بخش سوم و چهارم این رشته مقالات به مهمترین خصیصه تروریستها به طور عام اختصاص داشت. در آنجا دو خصیصه محوری این افراد را بررسی کردیم. نخست خود مرکزبینی بیانتها که این توهم را در افراد بوجود میآورد که نقش تاریخی دارند و از سرشتی دیگرند. به همین لحاظ نیز هیچ احساس گناهی از رفتار خود ندارند. همیشه توجیهی برای نتایجی که بر وفق مراد آنها نبوده است هم دارند. اما واقعیتها همیشه این جریانات را دچار بحران میکند و دیدیم که راه حل مجاهدین برای حل بحران تبدیل شدن به یک فرقه با امامت رجوی (زنده /غایب) شد. اما تروریستهای فدایی از بدو پیدایش خود مسیر دیگری را پیمودند که موضوع مقاله حاضر ست که البته با پنجاهمین سالگرد واقعه سیاهکل که آغاز آدمکشی آنهاست هم زمان شده است.
پیش از آنکه وارد اصل موضوع بشویم باید به دو نکته توجه داشت. نخست اینکه هر گونه نقد تروریسم فدایی به حساب چپستیزی گذاشته نشود. شاید نکتهای که در بخش اول این سلسله مقالات نوشتیم را باید تکرار کنیم. چیزی که اینجا بررسی میشود چپ شورویستی است که بیوطن ست. چپ دموکراتیک که همانا چپ سوسیال دموکرات است در ایران در نهضت ملی بوده است، چپی ست که در صحنه بینالمللی در انترناسیونال سوسیالیست شرکت میکرد. نظیر حزب ایران، جبهه ملی و جامعه سوسیالیستها که ملهم از خلیل ملکی بودند. این جریانات نه تنها دموکراتیک بودند بلکه ملی نیز عمل میکردند. به همین لحاظ هم از نظر چپ شورویستی “لیبرال” محسوب میشدند. اما در نظرگاه چپ شورویستی نیز باید تمایز ویژهای قایل شد. میان حزب توده ایران و جریان فدایی پیش از انقلاب تمایز وجود دارد. این تمایز در حوزه فرهنگی و سیاسی بسیار مهم ست. فرهنگ تودهای از بدو پیدایش فرهنگی شهری و مدرن بوده است. در حالیکه همان طور که خواهیم دید فرهنگ فدایی فرهنگی رشدنیافته بوده ست. که البته نوعی ساده دلی این جوانان را هم برملا میسازد زیرا بدون آنکه به کشورهای سوسیالیستی سفرکرده باشند فریب تصویر غیرواقعی از سوسیالیسم را میخوردند. این جا فساد رهبری حزب توده نیز روشن میشود که پس از سالها زندگی در نکبت سوسیالیسم باز هم سنگ این نظام را به سینه میزدند.
اما در حوزه فرهنگ با همه ایرادی که به حزب توده میتواند گرفت، نقش برجستهای که در تعلیم و تربیت، ترجمه، و تالیف در تاریخ ایران ایفا کرده ست بیهمتاست. فقط در زمینه تعلیم و تربیت چه کسی ست که نداند بسیاری از موسسههای فرهنگی که بهترین مدارس تهران شدند را تودهایها بوجود آوردند. در مقابل، مظهر فرهنگ فداییگری، صمد بهرنگی بود که کتاب “کندوکاو در مسایل تربیتی ایران” را نوشت و میکوشید به جای آن که سطح روستاها را به شهرها برساند فرهنگ روستایی را تبلیغ کند. و کتاب کودکانش ماهی سیاه کوچولو که در اصل سرقت کتاب ماهی سیاه کوچولو لیو لیونی است که جایزه کالدکات کتاب کودکان را در سال ۱۹۶۴ گرفت (۱).
“ابتکار” صمد بهرنگی این بود که ماهی سیاه کوچولو این داستان را به یک خنجر مسلح کند تا بیژن جزنی آن را راه گشای جنبش تروریستی بداند و بگوید:
یاد آوری کنیم که منابع ما یا از اسناد فداییان است و یا منابعی است که نظر مثبت به اینان دارند. از میان کتابها و خاطرهها، کتاب راهی دیگر، روایتهایی در بودوباش چریکهای فدایی خلق ایران دفتر نخست (نشر نقطه—۱۹۹۶) که گردآورندگان و ویراستاران آن تاریخدان برجسته تورج اتابکی، و ناصر مهاجر از مریدان بیژن جزنی هستند. این کتاب در مجموع نگاهی مثبت به تروریسم فدایی دارد و از این جهت در چارچوب شیوه ما میگنجد.
”قانون فدایی” در گفتار و رفتار رهبران
سازمان چریکهای فدایی خلق در آبان ماه سال ۱۳۵۷ کتابی منتشر میکند با عنوانِ: “وظایف اساسی ما در شرایط فعلی و چگونه مبارزه تودهای میشود” که دومی نوشتهی بیژن جزنی ست.
در بخشی از این کتاب آمده است:
واقعه از این قرار است که چریکها بانک ملی شعبه صفویه را برای دستبرد هدف قرار میدهند. حمید اشرف، سرباز وظیفه نگهبان بانک را که میخواست بگریزد به قتل میرساند. یکی از چریکها به رئیس بانک - محمدعلی تشید - دستور میدهد که دَرِ گاوصندوق را باز کند. رئیس که در اثر این حمله شوکه شده هیچ حرکتی نمیکند حمید اشرف او را هم با گلوله میکشد. کارمندی درِ گاوصندوق را باز میکند. پولی در صندوق موجود نیست و فداییها بعد از سرقت پنج هزار تومان موجودی بانک میگریزند. این همان رئیس بانک نگونبختی ست که به نوشتهی چریکها “برای گرفتن رتبه و چاپلوسی از مافوق قانون چریک را نقض کرد و به همین دلیل کشته شد”. این جا اساس “قانون” فدایی ریخته شد: هر کس که مخالفت کند مستحق مرگ است.
عملیات تروریستی
حماسه سیاهکل چنین آغاز شد. حمله به پاسگاهی دوردست که دو تن انسان بیگناه مسلما از همان طبقه زحمتکش به دست فداییان کشته شدند. برای درک این “حماسه” خواندن خاطرات یکی از درجهداران حاضر در صحنه که زخمی هم شد عمق کمدی-تراژدی را برملا میکند(۲). و پس از آن زنجیرهای از عملیات تروریستی کور که حکایت کامل از سنگ دلی و در عین حال بزدلی این افراد نیز بود. سنگدلی از جهت اینکه کوچکترین احساسی برای قربانی خود قایل نبودند و بزدلی از این بابت که از روش بمب گذاری که کورترین شکل عملیات تروریستی ست و از روی در رویی با دشمن فرضی پرهیز میکند شیوه اصلی عملیاتی بود که استفاده میشد، و خطر جانی مستقیم برای مردم عادی داشت. حتی اگر بپذیریم که کشتن یک پاسبان نگونبخت در یوسفآباد تهران برای مصادره مسلسل لازمه این مبارزه قهرمانانه بوده باشد، در مورد عملیات زیر چه میتوان گفت؟ (بر گرفته از کتاب راهی دیگر...)
۴ خرداد ۱۳۵۱: انفجار بمب در چند پاسگاه راهنمایی. در اطلاعیهای که در همین روز انتشار یافت، نوشته شده است: “چند پاسگاه راهنمایی از جانب چریکهای فدایی خلق مورد حمله قرار گرفتند. این حملات به منظور پاسخ دادن به زورگویی پلیس راهنمایی به رانندگان زحمتکش تهران انجام گرفته ست.” بمب گذاری در پاسگاههای راهنمایی و رانندگی و کشتن چند درجهدار و یا در نهایت افسرانی از رده ستوانی که وظیفه خود را انجام میدادند ودر نهایت جریمه مینوشتند عملی قهرمانانه برای دفاع از رانندگان زحمتکش ایرانی بوده ست!.
عملیاتی دیگر:
یکی از روزهای اردیبهشت ۱۳۵۵: که تاریخ دقیق آن را نمیدانیم، در اداره کار مشهد انفجاری ایجاد میشود. چریکهای فدایی خلق که عامل انفجار هستند، در این باره نوشتهاند که ادارهی کار مشهد را “... به خاطر ظلم و ستم به کارگران زحمتکش با بمب ویران ساختیم” درباره کم و کیف این انفجار آگاهی بیشتری در دست نداریم. لابد بمب گذاری در اداره کار شهر که چند کارمند دونپایه در آن خدمت میکردند نشانه مبارزه با استثمار کارگران بوده ست!
۱۱ آذر ۱۳۵۶: شهرداری شهرری (ناحیه ۱۲)، “به خاطر پشتیبانی از مبارزات مردم زحمتکشی که خانههایشان توسط مامورین دولت شاه خاین ویران گردید ... به وسیلهی بمب نیرومندی دستخوش انفجار میشود. و لابد کشتن رفتگران شهرداری که عمدتا عاملان اجرایی شهرداریها بودند در جهت دفاع از حق مسکن زحمتکشان بوده ست.
این گزیدهای از حماسههای فدایی است. اما پایان آن نیست.
تروریسم و تنازع بقا
اما چه چیزی این افراد را چنین درندهخوی کرده است؟ مسلما تربیتی که دربافت کرده بودند عامل اصلی این رفتارهاست. از منظر جامعهشناسی مشکل ست که زمینه یکسانی در تربیت خانوادگی و یا خواستگاه طبقانی یافت. آنچه که مسلم است همان طور که در مورد مجاهدین دیدیم این خودمرکز بینی و تصور انجام کارهای بزرگ که “به امر مشتبه شدن” مصطلح ست نقش اساسی داشته است. اما به نظر نگارنده شیوهای که این افراد برای زندگی خود برگزیده بودند ذهنیتی را فراهم میکرد که آدمکشی را برایشان نه تنها عادی بلکه ضروری میکرد.
کسانی که دست به مبارزه مسلحانه میبردند با یک معضل اساسی روبرو بودند. و آن دستگیر نشدن توسط ساواک یا کمیته مشترک ضدخرابکاری بود. زیرا دستگیر شدن همانا و شکنجههای وحشیانه برای گرفتن اعتراف همان. سرانجام هم شوهای تلویزیونی برای اعتراف اجباری و یا اعدام بود . امری که فدایی را وادار میکرد مرگ را ترجیح بدهد و کپسول سیانور را بجود.
معضل دیگر در ارتباط با معضل اول کوشش دایم برای آمادگی برای رودررویی با چنین شرایطی بود. پدیده خانههای تیمی و شیوه سازماندهی آن به این دو معضل بر میگشت. به عبارتی این غریزه تنازع بقا شیوه زندگی خاص را نیز تحمیل میکرد و تربیتی خاص را میطلبید. برای شناخت پدیده خانه تیمی یکی از بهترین و صادقانهترین خاطرهها را ناهید (مهرنوش) قاجار نگاشته ست که خواندن آن توضیحی روانشناختی در شیوه تبدیل انسانهای عادی به مشتی روانپریش است و میتواند در زمره جزوهای در درسهای مریوط به شناخت قاتلان زنجیرهای قرار بگیرد. عنوان این نوشته “سازمان محبوب من” میباشد که فصلی از کتاب راهی دیگر است. اهمیت دوم این خاطره همان طور که خواهید دید زن بودن نویسنده است. عنوان نوشته “سازمان محبوب من” است.
ناهید قاجار رفتن به خانه تیمی را چنین توضیح میدهد: “من به تنهایی و بدون ارتباط به تشکیلات فعالیت نسبتا گسترده اجتماعی و ارتباط تودهای داشتم. اما پس از ورود به خانه تیمی مینویسد: “در این زمان احساس کردم در یک سلول تنگ محبوس شدهام. پذیرش زندگی مخفی مرا از تمامی ارتباطات فردی و اجتماعیام محروم کرده بود. اما ماندم و ادامه دادم. من یک چریک فدایی خلق شدم.” و ادامه میدهد: “همانطور که گفته شد، بر سازمان قوانین نظامی حاکم بود. فرد تازه وارد به سازمان و خانهی تیمی، ابتدا به نارنجک و سیانور مجهز میشد تا هنگام درگیری زنده به دست ساواک یا شهربانی نیفتد. سپس بر حسب موقعیت و مسوولیت سازمانیاش رده بندی میشد تا به سلاح سبک یا قوی مجهز شود. کسانی که مسوولیت، ارتباط، سابقه و اطلاعات بیشتری داشتند به سلاحهای قویتری مجهز بودند. کسانی که تازه وارد خانهی تیمی میشدند و حرکت بیرونی نداشتند، به اسلحه کالیبر۲۲ مجهز میشدند. “اسپرینگ” اولین سلاح کمری بود که به من داده شد. این سلاح از یک افسر شهربانی مصادهر شده بود(البته پس از اعدام انقلابی). “
ناهید قاجار در مورد عنصر زنانگی چنین میگوید: “دختران اجازه نداشتند لباس تنگ و چسبان بپوشند. لباس زنان عموما تونیک و شلوار بود. مردان و زنان لباس بیآستین استفاده نمیکردند. جوراب زنان، ساق بلند در زیر شلوار بود که هنگام ورزش ساق پا بیرون نیفتد. همهی چریکها شبانه روز با کفش کتانی (کفش فرار) زندگی میکردند و با آن میخوابیدند. فقط هنگام ورزش آن هم به دلیل ایجاد صدا کفشها را از پا در میآوردند. زنان نمیباید لباس زیر شسته خود را در معرض دید قرار دهند. آرایش زنانه ممنوع بود. اما مناسب به وظیفه و نقشی که هر رفیق دختر در خانه تیمی بر عهده داشت، سر و وضع ظاهری خود را میساخت. بر حسب ضرورت، دختران جوان با برداشتن ابرو و گذاشتن حلقه بر دست، نقش زن خانه را بازی میکردند. در مواقع نیاز، زنان جلوی آیینه دستشویی آرایش میکردند و از خانه بیرون میرفتند. پس از بازگشت، بلافاصله آرایش خود را پاک میکردند. من و قاسم سیادتی، با توجیه اینکه آقا و خانم مهندسی هستیم و صاحب یک شرکت بزرگ مهندسی، برای خرید دستگاه چاپ زیراکس به یک فروشگاه در شمال تهران مراجعه کردیم. کارت شرکت جعلیمان را درست کرده بودیم. از طریق گفتگوی تلفنی قرار ملاقاتی با رییس شرکت فروش زیراکس گذاشتیم. چون آرایش مناسب را بلد نبودیم و بیگودی نداشتم تا موهایم را شکل بدهم، به آرایشگاه زنانه رفتم. وقتی برگشتم نمیخواستم و در واقع نمیتوانستم خودم را به رفقا نشان دهم. هم خجالت میکشیدم و هم در شان خود نمیدانستم. فکر میکردم شبیه عروسک شدهام. در ماشین هم که نشستیم هیچگاه به صورت رفیقم نگاه نکردم. او هم سعی میکرد به صورتم نگاه نکند. بدین ترتیب توانستیم یک دستگاه زیراکس بخریم. پس از انجام ماموریت بلافاصله آرایش صورتم را پاک کردم.”
اما فضای آلوده و متعفن این خانههای تیمی هم جالب است. تصور کنید مشتی جوان که هم روز ساعتها ورزش میکردند بر طبق “آیین نامه، همه اعضای تیم موظف بودند هر دو هفته یک بار به حمام بروند”(همان جا).
بیرحمی بیانتها
برای تنازع بقا همه چیز مجاز بود، حتی شکنجه رقفا! قاجار مینویسد: “یک روز رفیق دختر هنگام باز کردن در، فراموش میکند اسلحهاش را به حال آماده باش درآورد. او در بخش ملاحظات برنامه روزانه نوشت “فراموشی آمادگی نظامی” و شب گفت که فراموش کرد آییننامه باز کردن در خانه را رعایت کند. در آن زمان طبق آیین نامهی سازمان تنبیه انضباطی ۲۰ ضربه شلاق بود که با کابل سیاهرنگی که در اتاق کار آویزان بود زده میشد. در جلسه بررسی انتقاد از خود رفیق دختر، من گفتم خود رفیق متوجه اشتباهش شده و حتما از آن درس گرفته و دیگر تکرار نخواهد کرد. بهتر ست از تنبیه شلاق صرفنظر شود. اما جمع موافقت نکرد. تنبیه را برایش منظور کردند و حتا مرا مجری این تنبیه کردند. من این تصمیم را نپذیرفتم و قاطعانه گفتم هر تنبیهی میخواهید برایم در نظر بگیرید. ولی من شلاق نخواهم زد. کار من سرپیچی از دستور سازمانی بود. مسول تیم برافروخته شد که چرا من این دستور سازمانی را اجرا نمیکنم. اما من زیر بار نرفتم. به هیچوجه نمیتوانستم به خودم بقبولانم که به رفیق دختری که در عادت ماهیانه بود و هم زمان درد فراوانی میکشید شلاق بزنم (اینجا آن لطافت غریزی زنانه بر غریزه خشونت تروریستی غلبه میکند). به دنبال سرپیچی از این دستور سازمانی، دو روز بایکوت و نوشتن انتقاد از خود تنبیه شدم. یک رفیق مرد (تاکید از من است)، تنبیه شلاق را اجرا کرد. در دو روز بایکوت، نه کسی با من حرف میزد و نه قرار بود که من هیچ کاری انجام دهم. این تنبیه برایم سخت و طاقتفرسا بود”.
براساس منابع غیرقابل انکار، دست کم شش نفر در تصفیههای درون حزبی فداییان کشته شدهاند به عنوان مثال در مورد کشتن ابراهیم نوشیروانپور چنین آمده است: «برخوردهای ناصادقانه یکی از رفقا چه در طول زندگی چریکی و چه در رفتن بیخبرش، رفقا را سخت آزرده کرده بود، مدتی بعد رفقا ردش را میگیرند و متوجه میشوند با اسم جعلی در شرکتی کار میکند، و او را ترور میکنند(مجله آرش، شماره ۷۹، مورخه آبان ۱۳۸۰) و یا «دو رفیق دیگر پس از اینکه مخفی میشوند از خود ضعف نشان میدهند و در حالی که اطلاعات وسیعی داشتند میخواستند کنارهگیری کنند و... عدم رعایت اکید مسائل و دستورات امنیتی از جانب آنها شک و تردید (تاکید از من است) رفقایی که با آنها در ارتباط بودند ایجاد میکند... و رفقا تصمیم میگیرند دو رفیق را ترور کنند.(همان منبع) حمید اشرف در مورد لزوم کشتن اورانوس پورحسن مینویسد: «فرد دومی... خانه تیمی را بیخبر ترک کرد و رفت... پس از این جریان از طرف رفیق قاسم پیشنهاد شد که تیمی برای اعدام این فرد تشکیل شود و به تبریز برود و یقۀ این خائن را بگیرد و حکم را در موردش اجرا کند(جمعبندی سه ساله. نوشته حمید اشرف ١٣۵۴. ص۳۴).
مواردی که برشمرده شد، شکنجه و اعدام خودیها بود. گفتنی است که عامل کشته شدن دو کودک خردسال به هنگام درگیری در یکی از خانههای تیمی ۲ روایت مختلف وجود دارد. روایت اول، روایت ساواک است که حمید اشرف را عامل این جنایت میشناسد. روایت دوم روایت فداییان است که کشته شدن دو کودک را در جریان تیراندازی ماموران اعلام میکنند. آیا برای ذهنی که بر این اعتقاد است که در صورت دستگیری کودکان توسط ساواک، و بازجوی آنان، خطر لو رفتن اطلاعات وجود دارد، کشتن این کودکان امری بعید است. به ویژه حمید اشرف که سنگدلی و بیرحمیاش را به دفعات به اثبات رسانده بود.
همه این جنایتها زیر لوای حفظ سازمان توجیه شده است. اما آیا گناه عاشق شدن هم در این زمره است؟ به ناهید قاجار برگردیم. وی زیر فصلی جدا گانه زیر عنوان “عبدالله پنجهشاهی” دارد که خواندن آن را توصیه میکنم. موضوع کشتن یک مخالف که معلوم نیست به خاطر مخالفت با رهبری بوده، یا به خاطر عاشق شدن اعدام انقلابی شده است. ناهید قاجار که همه چیز “سازمان محبوب” خود را توجیه میکند، در این مورد در میماند (باز شاید به خاطر زن بودن) و این پرسشها را پیش مینهد:
“آیا فقط رابطه عاطفی عبدالله و ادنا ثابت علت اصلی قتل بود؟ اگر این بود، طبق آییننامه سازمان، چرا هیچ تنبیه انضباطی درباره ادنا ثابت اجرا نشد؟ آیا انتقادات رادیکال و خشمآلود عبدالله به مسوولان و سازماندهندگان تغییر وضعیت خانه پنچه شاهی عامل اصلی این قتل بود؟ آیا این انتقادات متوجه احمد غلامیان بود و او از فرصت بدست آمده سو استفاده کرد و عبدالله را از سر راه برداشت؟ آیا علاوه بر اطلاعاتی که ما داریم از عبدالله خطای مهم دیگری سر زده بود که وی را به این سرنوشت دچار کرد؟ آیا کشمکشی پنهانی در رهبری وجود داشت که منجر به این قتل شد؟ آیا سکوت طولانی مرکزیت سازمان تا انقلاب و پس از آن و امنیتی کردن قتل عبدالله از جانب رفقایی که از این قتل مطلع بودند دلایل خاصی داشته ست؟ تا روشن شدن کامل مسایل مربوط به این قتل نمیتوان قضاوت دقیقی نسبت به علت و انگیزه این قتل منحصر به فرد درون سازمانی که مستقیم به عشق و دلدادگی دو چریک مربوط میشد، بدست آورد. به نظر من این پرونده هنوز باز ست و هنوز کسانی هستند که میتوانند اطلاعات بیشتری درباره علت اصلی این تصمیم و اجرای این عمل به کلی غیرقابل توجیه ارایه دهند. “
دیگر باید روشن شده باشد که بزرگترین اشتباه در باره تروریستها، چه مجاهد، چه فدایی خلق، چه فداییان اسلام، و یا داعش، اینست که جنبهٔ سیاسی را برجسته کنیم. زیرا مهمترین وجه این جریانات را که مشتی روانپریش هستند که قانون آنها کشتن بوده و هست را لا پوشانی میکند، و جنایت آنها را به سطح اشتباه تاکتیکی و یا استراتژیک تقلیل میدهد. هویت این افراد بیمار بر اساس آن توهمی است که نقش تاریخی برای خود قایلند و برای رسیدن به هدف هر کاری از آنان بر میآید. این نفرت از حکومت همراه با این همه سنگدلی با واقعه انقلاب اسلامی روبرو شد. انقلابی که از همان روز اول بوی خون میداد و لاجرم به مذاق فداییان بسیار خوش میآمد.
در بخش پایانی این سلسله مقالات، به رفتار این افراد، از”بهار آزادی” تا به امروز میپردازیم.
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
——————————————————
https://en.wikipedia.org/wiki/Swimmy_(book)-1
2-https://fararu.com/fa/news/223248
لینک بخشهای پیشین:
http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/80443
http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/82677
http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/86139
http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/87492