(دانشجوی دکترای جامعه شناسی سیاسی دانشگاه تهران)
جهان با شتابی عظیم تحولات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را پشت سر میگذارد. و اینک دو مفهوم کلیدی «توسعه» و «رشد» پربسامدترین مفاهیم در حوزههای علوم سیاسی، اندیشه اجتماعی و علوم انسانی هستند. مفاهیمی که در ایران نیز دستکم در نیم سده اخیر مورد توجه علاقمندان به پیشرفت و ترقی ایران بوده است. شاید بتوان مفهوم رشد را با شاخصهای عینی و عددی تبیین کرد اما پرداختن به مقوله توسعه ذیل ابرمفهوم «پیشرفت» کماکان پیچیدگی خاص خود را حفظ نموده است. این نوشته کوششی است برای تبیین مفهوم توسعه و نیز اهتمام میورزد موانع تدوین نظری توسعه در ایران را از زاویهای نو مورد کنکاش قرار دهد.
برای شروع بحث شایسته این است که میان دو مفهوم رشد و توسعه تفاوت قائل شویم و چنانچه محرز است رشد بر جنبههای عینی و کمی پیشرفتهای انسانی دلالت میکند اما توسعه بر جنبههای ذهنی و کیفی پیشرفت جوامع انسانی ناظر است. کوشش نظری این مقاله متوجه مفهوم توسعه است گرچه از منظری میتوان همان مفهوم رشد را نیز زیر ردای بزرگ توسعه و توسعه را نیز زیر قبای پهن مفهوم پیشرفت یا پروگره جای داد. همچنین باید میان ذهنیت توسعه، تاریخ توسعه و نظریههای توسعه تمایز قائل شد. ذهنیت توسعه امری است که در همه ادوار زندگی آدمی نمود داشته است. هوموساپینس، انسان هوشمند، هوموفابر (انسان سازنده) در واقع نیاکان اولیه ما هستند که ذهنیت توسعه را شکل دادهاند. انسانی که توانسته است به غار پناه ببرد. در غار آتش روشن کند تا خود را گرم نگه دارد، گوشت خام را به یاری آتش برافروخته در دل غار بپزد گامی بزرگ در راه توسعه برداشته است. از این منظر باید ابتدا تعریف خود از مفهوم توسعه را روشن کنیم تعریفی که در واقع مخرج مشترک همه نظریههای ارائه شده حول مفهوم توسعه است. ذهنیت توسعه «تاریخ جستجوی یک وضعیت زیستی ممکن برای انسان در جهان» بوده است. انسان از ازل همواره سعی کرده است وضعیت زیستی خود را در جهان راحتتر، زیباتر، دلپذیرتر و امنتر کند. لذا ذهنیت توسعه امری است ازلی، نسبی و البته ناتمام. ذهنیت توسعه نه محدود به یک جامعه خاص است و نه محدود به یک دوره خاص و نه امری است پایان یافته. تا آدمی هست تلاش برای خلق یک جهان زیست بهتر نیز ادامه خواهد داشت.
توسعه در اساس پیکار آدمی است برای خلق جهان زیست ممکن بهتر. مرتضی مردیها در کتاب در دفاع از عقلانیت یک چارچوب نظری بسیار استخواندار و مستحکمی را فراهم میکند. با تمایز قائلشدن بین دو مفهوم تمدن (Civilization) و فرهنگ (Culture) اشاره میکند که تمدن با وجوه لذت و کامروایی و کامیابی آدمی در تاریخ گره خورده است. و اگر انسان را به گوهر و هسته درونیاش فروبکاهیم در نهایت به مفهوم لذت و کامیابی خواهیم رسید. مفهومی بنتامی و فایدهگرایانه که تلاش میکند ذیل این همه تکاپو و تقلای آدمی قانونی را فراهم کند. آدمی شیفته لذت و کامیابی است و همواره کوشش میکند آن را فراچنگ آورد. تمدن با لذت همبسته است. اما آدمی نیک میداند که در کسب این ثمره نابرده رنج گنج میسر نمیشود باید عرق بریزد، جان بکند، تقلا کند تا موانع کامیابی و لذت خود را فراچنگ آورد. کوشش و اهتمام برای رفع موانع لذت و کامجویی را فرهنگ مینامد. پیکاری دائمی و همهجا گستر و البته ناتمام. با یاری از تقسیمبندی ادوار تاریخی مارکس به شکل ظریفی اشاره میکند که بردگان در کوشش برای رفع موانع لذت خود متوجه شدند ارباب بالای سرشان ایستاده است. مانع ارباب بود و او را پس راندند. زمان فئودالیسم فرارسید مردمان دریافتند برای رسیدن به کامیابی و لذت و کاستن از آلامشان باید موانع بزرگ خود را از میان بردارند. در دوره فئودالیسم البته مانع یکی نبود. شاه، کشیش و اشراف سر راه او بودند. انقلاب فرانسه شاه را پس زد، انقلاب دینی لوتر در آلمان شیخ و کشیش را و انقلاب انگلیس اشراف را. تا رسید به دوران انقلاب صنعتی. مانع خوشبختی این بار کارخانه دارو صاحبان سرمایه بودند. تنازع طبقاتی طبقه کارگر در برابر طبقه سرمایهدار به شکلگیری جنبشها و نهضتهای چپگرایانه انجامید تا سرمایهداران را به عقبنشینی وادار کند. رسید به دهه ۶۰. انسان غربی از خود پرسید برای کامجویی من چه مانعی باقی مانده است؟ شاه را برداشتم، شیخ دیگر شبحی بیش نیست و اشراف نیز دیگر اقتدار و قدرت سابق برای اعمال سلطه را ندارند. پس دیگر چه مانده بود که جانشان را میخلید و عیششان را میآشفت؟ پاسخ یک کلمه بود؛ سنت. سنت فربه که باید لاغر میشد. این همه پیکار علیه موانع کامروایی و کامجویی و شادخواری را فرهنگ نام نهادهاند. فرهنگ که با توسعه و کوشش برای خلق جهان زیستی بهتر، پرلذتتر، پرعیش و نوشتر قرابتی دیرینه دارد.
متفکران غیر لببرال اما قرائتی دگرگونه پیش میکشند. نگرش لیبرالی مردیها قائل بر یک الگوی خطی است یا همان تکاملگرایی که برخی ازآن ذیل عنوان نگرش داروینی یاد میکنند. الگوی لیبرالی روند تحول جوامع از وضعیت سنتی به مدرن را بر اساس تجربه تاریخی جوامع توسعه یافته غرب توضیح میدهند. به زبان سادهتر منظور این است که جوامع سنتی نیز همان مسیر غرب را لاجرم طی خواهند نمود. نظریهای ارتودکس نظریهای که سخت و جدی قائل بر این است که یک راه برای توسعه وجود دارد و آن همانا راه غرب است و صراط مستقیم غربیان و جز آن مغضوب علیهم هستند.
اما پرسشهای جدی سر برمیآورند. اگر ذهنیت توسعه خطی است و همه جوامع قرار است زائر این راه باشند پس از چه روست که بسیاری سر از بیراهه درآوردهاند؟ پس جهان سوم دیگر چه صیغهای است؟ اگر آدمی عبارتست از پیکار برای خلق جهان زیست بهتر ممکن پس چرا این امر در جهان سوم غائب است؟ آیا شرق برای کامروایی خود پیکار نکرده است؟ آیا مشتاق جهانی بهتر، امنتر، دلپذیرتر و زیباتر از آنچه که تجربه میکند نبوده است؟
در پاسخ به این فاجعه یا مصیبت است که مفهوم عقبماندگی، انحطاط و دیگر مفاهیم مرتبط سر برمیآورند. سادهترین و غیر مسئولانهترین راه این است که علت این همه بدبختی و عقبماندگی و فقدان توسعه و پیکار فرهنگی را به غرب و استعمار نسبت داد که آمدند و سوختند و بردند. استعمار عامل عقبماندگی. علت را در برون باید جست. اما این طایفه چپ متوجه این نکته نیستند که ما چرا استعمارگر نشدیم؟ ما چرا چپاولشان نکردیم؟ آیا تافته جدا بافتهای هستیم؟ آیا آدمهایی اخلاقی و سخت مقید به اخلاق بودهایم که به تاراج غرب نرفتیم؟ یا نه قدرت این کار را نداشتیم؟ واقعیت این است قدرت این کار را نداشتهایم. و گرنه در تاریخ خود انبوهی از کشورگشاییها، تاراجها و جهانگشاییها را ثبت کردهایم. کشوری که میلیونها کیلومتر مربع از خاک آسیا را زیر سم ستوران خود داشته است اینک نه تنها ناتوان از حمله که بلکه برای دفاع از خود نیز سخت ضعیف، نحیف و شکننده افتاده است. پس مشکل از جای دیگری آب میخورد. اینجاست که رهیافت ذاتگرایانه و شرقشناسانه سر برمیآورند. رویکرد اورینتالیستی با تمایز نهی میان جامعه شرق و غرب خصیصههایی چند را برای این عقبماندگی از کاروان توسعه و پیشرفت برمیشمارد. بهزعم این جماعت جامعه شرق اسیر غریزه است، عقلانیت گوهر گمشده آن است، افسون جای عقل نشسته، نقاد و خلاق نیست. محافظهکار و ایستاست. روح تحول در این جوامع وجود ندارد. عرفان و عاطفه و تفکر آن جهانی باعث شده است که در برابر نوسازی و مدرنیزاسیون مقاومت کند.
آثار فلوبر، ارنست رنان، لارنس مملو از این اشارات است که شرق کشف و شهود دارد تا دانش تجربی و ساینس. امکان بلوغ برایش میسور نیست. میل شگفتی به کودک ماندگی دارد. اسیر طبیعت است و مقهور تقدیر و بخت. و لذا در مقایسه این دو جهان غرب به شرق تفوقی ذاتی دارد. انسان شرقی ایستا و راکد است. مرتجع است. پیشاتجربی است و در یک کلمه دچار عدم بلوغ است. جامعهای است که هیچ وقت نتوانسته روایت توسعه خود را بنگارد. اخلاق توسعه ندارد. شرق در دام رتوریک و لفاظیهای بیپایان گرفتار شده است. تفکری حلقوی دارد برخلاف تفکر غرب که خطی است، از نقظهای شروع میکند و مقصد را هم شفاف پیش چشم خود دارد. این اکسیومها تبدیل شدند به گفتمان شرقشناسانه و شرق ابزار مقایسه و خودفهمی غرب شد. و غرب از طریق شرقشناسی در واقع خود را نجات داد. از طریق همین ایماژ یک سنت آکادمیک ایجاد کرد. سنتی که تمام حرفش این شد که شرق نمیتواند قواعد توسعه خود را بشناسد.
اما دو مسئله در این میان خود را به میان میکشد. پرسشی جان سخت اول این که اگر شرق واجد چنین صفاتی است پس چرا قبلاً چنین نبوده است. آن زمان که کشور میگشود و مرزها را فرو میریخت. پس ایستایی و رکود و بختزدگی ذات شرق نیست. دو این که دستکم در نیم سده گذشته کشورهایی در شرق بودهاند و سر برآوردهاند که قواعد توسعه خود را شناخته و دراین پیکار نیز سربلند بودهاند. مالزی، کره جنوبی، ژاپن، چین هر چند دیرهنگام اما بالاخره گام در این راه پرشتاب نهادند. توانستند ملتهای فقیر، درمانده، عقب مانده، تحقیرشده خود را به سوی جامعهای مدرن، مترقی، حسابگر سوق دهند. اما چگونه؟ چه اتفاقی افتاد که این کشورها توانستند به سوی توسعه و پیشرفت قدم بردارند؟ نخبگان؟ اما نخبگان چگونه به این صورتبندی دست یافتند؟ چگونه نگرششان را تغییر دادند؟ پاسخ در یک کلمه نهفته است؛ واقعگرایی.
ریچارد رورتی به درستی اشاره میکند که برای سالیان سال افلاطون همه را سر کار گذاشت. او نگاه از زمین برگرفت و به آسمان دوخت. حقیقت را جعل کرد و آن را به جهانی دیگر (مثل) حواله داد و اینک همه باید برای رسیدن به حقیقتی نه چندان معلوم جان میدادند، جنگ میکردند، آدم میکشتند. اما کسی از خود نپرسید که گیریم این حقیقت را یافتیم الان چه مشکلی از انسان اسیر در دست طبیعت حل میکند. فایده حقیقت چیست؟ حقیقتی که دور از دسترس و در جهان مثل، ملکوت نوافلاطونیان، اکویناس و اوگوستین پنهان شده بود و مستوری میکرد. غرب نیز دستکم در هزار سال قرون وسطی دل در بند این دلبر نهاد که نه تنها مشکلی از مردم حل نکرد بلکه روز به روز بیشتر در تباهی و تبهگنی و انحطاط و طاعون و مرگ سیاه فرو میرفتند. نگشود و نگشاد و به تعبیر زیبای عطار «آزمودیم وندراین صندوق جز لعنت هیچ نبود.»
رنسانس نگاه از آسمان برگرفت و بر زمین دوخت. دانته، بوکاچیو و پترارک، ماکیاولی، بیکن، دکارت همه ما را از خواب غفلت بیدار کردند تا چشم از حقیقت برداریم و دل به واقعیت دهیم که هم ملموس است و هم مفید. آنها یادمان دادند که باید نگاه عمودی را به نگاهی افقی بدل کنیم. به آسمان نگاه نکنیم که جز خلایی بزرگ در کار نیست بل به چشمانداز روبرو خیره شویم به افق که ما را فرا میخواند. مفهوم پیشرفت در کنه خود جز این حمله نمیکند. پیشرفت یعنی نگاه به چشمانداز روبرو. نگاهی افقی که جز واقعیت پیش روی خود نمیبیند. ذهن تنها در سایه چنین نگاهی افقی است که دچار وهم نمیشود. ذهن شرق اگر اسیر ارتفاع است و آسمان روزگاری غرب نیز مبتلایش بود. او نگاه از آسمان برگرفت و به زمین دوخت. و به تعبیر نیچه به زمین وفادار ماند. توسعه یعنی همین یعنی وفاداری به زمین و تمام متعلقاتش من جمله همین انسان پوست و گوشت و استخواندار. توسعه یعنی همین کاستن از درد و رنج انسانهای پوست و گوشت و استخوان دار و ایمن کردن آنها. پراگماتیسم غرب جزاین نیست.
مشکل ما کجاست؟ به همین نگاه ما برمیگردد به همین نگاه عمودی. به همین حقیقتجویی ما که واقعیت را به پایش قربانی کردهایم. و این چنین است که از ارتفاع سادهلوحی خود پرت میشویم. توسعه یعنی پیکاری مداوم برای خلق جهان زیستی بهتر، دلپذیرتر و امنتر. توسعه اکتشاف نیست ابداع است. کشف چاههای نفت نیست بل ابتکار عمل ذهنهای باز و شفاف و گشوده است. کشف و اختراع. در اولی چیزی که وجود دارد دوباره یافت میشود ولی در دومی چیزی که قبلاً وجود ندارد تحقق مییابد. توسعه خلق جهانی است که قبلاً وجود ندارد اما باید وجود داشته باشد و برای آن نه به دانش که به علم نیاز است. علمی که قاعدتاً در آکادمیهای ایرانزمین یافت مینشود، لکن آنچه یافت مینشود آنم آرزوست.
توسعه آرزوی ماست. آرزویی تحققنیافته لکن باید بیابد و امکان آن جز به تغییر نگاه از آسمان به زمین، جز وفاداری پراشتیاق به زمین، جز به ذهنی باز و مبدع و نه الزاماً پر ممکن نخواهد بود. پیشرفت پیش رفتن است و نه فروفتن. آن که چشم به آسمان میدوزدای بسا در چاه فروافتد. دانته در کمدی الهی خود تمثیل این پیشرفت را پیش روی ما نهاد. برای رسیدن به بئاتریس (رستگاری) در بهشت موعود میگوید در میان مه غلیظی در جنگل گام میزدم با خود میگفتم که چگونه به او دست خواهم یافت به بئاتریس که نماد رستگاری است. ناگهان ویرژیل برمن پدیدار شد که نماینده خرد بود. گفت زین پس تا منت راهنمایم بیم مدار. انسان رنسانسی انسانی است که ویرژیل (خرد) رهگشای اوست و تنها به یاری خرد است که پای در وادی دوزخ مینهد، از تاریکیها و ظلمات و مغاکهای ژرفش پیش میرود تا به شکوه بهشت که آمیزهای است از نور و رنگ چنگ زند. و ماکیاولی از همان دیار ویرتو را در برابر بخت مینهد تا آرته هومر را بازخوانی کند و با هنرمندی و شجاعت و سلحشوری با تکیه برخردی واقعگرایانه زمین را فراچنگ آورد. توسعه کاربست خرد است که نداشتیم. قصه همین است که شاعر خردگرایمان گفت: «به یزدان اگر ما خرد داشتیم». واپسین پرسش از همه ما «آیا زمان وفادار بودن به زمین به خودمان هنوز فرانرسیده است؟»
■ مقالهای متین و سزاوار تقدیر نگاشتهاید و به موضوعی اشاره کردهاید که بسیار درخور تفکر و تامل است . «پیشرفت و توسعه» آنچه که در دورانی که من دانشجوی همان دانشگاهی بودم که شما در حال حاضر در آن مشغول تحصیل هستید و به یاد دارم که ما در آن دوران کتاب «مسائل کشور های آسیایی و افریقائی» تالیف مجید رهنما را دست به دست برای مطالعه میچرخانیدیم و اکنون خوشحالم که باز از همان دانشگاه صدای توسعه و پیشرفت شنیده میشود و این زخم کهنه باز میشود. اگر ایران بتواند این دیو واپس گرایی و خودبزرگبینی را به شیشهاش بازگرداند و شالودههای تفکر مدرن و اصلاح سیستم آموزشی موجود را جایگزین سازد دیر نمیپاید که گام در راه توسعه مینهد و به کمک نیروی انسانی ماهر و مدیر درون و بیرون از ایران و سرمایههای مالی سرگردان طرح های توسعه را یکی پس از دیگری افتتاح خواهد کرد وجهل را صیقل خواهد زد و بر پایه عقل و خرد خواهد رساند . من تردید ندارم که این کار شدنی است چرا که تا حدودی در دهه چهل و پنجاه ایران در این راه گام برداشت و از این نظر تجربیات خاص خود را داراست.
دست شما در نگاشتن مقالاتی اینچنین مریزاد.
مستفا حقیقی
■ البته نگاه افقی لازم است تا در چاه نیافتیم....اما گاهی هم به آسمان نگاه کنیم...شاید علائمی باشد برای مکان و راهیابی....
مرادی
■ «دیوارها را فروبریزید آنگاه همه چیز هویدا خواهد شد؛ بازارهای بیشتر، استعدادهای شکوفاتر، سرمایه و رشد بیشتر»، بسیار حرف درستی ست. روزیکه صاحبان صنایع، بازرگانان، متخصصین، روشنفکران، دانشمندان، وکلا، پزشکان و جامعه مدنی ایران در داخل و خارج با اعتماد به نفس خواهان فروریختن دیوار ها شوند و از حکومت خود و حکومت آمریکا بخواهند که برای منافع مردم ونه فقط منافع گروهی خود سیاست گذاری کنند، این دیوارها فرو خواهند ریخت و رشد و توسعه ممکن خواهد شد. وسائل ارتباط جمعی امروز به گونه ایست که این امکان برای افراد هست که حضور و خواست خود را برای گشایش بازارها به دولتمردان تحمیل کنند. قابل فهم نیست که تنها پاسخ محاصره اقتصادی، پاسخ حکومتی “اقتصاد مقاومتی” باشد!! مگر اینکه بپذیریم که جامعه ما در هیچ سطحی این بلوغ را ندارد که حق خود را طلب کند که چنین نیست، اما این ابتکار عمل باید بدست آید و آن حق طلبی برای فروریختن دیوارها باید ظهور کند. تا آنروز جامعه گرفتار تنگ نظران و انحصار طلبان با نگاه عمودی و حتی نگاه افقی خواهند بود.
مسعود