۱- هانتینگتون در نظریه مقابله فرهنگها در دهه نود میلادی به این نتیجه میرسد که پس از متلاشی شدن اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد، ابر قدرتها تعیینکننده نظم جهانی نخواهند بود و برخوردهای فرهنگی جانشین آن میشود. فرهنگهای موجود تلاش میکنند که دامنه نفوذ خود را گسترش دهند و بر نظم جهانی تاثیر گذراند. او کشورهای مختلفی را به عنوان نماینده اصلی فرهنگهای جهانی نام میبرد، امری که نظریه او را از یک نظریه علمی و جامعهشناسانه دور میسازد و موجبات انتقادهای بیشماری را فراهم میآورد.
۲- امروز دنیای ما بحرانهای متعددی روبهرو است که مهمترین آن تاثیرات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی است. بسیاری اینگونه پیشبینی کردند و میکنند که پاندمی کرونا به همبستگی مردم در عرصه جهانی میانجامد و نتیجه طبیعی چنین تحلیلی این است که در آینده شاهد جنگهای کمتری خواهیم بود. شواهد موجود اما چنین پیشبینی را تایید نمیکنند. واقعیت این است که پاندمی مشوق یک نوع رمانتیک فرهنگی قدرت است که در آن فرهنگهای متفاوت به دنبال قدرت خواهند بود.
۳- این ایده که مردم و خلقهای دنیا همبستگی نشان میدهند، چیزی نیست که پاندمی در آن تغییری داده باشد. اساسا مردم دنیا خواهان جنگ نیستند و به دنبال زندگی در صلح و آارامش هستند. اما در طول تاریخ همواره این قدرتمندان سیاسی بودهاند که با استفاده و سواستفاده فرهنگی از مردم خود جنگها به راه انداختهاند. جان رولز به همین دلیل کتاب خود با عنوان «حقوق خلقها» را برای رسیدن به قراردادی بر پایه حقوق خلقها و نه بر پایه حقوق حکومتها میداند.
اگر امروز به ماهیت جنگها به دقت بنگریم، شاهد آن هستیم که حکومتها و صاحبان قدرت سیاسی همزمان خود را نمایندگان یک قدرت فرهنگی، چه در بافت دینی و چه در بافت ناسیونالیستی میبینند.
۴- یکی از تاثیرات مهم پاندمی کرونا این است که بر نقش حاکمیت ملی در سازماندهی افزوده است. حکومت قادر است بر خلاف هر منطق سیستم سرمایهداری، تصمیمهایی علیه اقتصاد و برای امنیت و سلامتی مردم خود اتخاذ کند. به ویژه سلامتی امری است که نولیبرالیسم به کلی نسبت به آن بیتوجه بوده است. در کشورهایی نظیر آلمان که از سیستم درمانی بهتری برخوردارند، این تصمیمهای سیاسی دموکراتیک از طرف حکومت بوده است که چنین امری را ممکن ساخته و نه رقابتهای بازاری. به این دلیل در کشورهای اروپایی بر نقش حکومت ملی و نفوذ و قدرت سیاسی بسیار افزوده میشود. چنین امری از این جهت مثبت است که بر اعتماد مردم نسبت دموکراسی ملی و محدودیتهای موقتی آن در شرایط استثنایی در راستای منافع ملی و بهبودی شرایط بهداشتی برای همه مردم صرفنظر از موقعیت اجتماعی و اقتصادیشان میافزاید.
اما نکته منفی اینجاست که احتمالا تقویت حکومت ملی به رشد ناسیونالیسم و تضعیف اتحادیه اروپا میانجامد. نمونه آن همین توافق مالی اخیر کشورهای اروپایی برای مقابله با پاندمی است که در آن میلیونها یورو از بودجه کمیسیونهای اتحادیه کاسته شده و به جای آن به کمک مالی به حکومتهای ملی پرداخته میشود. با آغاز پاندمی با بسته شدن مرزها در اروپا این احساس ملی که مرز در درون اروپا هنوز وجود دارد به یک فاکت سیاسی تبدیل شده است.
فرهنگ قدرت در اروپا در آینده چرخشی خواهد بود در بافت قدرت فرهنگهای ملی که از طریق مرزها در میان کشورهای اروپایی تعیین میشود. فرهنگ مجموعهای از اسطورهها و قهرمانانی میباشند که از مردم ملت میسازند: بیسمارک برای آلمانیها رهبری است توانا و خدمتگزار میهن ولی برای فرانسه یک خائن. همینطور تمامی چهرههای قهرمانی دیگر نظیر ناپلئون، چرچیل و غیره است که فرهنگ را به منافع ملی و ملت وصل میکند. بنابراین در درون اروپا نیز ما شاهد فرهنگهای متفاوت با اسطورههای متضاد هستیم.
تلاشهای زیادی میشود که اروپا را زیر فرهنگ دینی و مسیحی واحدی تعریف کنند. چنین امری اما تنها در مقابله با فرهنگ دینی «دیگری» میتواند یک نقش متحد کننده داشته باشد. داعش به عنوان نماینده یک اسلام افراطی به دو دلیل نتوانست و نمیتواند چنین نقشی را داشته باشد: اول به دلیل افراطیگری محض این گروه است که آن را از دیگر مسلمانان آشکارا جدا میسازد. دوم اینکه داعش هیچگاه یک حکومت ملی نبوده است هر چند که خود چنین ادعایی داشته است.
اما امروز رجب طیب اردوغان، رییس جمهور ترکیه، که نماینده دموکراتیک مردم ترکیه است در اقداماتی بیسابقهای در چهار جبهه متفاوت در حال پولاریزه کردن دو فرهنگ دینی بزرگ مسیحی و اسلام است:
اول: جنگ در سوریه علیه کردها، البته به نام امنیت ملی ولی در عمل در حمایت از اسلامگرایان محلی و حتی داعش؛
دوم: جنگ در لیبی و حمایت از دولت فائز سراج علیه ژنرال حفتر که ماهیت اقتصادی دارد. به این دلیل اردوغان توانسته است در یک قرارداد با دولت لیبی مرزهای آبی برای استخراج گاز را بر خلاف مرزهای آبی بینالمللی به نفع خود تعیین کند. چنین امری با اعتراض یونان و اروپا مواجه شده که حتی خطر یک جنگ گرم بین یونان و ترکیه را محتمل میسازد.
سوم: در اختلاف بین آذربایجان و ارمنستان بر سر قرهباغ کوهستانی، ترکیه شدیدا از آذربایجان حمایت میکند. این منطقه متعلق به آذربایجان بوده ولی با مهاجرت ارمنیها پس از سالیان سال همواره نقطه اختلاف جدی بین این دو کشور است. در این رابطه احساسهای فرهنگی و ناسیونالیست اهمیت مرکزی دارند که هر دو از آن به نفع خود بهره میبرند.
چهارم: تصمیم اخیر دولت اردوغان در تبدیل کلیسای ایاصوفیا به مسجد، هر چند که برای اردوغان و حزب او یک تصمیم سیاسی برای مقابله با کاهش محبوبیت از راه انحراف افکار عمومی از مشکلات اقتصادی با امتیاز فرهنگ دینی است، اما برای اروپا و فرهنگ مسیحی غربی یک تهاجم فرهنگی به شمار میرود، به ویژه آنکه پاپ نیز به صراحت آن را بسیار دردناک توصیف نموده است. به ویژه فعالیتهای دینی کشورهای اسلامی نظیر ترکیه، عربستان و ایران در ساختن مساجد و تبلیغهای دینی در راستای قوانین شرع اسلامی بیش از گذشته میتواند به عنوان یک تهاجم فرهنگی شناخته شود.
۵- روش کاری و فلسفی هانا ارنت در رابطه با دادگاه ایشمن این بود که از هرگونه تمثیل و آنالوگی نسبت به گذشته پرهیز میکرد، زیرا آنچه که مربوط به گذشته است، همواره با مجموعهای از احکام و پیشداوریهایی آلوده است که میتواند پدیده مورد پژوهش در زمان حال را نیز آلوده سازد. در همین مضمون نیز توکویل معتقد است، که در شرایط بحرانی، خرد به راهی اشتباه میرود، زیرا همواره بر اساس تجربیات گذشته به پیشداوری میپردازد.
۶- طاعون اتنی در قرن پنجم قبل از میلاد، طاعون قرون وسطی در سال ۱۳۴۶ میلادی، بیماری وبا در سال ۱۸۳۰، آنفولانزای اسپانیایی در سالهای ۱۹۱۸ و ۱۹۲۰ و هونگ کونگی در سالهای ۱۹۶۸ و ۱۹۷۰ و همچنین موج ترور پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ هر کدام به نوع خود پیامدهای متفاوتی داشتهاند که میتوان از نظریه هابز یاری جست و دریافت که مردم در شرایط ترس از مرگ، برای امنیت بیشتر حاضر به صرفنظر از آزادی هستند. اما هیچکدام از این بحرانها قابل مقایسه با بحران کنونی که با گسترش ویروس کورونا آغاز شده است نیست. طاعون آتن به مرگ بیش از سی هزار نفر انجامید، که نسبت به جمعیت آنزمان رقم بزرگی است. پیامد سیاسی این طاعون انهدام دموکراسی آتن و روی کار آمدن اولیگارشی بود. طاعون ۱۳۴۹ که موجب مرگ بیش از ۲۵ میلیون نفر شد، به نسل کشی یهودیان منتهی شد. همزمان برای بازماندگان این طاعون مزیتهای بسیاری به همراه داشت که به طور مثال میتوان از تصویب اولین قانون کار در دنیا در سال ۱۳۴۹ در انگلستان یاد کرد، که دلیل آن مرگ زیاد و کمبود نیروی کار بود. در بسیاری از شهرها توانستند بر اساس آن قانون، کارکنان به دستمزدهای بالایی دست یابند.
وبا در سال ۱۸۳۰ به ایجاد سیستمهای زیرزمینی فاضلاب و لوله کشی آب انجامید. به عبارت دیگر جدایی بین سیستم آب و فاضلاب یکی از بزرگترین دستاوردهای این وبا به شمار میرود. آنفولانزای اسپانیایی بیش از چهل میلیون کشته داد. پیامد سیاسی آنفولانزای اسپانیایی در سال ۱۹۱۸ به طور مثال در آلمان شورشهای اجتماعی بود که به انهدام امپراتوری آلمان انجامید. در کشورهای دیگر نیز این آنفولانزا به شورشهای اجتماعی و تغییر در سیستم سیاسی منجر شد.
۷- ویروس کرونا یا بیماری از ناشی آن، کووید۱۹، از نظر پیامدهای سیاسی نمیتواند با اپیدمیهای دیگر قابل مقایسه باشد، زیرا شرایط اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی حاکم بر جوامع و بافتهای قدرت سیاسی کاملا متفاوت است.
سرمایهداری در سالهای پس از جنگ جهانی دوم به رشد تکنیک شتاب بسیاری داده است و امروز سیستمهای تبادل رسانهای از دنیا یک دهکده ساخته است. رشد دموکراسی و خود آگاهی جهانی نسبت به حقوق بشر، صلح و محیط زیست رو به افزایش است. نو لیبرالیسم چه از نوع دمکراتیک در کشورهای غربی و چه از نوع غیر دمکراتیک نظیر چین روندی بسیار متناقض داشته است: از یک سو رشد اقتصاد و تکنیک و سیستمهای دیجیتالی و رقابت آزاد موجبات رفاه اجتماعی و کاهش فقر را در کل فراهم آورده، اما از سوی دیگر همین رقابت بازاری بیرویه و و سیاستهای پروتکسیونیستی نولیبرالی تمرکز ثروت و قدرت، مشکلات بزرگی برای به ویژه کشورهای در حال توسعه باز نموده است.
در چند دهه اخیر سه شوک بزرگ ستون سیاستهای نو لیبرالی را به لرزه در آورده است: اول اعلام خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا که کارتلهای بزرگ اقتصادی را متوجه این امر ساخت که جهانیشدن یک نسخه همیشگی و غیرقابل شک و تردید نیست، اگر فرهنگ قدرت حاکم بر جوامع در آن تهدیدی برای خود ببیند. در نمونه بریتانیا خروج از اتحادیه اروپا به دلیل فقر و مشکلات اقتصادی نبوده بلکه به عکس اکثریت مردم در بریتانیا فرهنگ قدرت سیاسی خود را در تهدید دیدند و برای احیای رمانتیک قدرت امپراتوری حتی مشکلات اقتصادی را نیز پذیرا شدند. دوم اعتراضات جهانی برای حفاظت از محیط زیست تحت عنوان «جمعهها برای آینده» (fridays for future) به قدرت سیاسی فهماند که باید دست به کار شود و با تنظیم قوانین محیط زیستی، به رقابت بازاری سمتوسوی سازگار با طبیعت و انساندوستانه دهد. سوم بحران کرونا است که در کشورهای دموکراتیک به یک نوع تجدیدنظر در روابط شهروند و حکومت از یکسو و حکومت و کارتلهای اقتصادی از سوی دیگر میانجامد. هر دو مورد موضوع فرهنگ قدرت سیاسی است که اگر در آن تجدید نظر نشود با رشد قدرت فرهنگهای ملی و حتی محلی در آینده با بحرانهای جدیدی روبه رو خواهیم شد.
۸- والتر بنیامین در باره رابطه درست با طبیعت نوشته است که چنین رابطهای تسلط انسان بر طبیعت نیست بلکه تسلط «رابطه» انسان با طبیعت است. تلاش برای تسلط انسان بر طبیعت از طریق تکنیک بخشی از فرهنگ قدرت سیاسی است که نولیبرالیسم در فکر و ذهن ما تزریق کرده است. چنین تلاشی بسیار متناقض است زیرا گاهی نتایج موفقیتآمیزی دارد و گاهی با شکست مواجه است و نتایج بسیار تاسفباری دارد. چنین تلاشی به طبیعت با یک دید اقتصادی که همواره در خدمت انسان است مینگرد. در حالی که تسلط «رابطه» بین انسان و طبیعت بیانگر نه رابطه سوژه و طبیعت بلکه یک رابطه میان-سوژهای است که توام با توافق اخلاقی میان سوژهها در اتخاذ یک رابطه درست با طبیعت هستند.
رابطه میانسوژهای یک سوژه اخلاقی از هر فرد در رابطه با طبیعت میسازد.
۹- بحران کرونا بحران ایده تسلط انسان بر طبیعت است، استفاده بیرویه و خارج از اندازه و بدون معیارهای اخلاقی از طبیعت است. این ویروس بر خلاف ویروس سارس ریشه در فقر و گرسنگی ندارد بلکه، اگر دادههای امروز را بپذیریم ناشی از رفاه و انگیزه تنوع در تغذیه و سودجوییهای اقتصادی است. این در فرهنگ قدرت اندیشه نولیبرالیسمی است، که به قول گونتر اندرس روح و فرهنگ زمانه را بیمار ساخته است. او این بیماری فرهنگی را در سه عرصه میبیند:
اول اینکه ما لیاقت آنچه را که تولید میکنیم نداریم، زیرا صرفا یک درک تک بعدی مصرفی عادت کردهایم. دوم اینکه ما بیش از آنکه تصور کنیم، تولید میکنیم و به این دلیل از مسئولیت آن تولید و پیامدهای آن سر باز میزنیم. سوم اینکه که ما تصور میکنیم که هر چه که بتوانیم بکنیم اجازه داریم انجام دهیم و حتی از آن یک باید اخلاقی یا حتی اجباری میسازیم. تکنیک دیگر خصلت ابزاری خود را از دست داده و بخش جدایی ناپذیر سوژه شده است.
۱۰- نولیبرالیسم همواره اعلام میکرد که تنها راه ممکن، رشد اقتصادی بیشتر و دخالت کمتر حکومت در امور بازاری است. پاندمی کرونا نشان میدهد که اکونومی و رشد اقتصادی نمیتواند به تنهایی عاملی برای پیشرفت باشد و رشد اقتصادی مساوی با رشد اجتماعی نیست. فاکتور غیر اقتصادی سلامت شهروندان و اکولوژی باید عضو جداییناپذیر رشد اقتصادی باشد، زیرا اقتصاد بدون یک اجتماع و طبیعت سالم در درازمدت ممکن نیست. شهروند و حکومت نیاز به یک قرارداد اجتماعی بر پایه فرهنگ قدرتی بر مبنای مسئولیت و اخلاق و تضمین رفاه حداقل برای تمامی مردم دارند. نولیبرالیسم باید در ایده تکبعدی رشد اقتصادی تجدیدنظر کند و به رشد هیبریدی در تمامی عرصههای زندگی اجتماعی و تامین شرایط عادلانه منصفانه دست یابد.
۱۱- نکته دیگری که پاندمی کرونا به ما میآموزد، این است که از فرهنگ قدرت حکومتهای متفاوت نمیتوان به شیوه مدیریت بحران این کشورها رسید. کشورهای دموکراتیکی نظیر لهستان و مجارستان در بحران کرونا فرصتی یافتند، که از فرهنگ ضد دموکراتیک قدرت در جهت محدود ساختن آزادیهای اجتماعی برای همیشه از طریق درج آن در قانون اساسی استفاده کنند. چین با استفاده از این بحران، حاکمیت مرکزی خود را در هنگکنگ تثبیت میکند. در ایالات متحده امریکا بحران کرونا تناقضهای این کشور در رابطه با نژادپرستی و عدم وجود امکانات درمانی برای طبقههای پایین و به ویژه سیاه پوستان بسیار نمایان کرده است. به ویژه عدم مدیریت این بحران توسط دولت ترامپ میتواند این کشور را تا مرز یک جنگ داخلی بکشاند. در مقابل در کشورهای دموکراتیکی نظیر آلمان، هلند و سوئد که اعتماد بین مردم و حکومت وجود دارد و شرایط درمانی بهتر است، دولت میتواند به اعتماد اجتماعی و مسئولیت شهروندی متکی شود. دلیل چنین اعتمادی سرمایهگذاری این دولتها در رشد و حمایت از نهادهای اجتماعی شهروندی در سیستم دموکراتیک است. در ایران نیز فجایع عدم اعتماد بین مردم و حکومت را مشاهده میکنیم و ضرورتی به ذکر ندارد.
۱۲- ترامپ، بولسونارو، جانسون، دوتره و بسیاری از سرمایهداران ایتالیایی که قدرت صنعتی را در دست دارند و سیاست را به حکومت دیکته میکنند، نمایندگان نولیبرالیسم راست و معتقد به داروینیسم بیولوژیک هستند که بنا بر آن هر کسی که قویتر است، باقی میماند. هر کس که ضعیف است و با سیاست اقتصادی آنان مخالف است، شایسته مرگ است. قرارداد اجتماعی حاکم به ویژه در کشورهای یاد شده، قراردادی بین شهروندان و حکومت نیست بلکه بین نولیبرالیسم و شهروندان است. بر اساس چنین قراردادی هر اقدام اجتماعی برای سلامتی و رفاه مردم باید از نظر اقتصادی فایدهآور باشد در غیر اینصورت عملی نیست. شیوه مبارزه این نولیبرالیسم راست علیه پاندمی قابل مقایسه با همان شیوه بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ میلادی است، که به ویژه در این کشورها با کاهش هزینههای اجتماعی به دنبال نجات سرمایهداران ورشکسته بودند. یعنی دزدی از طبقات اجتماعی به اشکال مختلف مالیاتی و صرفهجوییهای ویران کننده به ویژه در بخشهای درمانی و واگذاری آن به سرمایهداران ورشکسته. این شیوه لیبرالی حکومت نیست بلکه تا حد زیادی شباهت به یک سیستم فئودالی یا نوفئودال دارد. از این نظر ناآرامیهای اخیر در امریکا تنها علیه راسیسم نیست بلکه ریشه واقعی آن در سیستم بیمار و عقب افتاده اقتصادی است. این سیستم با رشد اقتصادی درمان نمیشود. این جوامع به یک قرارداد اجتماعی بر پایه یک فرهنگ قدرت دموکراتیک و لیبرال احتیاج دارند، امری که میتواند پیامد مهم این بحران باشد.
ادامه دارد