ژرمنها به سرزمین ما پنداری چه دیر آمدند؛ در میانه جنگ اول بینالملل لورنس ایران ”ویلهلم واسموس” به دلیران تنگستان میگوید ویلهلم قیصر مسیحی آلمان، مسلمان گشته و به مکه مشرف شده و با تغییر نام حاج ولیالله خوانده میشود. شوآن فریتیوف رئیس فرقه مریمیه (شیخ و مراد پیشین دکتر سید حسین نصر) نیز معتقد بود مهدی موعود از میان ژرمنها ظهور خواهد کرد.(۱) سفیر آلمان به احمدشاه قاجار تعهد میدهد چنانچه شاه از تهران به قم برود و به دولت در تبعید به پیوندد آلمان با کمک ژاندارمهای ایرانی و سوئدی ریشه نفوذ و منافع انگستان بهویژه امتیاز نفت را قطع خواهد کرد. سفیر انگلیس اما به شاه جوان اخطار میدهد اگر از تهران خارج شود انگلیس او را از سلطنت خلع خواهد کرد.
شایسته نیست تاریخ را تحقیر کنیم و آن را صرفا به حادثهای که در گذشته رخداده ساده سازیم؛ به بهانه صدمین سال کودتای اسفند نمیخواهم از مزایا و مضرات فرمانده تیپ قزاق که اینروزها به دلایلی گاهی “خان” خوانده میشود و گاهی نیز شاه، بنویسم بلکه درنگی کوتاه دارم بر این کودتا و پاسخی به این پرسش که ژنرال آیرونساید فرمانده انگلیسی به کدام بهانه پرچم کودتا را بجای افسر ژاندارم آموزش دیده مدرسه سوئدی، به یک افسر قزاق مکتب ندیده روسی سپرد؟ با فروپاشی سلطنت تزار روس نیروی قزاق دیگر محلی از اِعراب نداشت و انجام کودتا نیز اجتناب ناپذیر شده بود. طنز تلخ تاریخ معاصر اینکه محمدعلی شاه زمانی که مخفیانه از طریق وزیر خارجه ایران به سفیر انگلیس پیشنهاد فروش “مشروطه” به ارزش یک کرور (نیم میلیون) تومان را میدهد پس چرا فرزندش احمدشاه پیشنهاد فروش “سلطنت” به قیمت یک میلیون تومان را ندهد؟
روایت کودتای سوم اسفند روایت برزخ انتخاب بین امنیت ملی و آزادیست؛ دوراهی انتخاب آزادی یا امنیت، کدام یک؟ سفیر انگلیس که لیست افسران را در اختیار ژنرال ”آیرونساید” قرار داده پنداری امنیت را بر آزادی ترجیح داده اما او که ایرانی نبود. سفیر به نیکی میدانست ایران اگر آزادی را فدای امنیت کند یا برعکس، سرانجام هر دو را باخته است. برای نمونه چرا ژنرال آیرونساید برای طرح کودتا بگونه شتاب زده بجای کلنل محمد تقی خان پسیان فرمانده هنگ ژاندارمری خراسان به رضاخان فرمانده آتریاد قزاق همدان متوسل شد؟ آیا سفیر به ژنرال نگفته بود که ژاندارمها توسط افسران سوئدی (بعضا هوادار آلمان و ضد انگلیس) آموزش دیده و تربیت شدهاند و در مقایسه با قزاقها از دانش، اعتبار و مشروعیت نزد ملت ایران برخوردارند؟
کلنل محمد تقی خان ژاندارم و سرهنگ رضاخان قزاق هر دو از تبار مهاجران گرجی در ایران هستند. آیا بزرگترین افتخار تاریخ چهل ساله تیپ قزاق آن نبود که مجلس برآمده از جنبش مشروطه را به توپ بست؟ بنابراین رسیدن از کهتری به مهتری آیا فقط شایسته رضاخان بود و ”کلنل“ بایستی قربانی شود؟ بیگمان اراده معطوف به “قدرت” برای نجات ایران تنها در ضمیر فرمانده قزاق نبود که در “نهاد” فرمانده ژاندارم نیز بود. آیا کلنل به بهانه این کودتا به اتهام هواداری از آلمان قربانی خشم انگلیس نشد؟
امروز تاریخ که بازی کودکانه نیست که من قزاق شوم و تو هم ژاندارم بلکه تاریخ شبیه ”ادبیات” است و هنر بیداری من و تو. حال قرار است یا (نیست!) که جنبش بیداری ایرانیان معطوف به “تاریخ” باشد یا نباشد؟ اگر چنین باشد آنگاه این بیداری تاریخی، شتابدهنده همبستگی و اتحاد آحاد یک ملت، یک فرهنگ و یک هویت خواهد شد. به این سیاق، یادآوری کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ برای تثبیت یگانگی هویت و حافظه باید باشد که اگر چنین نشود پس نگارش و خوانش تاریخ به چه کار آید؟
تاریخ گرچه مزایا و مضرات فراوان دارد اما در فرآیند بیداری همگانی ناچاریم هشیارانه انتخاب کنیم کدام روایت تاریخی را باید امروز فراموش کنیم و فعلا به آن نیاندیشیم و کدام روایت را باید برجسته سازیم و به آن بها دهیم. به یقین تاریخ ایران معاصر نشان داده است که این بایدها و نبایدهاست که “تاریخ ساز” شدند. برای نمونه ملت ما تمایل دارد روایت تراژیک جنگ و معاهده ترکمنچای که در پی آن نیمی از ایران از ایران جدا شد را فراموش کند و زمان تقویمی آن جنگ را هم از حافظه خویش پاک سازد؛ ما در روایت ترکمنچای چندان کندوکاو نمیکنیم در حالی که میدانیم فاجعه تاریخی آنهم در این سطح هولناک باید هر ساله روایت تراژیک آن باانجام مراسمی یادآوری شود.
برخی هر سال در اسفند ماه دو روز را به نام رضاشاه و دکتر مصدق به یاد دارند و پنداری قرار نیست این دو پیر و فرسوده گشته و به خاک سپرده شوند تا سردی آن یاد این دو را از حافظهها پاک کند. این روزها در جدال حافظه و آگاهی تاریخی عدهای به سوی نسیان (فراموشی) میشتابند اما بعضی هم بهسوی آگاهی میدوند. بنابراین نگونبخت کیست؟ او که نسیان زده است و هویت تاریخی را نه اهمیت میدهد و نه میخواهد یا او که هر دو را پاس میدارد؟
تاراج بانک شاهنشاهی ایران توسط افسران سوئدی
حکایت دستبرد به بانک شاهی یکی از دلایل خشم انگلیس از ژاندارمریست. در هنگامه جنگ اول، با نفوذ مستشاران آلمانی در پوشش دیپلمات (کاردار، کنسول، رایزن) به خاک ایران بویژه ورود تدریجی شصت افسر سوئدی (بعضا از طبقه اشراف و نجیب زادگان هوادار فرهنگ آلمانی) برای آموزش کادر ژاندارمری بود که روسها و انگلیسیها در تخریب این نیروی مسلح کوشیدند.
قیام دلیران تنگستان و عملیات چریکی “لورنس ایران” و قیام تنگستان به زعامت رئیسعلی دلواری علیه منافع بریتانیا همچنان در حافظهها باقیست. انگلستان ناچار علیه فرماندهان سوئدی ژاندارمری و مستشاران نفوذی آلمان که سه بار خط لوله انتقال نفت را منفجر کردند موضع گرفت. لازم به اشاره است نیروی قزاق هوادار دربار قاجار و ظاهرا پاسخگو به احمدشاه بود اما ژاندارمری برآمده از اراده مجلس شورای ملی و پاسخگو به پارلمان بود. به بیانی، در زمان جنگ ژاندارمهای ایرانی و سوئدی پشتیبان نظام مشروطه و بعضا هوادار آلمان بودند؛ دربار قاجار هم از وجود چنین نیروی جوان و منضبط که افسران آن اکثرا از افراد تحصیلکرده (یا لااقل خواندن و نوشتن میدانستند) در برابر نیروی نابسامان و پراکنده قزاق که افسراناش استعداد خواندن و نوشتن متعارف را هم نداشته و حتی تکنیک تیراندازی را هم به درستی نمیدانستند، خشنود بود.
در اینجا سخن از رشادت تیپ قزاق و فرمانده شجاع آن در سرکوب شورشهای عشایری و ایلاتی نیست که ژاندارمها نیز برای حفظ تمامیت ارضی ایران با همان درجه از رشادت در این نوع عملیات شرکت داشته و علاوه بر آن امنیت جادهها را نیز تامین میکردند.
با وجودی که دو دولت ایران و سوئد در جنگ بینالملل اعلان بیطرفی کرده بودند بااینحال روسیه شمال ایران را اشغال کرده و سفیر انگلیس هم از مجلس شورا میخواهد حکم اخراج افسران سوئدی (به اتهام همکاری با آلمان و تحریک ایرانیان) و انحلال ژاندارمری را صادر کند. به این بهانه بانک شاهنشاهی که زیر نظر و مدیریت انگلیس بود چندین ماه از پرداخت حقوق پرسنل ژاندارمری و تسویه حساب افسران سوئدی و ایرانی خودداری میکرد. در نتیجه “هرالد یالمارسون” محبوبترین فرمانده کل ژاندارمری و بنیانگذار این نهاد مسلح از ایران اخراج شد؛ البته او پیشاز ترک ایران فرماندهی این نیرو را به “اریک کارلبری” سپرد.(۲)
کنوت فیلیپ افسر ژاندارم سوئدی در خاطراتش از طرح مخفیانه تاراج بانک شاهنشاهی (آنهم به سفارش وزیر جنگ ایران و چراغ سبز همسر سفیر انگلیس!) چنین یاد میکند.(۳)
”به دیدار وزیر جنگ رفتم و از شکایت افسران و درجه داران به سبب عدم دریافت حقوق گفتم. وزیر پیشنهاد داد نظر به اینکه انگلیس هزینه ژاندارمری را از محل درآمد امتیاز نفت ما کم خواهد کرد پس بهتر است به بانک شاهی دستبرد بزنید و البته یکی از مقامات بلندپایه سفارت هم از این پیشنهاد من آگاه است... بعدا در مجلس شب نشینی، وزیر جنگ با اشاره به خانم “سوزان تاونلی” همسر سفیر انگلیس به من گفت “مادام” همان مقام بلندپایه سفارت است که قبلا اشاره کردم[!] و خانم سوزان هم تایید کرد زمانی که وزیر ایرانی پیشنهادی برزبان آورد به آن عمل کنید پیش از آنکه دیر شود... چند روز متوالی افسرانی را با درشکه به محل ذخیره بانک واقع در ضرابخانه میفرستادم و آنها با نشان دادن فرمان کتبی اداره ژاندارمری یک کیسه نقره از صندوقدار تحویل گرفته سپس در بازار سکهها را میفروختند؛ من هم پول را به حساب جاری ژاندارمری نزد بانک شاهی واریز میکردم تا مبلغی حدود سی میلیون کرون [معادل شصت میلیارد تومان به نرخ امروز] در حساب انباشته شد. با صدور چندین چک، حقوق چندماهه پرسنل را پرداختم که با مراجعه به همان بانک شاهی آنها را نقد کردند [!] ... سپس کشور را ترک کردم...” البته سفیر انگلیس و همسرش نیز همان روزها از ایران رفتند.
یک ماه بعد به دستور سفیر جدید انگلیس (چارلز مارلینگ) برابر همان مبلغ از محل درآمد ایران بابت سهم امتیاز نفت کسر شده به بانک شاهی پرداخت شد.(۴)
ژنرال آیرونساید باقیمانده تسلیحات، پوشاک، آذوقه و چادرها و لوازم پزشکی بجا مانده از ارتش انگلیس در قفقاز را به جای آنکه در اختیار یک افسر ژاندارمری قرار دهد به یک فرمانده قزاق بخشید؛ نیرویی که افسران روسی آن با ارتش سرخ بلشویکی میجنگیدند آنهم به هزینه دولت ایران؛ افسرانی که نان ایران میخوردند و منّت روس میکشیدند! کودتای سوم اسفند اما روایتی “بسته” نیست بلکه یک روایت همچنان باز است.
...........................................................
پانویسها:
۱. همسر دوم شوآن فریتهوف (بانوی امریکایی با نام اسلامی “سیده امینه”) در کتاب خاطراتش آورده که شیخ به هر دو همسرش اصرار داشت که منجی عالم باید از میان آلمانها برخیزد!
۲. اریک کارلبری از افسران زبده سوئدی و نیز دو دوره قهرمان المپیک در رشته تیراندازی بود؛ او بعدها به عنوان سرکنسول سوئد در تهران انتخاب شد و به گفته خودش (به نقل از دفتر خاطرات) سالها از دوستان نزدیک و همنشین دکتر محمد مصدق تا کودتای ۲۸ مرداد بود.
۳. بسیاری از اسناد و مدارک مربوط به همکاری افسران سوئدی و آلمانی همچنان در آرشیو پلیس و وزارت دفاع سوئد باقیست؛ امید که روزی ایرانیان میهندوست همه اسناد و مدارک و خاطرات را ترجمه کرده و در فضای مجازی منتشر کنند.
۴. البته افسر سوئدی طرح تاراج بانک شاهی را پس از دریافت حکم بازنشستگی افشا کرد تا اعتراف به جرم او شامل مرور زمان شده و مجازاتی برای وی در پی نداشته باشد؛ دولت انگلیس هم موضوع را تا سالها “محرمانه” اعلام کرد.
■ بعضی نوشتههای کوتاه به اندازهی یک کتاب پایه دار کار میکنند. سالها بود دلم میخواست کسی این دو تا سوال را از تاریخ و ژنرال آیرونساید به پرسه: چرا یک قزاق؟ چرا یک ژاندارم نه؟
ع.س
■ دوست عزیز، گفتهاند: «تاریخ روایت است». این سخن دربارۀ ما ایرانی ها که هنوز با الفبای تاریخنویسی آشنا نیستیم بیش از همه صدق میکند. این که گفتهاند «تاریخ روایت است» یعنی اینکه تاریخ همان است که مورخ روایت میکند. بنابراین، به تعداد مورخها ما میتوانیم تاریخ داشته باشیم. یک رویداد را شما میتوانید چنان روایت کنید که درست در جهت مخالف روایت یک روایتگر دیگر از آن رویداد باشد. ما هنوز نمیدانیم با یک سند چگونه میتوان کار کرد؟ هرکسی برپایۀ دلبستگیهای شخصیاش یا پسند زمانه سند جمع آوری میکند و از یک رویداد تاریخی یا یک شخصیت تاریخی روایتی باب میل خود یا باب میل زمانه به خواننده عرضه میکند.
تاریخنویسی نه تنها نیاز به مورخ کارآزموده دارد بلکه نیاز به نهادهای مستقل سنجشگر دارد. درست است که در کشورهای پیشرفتۀ غربی نیز هر مورخی روایت خود را از یک رویداد عرضه میکند، اما او دیگر نمیتواند سیاه را سفید جلوه دهد. کار تاریخی باید با اصول و هنجارهای پذیرفتۀ تاریخنویسی سنجیده شود. وگرنه، هرکسی میتواند مدعی تاریخنویسی شود و بر خود نام مورخ بگذارد. فریدون آدمیت را یکی از تاریخنویسان برجسته میدانند. کتاب امیرکبیر او را بخوانید ببینید چطور از او یک شخصیت بیعیب و نقص تاریخی ساخته است. یا میرزاآقاخان کرمانی او را بخوانید ببینید چگونه از او متفکری بیهمتا ساخته است.
مهرداد کاشانی
■ پیام مقاله به همان سادگی بوده که خواننده گرامی خانم/آقای ع.س در کامنت اشاره کردند: حال که قرار است منافع انگلیس یا همان پالایشگاه آبادان و چند حلقه چاه نفت و صد کیلومتر خط لوله به هر بهایی حفظ شود پس چرا ژنرال آیرونساید عجولانه به سراق قزاق رفت و آیا افسران متعهد و آموزش دیده و ایراندوست آن زمان تاوان پشتیبانی از آلمان را پس ندادند و مانند کلنل پسیان نباید قربانی شوند؟
جناب آقای کاشانی! ضمن سپاس از نظر شما نیز بااین حال من به اندازه حضرت عالی نسبت به هزاران دانشجو، دبیر، استاد و فارغ التحصیل رشته تاریخ در ایران بدبین نبوده و ناامید از آنها نیستم؛ در این مقاله هم کوشیدم با پرهیز از واژگان لاتین، بین تشخیص روایت از فراروایت و یا چگونگی قصه و حکایت ساختن از یک واقعه تاریخی دوری کنم و خواننده را بجای گرایش به آگاهی تاریخی به اهمیت حافظه تاریخی توجه دهم. به همین دلیل اشاره داشتم که ما ملتی تاریخگریز شدیم و فاجعه ترکمنچای را از حافظه پاک کردیم اما آدرس کوچه پس کوچهها و اشخاص و روز و شب روایت دیگری از یک حماسه یا فاجعه تراژیک را بخوبی در دل و جان داریم. امروز پنداری به هر دلیلی آگاهی تاریخی و تجزیه و تحلیل یک حادثه تاریخی دیگر جوابگوی همبستگی و هویت جمعی نیست. بنابراین در ستیز بیامان آگاهی تاریخی با حافظه تاریخی آیا بهتر نیست ما نیز به سوی
حافظه (روایت) بشتابیم بدون اینکه به آگاهی آسیب بزنیم؟
ع. م. اسکندری جو
■ دلیل عمدهی ارجحیت قزاق به ژاندارم:
یک ـ تفاوت شرح شغل و وظائف سازمانی این دو نیرو ست که اولی ارتشی ست، یعنی هنگ قزاقها برای اهداف جنگی سازماندهی شده و مجهز به انواع سلاحها بود به مثل مجلس شورای ملی را به توپ بستند. ولی ژاندارمها به مثابه پلیس روستاها و راهها با سلاح انفرادی سبک برای حفظ نظم و دفاع از خود.
دو ـ در بحبوحه جنگ جهانی اول در روسیه تزاری انقلاب ۱۹۱۷ صورت گرفت. به دنبال آن حکومت مرکزی ایران از چند جهت تضعیف شد. دیگر از حمایت روسیه تزاری علیه مشروطهخواهان برخوردار نبود. انگلیس هم در جبهههای جنگ علیه آلمان و عثمانیها و اتریش درگیر بود... بهمین دلایل جنبشهای گیلان، آذربایجان، خراسان، عشایر ، جنوب و..... رشد کرد. انگلیس فاتح جنگ شد و تمام کشور های طراف ایران به غیر از شمال را تحت اختیار داشت. برای مقابله با روسیهی سوسیالیستی میخواست حکومت ایران را مقتدر کند. امکانات جنگی عملا موجود در سال ۱۲۹۹ / ۱۹۲۰ میلادی بعداز پایان جنگ جهانی در ایران قحطی رده و خشکسالی و بیماریهای مسری و جنگ داخلی فقط قزاقها بودند نه ژاندارمها. قزاق ها دیگر از جنس باریگارد حمله کننده به مجلس شورای ملی در سال ۱۲۸۷ نبودند. نیروهای انقلابی و روشنفکری مهاجر و تبعیدی که به انگلیس، فرانسه و آلمان و... رفته بودند نیز بعداز جنگ با روحیه های جدیدی به کشور بازگشتند باید بین روسیه سوسیالیستی و انگلیس استعماری و مشروطهخواهی انتخاب میکردند دیگر دفاع از آلمان، خلافت عثمانی و روسیه رنگ باخته بود(عثمانها منحل شدند!). وقایع بعد از کودتا و عملکرد نیروها مختلف گرایش ملی و مشروطه خواهی، انگلوفیل و روسوفیل را برجسته کرد و شوربختانه بعدا بهتدریج بخشی از نخبگان و روشفکران به آلمان نازی گرایش پیداکردند.
کاش به علل شکست مشروطهخواهان بهخاطر تشتت، ضعف های مختلف اجتماعی ، حکومت های نالایق، دخالت روسیه تزاری و انگلیس و ناکس دارسی قبل از کودتای ۱۲۹۹ مکث کنیم.
با احترام / هومن دبیری