ما آشكار شده است كه پيش از او هرگز كسی به اين روشنی بر زبان نياورده بود. البته او نه به كمك روش‌های علمی، كه به طور غريزی و در سبك و شيوه‌ی نويسندگان بزرگ به چنين جايگاهی رسيده است.
اگر به من هم اين اجازه داده شود كه كمی با غرايزم بينديشم، تصور نمی‌كنم كه بتوان به تصويری از فرويد نگريست و در عين حال دچار اين ترديد شد كه او انسان قابل توجهی نبوده است. هنگامی كه گشتاپو وارد وين شد تا او را بيرون كند (زيرا فرويد دارای چنان شهرت جهانی بود كه آنها نمی‌توانستند گزندی به او برسانند) او در دفتر خاطراتش فقط دو كلمه ياداشت نمود، دو كلمه‌ای بسيار تاثر انگيز و تكان دهنده: پايان اتريش.

--------------------
Freud On the Couch by Dr Anthony Daniels. Timesonline.co.uk
١: عنوان اصلی مقاله‌ی ديگری در باره‌ی فرويد به قلم راجر اسكروتن و به ترجمه‌ی اينجانب كه پيش از اين در ايران امروز منتشر گرديد در واقع فرويد شياد بود، يعنی Sigmund Fraud اما با توجه به اين كه اين عنوان بيش از اندازه در سنت روشفنكری ما ايرانی‌ها نسبت فرويد خصمانه بود من عنوان را تغيير داده و « زيگموند فرويد » ترجمه كردم. مترجم.