iran-emrooz.net | Mon, 08.05.2006, 19:21
قتل عام تاريخ
كيت ويند شاتل / برگردان: علیمحمد طباطبايی
دوشنبه ١٨ ارديبهشت ١٣٨٥
چكيده: من هميشه با ارزيابی ای.پی. تامپسون مبنی بر آن كه تاريخ «گل سرسبد علوم انسانی» است موافق بودهام، در واقع تاريخ مطالعه و بررسی حقيقی نوع بشر است. جامعهشناسی، انسانشناسی و روان شناسی پيوسته قربانی تئوریهای مد روز و گاهی عجيب و غريب شده است، اما در حالی كه پيش از اين تاريخ برخلاف علوم انسانی و اجتماعی مورد توجه روشنفكران قرار نگرفته بود، امروز شگفتآور است كه چقدر سريع اين وضعيت تغيير كرده است.
تاريخ شاخهای عقلانی و روشنفكرانه است كه بيش از ٢٤٠٠ سال قدمت دارد. اين رشته در كنار فلسفه و رياضيات به عنوان يكی از عميق ترين و ماندگارترين تلاشهای يونانيان باستان نه فقط به نفع تمدن اروپايی كه به گونهی انسان به طور كل خدمت نموده است. يونانیها بر خلاف فرهنگهای ديگر ـ كه از حكايتهای اسطورهای برای تاييد جايگاه و ارزش خود در جهان استفاده میكردند ـ به انجام تلاشهايی جهت ثبت حقايق در بارهی دورانهای گذشته مبادرت ورزيدند. تاريخنگاران آنها اين عمل را انتخاب نمودند آنهم با وجود آن كه میدانستند روايتهای تاريخی آنها فاش میسازد كه وجود آنها تا چه اندازه شكننده است، چگونه قهرمانهايشان نمیتوانند پيروزیهای خود را تضمين كنند، معابد آنها نمیتوانند حوادث آينده را به درستی پيشگويی نموده و حتی خدايان يونانی از هدايت مسير سرنوشت مردم يونان نيز ناتواناند. يكی بزرگترين تاريخ نويسان آنها توسيديد آشكار نمود كه چگونه سرنوشت انسانها تماماً به اعمال خود آنها و سازمان اجتماعی كه در آن زندگی میكنند وابسته است. اسطوره دلگرم كننده بود اما تاريخ فرح بخش. در بيشتر ٢٤٠٠ سال گذشته جوهر تاريخ خود را وقف تلاش برای گفتن حقيقت و توصيف آنچه واقعاً روی داده بود (و آنهم به بهترين وجه ممكن) نمود. طی اين دورهی طولانی البته امروز آشكار گرديده است كه بسياری از تاريخنگاران دچار اشتباه شده، يا نظرات خود را در ثبت رويدادها دخالت داده و يا اغلب به راه خطا رفتهاند. اما منتقدين آنها معمولاً احساس وظيفه نمودهاند كه نشان دهند آن تاريخ نگاران در بارهی گزارش حقايق واقعی خطا كردهاند و اين كه ادعاهای آنها در بارهی گذشته نسبت به آنچه به واقع روی داده متفاوت بوده است. به سخن ديگر، اين منتقدين هنوز هم بر اساس اين فرض عمل میكنند كه حقيقت در چنگ خود آنها قرار دارد.
امروزه اين گونه تصورات ديگر به طور گسترده مورد انگار قرار میگيرد و آن هم حتی در ميان كسانی كه خود تاريخ نگاراند. در دههی ١٩٩٠ نظريه پردازانی كه به تازگی در حوزههای علوم انسانی و اجتماعی مسلط شده بودند چنين ادعا میكردند كه گفتن حقيقت در بارهی گذشته اصولاً غير ممكن است يا در توليد دانش ـ حال در هر مفهوم و معنای عينی كه تصورش را بكنيم ـ تاريخ را نمیتوان مورد استفاده قرار داد. به باور آنها ما فقط گذشته را ميان چشم اندازهای فرهنگی خودمان میتوانيم مشاهده كنيم و از اين رو آنچه در تاريخ میبينيم علائق و دلبستگیهای خود ما است كه بر ذهن خودمان بازتاب میيابد. آن خصيصهی اصلی كه تاريخ بر آن بنيان نهاده شده است ديگر قابل دفاع نيست: هيچ گونه تفاوت بنيادين ميان تاريخ و اسطوره وجود ندارد. خود اين ديدگاه البته تازگی ندارد، بلكه بيش از ١٠٠ سال پيش از اين توسط فيلسوف آلمانی فردريش نيچه با قدرت تمام مطرح گرديده و از آن زمان به بعد همچنان توسط پيروان او به آن بال و پر داده شده است. آنچه در اينجا فقط جديد است موفقيتی است كه اين انديشه در ميان دانشگاهيان و ناشرين دانشگاهی انگليسی زبان در اين ده سال گذشته كسب كرده است. من هميشه با ارزيابی ای.پی. تامپسون مبنی بر آن كه تاريخ «گل سرسبد علوم انسانی» است موافق بودهام. در واقع تاريخ مطالعه و بررسی حقيقی نوع بشر است. جامعه شناسی، انسان شناسی و روان شناسی پيوسته قربانی تئوریهای مد روز و گاهی عجيب و غريب شده است، اما در حالی كه پيش از اين تاريخ برخلاف علوم انسانی و اجتماعی مورد توجه روشنفكران قرار نگرفته بود، امروز شگفتآور است كه چقدر سريع اين وضعيت تغيير كرده است.
شيوهی كار مرسوم تاريخ اكنون در حال صدمه خوردن از تهاجمی بالقوه مهلك است و آنهم با ظهور چهرههای برجستهی دانشگاهی متعلق به آرايش نسبتاً جديدی از نظريهی ادبی و نظريهی اجتماعی. اين نظريهها همراه با يورش همه جانبه بر اصولی كه آن چهرهها پيش از اين شخصاً از آنها دفاع میكردند خود را درپشت خطها در سه شكل ويژه سنگربندی كردهاند. اول، ما اكنون شاهد ظهور تعدادی از منتقدين ادبی، نظريهپردازان ادبی و جامعهشناسان تئوريك هستيم كه به حركت در آمده و آغاز به نوشتن قرائتهای خود از تاريخ كردهاند. جهت ايجاد فضای مناسبی برای اين تمهيد، آنها چنين اعلام نمودهاند كه رشتهی تاريخ در همان شيوهی مرسوم و معمولش ديگر غير قابل استفاده است. دوم، بعضی از آنها كه به عنوان تاريخ نگار تعليم ديدهاند و بيشتر زندگانی خود را در اين حوزه به طور فعال گذرانيدهاند اعتبار استدلالهای منتقدين را پذيرفته و آثاری نوشتند و آن هم از نظرگاهی كه زمانی عجيب و بيگانه تلقی میشد. در انجام چنين عملی، آنها نه فقط مورد تحسين متحدين جديد خود قرار گرفتند كه همچنين توسط بسياری كه شايد از آنها انتظار میرفت كه طرف مقابل را مورد حمايت قرار دهند. سوم، تعداد اندكی از تاريخ نگاران بسيار خوب وجود دارد، كسانی كه هرچند هنوز بر همان روش شناسی (متدولوژی) مرسوم رشتهی تاريخ صحه میگذارند، اما اخيراً به درون كارهای خود انديشهها و شيوههايی را ادغام نمودهاند كه يك دهه قبل از اين حاضر به تاييد آنها نمیشدند. نمايندگان اصلی اين گروه آخری فرضهايی را پذيرفتهاند كه توان و ظرفيت ويران كردن هرآن چيزی را دارد كه آنها در اصل از آنها دفاع میكنند.
تركيب كتاب من به نحوی طراحی شده است كه بتواند اين مسئله را مورد بررسی قرار دهد كه چگونه قرائتهای عمومی و خاص از اين نظريهها در تاريخ نويسی به كار گرفته شده است. موضوعات اصلی اين بررسیها و بخشهايی كه آنها در آن مورد بحث قرار گرفتهاند به اين شرح است:
ـ نشانه شناسی و نظريهی فرهنگی فصل دوم
ـ نظريهی ساختارگرايی فصل سوم
ـ نظريه پساساختارگرايی فصلهای چهارم و پنجم
ـ فلسفهی هگلی و ماركسی از تاريخ فصل ششم
ـ فلسفهی پست مدرن از تاريخ فصل ششم
ـ نسبیگرايی و شكگرايی علمی فصل هفتم
ـ هرمنوتيك فصل هفتم
- نظريهی فن شعر فصل هشتم
اين فصلها تلاش در تاريخ نويسی را كه توسط بعضی از بانفوذترين اين نظريه پردازان انجام گرديده مورد بحث قرار میدهد و با نگاه انتقادآميزی ديدگاههای آنها را در بارهی روش شناسی تاريخی، به ويژه كنارگذاردن و طرد اصالت تجربه و فلسفهی استقرار توسط آنها را به دقت بررسی میكند. من به هنگام مباحثهی آثار آنها در اين كتاب سعی نمودهام كه خلاصههايی از ديدگاههای آنها را به خواننده عرضه كنم، آنچه به سهم خود جامع و روشن آورده شده است و به طور منصفانه مطرح گرديده، يعنی همان خصوصياتی كه در آثار خود آنها از ثبت رويدادهای مرسوم به هيچ وجه حضوری ندارد. هدف من در نوشتن فصل آخر كتاب، دفاع از اصالت تاريخ به عنوان كوششی به معنای واقعی علمی و كندوكاو نمودن در سرشت تاريخ به عنوان شكلی از ادبيات بوده است. و در نهايت اين كه كتاب من گام مثبتی است در اين مباحثه و نه صرفاً نقدی منفی از مدهای رايج. هدف آن نشان دادن اين واقعيت است كه بر خلاف تمامی ادعاهای فعلی، تاريخ میتواند در شيوهای عينی مورد بررسی قرار گيرد و اين كه هيچ مانع فلسفی برای جستجوی حقيقت و دانش از جهان انسان وجود ندارد.
با اين وجود بايد تاكيد كنم كه هدف من از نوشتن چنين كتابی هرگز تمايل به تاليف بازهم كتاب ملال آور ديگر كه جنبهی تئوريك داشته باشد نبوده است، چرا كه در حال حاضر به اندازهی كافی آثار مد روزی كه نسبت به نظريه ديدگاهی انتقادی داشته باشند دربازار وجود دارد. بيشتر آنها برای كسانی نوشته شده است كه علاقمند به نقد ادبی و فلسفی هستند و متاسفانه بيشترشان همچون موضوعاتی كه مورد بررسی قرار دادهاند دشوار و غيرقابل خواندناند. در پرداختن به اين كتابها من برای خوانندگان خودم يعنی كسانی كه در درجهی اول به خود تاريخ علاقمندند سعی نمودم تا موضوعات واقعی تاريخی را مورد بحث قرار دهم. بيشتر نظريههايی كه كتاب مورد بحث قرار میدهد نه در شيوهای انتزاعی كه از طريق مثالهايی انجام میشود كه با رويدادهای گذشتهی تاريخ بشر ارتباط پيدا میكند كه شامل:
ـ كشف آمريكا توسط اروپايیها و تسخير مكزيك توسط اسپانيايیها
ـ كشف جزاير اقيانوس آرام و انجام تحقيقات در آنها توسط بريتانيايیها، از جمله كشف تاييتی وهاوايی و شورش در بونتی
ـ ايجاد مستعمره نشينهای اروپايی در استراليا، از جمله اكتشافات بريتانيايیها، سيستم محكوميت و روابط با بومیهای استراليا
ـ تاريخ تيمارستانهای روانی و سياستهای كيفری در اروپا
ـ توسعهی اشراف سالاری اروپای غربی در اوايل قرون ميانه
ـ سقوط كمونيسم در ١٩٨٩
ـ نبرد كبك در ١٧٥٩
سودمندترين راه برای دفاع از شيوهی كار مرسوم در تاريخ به داوری من استفاده از آثار تاريخ نگاران واقعی در نبرد با آن دشمنانی بود كه فقط بر نظريه پردازی تكيه میكنند. به اين ترتيب من بر شواهدی از تعدادی آثار جديد مربوط به تاريخ تجربیی آن رويدادهايی تكيه كردم كه فهرست آنها در بالا آمد، تا كفايت آن آثار وابسته به نظريه پردازی را مورد پرسش قرار دهم، يعنی آن آثاری كه همان رويدادها را مورد بررسی قرار داده بودند. با صرف نظر از فصل اول اين كتاب كه مقدمهی آن محسوب میشود، هركدام از ديگر فصول را میتوان به عنوان شيوهی آزمونی دانست برای يك يا چندين عدد از اين آخرين مدهای مبتنی بر نظريه پردازای تا مشاهده شود كه هركدام از آنها چگونه در زمين ناهموار، موضوعات واقعی تاريخی را مورد بررسی قرار میدهند و ديگر آن كه چگونه آنها رقابت بر همان عرصه را در مقابل ابوطيارههای تجربی كه تيم جديد در نظر دارد آنها را روانهی ارواق فروشی كند تاب میآورند.
واضح است كه به حدكافی آثار جديدی كه توسط تاريخ نگاران اصيل نوشته شده باشد وجود دارد كه بتواند به اين وظيفهی خطير كمكی نمايد، پس راه و روش و رشتهی تاريخ را به دشواری میتوان به عنوان رشتهای كه اكنون ديگر وفات يافته اعلام نمود. اين صحت دارد اما استفاده از واژهی «قتل عام» در عنوان اين كتاب علامت هشداری است كه يك جريان مهلك وجود دارد كه اكنون در راه است. اميدوارم مثالهايی كه در اين كتاب جمع آوری شدهاند شواهد كافی از آنچه آمد باشند، اما آنهايی كه هنوز هم از وسعت اين اضمحلال در ترديد هستند بايد به جديدترين شمارههای نشريههايی كه زمانی قابل توجه ترين موضوعات تخصصی اين رشته در آنها چاپ میشد مراجعه كنند. در آنجا آنها اكنون صفحه پشت صفحه مقالههايی خواهند يافت كه به ديدگاههای يكی يا بعضی از بخصوص نظريه پردازان فرانسوی سرتعظيم فرود آورده اند، و اينها كسانی كه اكنون شديداً به مد روز تبديل شدهاند. آنچه بخصوص نگران كننده است آن كه نويسندگان اين مقالهها يا ناآگاه هستند يا بی اعتنا به اين كه اينها همگی نظريه پردازانی هستند كه اصرار دارند روشن شناسی مرسوم رشتهی تاريخ چنان معيوب است كه بايد به طور كامل به دور انداخته شود. حقيقت اين است كه قتل عام تاريخ تا اندازهای توسط بی تجربگی و سادگی خود تاريخ نگاران روی داده است.
بنابراين چشم اندازهای تشكيلاتی رشتهی تاريخ خود علتی برای به صدا درآوردن زنگ خطر است. در همين شش سال گذشته استراليا از ميان دورهای از توسعهی سريع نظام آموزش عالی عبور كرده است. كالجهايی كه پيش از اين جهت و هدف آنها مسائل شغلی بود و از نظام آموزشی پيشرفته برخوردار بودند همگی به نحوی ارتقاء يافتهاند كه اكنون تعداد دانشگاهها تقريباً دوبرابر شده است. در هيچكدام از اين موسسههای به تازگی ترفيع يافته گروه يا دانشكدهای كه در آن تاريخ به عنوان رشتهای به سهم خودش شايسته تعليم داده شود وجود ندارد: اين اختلاف در خور توجهی است نسبت به دورهی قبلی توسعهی دانشگاهها در دههی ١٩٦٠ يعنی هنگامی كه هيچ دانشگاه شريفی حاضر به ايجاد يك دانشكدهی علوم انسانی يا اجتماعی نبود مگر آن كه در آن گروه تاريخ و آنهم با افرادی كارآزموده به عنوان تاريخ نگار در راس آنها وجود داشته باشد. به جای آنها اكنون جديدترين نهادهای استراليا در دانشكدههای فراوان جديد التاسيس خود استادان بسياری را به تدريس مطالعات فرهنگی، مطالعات ارتباطات و رسانهها منصوب نمودهاند. در آنجا تعداد زيادی خلاقيتهای جديدی كه با حسن تعبير «مطالعات تاريخی» ناميده شوند وجود ندارد، اما در همينها هم از همه جهت در رويكردهای موجود نسبت به تاريخ گذشته غلبه با ديدگاههای جامعه شناختی و ادبی است. دقيقاً همين الگوها را میتوان در بريتانيا مشاهده كرد، جايی كه دانشكدههای فنی سابق اكنون جای خود را به دانشگاههايی با نتايجی مشابه استراليا دادهاند. فقط دو دهه پيش از اين اغلب كشورهای انگليسی زبان مطالعهی تاريخ را برای تحصيل در هر رشتهی ادبيات و علوم انسانی ليبرال كه ارزشمند باشد ضروری میدانستند. امروز فقط نيمی از تشكيلاتی كه فارغ التحصيلان درجات علوم انسانی تحويل میدهند زحمت آموزش تاريخ را به خود هموار میكنند.
يكی از مخاطراتی كه امروزه هر كس در دفاع از هرچيز وابسته به سنت متوجه خود میسازد اين است كه به طور خودكار به عنوان انسانی مرتجع و واپسگرا به شمار خواهد آمد. البته معمولاً در خصوص واكنشهايی شبيه به اين گفته میشود كه اينها در اصل نشانگر مناقشههای ميان نسلها هستند. از اين رو بعضی شايد چنين استدلال كنند كه اين كتاب بر فردی دانشگاهی با زمينهای قرون وسطايی دلالت دارد كه از بقايای سرمايههای فكری از جنس خودش دفاع میكند، در حالی كه در تلاش مقابله با موج انديشههای تازه و نشاط آور متعلق به نسل جديد است. در برگزاری كنفرانسی در ١٩٩١ كه موضوع آن نظريههای جديد ادبی و اجتماعی بود دانش پژوهی ارشد به نام كن روتون (Ken Ruthven) كه پروفسور زبان انگليسی در دانشگاه ملبورن است اظهار نمود كه هيچ كدام از هم نسلهای خودش توانايی آن را ندارد كه نسبت به اين نهضت جديدی كه به راه افتاده است بی اعتنا بماند. روتون میگويد كه «شخصی كه با شواهدی از كهنگی روشنفكری خودش مواجه است يا بايد خودش را بازنشسته كند و يا دوباره دانشجو شود» . اما از اين گمراه كننده تر چيزی نمیتوان يافت. اين جنبش كه روتون آن را با برچسب «علوم انسانی جديد» بزرگ جلوه میدهد به هيچ وجه كار نسلی جوانتر نيست. اكثر روشنفكران دانشگاهی استراليا، ايالات متحده آمريكا و بريتانيا كه اين ايدهها را تبليغ میكنند ميان سنين چهل تا پنجاه سالگی هستند يا بالاتر از آن. مرشدين فلسفهی قارهای كه اين جنبش از آنجا آغاز گرديد اكنون يا بالای شصت سال سن دارند و يا از مرز هفتاد هم گذشتهاند يا مانند ميشل فوكو، رولاند بارت و ميشل دكارتيو همگی مردهاند. به ديگر سخن، آنها همان جماعت چپ جديد قديمی هستند از همنسلان خود من. مسلماً آنها اين روزها ديگر جديد به حساب نمیآيند اما همچنان به جديدترين مدها معتاد هستند، به همان نحوی كه روزگاری به گردن بندها، پيشانی بندها و شلوارهای پاچه گشاد هيپیها معتاد بودند.
يكی از دلايلی كه علوم انسانی و اجتماعی با چنين سرعتی توسط سفسطه بازیهايی كه شرحشان در كتاب من داده میشود به تسخير درآمدند اين بود كه تعداد بسيار اندكی از كسانی كه انتظارش میرفت در برابر اين توطئهی براندازی مقاومت به خرج دهند موفق به درك آنچه آنها میگفتند شدند. خوانندهی غير متخصص كه كتابی نمونه در مسائل پست مدرنيسم، هرمنوتيك و پساساختارگرايی و امثالهم را باز كند قاعدتاً به اين فكر میافتد كه او كتابی به زبان خارجی را در دست گرفته است، زيرا نثر آنها بسيار گنگ و فشرده است. اكنون چنين به نظر میرسد كه نوشتن به سبك آنها شگردی موثر برای پذيرفته شدن در محفلهای دانشگاهی و روشنفكری است، جايی كه بايد انتظار داشت كه هيچ چيزی ساده فهم نيست و اين كه چنانچه نثر كسی روشن و ساده باشد پس او را بايد انسانی سطحی نگر به شمار آورد. پيچيدگی در كلام و ابهام در نثر اغلب برابر با انديشهی ژرف نگريسته میشود، كيفيتی كه به عنوان نشانهای از برتری بر شيوهی انديشيدن عوام تحصيل نكرده محسوب میشود. افزون بر آن دانشجويانی كه تمامی اين قبيل آثار را جمع آوری میكنند تا ديالوگی از اين قسم را درك كنند اغلب تغيير آئين میدهند، تا حدی به اين خاطر كه سرمايه گذاریهای زمانی فراوانی كه انجام دادهاند را ايمن سازند و تاحدی هم از اين جهت كه آنها به اين احساس میرسند كه با اين كار خود بليط ورودی به باشگاه نخبگان را به دست میآورند. از اين رو ابهام و پيچيدگی زبانی شيوهای زيرگانه برای ايجاد طرفداران جديد است. همانگونه كه لوك فری و آلن رنو دو تن از كوبنده ترين و شوخ طبع ترين منتقدين در فلسفهی فرانسوی و حاميان اين جنيش جديد مینويسند: «فلسفه گرايان دورهی ١٩٦٨ بزرگترين موفقيت خود را از طريق عادت دادن خوانندگان و شنوندگان خود به اين باور به دست آوردند كه فهم ناپذير بودن و نامفهومی علامتی است از عظمت و اين كه سكوت انديشمند در برابر خواست بی جا برای معنا نه اثباتی برای ضعف او كه برعكس نشانهای از شكيبايی او در پيشگاه چيزهايی است كه غير قابل بيان كردناند».
ديدگاه متضاد با آنها كه اكنون ديگر از مدافتاده است اما با اين وجود برابری طلب است اين است كه هر نوع متنی بايد ساده، صريح و آسان فهم باشد و اين كه محتوای هر بحث دانشگاهی میتواند بدون لطمه زدن به زبان عرضه شود و آنهم به طوری كه آن متن بتواند به سهولت توسط تمامی افراد هوشمند فهميده شود. گاهی متخصصين يك رشته دانشگاهی واژهها، اصطلاحها و سبك بيانی خاصی برای خود انتخاب میكنند زيرا آنها در حال پرداختن به موضوعاتی هستند كه منحصر به حوزهی تخصصی خود آنها است يا موضوعی است كه كاملاً جديد است. چنين موردهايی البته قابل قبول هستند اما در هر حال هركس كه برای تعداد بسياری از مخاطبين خود مینويسد و مجبور است كه مجموعه واژگان غير متعارفی از اين قسم را برگزيند بايد اين مسئوليت را هم بپذيرد كه نوشتههای خود را به روشنی بيان كند. من با پذيرش مخاطرهی سنگين نوشتن كتابی كه درك نوشتههای آن بسيار ساده است تلاش نمودم كه نقطه نظرات خود را در شيوهای روشن و قابل فهم عرضه كنم و مايل بودم كه اين كتابی باشد كه برای كسانی كه نسبت به بحثهای مطرح شده در آن آشنايی اندكی دارند نيز قابل فهم باشد. يقيناً من در همه جای آن در چنين وظيفهای موفق نبودهام، اما چنين تلاشی در هر حال به مراتب بهتر است از انتخاب رويكرد مخالفين كه آگاهانه بر مبهم نوشتن خود اصرار دارند، يعنی آنچه مشخصهی آثار نظريه پردازانی است كه آرای آنها در كتاب من مورد بررسی قرار میگيرد.
---------------------
١: The Killing of History by Kate Windshuttle
CapMag.com