بیشاز پنج دهه پیش ایرج اسکندری با توانایی و صرف سالهایی از عمرش کتاب “سرمایه”ی مارکس را ترجمه کرد و جلد اول آن را چند سال قبل از انقلاب اسلامی بوسیلۀ حزب توده در اختیار ”مارکسیستهای” ایران و افغانستان گذاشت. نتیجهاش را در هر دو کشور شاهد بودهایم.
در ایران حزب توده از بدو تاسیس با تمام قوا کوشید تا توجه روشنفکران ایران را که تازه چند دهه بود دستگاه روحانیت شیعه بهعنوان عامل اصلی تباهیهای جامعه را شناخته و شناسانده بودند، از این عامل اصلی درماندگی جامعه ایران منحرف و به امپریالیسم و مبارزات آزادیخواهانه ضد امپریالیستی جلب کند و در این راه از محمدعلی فروغی تا علیاکبر داور و از رضا شاه تا بهائیان و محمد مصدق، همه را عامل امپریالیسم و غرب معرفی کرد. حزب توده در این راه چنان پیش رفت که در عمل همراه با کسانی چون جلال آلاحمدِ مبتکرِ مفهوم “غربزدگی”، متحد اصلی روحانیت برای برهم زدن رژیم پهلوی شد، “مارکسیست”های مسلح شده هم بدون نیاز به خواندن آثار مارکسیستی و کاپیتال، شاه را سگ زنجیری امپریالیسم معرفی کردند و با این باور در کنار حزب توده و در رکاب روحانیت شیعه انقلاب ”شکوهمند” را رقم زدند.
اینان از فردای انقلاب، همه مخالفان انقلاب و “جمهوری دمکراتیک خلقِ” شیعه را با ناسزایِ سیاسیِ حزب توده ساختۀ “لیبرال”، ضد انقلاب و وابسته به امپریالیسم خواندند و از این راه بیشترین خدمت را در نظر و عمل به تثبیت حاکمیت روحانیت شیعه کردند. در آنزمان بسیاری از مارکسیستهای ایران نمیدانستند لیبرال و لیبرالیسم واقعا چیست و هر کدام از این واژهها به چه مفهوم یا مفاهیمی اشاره دارند. آزادیخواه، آزادیخواهی، آزادیِ اندیشه و بیان تا اقتصاد آزاد و اقتصاد غیردولتی، همه این مفاهیم در ذیل ناسزایِ سیاسی “لیبرال” و ”لیبرالیسم” کوبیده میشدند. لیبرالها و لیبرالیسم تجسم همه پلیدیهایی تلقی میشدند که سرچشمهشان امپریالیسم به سرکردگی امپریالیسم آمریکا بود و کمر به نابودی انقلاب، کشور و مردم ما بسته بودند. در این میان روحانیان شیعه هم مشغول تحکیم پایههای قدرت! و سواری گرفتن از “رفقا” بودند.
پس از سپری شدن دو دهه از انقلاب، ترجمۀ آثار مارکسیستی در ایران رواج پیدا کرد و اینبار دیگر انتشارشان ممنوع هم نبود. در این میان بازهم کتاب سرمایۀ کارل مارکس با صرف سالهایی از عمر مترجم آن، در سه جلد با ترجمهای “غیر روسی ـ غیر حزب تودهای” برای تازه مارکسیست شدههای ایران منتشر شد و در بازار کتاب و نمایشگاههای کتاب سازمان داده شده در جمهوری اسلامی نایاب گردید.
کاپیتالِ ترجمۀ ایرج اسکندری را کمتر کسی از مارکسیستهای ایرانی، در ایران قبل از انقلاب اسلامی، خوانده بود و با مفاهیم اصلی آن آشنا شده بود. آنزمان میشد “نادانی” چپ را به حساب دیکتاتوری شاه، ممنوع بودن نشر آثار مارکسیستی و عدم دسترسی ”رفقا” به کتابهای پایهای مارکسیستی گذاشت و همدستی چپ با روحانیت شیعه را برای برپایی جمهوری اسلامی از سر توهم دانست. اما امروز که در زیر سانسور شدید جمهوری اسلامی بر همه عرصههای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی جامعه، کتابهای مارکسیسیتی و چپهای نو در ایران ترجمه و منتشر میشوند، باعث شگفتی نیست که دوباره مارکسیستهای ایران ناسزایِ جدیدی کشف کردهاند.
آنها این بار واژه نئولیبرالیسم را برای افراد و نهادهایی خرج میکنند و ایران را در زیر سلطه فرهنگی و اقتصادی نئولیبرالیسم همردیف چین بالا میکشند. چین طی چند دهه اخیر با رویگردانی از سازماندهیِ اقتصاد روستایی ـ مارکسیستیاش و سازماندهی و اتکا به اقتصاد بازار، بزرگترین قدرت اقتصادی جهان را سازمان داده است. امروز در همین ایران خانهای نیست که یکی از کالاهای تولید چین در آن وجود نداشته باشد، کالاهای تولید چین حتی تمام کشورهای اروپایی با اقتصادهای قدرتمندشان را درنوردیدهاند. سیاستمداران و اقتصاد دانان چین با این تدبیر بزرگ اقتصادی ـ سیاسی، صدها میلیون چینی را از زیر خط فقر بیرون آوردهاند، نوسازی شهرها و روستاهای چین با سرعتی باورنکردنی پیش میرود و در کنار اینها البته سرمایهداریِ نوپایی در چین شکل گرفته که یک قلم مرسدس بنز آلمان سالانه صدها هزار مرسدس اس کلاسه مخصوص چین تولید میکند که فقط در بازار چین مصرف میشوند و قیمت هر کدام تا دویست هزار یوروست.
حالا سیاستمدارن و سرمایهداران دلالِ قدارهبندِ جمهوری اسلامی با پولهای بادآورده اقتصاد نفتی چه گلی به سر جامعه ایران ـ منطقه و جهان پیشکش ـ زدهاند که نئولیبرال شدهاند. در این میان جای دستگاه روحانیت شیعه کجاست؟ یکی از ابداع کنندگان ناسزایِ نئولیبرالیسم در ایران جایی نوشته: «نقدشان این است که چرا چپها به آخوندها گیر نمیدهند». در جواب باید گفت: شما به آخوندها “سواری” ندهید، گیر دادن پیشکشتان! برای “گیردادن به آخوندها” مطالعه و شناخت جامعه و تاریخ معاصر ایران لازم است که نه پیشکسوتان ضد امپریالیست شما داشتند و نه شماهای ضد نئولیبرالیسم!
برخی پیشکسوتان شما که اهل مطالعه بودند تاریخ حزب کمونیست شورویِ استالین نوشته و کتاب سرخ مائو را بهتراز تاریخ و تحولات اجتماعی معاصر ایران خوانده بودند و میشناختند، بقیه هم حداکثر مطالعهشان جزوات و مقالات “رهبران” بود. شاید بگویند بر آنها حرجی نبود که نمیفهمیدند شعارهای ضدامپریالیستیشان بیشترین بهرهاش را کسانی بردند که تسمه از گرده کارگران و زحمتکشان ایران کشیدهاند و میکشند. اما شما، چپ “نوی” ایران، چپ “باسواد”، باز هم که دارید همان راه را میروید! به آخوندهای ضد غرب و “ضد امپریالیست” نمیخواهد گیر بدهید که نتوانستهاید، “سواری” ندهید!
■ آقای حمید فروغ متاسفم؛ سراسر حرف شما بهتان و اغراق است. فقط میگویم آنچه من متولد ۱۳۳۰ شاهدش بودم در دوره دبیرستان و دانشگاه و پس از آن؛ در مجموع چپ ها باسوادترین و کتابخوانترین بخش مردم ایران بودند.
محمود نجلی
■ کاپیتال مارکس و ما روشنفکرانِ “جهان سومی”
آقای نجلی - از نظر كمیت نظر شما درست است. اما از نظر كیفیت این طور نیست. این كتابخوانهای چپی چه كتابهایی را برای خواندن در اختیار داشتند؟ به جز جزوههای منتشر شده سازمان جوانان حزب توده. چه سواد و دانشی كه عنوان “دیكتاتوری” پرولتاریا را به عنوان “آزادی”خواهی بداند و فرق و تفاوت و تضاد دیكتاتور ی و آزادی را تشخیص ندهد و حتی مورد سوال هم برایش نشود. كتاب سبز قذافی را هم خیلی از لیبیاییها خواندهاند.
کاوه کیان
■ جناب فروغ،
بهتر و ساده تر از این نمیشد نقش فعلههای اتحاد شوروی در ایران را بیان کرد. مشکل بلشویکهای ایرانی نسل انقلاب از نحوه و زمان تشکیل اولین گروههای چپ در ایران سر چشمه میگیرد. به دلیل غیبت شیوه تولید سرمایهداری و طبقه کارگر، مشتی روشنفکر اشراف زاده مروج سوسیالیسم شدند و نحوه برخورد ارباب به رعیت را پس از انقلاب به “تربچههای پوک” تبدیل کردند. حقیقتا چپهای ایرانی خواندن خزعبلات بلشویکی را به کاپیتال مارکس ترجیح دادند و به مشتی کوتاه فکر و سیهاندیش تبدیل شدند. ممنون از شما و همفکرانتان که دلیرانه در پی آسیبشناسی سرطان چپنمایی روسی و چینی در ایران هستید، و اطمینان داشته باشید که سواری اینان به ارتجاع در ایران تا انقراض نسلشان ادامه خواهد یافت.
مهرداد