بیش از سیصد سال پیش کانت، فیلسوف آلمانی (۱۷۲۴-۱۸۰۴ میلادی) گفت: “روشنگری یعنی بیرون آمدن انسان از رشدنایافتگی (نابالغی عقلی) که گناه آن به گردن خودش بود.”
به باور او ” کاهلی و بزدلی علتهایی هستند که باعث میشوند، بخش بزرگی از انسانها با اینکه مدتهاست طبیعت را از چیرگی نیروهای موهوم و بیگانه آزاد کردهاند، با خواست خود در سراسر زندگیشان نابالغ بمانند و برای شماری دیگر آسان شود، خود را به نام سرپرست (ولی و قیم) آنان جا بزنند.”
او به مردم میگفت: “شهامت داشته باش و خِرد خود را در خدمت خود به کار بگیر!” تا به رهایی و آزادی برسی.
این شعار عصر روشنگری بود. عصری که پس از هزارهی تاریک و سیاه حاکمیت دینی در اروپا سربرآورد و انسان را به رهایی و آزادی رهنمون ساخت. اما روشنگری در همه جای جهان به یکسان پیش نرفت و به رهایی و آزادی همهی انسانها نینجامید. هنوز بخش بزرگی از انسانها همچنان در کودکی و نابالغی بسر میبرند و هنوز شماری اندک به نامهای گوناگون، از دین و ملیت و قومیت گرفته تا ناسیونالیسم و سوسیالیسم و جز آن بر آنها سروری میکنند. این سروری اما بسته به اندازهی آگاهی سیاسی و اجتماعی یک ملت درجه و کیفیتهای متفاوتی دارد و به شیوههای گوناگونی صورت میگیرد. در کشورهایی که درجهی آگاهی بسیار پایین است، روشهای بسیار ساده و کلاسیک پیاده میشود. این روشها را من روشهای کودکانه نام مینهم، چرا که چنین روشهایی را تنها میتوان با کنش و واکنشهای کودکانه قیاس کرد:
* انسانی که به شناخت و آگاهی کافی نرسیده و توانایی تشخیص نیک از بد و درست از نادرست را ندارد، محکوم به تقلید است.
* او در تصمیم گیریها مشارکت داده نمیشود؛ و چون استقلال ندارد، از دیگران پیروی میکند.
* او بنابر عادت زندگی میکند و همه چیز را عادی میپندارد. از این رو از تغییر میترسد و در پی تحول بر نمیآید.
* انسان نابالغ همچون کودک متکی به حافظهی کوتاه مدت است، چرا که آگاهی او سطحی و شفاهی است. او بارها و بارها فراموش میکند و از این رو به تکرار اشتباهاتش در تاریخ محکوم است.
* انسان نابالغ به سادگی فریب میخورد و به وعده و وعیدها دل میبندد. ذهن او را به سادگی میتوان منحرف کرد. میتوان در شرایط بحرانی او را به موضوعی بی اهمیت و پیش پا افتاده مشغول کرد. میتوان راهنما به چپ زد، اما گردش به راست کرد، بی آنکه او متوجهاش بشود.
* انسان نابالغ همچون کودک مسایل را بیشتر از روی قیاس و تمثیل درک میکند، نه استدلال و تحلیل. از این رو همواره در حال انتخاب میان بد و بدتر است.
* انسان نابالغ با علم و با اندیشیدن میانهی خوبی ندارد. او برای حل مشکلاتش به خرافات و موهومات پناه میبرد و برای مشکلات زمینی اش، راه حل آسمانی میجوید.
* او انسانها و مسایل را یا سیاه میبیند یا سفید، یا خوب میداند یا بد، یا اهریمنی میشمارد یا اهورایی و در پی آن نیست که هر چیزی را در شرایط خاص خودش تحلیل کند، بشناسد و بسنجد.
* انسان نابالغ از حقوق خود آگاه نیست. برای همین حکومتگرانِ تمامیت گرا و اقتدارگرا که خود را ولی، قیم، آقا و سرور مردم میدانند، با چنین انسانهایی، نه به عنوان انسان عاقل و بالغ بلکه همچون خردسالانی رفتار میکنند که با روش تنبیه و تشویق و یا شلاق و شیرینی تربیت وهدایت میشوند. و در مورد کسانی که با این روش به نتیجه نمیرسند، از روش ارعاب و تهدید و یا گروههای فشار استفاده میکنند.
در کشورهایی که مردم به آگاهی نسبی دست یافتهاند و در پی دستیابی به حقوق خویشند، روشهای پیچیدهتری به کار میرود. حکومتگران اینک به مدرنترین امکانات و ابزار مجهزند و جدیدترین شیوهها را به کار میگیرند. آنها “اتاق فکر” دارند و کارشناسان حرفهای را به خدمت میگیرند. برخلاف مردم ناآگاه یا کمآگاه که در تجزیه و تحلیل رویدادها ناتوانند و توان پیشبینی آنها را ندارند، آنها در کنار سرکوب بیرحمانه و خشن از جامعهشناسی و روانشناسی سیاسی نیز بهره میبرند:
* آنها در وهلهی نخست میکوشند که شیوهی حکومتی خود را لباس عقیده و ایدئولوژی بپوشانند و به آن حقانیت بدهند.
* از این رو به دو چیز نیاز دارند: آرمان و دشمنان آرمان. و اگر دشمنی نبود، آن را میتراشند.
* آنها جامعه را دو شقه میکنند و آنها را به جان هم میاندازند: دوست و دشمن، انقلابی و ضد انقلاب، خودی و غیرخودی، و بسیار نامهای دیگر.
* آنها حقیقت را به دروغ میآلایند و با دروغهای بزرگ حقیقتِ خود میسازند. بزرگ را کوچک جلوه میدهند و کوچک را بزرگ مینمایانند.
* آنها در این راه بویژه از رسانهها نهایت استفاده را میکنند. رسانهها برای آنها نه وسیلهی ارتباط و آگاهگری، بلکه ابزار حکومتگریاند.
* آنها از دانش نیز به عنوان ابزار حکومتگری استفاده میکنند و از دستاوردهای علم روان شناسی و جامعه شناسی در سیاست بهره میبرند: مردم را در برابر رویدادهای اجتماعی شرطی میکنند و از آن طریق رفتارشان را تحت کنترل خود در میآورند. از شیوههای بحران آفرینی و شوک درمانیِ هدایت شده استفاده میکنند و بدین گونه جامعه را یا سست و کرخت میکنند و یا از حرکت بازش میدارند.
* آنها جامعه را آنچنان ناامن میکنند که مردم ناگزیر میشوند میان امنیت و آزادی و امنیت یا عدالت یکی را برگزینند.
* بی تفاوتی نسبت به وضعیت خود و دیگران، بدبینی به یکدیگر و ترس از آینده و ناامیدی در تغییر و تحول از ابزارهای روانی این گونه حکومتهایند.
* و مهمتر از همه، از آنجا که از آگاه شدن مردم میهراسند، آنها را نسبت به متفکران و روشنفکران و هر گونه تشکل سیاسی و مدنی بدبین میکنند تا از مهمترین ابزار مبارزهی سیاسی، یعنی آگاهی و تشکل محرومشان نمایند.
آری، انسانها برای رسیدن به بلوغ سیاسی نیاز به آگاهی دارند؛ آگاهی از خود، از تاریخ خود، از سرزمین خود، از جامعه و از جهان پیرامون. آگاهی از گذشته، حال و آیندهی خود. آگاهیای که آنها را از قید هرگونه بندهای اعتقادی و ایدئولوژیک رها کند و آنها را به انسانهایی آزاد و مستقل بدل نماید.
آذرخش ایرانی، بهمن ۱۳۹۸