April 13, 2020
جوامعی که فرهنگِ عمومی آنها بیشتر مُتکی بر فرهنگ شفاهی است، فراز و نشیبهای فراوانی را تجربه میکنند. اما وقتی ابزارِ تعاملِ فرهنگی میان اِلیتها (افراد تصمیم گیرنده و اثرگذار) هم شفاهی باشد، فراز و نشیب، جای خود را به بحرانها و تَکَرّر بحرانها میدهد.
منظور از ابزارِ تعاملِ فرهنگی چیست؟ با یک مثال به تجزیۀ این موضوع میپردازیم. آیا تابحال فرصت کرده اید به این مسئله فکر کنید که چرا افرادِ روحانی از هر جناح و گرایشِ فکری که باشند در نهایت با یکدیگر احساسِ قرابت و هم اندیشی میکنند؟ شاید یک علتِ تعیین کننده این باشد که: «متون مشترک خواندهاند.» کتابها، رسالهها، ادبیات و مفاهیم مشترک دارند. اگر هم اختلاف نظر داشته باشند، مکانیزمهای تعامل و تحمل را در میان خود عادی سازی کردهاند.
دموکراسی هم متون و ادبیات و مفاهیم خود را دارد. طی چند قرن، این ادبیات ساخته و پرداخته شده و حلقههای وصل فکری اِلیتها شدهاند. اِلیتها که شامل نویسندگان، خبرنگاران، سیاستمداران، هنرمندان و کارآفرینان میشود، نیاز به متون و ادبیاتِ مشترک دارند تا بتوانند از حکمرانی و اثرگذاری خود جواب بگیرند. تاریخ شوروی نشان میدهد که مارکسیسم فقط ذهنهای اعضای حزب کمونیست شوروی را شکل نداده بود، بلکه در دانشگاهها، مطبوعات، صنعت، دانشمندان و حتی شهروندان عادی حکّ شده بود. متون و مفاهیمی مشترک، کُلیۀ سازوکارهای یک نظام اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را به هم تنیده بود. همین تجربه در غرب اروپا و شمال آمریکا پیرامون دموکراسی از ژان بُدَن (۱۵۹۶-۱۵۳۰) شروع شد و هم چنان با نوشتههای فراگیر یورگنهابرماس (-۱۹۲۹) در حال تکامل است. هرچند دموکراسی Applicationهای مختلف در فرانسه، آلمان، انگلستان، ایتالیا و آمریکا عرضه کرده ولی در عمومِ این کشورها از مبانی و مفاهیم مشترکی برخوردار است.
چگونه میتوان صاحب دموکراسی شد و رفتارِ و اندیشههای دموکراتیک داشت ولی در میان صدها اثرِ جدی، حداقل متونِ زیر را نخواند:
* Social Contract (1762) / Jean-Jacques Rousseau
* The Federalist Papers (1780) / Alexander Hamilton
* Democracy in America (1835) / Alexis de Tocqueville
* On Liberty (1859) / John Stewart Mill
* Democracy and Education (1916) / John Dewey
* Capitalism, Socialism and Democracy (1942) / Joseph Schumpeter
* The Origins of Totalitarianism (1951) / Hannah Arendt
* A Preface to Democracy (1956) / Robert A. Dahl
* Social Origins of Dictatorship and Democracy (1966) / Barrington Moore Jr.
* The Wheels of Commerce (1979) / Fernand Braudel
تصور کنید حدود بیست تا سی هزار نفر از اِلیت یک کشور از مجموعۀ سیاستمداران، نویسندگان، دانشگاهیان، دانشمندان، خبرنگاران و کارآفرینان، این کتب (و امثال آنها را) از طریق نظام آموزشی-دانشگاهی در کلاس درس و با استاد خوانده باشند. چنین ادبیات مشترکی به نظام فکری و استنباطی مشترکی میانجامد. مطالعۀ تاریخ اروپا، آمریکای شمالی و ژاپن نشان میدهد، باورهای مشترکِ اِلیتها به تدریج به فرهنگ عمومی تبدیل میگردند. متون مشترک اِلیت به یک جهانبینی مبدل و سپس آگاهانه و ناآگاهانه به صورت استنباطهای عمومی ظاهر میشوند.
وقتی تاریخِ اجتماعی و سیاسی جامعه خود را مطالعه میکنیم، در هیچ مقطعی در درون اِلیتها، انسجام فکری مشاهده نمیشود. از قاجار به بعد، هر گروه اِلیت را که بررسی میکنیم، از جریانهای فکری مختلف تشکیل شده که هر یک باورهای خود را دارند و در مدارهای خود زندگی و عمل میکنند. طی یک قرن گذشته، چندین دسته از ادبیات و بعضاً در تضاد با یکدیگر وجود داشته است.
در دورۀ پهلوی، ادبیات اِلیت سیاسی، باستانگرایی بود در حالی که بخش قابلتوجهی از نویسندگان و دانشگاهیان، به ادبیاتِ چپ معتقد بودند و همزمان، فعالینِ اقتصادی به آمیختهای از لیبرالیسم و تجارتِ سنتی باور داشتند؛ هرچند از سال ۱۳۱۳ تا ۱۳۲۰ و ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۷، کلیۀ استنباطها، سیاستگذاریها و مدیریت کلان، در دو فرد خلاصه میشد.
در مقام مقایسه، قابل توجه است که بخش اعظمِ اِلیت فرانسه از دانشکدهای فارغالتحصیل شدهاند که در آن اقتصاد، سیاست و حقوق تدریس میشود (Sciences Po). این در حالی است که ادبیات، متون و کتبِ مربوط به دموکراسی در ۱۲۰ سالِ گذشتۀ تاریخ اجتماعی و سیاسی ما، در دوائری محدود مطرح بوده است و در هیچ مقطعی به ادبیاتِ مُسلط (Mainstream) در میان نویسندگان، خبرنگاران، سیاستمداران، دانشگاهیان و کارآفرینان تبدیل نشده است. مطالعات، تدریس و سخنرانیهای پراکنده در مورد دموکراسی به انسجام و اجماعِ فلسفی و مفهومی و در نهایت عملکردی اِلیتها منجر نمیشود.
طی قرنِ گذشته، به چهار دایرۀ چپ، دینی، ملّی و دموکراتیک در صحنۀ اجتماعی و سیاسی میتوان اشاره کرد. هرچند در بعضی مفاهیم، همپوشانیهایی میان این چهار دایره قابلِ تصور است، ولی در مجموع، مستقل از یکدیگر عمل کردهاند و از همه مهمتر، هرکدام متون و ادبیات و کتب خود را داشتهاند. به عنوان مثال، هرکدام از این جریانها به یک سوالِ کلیدی پیرامون توسعه یافتگی، پاسخهایی دارند که قابل جمع کردن و تبدیل آنها به یک خط مشی در حکمرانی نمیشود. آیا در جهانی که زندگی میکنیم و در این منظومهای که باید جامعهای را مدیریت کنیم اصولاً باید «تولید ثروت» بشود یا خیر؟
دلیل اصلی فَرازُ و نشیبهای دائمی در حوزه سیاست گذاری و قطع و وصل نظامهای سیاسی در جامعۀ ما، حاکی از فقدانِ اجماع در ادبیاتی است که مجموعۀ نظرات نخبگان را یکجا جمع کند. کدام وجوهِ استنباطی مشترکی میتواند میان یک تحصیل کردۀ اقتصادِ دانشگاهِ Cambridge انگلستان و شاغل در سازمان برنامه و بودجه از یک طرف، و نمایندۀ مجلس با تحصیلات حوزوی از طرف دیگر وجود داشته باشد؟ این دو عضوِ اِلیت کشور، دو نوع ادبیات و متون خواندهاند و از واژهها و مفاهیمی مانند توسعه، فرهنگ، ارتباطات بین المللی، تولید ثروت و دیپلماسی، تلقیّات بسیار متفاوتی دارند که بعضاً ممکن است حتی یک نقطۀ مماس هم نداشته باشد. در نهایت، وقتی ده پانزده هزار نفری که اِلیت را تشکیل میدهند از چندین منبع متفاوتِ استنباطی برخوردار باشند، به کلیگویی، ابهامگویی، تغییرِ موضع روزانه، فراز و نشیبهای دائمی و عملکردهای موازی و متناقض متوسل میشوند.
دموکراسی نسبت به انسان، جامعه، زمان، تولید، رسانه، قدرت، مصلحتِ عامه، ثروتیابی، آزادی، سازماندهی اجتماعی و نظام بینالملل نظر خاص خود را دارد. هر چند این تعاریف و نظرات، مطلق نیستند ولی از اصول ثابتی برخوردارند. به عنوان مثال، دموکراسی، اصالت اندیشههای متفاوت را میپذیرد و «حقِ» انسانها میداند که دیدگاههای متفاوت داشته باشند. بسیاری از جهانبینیهای جهان سومی، این حق را به رسمیت نمیشناسند. خاطرم هست فردی در داوس ۲۰۱۵ (Davos) که از طرف دفترِ صدراعظمِ آلمان آمده بود در ضمنِ گزارشی در مورد یک میلیون مهاجر سوری گفت که دولت آلمان با دانشگاهِ الازهر مصر قرارداد بسته است تا ۱۲۰ مُفتی برای مهاجرین مسلمانِ سوری تربیت و به آلمان اعزام کند. این اقدام قبل از آنکه یک سیاستگذاری باشد، یک طرزِ تفکر نسبت به حقوق مذهبی مسلمانان مهاجر در آلمان است.
یکی از دلایل مهمی که جامعۀ ما دموکراتیک نمیشود عدمِ تسلطِ طیف وسیعی از نویسندگان، خبرنگاران، دانشگاهیان، سیاستمداران و کارآفرینان به زبانهای مهم خارجی مانند انگلیسی، فرانسه و عربی است. مطالعۀ متون و ادبیات هر موضوعی به زبان اصلی آن به هیچوجه قابل مقایسه حتی با بهترین ترجمههای آنها نیست. روح واژهها و مفاهیم در ترجمه از میان میرود و معلوم نیست خوانندۀ متن ترجمه شده تا چه میزان با دقت و فرمولهبندی نویسنده آشنا میشود. به موازات مطالعه و درک دقیقِ متون و ادبیات یک جهانبینی، اعتقاد پیداکردن و درونیکردن (Internalization) فرهنگ آن متون، خود زاویهای دیگر از سختیهای عملیاتی کردن آن جهانبینی است. به عبارت دیگر، مطالعۀ متون دموکراسی با رفتار دموکراتیک دو موضوع متفاوت است. با بررسی نظامهای دموکراتیک به نظر میرسد مادامی که سیستمِ حقوقی دموکراتیک ایجاد نشود، رفتار دموکراتیک فرصت ظهور پیدا نمیکند.
ژاپن و آلمان هر دو مانند یک سیستم عمل میکنند. نظام استنباطی و فکری در هر دو کشور تحت تأثیر باورهای مشترک در لایههای مختلف اِلیتهای این دو کشور است. باورهای مشترک به نوبۀ خود متأثر از ادبیات و متون مشترک و نظام آموزشی یکپارچه است. واژۀ دموکراسی در جامعۀ ما عمدتاً در سخنرانیها و به صورت شفاهی مطرح میشود و پشتوانۀ تاریخی و مطالعاتی قابلِ اتکا ندارد. حتی اگر فرض کنیم طی دهههای آینده، ادبیات آن بیشتر مطالعه شود، چالشِ بعدی، رفتار دموکراتیک است. تا زمانی که در یک جامعه، نظام حقوقیِ دموکراسی (حتی مانند کره جنوبی و شیلی) استقرار پیدا نکند، انتظارِ رفتارِ دموکراتیک، غیر واقعبینانه خواهد بود.
در سال ۱۳۸۰ به یک فعال سیاسی این نکات را اشاره داشتم: شما که در پی توسعۀ سیاسی یا دموکراسی هستید، یا با متون دموکراسی آشنا نیستید و یا این جامعۀ خود را نمیشناسید. نمیشود با باورهای ۵ درصدِ اِلیت یک کشور، دموکراسی به پا کرد. دمکراسی یک پروسۀ طولانی آموزش، مطالعه و درک مشترکی از مفاهیمِ دموکراتیک را میطلبد. تکثر و بلکه تضادِ فکری وسیعی در بینِ اِلیت این جامعه وجود دارد. اعتقاد به دموکراسی مابین اِلیت بسیار اندک است و سازوکار حقوقی آن وجود ندارد. با سخنرانی و میتینگ نمیشود به دموکراسی دست یافت. ابتدا ادبیات و متون آن باید در مجموعۀ اِلیت مورد پذیرشِ تعهدآور قرار گیرد.
به علاوه این جامعه، فرهنگِ انباشته شدهای در ناخودآگاه خود دارد که نیازمند تحولِ جدی آموزشی است تا فرهنگ دموکراتیک را بپذیرد و از یک نسل به دیگری منتقل کند. بیدلیل نیست که طی ۱۲۰ سال گذشته، پروژههای مشروطهخواهی، آزادی سیاسی، دموکراسیخواهی و اصولاً تحولِ ساختاری یکی پس از دیگری ناتمام و ناکام ماندهاند.
یک دلیلِ کانونی، ناآشنا بودن اکثریتِ فعالین با ادبیاتِ تئوریک تغییر و ساختارسازی است. اِلیت و جامعهای که با کتاب خواندن و همگانی کردن اندیشۀ تغییر به صلح نرسد، نمیتواند در انتظارِ تحول باشد. کافی است با دقت و جزییات، تاریخ ژاپن و کره جنوبی را مطالعه کنیم. بیدلیل نیست که میگویند یک فرد مساوی است با آنچه خوانده است.
■ دمکراسی مدرن فراورده فرایند طولانی و بسیط پیرامون نگرش تازه به هستی و انسان است. نگرش تازه به هستی و انسان زمانی ممکن است که نوع نگاه قدیم دگرگون شود. تا وقتی نگاه ما به هستی و انسان صرفا در قالب دینی قرار دارد هیچ تحول اساسی به شمول تحقق دمکراسی رخ نخواهد داد. چرا در اروپای قرون وسطی دمکراسی وجود نداشت؟ به دلیل اینکه نوع نگاه به هستی و انسان در قالب قدیم (الاهیات مسیحی) قرار داشت. هنگامیکه دیدگاههای نوین فلسفی مطرح شد و انسان به جای خدا نشست موضوعات اساسی دیگر مانند حقوق طبیعی -ذاتی، مدارا و تساهل نیز مبنای کنشهای اجتماعی قرار گرفت.
وقتی در ایران هنوز هیچ نقد اساسی پیرامون سنّتهای اسلامی - شیعی قابل انتشار نیست، وقتی دو سیستم آموزشی قدیم (حوزه قم) و جدید (دانشگاه) در دو دنیای متفاوت سیر میکنند، وقتی نام دیگر انسان ایرانی “بنده خدا” است نه فاعل خودبنیاد دکارتی، وقتی حق مالکیت نیمی از جمعیت ایران (زنان) حتی بر پیکر خودشان به رسمیت شناخته نشده است، صدها کتاب مانند آنچه استاد سریع القلم معرفی کردند نیز ما را به دمکراسی نخواهد رساند. دمکراسی بر بنیانهای فلسفی بنا خواهد شد. اگر دکارت، اسپینوزا، کانت، و هگل آن بنیانهای شکوهمند فلسفی را بنا نمی کردند و انسان را در مرکز هستی قرار نمیدادند دمکراسی نیز شکل نمیگرفت.
درویش رنجبر
■ به باور من جامعه ایرانی در ابتدای کار است، الیتهها آنگونه که در تاریخ اروپا وجود داشته یا هم اینک وجود دارد، در تاریخ ما وجود نداشته و راه طولانی در پیش داریم. اما تلاشهایمان را هم میکنیم. آنچه مهم است کور کورانه پیروی نکردن از تاریخ و روند دمکراتیک شدن ملل غربی میباشد، صرفنظر از اندیشههای بنیادی که آنها را میتوان به عنوان بیس در نظر گرفت، مابقی را میتوان با وسواسی عقلگرایانه انتخاب و تجزیه و تحلیل کرد. و در نهایت در کوره تجربه آن را آزمایید. اخیرا مقالهای میخواندم از سه فیلسوف فرانسوی که در مواجه با جنبش زرد پوشان به خطا رفته بودند و غیر مستقیم اعتراف میکردند که متفکران در دههای ۸۰، ۹۰ با طرح گفتمانهای گمراه کننده(البته نه عامدانه)، یکی از عوامل پیدایش جنبش جلیله زردها بوده اند.(نه به این مفهوم که جنبش، حرکت غلطی بوده!) بهر تقدیر ما ایرانیان میتوانیم از تجربه دیگران بیاموزیم، مشروط به اینکه، از مرحله شفاهی، به تدریج به مرحله کتبی برسیم و از درون جامعه خودمان الیتههای خودمان را پرورش بدهیم. البته روحانیون و روحانیت یک صنف است، درست مثل صنف پارچهفروشان، به عبارت دیگر از درون یک صنف پیدایش الیتهها جهت پویایی و ترقی فکری به گمان من درور از واقعیت است، دلایل آن هم در مقاله بالا به روشنی بیان شده.
با تشکر از نویسنده. بردیا
■ نکتهای که ایشان مطرح میکنند کاملاً درست است که حداقل روشنفکران جامعه باید درک مشترکی از دموکراسی داشته باشند. البته نباید فراموش کرد که بخش وسیعی از جامعه ایرانی در خارج از کشور و در کشورهای دموکراتیک زندگی میکنند. انها دموکراسی را به عینه دیدهاند و تجربه کردهاند، اما همه درک مشابهی از دموکراسی ندارند. این امر حتی در میان دانشگاهیان هم مشاهد میشود. در واقع گفتمان دموکراسی باید در همه بخشهای جامعه رواج پیدا کند. در کشورهای غربی حتی در سطح دبستان هم به کودکان دموکراسی و حق شهروندی آموزش داده میشود. در کنار اینها من شهروندان سادهای را میشناسم که دموکراسی را خیلی بهتر از روشنفکران ما درک میکنند. در هر حال دموکراسی باید در همه سطوح آموزش داده شود و هر کس بر حسب ظرفیتهای خود به آن برسد. در هر صورت باید از جایی شروع کرد و مانند یک کارخانه همه بخش های آن از مدیر، مهندس و کارگر به درک مشترکی از تولیدات آن مجموعه برسند، در غیر اینصورت کارایی نخواهد داشت. دموکراسی بر خلاف دیکتاتوری نیاز به شهروندان دموکرات دارد.
کانی شفا