* وظیفۀ روشنفکران واقعی، برخوردِ متین و متمدّنانه با «اندیشههای دلیر» یا «دلیریِ اندیشه» است. انجام این وظیفه است که صفِ روشنفکران واقعی را از صفِ سرکوب گرانِ اندیشه متمایز میکند.
* در طرحِ «برفهای خونین» قرار بود که شاه را - به هنگام سفرِ زمستانیاش به سوئیس - ترور کنند!
* رویدادِ خونینِ «محوطۀ کاخ سفید» بهنگام سفرشاه به آمریکا نقطۀ عطفی در تحوّلات منجر به انقلاب اسلامی بود و سیاستهای دولت کارتر علیه شاه را نشان داد. سنای آمریکا، دولت کارتر را متهم کرد که عَمداً و آگاهانه از تظاهرات خشونت بارِ مخالفان جلوگیری نکرد تا شاه را در افکارعمومی، ضعیف و متزلزل جلوه دهد.
* رهبران «سازمان احیاء» چه نقشی در رویدادِ خونینِ محوطۀ کاخ سفید داشتند؟
***
از همه محرومتر خُفّاش بود
کو عدویِ آفتابِ فاش بود
(مثنوی مولوی، دفتر سوم)
تاریخِ دگراندیشی در ایران «یکی داستان ست پُرآب چشم». بیش از چهل سال پیش (اردیبهشت ۱۳۵۷) در کتابِ کوچکِ حلّاج به نمونههائی از سرکوبِ دگراندیشان در نخستین سدههای بعد از اسلام اشاره کردهام. در مقالات «آسیب شناسیِ یک عارضۀ تاریخی» و «ما و نفرین شدگان تاریخ» نیز به دشمنی وُ دشنامِ مخالفان در مقابله با دگراندیشان پرداختهام و ازجمله گفتهام که در کشورهای توسعه نیافته، ما تنها با «تودۀ عوام» روبرو نیستیم بلکه - بدتر از آن- با انبوهی از «روشنفکرانِ عوام» یا «عوامان روشنفکر» مواجه ایم ؛ افرادی که درهیأتِ «موسی چومبه» میکوشند تا «لومومبا»های میهن را با اسیدِ قلمهای شان محو وُ نابود کنند.
درچنان جوامعی هیچكس به هیچکس «پاسخگو» نیست ؛ نه دولت وُ دولتیان، و نه روشنفكران وُ مدّعیان. بر این اساس، شكستها وُ اشتباهاتِ خانمانسوزِ رهبران سیاسی و روشنفكران، جائی مندرج نیست، كارنامهای نیست تا ارائه وُ ارزیابی گردد، لذا، از «رهبَری» تا «رهبُری» راهی نیست و هم از این روست که چماقداران وُ سرکوبگرانِ اندیشه، یک شَبَه، به «مدّعیانِ اندیشه» بدَل میشوند و چنگِ بر چهرۀ حقیقت و تیغ بر دیدگانِ دانائی میکشند... و در این میانه كسی نیست كه بپرسد:
-«آقایان! لطفاً كارنامههایتان!»
با فروپاشی استالینیسم و فرو ریختنِ دیوارهای ایدئولوژیک، «نسبیّتگرائی در تاریخ» اهمیّت بیشتری یافته است، با اینهمه، هنوز میتوان نمونههائی از«تاریخِ ایدئولوژیک» را در میان برخی افراد یافت، مقالۀ آقای محمد امینی آخرین تجلّی این مدّعا است.
***
مقالۀ «نیم نگاهی به شاهِ دکتر عبّاس میلانی» هرچند که با استقبالِ خوانندگان فرهیخته روبرو شده، ولی نقلِ روایت دکتر امیراصلان افشار(سفیر سابق ایران در آمریکا) در بارۀ رویدادِ خونینِ محوطۀ کاخ سفید به هنگام سفرِ شاه به آمریکا باعث شده تا آقای محمّد امینی- سراسیمه - «نقد»ی برآن بنویسد؛ «نقد»ی که دلیلهای علیل، استدلالهای لال و ادبیّات بیادب از مشخّصات آن است.
در گذشته نیز آقای امینی با گافهای گزاف به نقدِ کتابِ «آسیبشناسی یک شکست» پرداخته است که - به درستی - آن را «دائرۀ المعارفِ دشنام و جعل و تحریف» نامیدهاند. مقالۀ اخیر وی نیز یادآورِ اخلاق و شیوۀ منتقدانی است که درمقالۀ «دستنوشتهها نمیسوزند» از آن یاد کردهام.
وظیفۀ روشنفکران واقعی، برخوردِ متین و متمدّنانه با اندیشههای دلیر یا دلیری اندیشه است. انجام این وظیفه است که صفِ روشنفکران واقعی را از صفِ چُماقداران و سرکوب گرانِ اندیشه متمایز میکند.
خوشبختانه آرای مخالفین مقالۀ آقای امینی مرا از پاسخِ به وی بینیاز میسازد. این امر نشان میدهد که آگاهیِ تازهای در ذهنیّتِ فرهنگی و تاریخیِ جامعۀ ما به وجود آمده است. با اینحال اشارهای کوتاه به بخش اوّل مقالۀ وی نشان خواهد داد که آقای امینی - بارِ دیگر- با «کج» گذاشتنِ اولّین خِشت ادعاهایش «تا به آخر رفته است دیوار کج»:
۱- امینی مدّعی است که «میرفطروس در این تاریخ سازیِ بی مسئولیّت از جمله این سخنِ آقای خامنهای را تکرار میکند»... دانسته نیست که «تاریخ سازیِ بی مسئولیّت» چگونه است؟ و آیا «تاریخ سازی با مسئولیّت» هم وجود دارد !!؟، بااینهمه، خواننده با نگاه به نوشتههایم ملاحظه خواهد کرد که این «سند» ساخته وُ پرداختۀ آقای امینی است و من هیچگاه سخنی را به نقل از آقای خامنهای تکرار نکردهام.
۲- آقای امینی مدّعی است: «محمد رضا شاه به اندرزِ پیرامونیانش برانگیخته شد تا یک رهبریِ نیرومندِ دینی... برپا کند. دعوت از قمی نخستین تلاش ناکام او بود».
امینی از «پیرامونیان شاه» نامی نمیبرَد، امّا اگر بدانیم که درآن زمان شاخص ترین«پیرامونیانِ شاه»، شخصیّتهای برجستهای مانند محمدعلی فروغی، ساعد مراغه ای، علی اصغرحکمت، حسین علا، نصرالله انتظام، سیدحسن تقی زاده و علی سهیلی بودند، آنگاه بی پایگی ادعای امینی آشکار میشود. این «پیرامونیانِ شاه» - به عنوانِ نمایندگانِ برجستۀ تجدّدگرائیِ دوران رضاشاه - با قدرت گیری و دخالت روحانیون در سیاست و فرهنگ مخالف بودند.
۳- دربارۀ «دعوت شاه از آیت الله قمی»، من با استناد به منابع معتبر جزئیات سفر آیت الله قُمی به ایران را ارائه کردهام. طبق این گزارش، وزارت امورخارجۀ دولتِ علی سُهیلی به محضِ آگاهی ازتصمیمِ قمی دستور داده بود تا کنسولگری ایران در کربلا «از دادنِ روادید به آیت الله قمی و همراهان خودداری کند». این امر نشان میدهد که ادعای «دعوت شاه از آیت الله قُمی» بی اساس است زیرا اگر چنین دعوتی از طرف شاه بود، دولتِ وقت موظّف به دادنِ روادید به آیت الله قُمی و همراهانش میشد. بی اعتنائیهای شاه به نامه و تقاضاهای قُمی نیز «دعوتِ شاه» را موردِ تردید قرار میدهد!.
۴- آقای امینی دربارۀ «دعوت شاه از آیت الله قُمی» به مقالۀ زنده یاد داریوش همایون (در سایت بی بی سی) استناد کرده تا با نقل قول از «مردی که به شاه وفادار بود... و همسرش یگانه دختر رهبر ایرانی کودتای بیست و هشت مرداد بود»، به ادعای بی پایهاش «اعتبار» بخشد. امینی در این باره نیز فردِ امینی نبوده زیرا که داریوش همایون در همان مقاله تصریح کرده که آن سخن را «بنا به پژوهشِ عبّاس میلانی» نقل کرده است!
۵- آقای امینی شاه را - از آغاز سلطنت اش- «ضد مشروطه» و«مستبد» نامیده و لذا، در توجیه مخالفت علی سهیلی(نخست وزیر وقت) با بازگشت قُمی به ایران، معتقد است که «چه بسا وی از کوشش شاه برای نزدیک شدن به روحانیان... آگاهی نمیداشته»!، امّا - بعد - دریک تناقض گوئیِ آشکار مینویسد:
-«در آن دوران، هنوز پایبندیهای تازه یافتهای[ازطرفِ شاه] به قانون اساسی در میان بوده».
همین سخن آقای امینی مبنی بر«پای بندیهای شاه به قانون اساسی» و در نتیجه، رعایت تفکیک قوا و عدم دخالت شاهِ مشروطه در امور، نشانۀ اینست که نخست وزیرِ وقت میتوانست از دعوت شاه با خبر باشد و چون - اساساً - چنین «دعوتِ شاهانه»ای درمیان نبود، لذا، نخست وزیرِ به کنسولگری ایران در کربلا دستور داد تا «از دادنِ روادیدِ به آیت الله قمی و همراهان خودداری کند».
۶- برخلاف نظر امینی، روایت دکترمیلانی نیز مؤیّد این است که قُمی - قبل از دیدار با استاندار خراسان - نامهای به شاه نوشته بود. به روایت میلانی: «چند روزبعد از بازگشت به مشهد، آیت الله قمی نامهای به استاندارِ خراسان نوشت و خواستار اقدام فوری درزمینۀ مسائلی شد که [قبلاً] با شاه درمیان گذاشته بود». (نگاهی به شاه، میلانی، ص۱۱۵).
از این گذشته، متن تلگراف قمی به نخست وزیر(علی سهیلی) ارسالِ چنین نامه یا تفاضائی را تأئید میکند:
جناب آقای نخست وزیر
به تاریخ۱۴/۵/۱۳۲۲ =۵ اوت ۱۹۴۳
مُهمّاتی که از اعلیحضرت همایونی توسط جناب استاندار... تقاضاشده تا به حال جوابی نرسیده».
پاسخ علی سهیلی، نخست وزیر به قمی(به تاریخ۱۲/۶/۱۳۲۲) نیز وجودِ تقاضای مکتوب قمی را تأئید میکند:
-«حضرت آقای آیت الله قمی
درجواب تلگرافی که ازمشهدمقدّس... مخابره فرموده بودید».
۷- فرصت سوزی و تعلّلِ نخست وزیروقت درانجام تقاضاهای «یکی از نام آورترین آخوندهای شیعی آن زمان» (آیت الله قُمی)، نمونهای از«هنرِ سیاست ورزی» درآن دوران آشوب وُ آشفتگی بود ؛ سیاستمدارانی که به قولی:«حفظ آب وُ خاک را- به هرقیمت - واجب میدانستند حتّی اگر به آنها وصلۀ خیانت بچسبانند. نسلِ ایران دوستها، نسل مردان با تحمّل وُ پُرحوصله، نسلِ مؤمنین به قانون، نسلِ باورکنندگان عدالت وُ خیر. نسلی که تکرار آن شاید میسّر نباشد».
علی سهیلی یکی ازهمین سیاستمداران بود. او در چهاردورۀ نخست وزیری فروغی، وزیر خارجۀ کابینۀ وی بود و دراین مقام - درسالهای اشغال ایران توسط ارتشهای بیگانه - خدمات ارزندهای درحفظِ یکپارچگی و استیفای منافع ملّی ایران انجام داد. دلبستگیِ محمدعلی فروغی به سهیلی چنان بود که وقتی فروغی در سال ۱۳۲۱ استعفاء داد، به توصیّۀ فروغی، نمایندگان مجلس شورای ملّی با اکثریّت آراء، به نخست وزیری سهیلی رأی دادند.
علی سهیلی- به عنوان شاگرد و فرزندِ معنوی محمدعلی فروغی- متأثّر ازتجدّدگرائی فروغی و مخالف قدرت گیری روحانیون درعرصۀ سیاست و فرهنگ بود. هرچند که غائلۀ ورود آیت الله قمی به ایران چند ماه پس از در گذشت فروغی (۵ آذر ماه ۱۳۲۱) روی داد ولی تجربههای سیاسی وی میتوانست چراغِ راهنمای سهیلی در مقابله با مشکلات باشد. براین اساس بود که نوشتهام: «توصیۀ سیاستمداران برجستهای مانند محمّدعلی فروغی... موجبِ دلگرمیِ علی سُهیلی برای تعلّل در اجرای تقاضاهای آیت الله قُمی بود».
۸- آقای امینی توقف چند ساعتۀ شاه در قم - در مسیر رفتن به اصفهان- و دیدارِ وی «با مسئولان اداری، محلّی و نیز گروهی از کشاورزان و استماعِ مشکلات موجود در رابطه با کم آبی رودخانۀ قم» و بعد، دیدار شاهِ جوان با گروهی از روحانیون آن منطقه و تقاضای روحانیونِ قم مبنی بر«تدریس شرعیات و تزریق دیانت در اطفال و جوانان... » را نمونهای از«اسلام پناهی شاه» قلمداد کرده است!. آقای امینی فراموش کرده که در آن دورانِ دشوار، دیدارِ شاه و خصوصاً دکترمصدّق با روحانیون امری رایج بود. این موضوع در چهارچوبِ ساختار فرهنگی - اجتماعیِ آن عصر قابل درک است. کسانی که محدودیّتهای آن دوران را فراموش کرده و از دوران رضا شاه و محمّد رضا شاه یا مصدّق «دموکراسی و حکومت مشروطه ازنوع انگلیس» را طلب میکنند، در واقع، آرمانها و توقّعاتِ خود را بر شخصیّتها و رویدادهای تاریخی سوار میکنند. من این شیوه را تبلورِ «تاریخ جایگُرین» Alternate history)) نامیدهام.
۹- امینی انتقاد کرده که چرا من به مقالۀ «دوتن از پژوهش گران جوان» استناد کردهام. دراین باره باید بگویم که احترام وعلاقۀ من به «محقّقان جوان»، متأثّر از اخلاق و منشِ استادم، دکتر عبّاسِ زریابِ خوئی است. از این گذشته، این «دو پژوهشگرِ جوان» در بابِ تاریخ معاصرایران – و از جمله «تاریخ نویسیِ آقای امینی»- نقدهای مستند و مفیدی نوشتهاند که خواندنی است.
شاه: بساطِ آخوندها رو به اضمحلال است!
۱۰- من با نشان دادنِ فضای فرهنگی و عموماً سکولارِ جامعۀ ایران در سالهای ۱۳۴۰-۱۳۵۰، بر اساس یادداشتهای عَلم، نظرات شاه نسبت به روحانیون شیعه را ارائه کردهام. اهمیّت آن نظرات دراین است که یک سال قبل از انقلاب اسلامی ابراز شدهاند. شاه ضمن بی اعتنائی به خواستِ مراجعِ مهم مذهبی در آن زمان معتقد بود: «بساطِ آخوندها رو به اضمحلال است».
بنابراین، کسی که این باورهای روشن را نادیده میگیرد و با استناد به سخنان شاهِ جوان درسالهای۱۳۲۱- ۱۳۲۲ میکوشد تا از محمد رضا شاه یک «شاه سلطان حسین صفوی» معروف به «ملّا حسین» بسازد، بی تردید فردِ امینی نیست. تجربۀ انقلاب مشروطیّت و ۴۰ سال حاکمیّت جمهوری اسلامی محدودیّتها و ممکناتِ سیاستمدارانِ ترقیخواه ایران در مواجه با ارتجاعِ سیاه را برجسته میکند. محمدعلی فروغی در اشاره به «مخاطرات تدوین قوانین مدنی ایران» و مخالفتِ روحانیّونِ مرتجع میگفت:
-«…تصوّر نکنید این کارها به آسانی انجام گرفت… لطائف الحِیَل به کار بردیم، با مشکلات و دسیسهها تصادف کردیم… مِن جمله این که مقدّسین[یعنی روحانیون]چماقِ شریعت را نسبت به قوانین بلند کردند و در اِبطال و مخالفت آنها با شرع شریف حرفها زدند و رسالهها نوشتند... ».
***
در پیشگفتارِ چاپ پنجمِ کتابِ «آسیب شناسیِ یک شکست» نوشتهام: پژوهشهای تاریخی در گذرِ روزگاران تکامل مییابند و مانند هر پدیدۀ اجتماعی، دستخوش تحـّول میشوند. در روندِ این تحوّل و تکمیل است که گفته اند:«هر تاریخی، تاریخ معاصر است». بر این اساس، برخی کسانی که تا دیروز«قهرمانان ملّی» و «اسطورۀ شرافت و شهامت» قلمداد میشدند، امروز به صفتِ دیگری نامیده میشوند. نمونهای از این تغییرِ صفت و ارزیابی، سرنوشتِ خسرو روزبه (قهرمانِ محبوبِ حزب توده) است که با انتشار اسناد و مدارك مستند، ثابت شده که وی قاتل روزنامه نگار معروف، محمّد مسعود و کسان دیگر بوده است؛ حقیقتی که باعث شد تا احمد شاملو، نامِ خسرو روزبه را از پیشانی شعرِ معروف «خطابۀ تدفین» حذف کند!(۱).
سرنوشت جلال آل احمد و احسان طبری - به عنوان معروف ترین و تأثیرگذارترین روشنفکران قبل از انقلاب - جلوۀ دیگری ازاین مدّعا است و باید آقای امینی را در«پیشگاهِ تاریخ» فروتن کند چرا که به قول حافظ:
روزی که پیشگاهِ حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل بر مَجاز کرد
چنانکه گفتهام: ملّتِ ما از دروغهای آگاهانۀ آل احمدها آسیبهای فراوان دیده است. بسیاری از رهبران سیاسی و روشنفکرانِ ما تمام هوش وُ استعداد شان را در جهتِ ترویجِ دروغهایی بکار بردند که نتیجۀ سیاسی آن، گوری برای ملّت ما کَند که همۀ ما درآن خُفتیم، هم ازاین روست که آنان را «معمارانِ تباهیِ امروز» نامیدهاند... براى رهائى از دروغ بزرگى كه ما را در برگرفته، شجاعتِ اخلاقىِ فراوانى لازم است. ما حق داریم که از این یا آن اشتباهِ رضا شاه و محمد رضا شاه انتقاد کنیم، امّا حق نداریم که - باردیگر- به حافظۀ تاریخیِ نسلهای حال وُ آینده دروغ بگوئیم. این امر در خدمتِ حقیقت - و خصوصاً حقیقتِ تاریخی - نبوده و نخواهد بود. به قول تولستوی: «ما باید از چیزهائی سخن بگوئیم که همه میدانند، ولی هر کسی را شهامتِ گفتنِ آن نیست!»... سخنان دکتر هما ناطق، چنگیز پهلوان و دکترعبّاس میلانی - در انتقاد از گذشتۀ سیاسی خود- نمونهای از این شجاعت و شهامتِ اخلاقی است.
اشارۀ من به «رویدادِ خونین محوطۀ کاخ سفید» بهنگام سفر شاه به آمریکا (در۱۴نوامبر ۱۹۷۷ =۲۳ آبان ۱۳۵۶) مبتنی بر روایتِ دکتر امیر اصلان افشار (سفیرِ سابق ایران درآمریکا و شاهد وُ ناظرِ ماجرا) بود. اهمیّت سیاسی و تاریخیِ آن رویدادِ خونین به این خاطر است که نقطۀ عطفی در تحوّلات منجر به انقلاب اسلامی بود و سیاستهای دولت کارتر علیه شاه را نشان میداد به طوری که سنای آمریکا در نوامبر سال ۱۹۷۷ضمن اعتراض به نحوۀ انجامِ این تظاهراتِ خشونت بار، دولت کارتر را متهم کرد که عَمداً و آگاهانه از تظاهراتِ خشونت بارِ مخالفان جلوگیری نکرد تا شاه را در افکارِ عمومی ضعیف و متزلزل جلوه دهد.
دو موضوع مُهم و ملّی!
رویدادِ محوطۀ کاخ سفید نمونۀ دیگری از تلاشهای مخالفان شاه در خارج ازکشور بود که ضمن برخورداری از حمایتهای مالی دولتهای مصر، الجزایر، عراق، لیبی و... در سودای ترورِ شاه بودند به طوریکه به کوشش کامبیز روستا (عضو برجستۀ کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور) قرار بود که در طرحی بنام «برفهای خونین» شاه را بهنگام سفرزمستانیاش به سوئیس ترورکنند(۲). نشریات برخی از این سازمانها به دوزبان عربی و فارسی منتشر میشدند و- عموماً - اعلامیّههای آیت الله خمینی را چاپ و منتشرمی کردند. ملاقات هیأت دبیران کنفدراسیونِ دانشجویان ایرانی درخارج با آیت الله خمینی در نجف (شهریور۱۳۴۸) و پیامهای این سازمان مهمِ دانشجوئی خطاب به خمینی و حمایت از شورش۱۵خرداد ۴۲ نشانۀ وحدت سیاسی- ایدئولوژیک با آیت الله خمینی درمبارزه با امپریالیسم (آمریکا) و رژیم شاه بود. شعار برخی از این گروهها - از جمله «سازمان احیاء» - دربارۀ «خلیج عربی»(به جای خلیج فارس) و «کوتاه باد حاکمیّت استعماری و فاشیستی رژیم شاه بر جزایر عربی!»(یعنی جزایرخلیج فارس)، بیانگرِ وابستگیهای مالی یا نظریِ این گروهها به دولتهای بیگانه بود. یکی از مخالفان برجستۀ شاه مینویسد:
-«در کل حدود هشتصدهزاردلار[ازدولت قذّافی] کمک مالی گرفتیم» (۳).
شاه دراین باره مینویسد:
- «برای انحراف و مشوب کردن اذهان جوانان و دانشجویانِ ما، نزدیک به ۲۵۰میلیون دلار از طرف دولت لیبی تأمین شده بود!»(۴).
امروزه به همّت حمید شوکت و پژوهشگرانِ دیگر بسیاری از اسناد و نشریّات مربوط به آن دورانِ حسّاس و سرنوشت ساز در اختیار است و میتواند «آئینۀ عبرت»ی برای «مخالفانِ همیشه طلبکارِ شاه» باشد. با تکیه براین اسناد و با توجّه به وابستگیِ بیشترِ سازمانها و گروههای مخالفِ شاه به دولتهای بیگانه (۵)، ضمن استناد به روایتِ دکتر احمد شایگان (فرزندِ دکتر علی شایگانِ جبهۀ ملّی)، دکتر امیر اصلان افشار (سفیر سابق ایران در آمریکا) و شاهدان دیگر، پرسش اینست:
۱- آقای امینی به عنوان یکی از مخالفانِ سرسخت و سرشناس شاه بهنگام سفرِ شاه به آمریکا چه نقشی در حادثۀ خونینِ محوطۀ کاخ سفید داشت ؟
۲-آیا آقای امینی عضو «سازمان احیا» بود؟ و اساساً نقش این سازمان سرکوب گر در آن ماجرای خونین چه بود ؟
۳-آیا «م. الف. جاوید» نام مستعارِ آقای محمد امینی نویسندۀ کتابِ تجزیه طلبانه و ضدِّ مصدّقیِ «دموکراسی ناقص» بود ؟ اگرنه!، وی چه نقش یا مسئولیّتی در انتشارِ آن کتابِ ضدِ ایرانی داشت؟
ظاهراً آقای امینی اینک مُدّعیِ «راهِ مصدّق» و «پاسداری از راستی و رسوا سازیِ پَلشتی» است ولی وقایع مهمِ تاریخی را نمیتوان با اینگونه «ظواهر» فراموش کرد، لذا شایسته است که وی «برای ثبتِ در تاریخ» به پُرسشهای فوق پاسخی دقیق و روشن دهد. این پاسخ میتواند «برگی از تاریخ» بشمار آید و به غنای حافظۀ تاریخیِ جامعه کمک کند. به قولِ پروین اعتصامی:
حدیثِ نیک وُ بدِ ما نوشته خواهد شد
زمانه را قلم وُ دفتری وُ دیوانی است
_______
زیرنویسها:
۱- نگاه کنید به: احمد شاملو، مجموعۀ اشعار، انتشارات بامداد، آلمان، ۱۹۸۹، ص۱۱۵۶. برای اعترافات خسرو روزبه و دیگراعضای حزب توده در قتل مخالفان نگاه کنید به: زیبائی، علی، کمونیسم در ایران، نشر کیهان، ۱۳۴۳، تهران، صص ۴۲۷- ۵۵۵).
۲- نگاه کنید به:ماسالی، حسن، نگرشی به گذشته و آینده، ج۱، آلمان، تابستان ۱۳۹۳، ص۴۰۲-۴۰۳ ؛ نگاهی ازدرون به جنبش چپ ایران، گفتگو با مهدی خانبابا تهرانی، بکوشش حمید شوکت، ج۲، آلمان، اردیبهشت۱۳۶۶، صص۳۷۳- ۳۹۱.
۳- نگاه کنیدبه: ماسالی، ص۳۹۳.
۴- پاسخ به تاریخ، ص۲۱۴.
۵- دربارۀ گروههای مستقر در مصر، عراق، لیبی، الجزایر، لبنان، یمن جنوبی، فلسطین، چین، کوبا و…نگاه کنید به خاطرات امیرپیشداد، خسرو شاکری، عبّاس معماریان، حسین حریری و هوشنگ شهابی: اندیشۀ پویا، شمارۀ۲۲، آذر۱۳۹۳، صص۷۳-۸۹ ؛ ماسالی، ج۱؛ خانبابا تهرانی، ج۱و۲. برای آگاهی از برخی نشریات و مواضع سازمانهای سیاسی درخارج از کشور، نگاه کنید به: شوکت، حمید، کنفدراسیون جهانی محصّلین و دانشجویان ایران (اتحادیۀ ملّی)، چاپ دوم، نشرگردون، آلمان، ۱۳۷۷.
■ آقای میر فطرس گرامی
تجربه شخصی من با بیش از چهل سال فعالیت در گروههای چپ و هواداری از یک برداشت خاص از تاریخ در کنار استدلال مسئولانه و خوب شما راهی جز دستمریزاد گفتن به شما باقی نگذشته. من از دوستداران آقای امینی بودهام و ایشان هم سخنان خوبی در باره قانون و قانونگرایی دارند گو این که تعصب زیاد ایشان به زنده یاد مصدق و جبههگیری در مقابل رضا شاه و محمد رضا شاه را هنگام خواندن کتابهای ایشان باید در نظر گرفت.
متاسفانه بخشی از رفقای قدیمی چپ و ملی و گروهی ضد امپریلیست کهنه کار و مصمم، با این نگاه شما حتما مشکل خواهند داشت اما حقیقت این است که همه در کندن گوری که در آن هستیم مقصر هستیم. ای کاش به جای مبارزه به هر قیمت با نظام پهلوی، آن سواد کافی را داشتیم که میتوانستیم بیشتر و عمیقتر احتمالات آینده و نتیجه کار را بررسی کنیم. ای کاش ماموران امنیت و حفاظت و نظامیان و مسئولان آن دوره میتوانستند با تحلیل به موقع با یک اقدام چند لایه برای همراهی مردم و توجیه آنان در زمانی که هنوز وقت بود، استفاده میکردند و بنا را بر شدت عمل و دست کم گرفتن رقیب نمیگذاشتند. ای کاش شاه بیش از ظرفیت ایران و جهان آن زمان دنبال پیشرفت سریع ایران نبود و با منافع قدرتها بزرگ در ایران و منطقه با خردمندی بیشتر برخورد میکرد....
گلایه از خود و دیگران تمام شدنی نیست آن چه اکنون مهم است ایجاد فضای تفاهم به نفع همکاری گسترده برای آینده بهتر و رهایی از این گور لعنت شده است! ایران روزهای روشن خود را پیش رو دارد و خواهد دید.
با احترام بهروز فتحعلی