پیش درآمد
بخش سوم این سلسله نوشتهها ادامه بررسی ویژگیهای روانی تروریسم مجاهد- فدایی و بازتاب آن در کنش سیاسی است. پاندمی کورونا موجب شد که نگارش این بخش به تعویق بیفتد. البته برخورد چپ بیوطن به پاندمی هم داستان جالبی برای پژوهش روانشناسی است. در یک جمله ویروس کورونا جایگزین پرولتاریا برای نابودی سرمایهداری شده است. ویرایش پایانی این نوشته با همایش مجاهدین نیز همزمان شد. نمایشی که اگر کسی از سابقه این جریان، شیوه تفکر آن، و نحوه تصمیمگیری در این سازمان اطلاعی نداشته باشد، تصور یک نیروی مبارز برای آزادی و پیشرفت را به ذهن متبادر میکند. همین جا این پرسش مطرح میشود که چرا سازمانی که با بذر تروریسم آغاز شد و در زمرهٔ گروههای سیاسی بود که در انقلاب بهمن شرکت کرد، امروز به دنبال پشتیبانی امریکا، عربستان و اسرائیل است. آیا در این سازمان دگردیسی اتفاق افتاده است؟ یا هویت اصلی سازمان دست نخورده باقی است، و این تغییر و تحولات را باید به گونه دیگری فهمید..
شیوه بررسی ما در بخش دوم آمده است.[۱] یادآوری میکنم که در بخش دوم کوشیدیم با تعریفی از روانپریشی، نشان دهیم که روانپریشی طیف گستردهای از خصوصیتها و ذهنیتهای گوناگون را در بر میگیرد. همچنین تستهای روانشناسی در این زمینه را معرفی کردیم. همان طور که قول داده بودیم در این بخش از شیوه self reporting برای بررسی ذهنیت تروریستها استفاده خواهیم کرد. به این معنی که گفتههای خودشان را معیار قرار خواهیم داد تا نشان دهیم که آنها از آستانه خصوصیات متعارف گذشته و بالینی شدهاند. ما دو ویژگی بیماران روانپریش همچون فدایی- مجاهد را که دست بر قضا شباهت زیادی با قاتلان زنجیرهای دارند مورد بررسی قرار خواهیم داد. دو خصوصیت خودمرکزبینی، و عدم احساسِ به ویژه گناه میباشد. در دو بخش بعدی به مجاهدین میپردازیم.
جهان مجاهدین به روایت خودشان
در بخش پیش در مورد نگاهی که انسانها به خود دارند به منزلهی معیار هویت آنان گفتیم. یکی از عناصر اصلی این هویت مبانی نظری است. از این رو، در این قسمت خواهیم کوشید تا مبانی نظری سازمان مجاهدین خلق را مورد بررسی قرار دهیم. کاملترین مجموعهای که مبانی نظریعقیدتی سازمان در آن ترسیم شده است، پانزده جلد کتاب با عنوان تبیین جهان (قواعد و مفهوم تکامل) است که در اصل سخنرانی مسعود رجوی است. با توجه به این که این مهمترین نوشتهی مدوّن سازمان در این مورد و در نتیجه آخرین جمعبست عقیدتی آنهاست، از بررسی دیگر اسناد سازمان نظیر شناخت و غیر آن پرهیز میکنیم، زیرا پانزده جلد کتاب مجموعهی مزبور میتواند به اندازهی کافی گویا و کامل باشد.
باید توجه داشت که این مجموعه در سال ۱۳۵۸، و به نقل از قول خود آنان، در «جوّ دمکراتیکی که رژیم شاه در گذشته هیچ اجازهای برای ایجاد آن به ما نمیداد...» تدوین شده است. و نقل قول چنین ادامه مییابد که: «...حالا خوشحالیم که بعد از واژگون شدن نظام فاسد سلطنتی تحت رهبری حضرت آیتالله العظمی خمینی، به طور نسبی از چنین محیط و فرصتی برخوردار شدیم.»[۲]
در دورانی که به نوشتهی آنان «قدم اول از قلب امپریالیسم آمریکا میگذرد»، و «چنانچه امام گفتند به یک ارتش مردمی به ۲۰ میلیون تفنگدار به یک ارتش خلقی نیازمند (بودیم)».[۳] در دورانی که حل مسئلهی ایران با نابودی امپریالیسم بهویژه امپریالیسم آمریکا امکانپذیر بود و در نتیجه سازمان مجاهدین خلق «بدون یک تئوری انقلابی» نمیتوانست «بر امپریالیسم پیروز شود»، و «چنین تئوری را در مکتب اسلام جستجو میکرد.»[۴] زیرا «بدون یک ایدئولوژی انقلابی نمیتوان نهضتی انقلابی داشت.»[۵]
اما از دیدگاه سازمان مجاهدین خلق ویژگیهای چنین ایدئولوژی چیست؟ تعریف آن کدام است؟ محتوای آن، چه مسائلی را در بر میگیرد؟ سازمان مجاهدین خلق پاسخ میدهد: «موضوع اصلی ایدئولوژی، نظامی از عقاید و نظریات فلسفی، سیاسی، اخلاقی، معنوی، هنری و امثال (کذا) اینهاست. و این امری است که بر اساس جامعه، تربیت و یا طبقه به انسانها داده شده است.»[۶] به عبارت دیگر «کار ایدئولوژیک چسب اصلی همهی حرکتهای سازمان است».[۷]
«اما ایدئولوژی سه مسئله یا موضوع اساسی دارد. وجود، انسان، و تاریخ، که بایستی اگر ایدئولوژی کاملی باشد، به اینها جواب بدهد.»[۸] آن هم «نظام یا دستگاهی که حداقل انتظام، ارتباط و همخوانی بین اجزاء مختلف [آن] با یکدیگر و با کل دستگاه برقرار باشد. دستگاهی که هرچه کاملتر باشد از تناقض عاریتر است.»[۹] از نظر سازمان مجاهدین خلق این دستگاه نظری کامل و بدون تناقض اسلام راستین است. اسلامی که از بدو پیدایش از این انتظام و کمال برخوردار بوده است. کوششهای بسیاری برای از میان بردن اسلام صورت گرفت. «یکی از شگردهای خلفای جبار و غاصب عباسی بر علیه ائمهی تشیع انقلابی این بود که در مقابل فرهنگ ناب آنها فرهنگ وارداتی یونانی (هلنیک) (کذا) را ترویج بکنند، که به هرحال اثر خودش را گذاشت.»[۱۰](همین جا توجه کنید که این تکرار حرفهای بیسروته علی شریعتی است) به همین لحاظ «دفاع از اسلام دفاع از مذهب جعفری» است. «مذهب جعفری که چیزی نیست جز اسلام واقعی.»[۱۱] پس اگر آن دستگاه نظریِ کامل اسلام است، دستگاهی است که «محکم و استوار بر جای خودش خواهد ماند و هیچکس و هیچ مکتبی هم تا به ابد متعرضش نخواهد شد. هرکس هم که متعرضش بشود چون با ناحق درآویخته خودش بالاخره بعد از هر دستوپا زدنی که فرض کنیم به خاک سیاه خواهد نشست.»[۱۲] [تأکید از ماست.]
پاسخ اسلام سازمان مجاهدین خلق به سه مسئلهی اساسی ایدئولوژی در سه فصل خلاصه میشود که ستون فقرات اسلام مجاهدین را نیز میسازد. یعنی توحید، نبوت، و معاد، و سپس عدل و امامت، که مشتقات بلاواسطهی این اصول هستند و مذهب جعفری را پایه میریزند.
۱- توحید «اصالت دادن به وحدت در کل نظام هستی، یعنی تضادها را ... در چارچوب وحدت دیدن، یعنی به جای دوگانگی و تضاد، یگانگی و یکتایی است که اصالت دارد. این مطلب دقیقاّ به معنای اعتقاد به یک سمت و یک مقصد واحد در کل وجود است. که خودش حکایت از یک وجود (!) متعال، مطلق، منزه، یکتا و قادر و ذیشعور دارد که اسمش را هرچه میخواهید بگذارید، “خدا”! که فراتر از زمان و مکان است.»[۱۳] مقولهی توحید نزد مجاهدین در اصل «پذیرش هدفداری جهان»[۱۴] است.
۲- «نبوت به این معناست که تکامل جامع و تاریخ مستلزم وجود رهبری کننده، عنصر آگاه، و عنصری ایدئولوژیک و سیاسی است که مشتق بلاواسطهی این اصول هستند.
۳- «امامت یعنی تداوم اصل نبوت و عنصر رهبری کننده در تاریخ و عدل همان هدفی است که در جامعهی بیطبقهی توحیدی، جامعهی قسط و یگانگی به آن میرسیم.»[۱۵]
در نتیجه اگر وجود ذیشعوری در کار است که میتوان به آن نام خدا نهاد، آن «خدای آزادی خلقهاست. آن خدایی که از قِبَل احقاق حقوق خلقها میتوان به آن رسید، نه خدای بیآزار، خدای باسمهای.»[۱۶] نقش انبیا نیز احقاق این حقوق است و از این لحاظ «نظام و اصول عقیدتی مجاهدین هیچ چیز جدیدی نیست. همان است که ائمهی انقلابی گفتهاند.»[۱۷]
مرجع تاریخی مجاهدین نیز روشن است. ایشان را «هیچ اختلافی با مجاهدین صدر اسلام نیست.»[۱۸] به عبارت دیگر مجاهدین معتقدند تبیینی که توسط پایهگذاران ایدئولوژی اسلام صورت پذیرفته کماکان بر قوت خود باقی است و باقی خواهد ماند، تنها تفاوت در این است که «امروز در اثر پیشرفتهای علمی مجاهدین میتوانند از غنای تجربی و تئوریک علمی بیشتری برای اثبات همان تبیین، برای دسترسی به همان اصول اساسی، برخوردار باشند.»[۱۹] بدینسان علم کنونی امروز هرچه بیشتر بر صحت گفتار انبیا و امامان انقلابی دلالت دارد!
مجاهدین با یک چرخش قلم حساب همهی مکاتب را میرسند. از «عقلیون، مثبتگرایان، ایدهآلیستها، ماتریالیستها و ...» دیگر چیزی باقی نمیگذارند. و نتیجه میگیرند: «همهی این نظامهای فکری... همان نظام مصلحتگرایی یا پراگماتیستی آمریکایی است که نتیجهی زندگی کاسبانه است.»[۲۰] برای سازمان مجاهدین خلق این همان دیدگاه خودبهخودی است، دیدگاهی که به تکامل اعتقاد ندارد.
جالب آن که دستگاه نظری مجاهدین اعتقاد خود به فصول اعلام شده در بالا را از طریق مراجعه به علم و عقل به اثبات میرساند. یعنی به گمان آنان پیشرفتهای علمی امروز همواره دلالت بر این نکته داشته است که: نخست، جهان به سوی وحدت میرود، پس مسیری تکاملی را طی میکند. دوم، در این میان انسانها مختارند و، پس مسئول. و سوم، عنصر آگاهی در این فرآیند نقشی اساسی بازی میکند. به نظر مجاهدین این پروسه در تمام طول تاریخ طبیعی حضور داشته است؛ از آغاز ابر هیدروژنی تا پیدایش زمین، گیاهان، و جانوران. روندی که در آن «حیوانی که متکاملتر است در نبرد با تنازع بقا پیروز میشود. این همان مضمون انتخاب طبیعی است که آنهمه برای زیستشناسان اهمیت دارد.»[۲۱] از نظر سازمان مجاهدین خلق خطر عمده از جانب کسانی است که «تکامل را در مسیر طبیعی قبول دارند، اما آن را [به] جامعه یعنی مسیر بعدی تکامل و مهمترین و پیچیدهترین آن بسط نمیدهند. یعنی حرکت را جهتدار فرض نمیکنند. دنیا را «بیهدف و بیملاک» میشناسند. «دنیایی که فقط برای چاپیدن است.»[۲۲]
به زبان مجاهدین دو قطب در مقابل هم قرار میگیرند: «قطبی که به تصادف و اتفاقِ کور و خودبهخودی بودن معتقد است و به بیهدفی، پوچی، یأس و کراهت میانجامد و در نتیجه باطل، ذهنی، و پندارگراست. و در مقابل آن قطبی که به نظم، قانونمندی، حرکت آگاهانه، هدفدار و جهتدار معتقد است و به امید و اشتیاق، واقعیت، حق و حقیقت دست خواهد یافت.»[۲۳] از نظر سازمان مجاهدین خلق میان این دو قطب هم گرایشهای گوناگونی وجود دارد که البته همه دچار تناقضاند. از متفکرانی نظیر راسل تا فیزیکدانانی همچون پلانک که با وجود قبول نظم آن را خودبهخودی فرض میکنند. اینان مجبورند تناقض خود را بشکنند. «راه بینابینی- به معنای مکانیکی - حقیقت و اصالت»[۲۴] نیست، «بین یزید و حسین راه سومی نیست.»[۲۵]
از نظر سازمان مجاهدین خلق همه و همهی اصول ذکر شده در بالا از طریق قوانین فیزیک و طبیعت به اثبات رسیده است. حتی اینشتین و پلانک برندگان جایزه نوبل هم به آنها اذعان دارند!). اُپارین، دانشمند زیستشناس نیز با وجودی که ماتریالیست است، اما خود آگاه نیست که در اصل با ماتریالیسم در تناقض قرار میگیرد و مگر نه این که «اشکالاتی در ادبیات و فرهنگ حاکم در شوروی بر اُپارین میگیرند؟»[۲۶]زیرا او نیز در دستگاه فکری خود به «یک امر منظم و سمتیافته تکامل که به وسیلهی انتخاب تعیین میشد، احتیاج داشت.»[۲۷]
دست مقتدر خداوند از پس این جملات هویداست. و اگر همهی کشفیات عصر حاضر دال بر وجود این مسیر تکاملی است، اگر دانشمندان بزرگ خواسته یا ناخواسته بر چنین امری صحه گذاشتهاند، از نظر مجاهدین نمیتوان به این سادگی این خط را پس از پیدایش انسان پایان یافته تلقی کرد. این سیر باید خود را به گونهای نمایان سازد. ادامهی فصل تکامل در جامعه تجلی مییابد. پس در جامعه نیز همان قوانین تکامل به صورت پیچیدهتری هست: از انسان اولیه گرفته تا بردهداری، از بردهداری تا فئودالیسم، و از فئودالیسم به سرمایهداری همه و همه دال بر این واقعیت است که تکامل همان «قانونی است که بالاتر و برتر از همهی قانونهای دیگر است. این است که تعیین میکند و حرف آخر را میزند. مثل آخرین و بالاترین دادگاهی که رأی آن به داوری در مورد کارهای متهم مینشیند. حرف، حرف اوست.»[۲۸]
به نظر سازمان مجاهدین خلق هیچ نیرویی قادر نیست جلوی این حرکت را بگیرد. هیچ تکنیکی نمیتواند مانع این روند بشود. «هر چهقدر دشمنان خلق میخواهند تکنیک بمب اتم، اشعهی لیزر، فانتوم، ب-۵۲ و ... داشته باشند، حرف آخر را تکامل خواهد زد.»[۲۹] .«بله، موکبی در راه است. موکبی که همه از سر راهش باید کنار بروند.»[۳۰] اما مبادا این تصوربه مغز ذهن خطور کند که مسیر تکامل خطی است. خیر! این مسیر میتواند مملو از پیچیدگیها باشد، بازگشت به عقب داشته باشد، اما در کلیت خود بالارونده است. به عبارتی «منحنی تکامل را میتوان به یک مارپیچ بالارونده تشبیه نمود.»[۳۱] پس اگر در تاریخ یا هستی فرآیندهایی در«ظاهر» بالارونده نیستند، شکی به دل مجاهدین راه نمییابد. زیرا این همان منحنی مارپیچ تکامل است که به ویژه هنگامی که عنصر آگاه یعنی اصل نبوت و امامت در صحنه حضور ندارد به وقوع میپیوندد، و از اینجاست که ما به نقش تعیین کنندهی عنصر آگاه در دستگاه نظری سازمان مجاهدین خلق پی میبریم. از نظر آنان عنصر آگاه کسی است که به قوانین حاکم بر جامعه و جهان هستی پی برده باشد. این قوانیناند که اصول ایدئولوژیک فرد، جنبش، یا سازمان را پی میریزند،.
اما «در عصر امپریالیسم»، «در عصر آگاهی کبیر خلقها»، پیکان تکامل در دست آن نیروی پیشتازی است که میخواهد امپریالیسم را سرنگون کند. این دستگاه نظری برای به فعل درآوردن اندیشهی خود محتاج سازمان است. سازمانی که اصل اول آن فداکاری است و صلاحیت معیار جایگاه تشکیلاتی. سازمان باید «مظهر توحید»، یعنی مبتنی بر روابطی «فوق دمکراتیک» باشد. فوق دمکراتیک از این جهت که «اصل انتخاب که اصلی دمکراتیک است این نقصان را دارد که انتخاب کنندگان ممکن است دچار اشتباه شوند. در حالی که دستگاهی که در رأس آن باصلاحیتترین فرد قرار گرفته باشد، چنین نقصانی ندارد.» حال در این دایرهی بسته باصلاحیتترین فرد کیست؟ او کسی نیست جز آن فردی که طی مبارزات، سخنان و فعالیتش در رآس سازمان قرار میگیرد. پس به جای اصل انتخاب، برتری اصل صلاحیت به اثبات میرسد. «نقص دیگر سانترالیسم دمکراتیک [این است که] که چند نظری را در دستگاه به رسمیت میشناسد، امری که با اصل توحید در تناقض بوده نوعی شرک است. صلاحیت ایدئولوژیک، صلاحیت تشکیلاتی و سیاسی را نیز به همراه میآورد.» سازمان «مظهر مسئولیت انسان در برابر خدا و خلق است.»[۳۲]
در این بخش کوشیدیم مبانی نظری سازمان مجاهدین خلق را در حد و توان یک مقاله بازگو کنیم. هدف ما این بود که مبانی نظری سیستم فکری مجاهدین را بشناسیم. زیرا با مراجعه به همین مبانی نظری است که تغییر و تحولات سازمان مجاهدین خلق را برخواهیم رسید. این مبانی را میتوان چنین خلاصه کرد:
سازمان مجاهدین خلق معتقد به تکامل است که توسط «خدا» هدایت میشود و به جامعهی بیطبقهی توحیدی، جامعهی ایدهآل، ختم خواهد شد. در این راستا نیرویی تاریخساز، نیرویی پیشتاز، وجود دارد که وظیفهی پیشبرد امر تکامل را بر عهده دارد. این نیرو، در این برههی تاریخی، سازمان مجاهدین خلق است که توانسته به راز تکامل، این اصل اساسی، پی ببرد. به همین لحاظ بار سنگین پیشرفت بشریت بر دوش این نیروست. نیرویی که با تشخیص تضادها، با اصلیفرعی کردن بهموقع آنها، راه ترقی و تعالی را خواهد گشود. نیرویی است که از نظر تاریخی حق با اوست. و اگر در دورانهایی از تاریخ بهظاهر پسرفتهایی مشاهده شود، این دال بر عدم پیشتازی نیست. بلکه پیچیدگی تکامل را نشان میدهد، یعنی همان مارپیچی که گاه جامعه را به عقب میراند و نیروهای بدی و بطالت و حقستیز را حاکم میگرداند. اما باکی نیست. تکامل حکم بر نابودی محتوم آنها دارد. مهمترین نتایج این طرز تفکر این چنین است:
• هرچه پیش آید نیروی پیشتاز حق دارد،
• هرکه با نیروی پیشتاز به ستیز درآید با حق درافتاده و سزاوار نابودی است،
• تشکیلات باید مظهر توحید باشد. تضاد در آن جایی ندارد، یکپارچگی اصل اول آن و فداکاری در راه خلق و خدا وظیفهی آن است،
• رهبری باصلاحیتترین فرد است. کسی است که از همه بهتر به قوانین و اصول ایدئولوژیک اشراف دارد، اوست که تعیین کنندهی حرکت سازمان است. با توجه به اینکه ایدئولوژی است که حرکت، رفتار، و گفتار انسان را تعیین میکند، شرط اول یک عضو تشکیلات، وحدت ایدئولوژیک با تشکیلات است،
• اوج این وحدت ایدئولوژیک شهادت است. (زیرا شهیدپرستی مهمترین حربه تبلیغاتی برای جریانهای تروریستی در بیرون و حفظ شبکه اعضا و خانواده آنهاست).
اوج خود مرکز بینی در این جملات نهفته است که با عدم احساس گناه در مورد برخورد با اتفاقات و وقایعی که خارج از کنترل سازمان رخ میدهد و منجر به کشته شدن خیل عظیمی از اعضا و مردم بیگناه میشود. در این موارد میتوان به غایت توجیهگر بود. اما تشخیص میزان و نوع توجیه فقط در محیطی «فوق دمکراتیک» که همان تشخیص رهبری است معنی پیدا میکند. زمانی که فرد یا گروهی که خود را پیشتاز تکامل بشریت میداند با وقوع نتایجی روبرو میشود که برخلاف پیشبینی او است از فرمولهایی گوناگونی همچون خطی نبودن و مارپیچی بودن تاریخ کمک میگیرد. و حتی آن را برای اعضا و هواداران بهغایت بیسوادش همچون آزمایشی از سوی خداوند عرضه میکند. خلاصه اشتباهی در کار نیست که موجب احساس گناه بشود. در اینجا فرق تروریسم سکولار با تروریسم مذهبی هم نمودار میشود. اگر مجاهدین با توسل به خدا به شکستها واکنش نشان میدهند، این شکستها فدائیان را به شارلاتانهایی حرفهای تبدیل میکند که ظاهراً و موقتاً خود را با وضعیت کنونی (مثلا دفاع از دموکراسی) وفق میدهند بدون آن که لحظهای نقش پیشتازی خود را فراموش کنند.
در بخش پنجم با عنوان «تروریسم با چهره انسانی» به توضیح این دغلکاری میپردازیم.
خوشبختانه عدم هماهنگی واقعیت با آرزوها و آرمانهای این سازمانها به هر حال موجب بحران درونی میشود. با کشته و زندانی شدن خیل عظیمی از هواداران و اعضا، برخی از اعضا شروع به پرسش میکنند و رقابتهای فردی برای رهبری آغاز میشود. و شخصیتهای ویژهای در این نقاط عطف ابراز وجود میکنند. در بخش چهارم به شیوهی حل بحران که زیر پرچم انقلاب ایدئولوژیک صورت میگیرد، خواهیم پرداخت.
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
—————————
[۱] http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/82677
[۲] تبیین جهان (قواعد و مفهوم تکامل)، تهران، سازمان مجاهدین خلق، آذر ۱۳۵۸. دفتر اول، ص. ۱۲.
[۳] همانجا. ص. ۱۵.
[۴] همانجا. مقدمه، ص.۶
[۵] همانجا. دفتر اول، ص.۲۳.
[۶] همانجا.
[۷] همانجا.
[۸] همانجا.
[۹] همانجا. ص. ۲۵.
[۱۰] همانجا.
[۱۱] همانجا.
[۱۲] همانجا، دفتر اول.
[۱۳] همانجا.
[۱۴] همانجا.
[۱۵] همانجا، ص. ۳۰.
[۱۶] همانجا، ص. ۳۶.
[۱۷] همانجا.
[۱۸] همانجا.
[۱۹] همانجا.
[۲۰] همانجا، دفتر۱۱.
[۲۱] همانجا، دفتر سوم، ص. ۴۸.
[۲۲] همانجا، دفتر ۱۱، ص. ۳۱.
[۲۳] همان جا، ص. ۵۹.
[۲۴] همانجا، ص. ۶۰.
[۲۵] همانجا.
[۲۶] همانجا، دفتر ۱۳، ص.۲۶.
[۲۷]همانجا.
[۲۸]همانجا، دفتر۳، ص.۵۵.
[۲۹] همانجا.
[۳۰] همانجا.
[۳۱] همانجا، ص. ۵۲
[۳۲] خلاصهی جزوهی انحراف سانترالیسم دمکراتیک؛ و بخش آخر دفتر ۵ در مورد فرد و تشکیلات.