داستان کسانی که از درون گروهها و سازمانهای مترقی و «چپ» و اوپوزیسیون به دستگاههای پلیسی حکومتهای ایران اطلاعات میدادند، چه کسانی که در این گروهها نفوذ کردهبودند، چه آنهایی که جبهه عوض کردند، و چه آنهایی که پس از دستگیری داوطلبانه یا اغلب زیر شکنجه هر چه میدانستند گفتند، تازگی ندارد. اما از همان سالهای دور تا امروز هویت بسیاری از آن افراد هنوز ناشناخته ماندهاست.
به تازگی کتاب «چپ در ایران به روایت اسناد ساواک – کادرهای حزب توده» را در جستوجوی اسناد مربوط به کسی ورق میزدم که به این جمله برخوردم: «[غلامحسن قائمپناه] هنگام انتخابات کمیته حزب در شهر مسکو در سال ۱۹۶۵ به عنوان عضو کمیته انتخاب شد و به اتفاق بنده دو نفری کار میکردیم. در آن موقع چنانچه عرض شد کمیتهای بود شامل سه نفر که یکی انتصابی بود و از اعضای کمیته مرکزی تعیین میشد که محمود بقراطی بود و دو نفر انتخابی که او و من بودیم.»[۱، ۳۰۴]
عجب! کیست این اولشخص ثالث که دارد اطلاعات مفصلی میدهد، رفقایش را لو میدهد، و دربارهی قائمپناه «تکنویسی» میکند، اما هویتش ناشناخته است؟ بالای سند نوشته شده «از: انگور».
ورق زدن این کتاب دو جلدی و در مجموع ۱۰۰۰ صفحهای، چیزی از هویت این عضو سوم کمیتهی حزبی مسکو به دست نمیدهد، اما نشان میدهد که «انگور» نام رمزی کارمند ساواک ساکن آلمان غربیست. پس این اولشخص ثالث کیست؟
دریغا که همهی کتابهای تاریخ و خاطرات این و آن، نمایه ندارند و کپیهای دیجیتال آنها هم به شکلی نیست که بتوان نامها و واژهها را در آنها جست. ورق زدن نزدیک به بیست جلد کتابهای گوناگون به پاسخی نمیرسد. پس باید دست به دامان بابک امیرخسروی بشوم که شاید تنها بازماندهی آن سالهاست که در حوزههای حزبی مسکو نیز شرکت داشته. در ایمیلی از او میپرسم که این عضو سوم کمیتهی حزبی مسکو در سال ۱۹۶۵ (۱۳۴۴) چه کسی میتواند باشد؟ بابک امیرخسروی بسیار کوتاه پاسخ میدهد: «درست به خاطر ندارم. احتمالاً عنایتالله رضا بود. ولی مطمئن نیستم».
نگاهی به سایت بابک امیرخسروی حاوی اسناد و نامهنگاریهای او نشان میدهد که او اشتباه نکردهاست. از نامهی عنایتالله رضا به تاریخ ۱۸ آوریل ۱۹۶۵: «من [به رادمنش و اسکندری که برای گرفتن امضای تأیید اعضای حزب در سیاست حانبداری از حزب کمونیست اتحاد شوروی در اختلافش با حزب کمونیست چین، در حاشیهی پلنوم یازدهم حزب توده ایران در ژانویهی ۱۹۶۵به مسکو آمدهبودند] گفتم که پس از مراجعت [از حوزههای شهرهای دیگر]، جلسه هیئت سهنفری مسکو تشکیل گردد [...] من در جلسه هیئت [سهنفری] نظری را که در جلسه عمومی دادهام بار دیگر تأکید خواهم کرد [...]»[۳].
اما کتاب «ناگفتهها»ی خود عنایتالله رضا چه میگوید؟ این کتاب به شکل پرسش و پاسخ و بر پایهی نوارهای ۲۳ جلسه گفتوگوهای چندساعتهی بدون تاریخ تهیه شدهاست. کتابیست بسیار آشفته، با پرسشهای تکراری و پاسخهای ضد و نقیض، و پر از غلطهای تایپی و تاریخی و خطاهای شنیداری (هنگام انتقال از نوار ضبط صوت به روی کاغذ)، و خطاهای ناشی از کماطلاعی مصاحبهکنندگان از حزب توده ایران، از فرقه دموکرات آذربایجان، از جمهوری آذربایجان شوروی، و از اتحاد شوروی[۴]. تهیهکنندگان کتاب در مقدمه میگویند که در گفتهها تغییری ندادهاند و چیز عمدهای را حذف نکردهاند. پاسخگو بهروشنی از دادن پاسخهای دقیق و صریح به برخی پرسشها طفره میرود، حال آن که برای برخی پرسشها دقیقترین پاسخها را دارد. او عضویتش را در هیئت سهنفری مسئولان کمیتهی حزبی مسکو ناگفته نمیگذارد:
«مسئولیت سازمان حزب توده در مسکو بر عهده من بود. [...] مرا برای این سمت انتخاب کردهبودند [...]»[۵، ۹]. بار دیگر: «بنده مسئول سازمان مسکو بودم.»[۵، ۱۱]. بار دیگر: «در همین موقع [هنگام اخراج قاسمی و فروتن از کمیتهی مرکزی حزب در پلنوم یازدهم که در ژانویهی ۱۹۶۵ صورت گرفت] انتخابات حزب توده در حوزهی شهر مسکو آغاز شد و مرا هم انتخاب کردهبودند [کذا]. [...] اعضای حوزه مرا انتخاب کردند.»[۵، ۲۴۸].
پس دیگر تردیدی نیست که آن اولشخص ثالث که گزارش مفصل را دربارهی غلامحسن قائمپناه برای «انگور» نوشته و سند آن در کتاب اسناد ساواک منتشر شده، کسی نیست جز عنایتالله رضا. چنان که پیداست او گزارشهای دیگری نیز نوشتهاست، زیرا که در همین گزارش میگوید «چنانچه عرض شد» اما مطلب مورد اشارهی او در این سند وجود ندارد. پس باید سندهای دیگری هم باشد.
مختصری دربارهی رضا
ستوان هوایی عنایتالله رضا (۱۲۹۹ – ۱۳۸۹)، زادهی رشت (آستانه اشرفیه)، افسر فراری ارتش شاهنشاهی، عضو سازمان افسران حزب توده ایران، به پیشنهاد حزب در اردیبهشت ۱۳۲۵ به تبریز میرود و به جنبش آذربایجان میپیوندد. چند ماه بعد، با حملهی ارتش شاه به آذربایجان، رضا همراه با گروه بزرگی از مردم آذربایجان، افسران حزبی، و اعضای فرقه دموکرات آذربایجان، با خانوادهاش از پل جلفا به آنسوی ارس میرود و به اتحاد شوروی پناهنده میشود. او پس از بیست سال زندگی در مهاجرت، و با آن که دادگاه نظامی تهران دو بار به شکل غیابی او را به اعدام محکوم کرده، خواستار آن است که به ایران برگردد، و با ماجراهایی که در کتاب شرح داده، موفق میشود که از اتحاد شوروی، که خروج از آن به این آسانیها نبود، خارج شود.
او تاریخ خروجش از اتحاد شوروی را یک بار میگوید ۱۹۶۷[۵، ۲۵۲]، اما دیرتر خوب بهیاد دارد: او «روز ۷ نوامبر ۱۹۶۶»[۵، ۲۷۳] برابر با ۱۶ آبان ۱۳۴۵ با ایرفرانس از مسکو بهسوی پاریس پرواز کردهاست. چرا به ایران نه؟ زیرا که در سفارت ایران در مسکو به او میگویند که با وجود همهی تلاشهایی که اشخاص سرشناس در ایران صورت دادهاند، ایران به او اجازهی ورود نمیدهد و «دورهای را باید در کشور دیگری» بماند، و او به دلیل آشنایی با زبان فرانسه، آن کشور را انتخاب میکند[۵، ۲۷۳]. پس عنایتالله رضا از ۱۶ آبان ۱۳۴۵ تا بازگشت به ایران در پاریس بودهاست.
انتظار در اروپا
پس چرا گزارش ساواک از آلمان صادر شده؟ به دو دلیل: نخست آن که در آن سالها ستاد مرکزی ساواک برای سراسر اروپا در شهر کلن آلمان بود، و دیگر آن که عنایتالله رضا سابقهای و دوستانی در ساواک کلن داشت. او کمی پیش از خروج از شوروی به برلین شرقی میرود، آنجا گذرنامهی ایرانیاش را از مأموری (یک قالیفروش که از غرب آمده[۵، ۲۶۰]) تحویل میگیرد، اما برای گذرنامههای اعضای خانوادهاش ناگزیر میشود که با کمک حسن نظری (حزبی دیگری که هم با ساواک کار میکند و هم با ک.گ.ب.)، پنهان از چشم شورویها و حزب خودی، که هیچکدام اجازهی سفر به غرب به او ندادهاند، به برلین غربی و سپس به کلن برود. در کلن سرتیپ حسن علوی کیا رئیس ستاد ساواک است. رضا میگوید: «آدم خیلی خوبی بود. خیلی کمک میکرد. خیلی. خیلی با من خوش و بش کرد و [...]»[۵، ۲۶۳].
سرتیپ حسن علوی کیا در سال ۱۹۶۲ (۱۳۴۱)، از معاونت پیشین تیمور بختیار، که تا ۱۳۳۹ رئیس ساواک بود، به کار در سفارت ایران در آلمان اعزام شد[۶]. به نوشتهی مجلهی آلمانی اشپیگل او پس از انتقال به شهر کلن بهزودی خود را در نقش همهکاره و ریاست ستاد ساواک در اروپا جا داد و سرهنگ اکبر دادستان ۴۶ ساله را، که وابستهی نظامی ایران در کلن بود، به معاونت خود برگزید[۷].
علوی کیا عنایتالله رضا را در کلن با آغوش باز میپذیرد و برای ناهار به خانهاش میبرد. معاون او سرهنگ دادستان، که رضا از سال اول دانشکدهی افسری او را میشناسد و یک سال پایینتر از رضا بوده[۵، ۲۷۷]، در کمتر از سه ساعت گذرنامههای اعضای خانوادهی رضا را آماده میکند و تحویل میدهد. رضا میگوید که به علوی کیا گفتهاست: «تیمسار میخواهم چیزی به شما بگویم. اگر فکر میکنید که من روزی برگردم به ایران و در خدمت دستگاههای شما قرار بگیرم، الان به شما میگویم که به من گذرنامه ندهید. من اهل این کار نیستم. [علوی کیا] در مقابل این حرف اخم کرد و چیزی نگفت!»[۵، ۲۶۳ و ۲۶۴].
معنای اخم علوی کیا دیرتر در عمل روشن میشود: چند ماه پس از ورود رضا و خانواده به پاریس، به خانوادهاش اجازه میدهند که به ایران برگردند، اما خود رضا باید آن جا بماند تا تخلیهی اطلاعاتی بشود و به زانو در آید تا او را به ایران راه دهند. اما او در «ناگفتهها»یش تخلیهی اطلاعاتی خود را در خارج و پیش از بازگشت به ایران، بهتمامی ناگفته میگذارد.
به هنگام سفر شاه به آلمان در سال ۱۹۶۷ (۱۳۴۶)، به گفتهی علوی کیا «سفر شاه به برلین مسلماً کار غلطی بود... وقتی که وارد آلمان شد در ابتدا یک تظاهرات کوچکی شد... گفتم قربان تظاهرات برای همه میشود و خیلی هم مهم نیست و اهمیت ندهید.»[۸]، اما آن تظاهرات برخلاف پیشبینی علوی کیا به واقعهای دامنهدار و خونین و کشته شدن یک دانشجوی آلمانی و خیزش همگانی جوانان اروپا در سال ۱۹۶۸ انجامید. علوی کیا در پی همان تظاهرات (۲ ژوئن ۱۹۶۷، ۱۲ خرداد ۱۳۴۶) از مقام خود استعقا کرد، به ایران بازگشت، و خود را بازنشسته کرد. معاون او، یعنی سرهنگ اکبر دادستان جانشیناش شد[۷].
سرهنگ دادستان کیست؟
رضا دربارهی سرهنگ دادستان، معاون علوی کیا، میگوید که او هم «با محبت با من رفتار میکرد.»[۵، ۲۷۷] اما شگفت آن که او نام کامل «سرهنگ دادستان» را هرگز نمیگوید و هویت او را «ناگفته» میگذارد. چرا؟ آیا جز این است که رضا اگر در آن هنگام نمیدانست، پس از بازگشت به ایران، یا پس از انقلاب، و در طول نزدیک سی سال تا ضبط ناگفتههایش، دانست که شاهزاده اکبرمیرزا دادستان (زاده ۱۵ مهر ۱۲۹۹)، نوادهی فتحعلیشاه قاجار[۹]، پسرخالهی محمدرضا شاه پهلوی[۱۰]، سروان سابق زرهی و سرتیپ و سپس سرلشگر بعدی، از عوامل فعال کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بوده، دولت ملی دکتر مصدق را ساقط کرده، و برای رفقای سابق رضا و بسیاری دیگر مرگ و اعدام و زندان و سرنوشتی غمبار به ارمغان آوردهاست؟
روزنامهی کیهان در ۲۵ فروردین ۱۳۵۸ نوشت: «تیمسار اکبر دادستان پسرخالهی شاه دستگیر شد.» پیش از خبر کیهان، در ۲۰ فروردین[۱۲]، و سپس در ۲۸ فروردین[۱۲]، محمدجعفر محمدی، افسر سابق موتوری، در دو نامهی سرگشاده نخست خطاب به نخستوزیر مهدی بازرگان، و سپس خطاب به دادستانی انقلاب اسلامی، اکبر دادستان را معرفی میکند و میخواهد که او را برای شرکت در کودتا محاکمه کنند. او در نامهی دوم مینویسد: «پسرخالهی شاه در کودتای ۲۸ مرداد دست داشت. ایشان همان سرگرد دادستان هستند که روز ۲۸ مرداد با گردان تانک ام۲۴ از پادگان سلطنتآباد به منزل مرحوم دکتر مصدق و ایستگاه رادیو و غیره حمله کردند.»
و سرانجام روزنامهی اطلاعات، در ۳۱ مرداد ۱۳۵۸ اطلاعیهی دادستان انقلاب اسلامی را منتشر میکند در مورد ۳۳ تن از متهمان دادسرای انقلاب، که در آن از مردم خواسته میشود که اگر شکایت یا اسنادی دربارهی این افراد دارند به دادستانی ارائه دهند، از جمله «اکبر دادستان فرزند بهاءالدین (معاون وابسته نظامی ایران در آلمان غربی، گردان تانک ۱۱ در زمان حکومت نظامی سال ۳۲)»[۱۳].
فلیکس آقایان، یکی از کارگزاران اصلی کودتای ۲۸ مرداد، نیز میگوید: ارتش هم قیام کرد و «دو نفری که خیلی فعال بودند [...] یکیش اکبر دادستان بود که فرماندهاش را حبس کرد و بعد قسمتش را برداشت آورد بیرون. [...] اینها همه جا را گرفتند.»[۱۴]
دربارهی روند محاکمهی اکبر دادستان در دادگاه انقلاب اسلامی و میزان محکومیت احتمالی او هیچ نیافتم. فقط چند جمله از او در جایی نقل شده که بهظاهر از متن بازجوییهای او برداشتهاند. او میگوید: «[تیمور بختیار] دستور داد دو خرس قوی هیکل را به پادگان لشکر ۲ زرهی مرکز آوردند. [...] برای گرفتن اعتراف از زندانیان سیاسی، آنها را به قفس خرسها میانداخت. حتی دختران و زنان جوان بسیاری را به قفس خرسها انداخت و از تماشای منظره هولناک پنجه کشیدن خرسها به بدن زندانیان بخت برگشته، لذت میبرد و ارضا میشد.»[۱۵]. اما پیداست که دادستان از چنگال مرگبار شیخ صادق خلخالی زنده جسته، و پسر او شاهین دادستان در ۱۶ دی ۱۳۶۱ از همسر دوم او در ایران به دنیا آمدهاست[۹]. اکبر دادستان در ۳ اردیبهشت ۱۳۷۴ در هفتاد و پنج سالگی در ایران درگذشت[۱۶].
به سختی میتوان باور کرد که عنایتالله رضا در این ۲۸ سال پس از بازگشت به ایران تا مرگ دادستان، از او، که به او مهر میورزید و برای بازگشتش آن همه کمک کرد، هیچ یادی نکردهباشد و سراغی نگرفتهباشد، یا خود دادستان از آلمان یا پس از بازگشت به ایران احوال رضا را نپرسیدهباشد، و رضا هنگام گفتن ناگفتههایش نمیدانست که دادستان کیست.
بازگشت به ایران
تاریخ تکنویسی رضا دربارهی قائمپناه در کتاب ساواک ۴۶/۱۱/۱۳ است، برابر با ۲ فوریه ۱۹۶۸. عنایتالله رضا در آن هنگام کجا بوده؟ کی به ایران برگشته؟ تاریخ بازگشت به ایران نخستین پرسش کتاب «ناگفتهها»ست. او پاسخ میدهد: «سال ۱۳۴۸ شمسی. [...] برادرم در آن وقت رئیس دانشگاه تهران بود»[۵، ۹]. با تکرار پرسش در زمانی دیگر، میگوید: «۱۳۴۷»[۵، ۲۵۷]. باری دیگر میگوید: «مهر یا آبان. اوایل پاییز ۱۳۴۸ که برادرم رئیس دانشگاه تهران بود.»[۵، ۲۸۱]؛ و در معرفی پشت جلد کتاب نیز نوشتهاند که او در سال ۱۳۴۹ به ایران برگشتهاست! اما جملهی تکمیلی او دربارهی برادرش در پاسخ به پرسشهای نخست و آخر، ما را از سردرگمی در میآورد. میدانیم که برادر او فضلالله رضا از ۲۹ مرداد ۱۳۴۷ تا ۲۸ تیر ۱۳۴۸ رئیس دانشگاه تهران بودهاست[۱۷]. بنابراین عنایتالله رضا بیگمان در «مهر یا آبان. اوایل پاییز» ۱۳۴۷ به ایران برگشتهاست، یعنی پس از تکنویسی دربارهی قائمپناه. بنابراین او در پی خروج از شوروی، از ۱۶ آبان ۱۳۴۵ تا «مهر یا آبان» ۱۳۴۷ یعنی نزدیک دو سال در پاریس بودهاست. او خود میگوید «حدود یک سال و چند ماه»[۵، ۹] بی آن که تاریخهای دقیق را بگوید.
رضا در کتاب «ناگفتهها»یش در پاسخ به این پرسش که آیا پس از بازگشت به ایران از او بازجویی کردهاند، پاسخ میدهد «نه!» میپرسند: «از شما چیزی نخواستند؟» پاسخ میدهد: «اصلاً، اما بعداً چند بار دربارهی اشخاص سؤال کردند.» میگوید که او را «دو سه بار» خواستهاند، به جاهای مختلفی بردهاند، «حتی بیرون شهر». «یکی دو نفر» ثابت بودهاند که تلفن میزدند و قرار میگذاشتند: «بعد میرفتم سر قرار. ماشین میآمد و مرا میبردند. پرسشها دربارهی اشخاص، اعضای کمیته مرکزی بود. مثلاً دو سه بار از من دربارهی کسانی سؤال کردند که شاید میخواستند برگردند ایران. بهنظرم بعضی از اینها ناراضیانی بودند که میخواستند برگردند.»[۵، ۲۲ و ۲۳]
اما شگفت آن که همسر رضا را، که «تقریباً پنج – شش ماه»[۵، ۲۷۸] زودتر از شوهرش به ایران برگشته، تا پیش از ورود خود رضا به ایران، به گفتهی همسرش مرتب میبردند و «سینجیم میکردند و من هر چه میگفتم که در این کارها دخالتی نداشتم، اصلاً نه حزبی بودم نه از چیزی خبر داشتم، با شک و تردید نگاه میکردند. [...] من نه سر پیاز بودم نه ته پیاز و هیچ اطلاعی از این مسائل نداشتم، مدام مرا صدا میکنند و میگویند راجع به فلان بگو، راجع به بهمان بگو، من اصلاً از این چیزها خبر ندارم.»[۵، ۱۹].
تکنویسیهای رضا
اسناد ساواک موجود در دو جلد کتاب «چپ در ایران...» البته دستچینی از سندهاست دربارهی تنها ۴۲ نفر از «کادرها»ی حزب توده ایران. از جمله هیچ سندی دربارهی خود عنایتالله رضا، یعنی یکی از فعالترین «کادرها»ی حزب، و نیز هیچ سند و گزارشی از او که تاریخ پس از بازگشت او به ایران را داشتهباشد در کتاب موجود نیست. از تکنویسیهای رضا برای ستاد ساواک در آلمان نیز تنها دستچینی در این دو جلد آمده، و از جمله سند مورد اشارهی او با عبارت «همچنان که عرض شد» در این دو جلد یافت نمیشود. اما با توجه به ترکیبی از شیوهی بیان و انشای با ضمیر اول شخص، مقایسهی دستخط روسی او در پایان سندی با همان که در پایان سند مربوط به قائمپناه نوشته، تاریخ گزارشها، سخن گفتن از مسکو و افراد حاضر در آنجا، سخن گفتن از آستانهی خروج از شوروی، تنفر از فرقهی دموکرات آذربایجان، اشاره به پیش و پس از سفر به چین، نام مأمور گزارشگر (انگور، به جز سه مورد) و برخی نکات دیگر، تردیدی باقی نمیماند که عنایتالله رضا، که «اهل این کار» نبود، در یک یا چند نشست، از جمله در نیمهی نخست بهمن ۱۳۴۶، یعنی نزدیک هشت ماه پس از رفتن علوی کیا از آلمان، و نزدیک هشت ماه پیش از اجازهی بازگشت به ایران، برای دوست دوران دانشکدهی افسریش، سرهنگ دادستان، تکنویسیهای زیر را انجام دادهاست، به ترتیب تاریخ، دربارهی:
۱- علی امیرخیزی، ۱ بهمن، از انگور[۱، ۱۸۱]
۲- مهدی کیهان، ۱ بهمن، از انگور[۲، ۴۳۳]
۳- فرجالله میزانی، ۱ بهمن، از انگور[۲، ۴۹۲]
۴- کارکنان رادیوی پیک ایران، ۳ بهمن، از آلمان[۲، ۵۲۹]
۵- کمیته مرکزی حزب توده و اختلافات در دستهبندیهای داخل آن، ۷ بهمن، از آلمان[۱، ۲۷]
۶- منوچهر بهزادی، ۷ بهمن، از انگور[۱، ۲۶۲]
۷- کمیته مهاجرین در شوروی، ۷ بهمن، از آلمان[۱، ۴۶۳]
۸- حبیبالله فروغیان، ۷ بهمن، از انگور[۲، ۲۵۳]
۹- احمدعلی رصدی، ۱۱ بهمن، شامل دستخط به روسی، از انگور[۱، ۴۴۲]
۱۰- غلامحسن قائمپناه، ۱۳ بهمن، شامل دستخط به روسی، از انگور[۲، ۳۰۳]
۱۱- منوچهر [انوشیروان] ابراهیمی، ۱۹ تیر ۱۳۴۷، از انگور[۱، ۱۰۶]
او شمارهی تلفن اغلب این افراد را در مسکو و نشانی منزلشان را نیز به روسی نوشتهاست. دو مورد از نشانیها دستخط شخصیست که روسی میداند (مورد قائمپناه تردیدی بهجا نمیگذارد که دستخط متعلق به رضاست)، و برخی دیگر را با حروف لاتین اما به زبان روسی، و در نتیجه به غلط تایپ کردهاند.
رضا از دادستان میخواهد که کاری بکند که او بتواند به ایران برگردد[۵، ۱۹]. اما پیداست که اینها و تکنویسیهای دیگری که در کتاب نیامده، برای ساواک کافی نبودهاست. چندی بعد از تکنویسی ردیف ۱۱ بالا، دادستان به رضا در پاریس تلفن میزند، رضا را به کلن فرا میخواند و به او میگوید: «من دیگر نمیتوانم برای تو کاری بکنم، خود دانی. الان هم به من به چشم بد نگاه میکنند.» رضا میگوید: «من خیلی متأثر شدم و برگشتم پاریس. نامهای به زنم نوشتم. نوشتم که ما عمری با هم زندگی کردیم، روزگار بد و خوب را با هم گذراندیم. [...] حالا روزگار ما را از هم جدا کردهاست و نمیدانم همدیگر را خواهیم دید یا نه؟ [...] نامهی دردناکی بود.»[۵، ۱۹] همین نامه را برادرش فضلالله رضا در ایران به جریان میاندازد و از جمله با مراجعه به نعمتالله نصیری، رئیس وقت ساواک، راه بازگشت عنایتالله رضا را به ایران میگشاید. رضا سه یا چهار ماه پس از تکنگاری درباره انوشیروان ابراهیمی به ایران بر میگردد.
«گربهی مرتضیعلی» و «آدم عجیب»
شخصیت عنایتالله رضا، چنان که از «ناگفتهها»ی خود او بر میآید، به گونهایست که او همیشه، در همه جا و در هر شرایطی میخواهد «شاگرد اول» باشد و در این راه پایبند هیچ اصول و معتقداتی نیست. او در آنسوی ارس پس از کمی سامان گرفتن در جمهوری آذربایجان شوروی، با آن که از فرقهی دموکرات آذربایجان نفرت دارد و رهبران آن را «حیوانات» مینامد[۵، ۲۴۴] (و در جایی دیگر میگوید که «صفر قهرمانی آدم کمشعوری بود»[۵، ۷۲])، زیر مدیریت یکی از همان به گفتهی او «حیوانات»، یعنی میر قاسم چشمآذر برای رادیوی فرقهی دموکرات آذربایجان «مقاله مینوشتیم و در جلسات نویسندگان شرکت میکردیم.»[۵، ۱۰۸] و شادمان است از این که «جهانشاهلو نسبت به عدهای مثل من نظر مثبت داشت و میگفت اینها خوب مینویسند.»[۵، ۱۰۹]
او با جلب نظر همان «حیوانات» اجازه مییابد که در دانشکدهی حزبی باکو درس بخواند و سپس وارد دانشگاه باکو شود و دکترای فلسفه بخواند. درسش خوب است، اما او استادش آکادمیسین الکساندر روسکوویچ ماکاولسکی را «تر و خشک» هم میکند. میگوید:«وقتی وارد دانشکده میشد دستش را میگرفتم و او را از پلهها بالا میبردم. عصا و پالتوش را میگرفتم و آویزان میکردم»[۵، ۸۸]، و استاد در پایان چنان تأییدیهای برای او مینویسد که آکادمیسین دینفیک در مسکو تا به آن روز مشابهش را [از لحاظ تعریف از دانشجو] به قلم ماکاولسکی ندیدهاست[۵، ۸۷].
رضا با سراپای سیاست جمهوری آذربایجان دربارهی ایران مخالف است. میگوید که رادیوی باکو (که جدای از رادیوی فرقه بود) در برنامههایش برای ایران «به احساسات ترکی به شکلهای مستقیم و غیر مستقیم» «بهشدت» دامن میزد[۵، ۱۵۰] و با نگاهی به فهرست آثار رضا[۱۸، ۴۱ تا ۴۳] میدانیم که یکی از دغدغههای او و یکی از رسالتهای بزرگی که او برای خود قائل بود، مبارزه با موجودیت زبان ترکی در آذربایجان بود، زیرا که «مردم آذربایجان [...] خود را اصلاً ترک نمیدانستند. این که امروز آنها شناختی از خود ندارند، بدبختی بزرگی است که دامنگیر ما شدهاست. به عبارتی اینها هویت خودشان را گم کردهاند و متأسفانه به هویتهای ساختگی پناه میبرند»[۵، ۱۲۳]. اما برخلاف همهی این باورهایش، همزمان با تحصیل، و حتی پس از دکترایش هم (در سال ۱۹۵۱)، در زمانی که روزها در «کتابخانه لنین» مینشیند و دربارهی سیاست روسها و آذربایجانیها برای جدا کردن آذربایجان از ایران سند گردآوری میکند[۵، ۴۷ تا ۵۰]، در همان رادیوی باکو آنچنان خوب کار میکند که پس از اخراج از فرقه و رفتن به مسکو، نخست رئیس کل رادیوی باکو، و چندی بعد رئیس بخش فارسی رادیوی باکو، در مسکو به سراغش میآیند و وعدهی دو برابر حقوقش را در رادیوی مسکو میدهند تا به رادیوی باکو برگردد[۵، ۱۷۲].
او از لحظهی ورود به مسکو در پایان سال ۱۹۵۵ (آذر ۱۳۳۴) برای رادیوی مسکو مقاله مینویسد و ترجمه میکند، و بهزودی در رادیو به شکل رسمی به کار گرفته میشود. چندی بعد او تا مقام «مترجم درجه عالی»، یعنی بالاتر از درجه یک بالا میرود[۵، ۲۶۷] و شادمان است از این که سمیونوف رئیس رادیوی مسکو «بارها اعلام کردهبود که این کارمند [یعنی رضا] انترناسیونالیست است. همهجانبه است. وقتی میخواستم به چین بروم، او نمیخواست از آنجا بروم»[۵، ۲۱۰].
رضا دو هفته پس از پایان پلنوم وسیع چهارم حزب، در اوت ۱۹۵۷ (۱۳۳۶) برای کار در رادیوی پکن به چین اعزام میشود. آن جا او گذرانی بهتر و مرفهتر از مسکو دارد، اما دلزده است و جامعهی آرمانی خود را در چین نیز نیافته است. با این حال «در ادارهی رادیو که کار میکردم، خیلی به من محبت میکردند. [...] خدمت میکردم و خیلی راحت بودم.»[۵، ۲۳۸]. او برای بهتر شدن برنامههای رادیوی چینیان «از سر دلسوزی با آنان دعوا» هم میکند، و تا اوت ۱۹۵۹، یعنی دو سال تمام آن چنان خوب برایشان کار میکند که در میان نزدیک به ده تودهای کارمند رادیوی پکن، تنها کسیست که یک مدال از چوئن لای نخستوزیر چین دریافت میکند: «برای خدمت شما در ساختمان سوسیالیسم در چین»[۵، ۱۸۹].
او میگوید که با پایان مأموریت در چین، «زمانی که در رادیو مسکو کار میکردم، مورد توجه فراوان بودم. آقای سمیونوف، رئیس آنجا، اقدام کرد و نامهای نوشت مبنی بر این که ما به این فرد نیاز داریم و علاقهمندیم که برگردد.»[۵، ۲۳۶] رضا به مسکو بر میگردد و چنان که میدانیم تا بیش از شش سال پس از آن نیز، تا خروج از شوروی، با وجود داشتن سودای گریز از شوروی در اواخر آن دوران، میپذیرد که بیش از پنجاه نفر اعضای حزب توده ایران در مسکو او را به مقام عضویت در هیئت سهنفری مسئولان کمیتهی حزبی مسکو انتخاب کنند، و همزمان در رادیو نیز جانانه به «دوستان» (اصطلاح تودهایهای مقیم شوروی در اشاره به رفقای میزبان، یعنی شورویها) خدمت میکند.
پس از ورود رضا به ایران، برادرش و شجاعالدین شفا رئیس «کتابخانه بنیاد پهلوی» کمکش میکنند تا در این کتابخانه مشغول به کار شود و تا مقام معاونت علمی و پژوهشی بالا میرود. شفا با «شرفیاب» شدن به حضور شاه شفاعت رضا را میکند و شاه دستور میدهد که احکام اعدام رضا را از پروندهاش پاک کنند. بهزودی راه تدریس در دانشگاهها نیز بهروی رضا گشوده میشود. در این دوران نیز او با جان و دل کار میکند. او را به عضویت در هیئت امنای پژوهشگاه علوم انسانی میگمارند، و چندین کتاب پر فروش و مقالات بیشماری مینویسد و ترجمه میکند. او که «اهل این کار» نبود، افتخار میکند که «بسیاری از کاردارها و دیپلماتهای قدیمی شاگردان» او بودهاند[۵، ۲۷]، به حضور امیرعباس هویدا نخستوزیر، و محمدرضا شاه نیز «شرفیاب» میشود، و چندین مدال و نشان از دست این و آن دریافت میکند[۱۸، ۳۹]. او در ضمن مشاور عالی ادارهی ممیزی و نظارت بر فعالیتهای فرهنگی و هنری وابسته به دایرهی چهارم ساواک نیز بود، با تخصص در زمینهی اجازهی انتشار به کتابهای مربوط به اتحاد شوروی و کتابهایی که کلمهای دربارهی آذربایجان در آنها یافت میشد.
عنایتالله رضا کتابش را به نخستوزیر امیرعباس هویدا تقدیم میکند. عکس از کتاب «ناگفتهها»
عنایتالله رضا نفر نخست از چپ، با دو مدال بر سینه، هنگام شرفیابی به حضور شاه. عکس از کتاب «ناگفتهها»
پس از انقلاب نیز عنایتالله رضا هنوز «شاگرد اول» است. فرشتهی نجات او اکنون «استاد مطهری» است[۱۸، ۳۹]. فردای انقلاب او را به سرپرستی همان کتابخانه و نیز مسئولیت دبیرخانهی کنگره ایرانشناسی میگمارند. پس از دورهای فترت، در دانشگاه امام صادق، دانشکده روابط بینالمللی وزارت امور خارجه، و پژوهشگاه علوم انسانی تدریس میکند. او را در مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی به کار میگیرند و او در آنجا نیز جانفشانی میکند. همچنین به ریاست بخش جغرافیای این مرکز گمارده میشود، و چند جایزهی کتاب سال و غیره به او میدهند[۱۸، ۳۹].
علی همدانی، یکی از تهیهکنندگان کتاب «ناگفتهها»ی رضا، در مقالهای جداگانه با عنوان «عنایتالله رضا، الگوی آزادگی، شرافت، راستی»، ادعا میکند که مخالفان عنایتالله رضا دو دستهاند: «نخست باورمندان به آرمانهای کمونیسم که دکتر عنایتالله رضا را خائن به آرمانهای خود میدانند و دیگری پانترکیستها که خود را مدعی مردم آذربایجان قلمداد میکنند[...]»[۱۸، ۴۱]. اما فرنگیس اکتشافی، از اعضای حوزهی حزبی عنایتالله رضا در مسکو، که از شوروی گریخته و در برلین (غربی) زندگی میکند، گیلک است؛ نه «باورمند به آرمانهای کمونیسم» است و نه «پانترکیست که خود را مدعی مردم آذربایجان قلمداد» کند. او میگوید: «آقای رضا یک آدم پخته و با مغزی است. شما باید این را بدانید. او میتواند در هر جایی که باشد مطابق همان محیط رفتار بکند. [...] رضا در مسکو هم همینطور بود [...] او هر جا که بود میتوانست خودش را نگه دارد؛ به ساز همان دولت یا مقامی قرار گیرد [برقصد] که زندگی میکرد. فکر کنید حالا چطور خودش را با آن رژیم هماهنگ میسازد. همه کس نمیتواند این کار را بکند. جلوی او همیشه باید یک علامت سؤال گذاشت. [...] باید این آدم را نشاند و به او گفت: در تو چه چیزی وجود دارد که مثل گربهی مرتضیعلی مرتباً چهاردستوپا پایین میآیی و مورد اعتماد مقام بالا و دولتی که در آن محیط باشی، قرار میگیری؟»[۱۹، ۳۷۶]
پرویز اکتشافی همشهری و دوست دیرین عنایتالله رضا نیز عضو حوزهی حزبی رضا در مسکو بودهاست و حتی پس از بازگشت رضا به ایران رابطهی دوستانهای با او دارد و رضا در سفر از ایران به برلین، به خانهی اکتشافی میرود. اکتشافی دو نمونه از دورویی عنایتالله رضا را از دوران زندگی در مسکو تعریف میکند: یک بار لحظهای پس از بدگویی رضا از فرجالله میزانی و بار دیگر لحظهای پس از بدگویی او از احمدعلی رصدی برای اکتشافی، با رو در رو شدن با آنان در حضور اکتشافی، آنچنان گرم و دوستانه با آنان خوش و بش و روبوسی میکند و چاپلوسی میکند که اکتشافی به او اعتراض میکند. اکتشافی میگوید: «[رضا] میتواند با دشمن خود چنان برخورد کند که خود را دوست او نشان بدهد. یک چنین حالتی دارد. چنین آدم عجیبی است.»[۱۹، ۳۷۷ و ۳۷۸]
در توصیف شخصیت رضا از دوران دوسالهی زندگی او در پاریس سخنی نگفتم. اکنون میخواهم بپرسم که عنایتالله رضا در آن دوران در تکنویسیهایش برای سرهنگ دادستان، و آنچه خود میگوید که در داخل از او پرسیدهاند، نیز، آیا در نقش «شاگرد اول» نبودهاست؟ باشد تا روزی همهی اسناد منتشر شود.
استکهلم، ۲۵ نوامبر ۲۰۱۹
—————————————————————-
[۱] – «چپ در ایران به روایت اسناد ساواک، کادرهای حزب توده»، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، تهران، پاییز ۱۳۸۲، جلد اول.
[۲] – «چپ در ایران به روایت اسناد ساواک، کادرهای حزب توده»، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، تهران، پاییز ۱۳۸۲، جلد دوم.
[۳] – اسناد بابک امیرخسروی در اینترنت، پروندهی ۱۹، ردیف ۱۴، صفحه ۲۱۶.
[۴] – این نقد را نیز ببینید: علی امینی نجفی، «عنایتالله رضا و خاطرهگویی در تنگنای فراموشی»، در بی.بی.سی. فارسی.
[۵] - «ناگفتهها، خاطرات دکتر عنایتالله رضا – در گفتوگو با عبدالحسین آذرنگ، علی بهرامیان، صادق سجادی و علی همدانی»، نشر نامک، تهران ۱۳۹۱.
[۶] – زیستنامهی حسن علوی کیا در ویکیپدیا.
[۷] – اشپیگل ۱۶ اکتبر ۱۹۶۷(۲۴ مهر ۱۳۴۶)
[۸] – گفتوگوی عرفان قانعی فرد با علوی کیا
[۹] - شجرهی اکبرمیرزا دادستان در اینترنت.
[۱۰] – «در دامگه حادثه – بررسی علل و عوامل فروپاشی حکومت شاهنشاهی» گفتوگویی با پرویز ثابتی مدیر امنیت داخلی ساواک، عرفان قانعی فرد، شرکت کتاب، لوسآنجلس، ۲۰۱۲، ص ۵۷۶؛ و نیز «ساواک – سازمان اطلاعات و امنیت کشور (۱۳۵۷ – ۱۳۳۵)»، مظفر شاهدی، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۶، ص ۱۲۶.
[۱۱] – روزنامه پیغام امروز ، ۲۰ فروردین ۱۳۵۸.
[۱۲] – روزنامه پیغام امروز، ۲۸ فروردین ۱۳۵۸.
[۱۳] – روزنامه اطلاعات ۳۱ مرداد ۱۳۵۸.
[۱۴] – گفتوگوی فلیکس آقایان، طرح تاریخ شفاهی ایران، حبیب لاجوردی، دانشگاه هاروارد. تاریخ مصاحبه ۵ مارس ۱۹۸۶، پاریس. متن شماره ۱ پیادهشده از نوار، ص ۷.
[۱۵] – دربارهی تیمور بختیار در نشریه جوان آنلاین
[۱۶] – سایت خانوادگی اکبر دادستان
[۱۷] – جدول رؤسای دانشگاه تهران در وبگاه دانشگاه
[۱۸] – مجلهی «نگاه نو»، شماره ۸۶، ویژهنامه بزرگداشت عنایتالله رضا، تهران، تابستان ۱۳۸۹.
[۱۹] – خاطرات سرگرد هوایی پرویز اکتشافی، به کوشش حمید احمدی، چاپ اول اردیبهشت ۱۳۷۷، طرح تاریخ شفاهی چپ ایران، چاپخانه مرتضوی، کلن (آلمان).