برخی پژوهشگرانِ مدافع حفظ محیط زیست طی تحقیقات خود به این نتیجه رسیدهاند که ریشهی مشكلات مزمن زيستمحيطى را میتوان در دوران پيشاسرمايهدارى (آغاز دورهی توسعه کشاورزی) پیدا کرد یعنی به چند هزار سال پیش. این محققان معتقدند که در آن دوران اگر در مناطقی از کره زمین، تمدنهای باستان با فاجعههای زیستمحیطی روبهرو شدند و از بین رفتند تمام شکلهای مختلف سازمان اجتماعى در تخريب محيط زيست سهم داشتهاند. با این پشتوانهی تحقیقاتی اگر به دورهی معاصر نگاه کنیم میبینیم که ابعاد تخریب محیط زیست بر خلاف دوران باستان، از سطح منطقهای فراتر رفته و به سطح کل سیاره، تعمیم یافته است.
در حال حاضر استثمار طبيعت و اكوسيستم و انواع گونههاى زيستى هر چه بيشتر جهانى شده و عناصر موجود در طبيعت مانند درختان، معادن، آب، خاک، حیوانات و زیستبومهای طبیعی به شكل فزايندهاى در سطح جهان تحت نظامی از ارزشهای نابخردانه و سودجویانه قرار گرفتهاند و رو به انقراضاند. گفتن ندارد که همهی ما مردم و دولتهایمان به رغم تفاوت در نوع ایدئولوژی و سامان سیاسیمان به طور مستقیم و غیرمستقیم در این سیر انقراض، نقش داریم.
نظام سرمايهدارى جهانی نیز طبيعت را تابع همان معيار اقتصادى «سودمحور» و «منفعتطلبى شخصی» كرده و با بهرهکشیِ خشن از طبیعت، خواه ناخواه سیر انحطاط و انقراض را تشدید کرده است. این در حالی است که تخریب و استثمار طبیعت، بهطور بیواسطه بر زندگانی جمعی و فردی ما ساکنان زمین تأثیر میگذارد.
یکصد و سی و هفت سال پیش، فیلسوف آلمانی فردریش انگلس در کتاب “دیالکتیک طبیعت” در باره این تأثیر نوشت: «...افرادی که در یونان، بینالنهرین، ایتالیا، آسیای صغیر، اسپانیا و دیگر نقاط جهان، جنگلها را برای بهدست آوردن زمینهای قابلکشت نابود کردند هرگز به خواب هم نمیدیدند که با از بین بردن جنگلها، در واقع مراکز و مخازن رطوبت را از بین میبرند و عملاً وضعیت اسفناک کنونی این کشورها را پایهریزی میکنند. هنگامی که ایتالیاییهای ساکن آلپ در دامنههای جنوبی کوهها، با استفادهی نابخردانه از جنگلهای کاج، به منظور دسترسی سریع و راحت به نیازهایشان، بیرویه از چوب درختان جنگل استفاده میکردند، نمیدانستند که با این رفتارشان، دامنههای شمالی کوهها را در ماههای زیادی از سال، از آب چشمهها محروم میکنند. در عین حال این وضعیت سبب خواهد شد که در فصلهای بارانی، سیلابهای سهمگینی در دشتها بهراه بیفتد... همچنین کشاورزان اسپانیایی در کوبا، که جنگلها را در دامنههای کوه سوزانده بودند تا از خاکستر آن، کود کافی برای یک نسل از درختان قهوه بسیار سودآور، به دست آورند، اگر میدانستند که بعد از آن، بارانهای سهمگین استوایی سطح فوقانی خاک را که اکنون دیگر حفاظی ندارد، میشوید و تنها صخرههای برهنه برایشان باقی میگذارد، واقعاً چه میکردند. آنها با این کار بیآنکه بدانند حفاظ طبیعت، همچنین جامعه و آیندهی نسلهای بعد را صرفاً به خاطر نتیجهای آنی و تولید بیشتر، از بین میبرند.»[۱]
کاظم علمداری نویسندهی کتاب تازهمنتشرشدهی «سوسیالیسم و محیط زیست» با آوردن این نقل از فیلسوف حامی محیط زیست، به نتیجهگیری او نیز اشاره میکند و مینویسد که انگلس پس از آوردن این نمونهها، میافزاید: «بنابراین در هر گامی به یاد میآوریم که ما به هیچ وجه بر طبیعت مانند یک فاتح بر سر مردم بیگانه، یا مانند کسی که در خارج از طبیعت ایستاده است بر طبیعت حکمرانی نمیکنیم، بلکه ما با پوست و گوشت و خون و مغز و استخوانمان، متعلق به طبیعت هستیم، در میان طبیعت زندگی میکنیم و تمام تسلط ما بر این واقعیت استوار است که ما نسبت به موجودات دیگر این امتیاز را داریم که قادریم قوانین طبیعت را بشناسیم و آنها را به درستی و خردمندانه بهکار گیریم.»[۲]
علمداری با استناد به نظر این فیلسوف آلمانی، مینویسد: با نگاه به آرای انگلس میتوان نتیجه گرفت که او معتقد به رابطهی دیالکتیکی میان طبیعت و انسان است. زیرا انسان به واسطه طبیعت، زنده میماند. بهطوریکه تخریب و نابودی آن در خود انسان و زندگی او بازتاب مییابد و میتواند به تباهی و انقراض کشیده شود.[۳]
دکتر علمداری برای روشن شدن زاویه نگاه بنیانگذاران سوسیالیسم نسبت به محافظت از طبیعت، به نظر کارل مارکس نسبت به زندگی انسان و رابطهاش با طبیعت هم میپردازد: در همین ارتباط مارکس نیز مینویسد «زندگی موجودات زنده، هم انسان و هم حیوانات، به طور فیزیکی نشان میدهد که در واقعیت، انسان (شبیه حیوانات) بر بستر طبیعت غیرارگانیک (آلی و معدنی) زندگی میکند؛ و هرچه انسان عالمگیرتر با حیوانات تطابق مییابد، طبعاً قلمرو طبیعتِ غیرارگانیکی که او برآن زندگی میکند نیز فراگیرتر میشود. همانگونه که گیاهان، حیوانات، سنگها، هوا، نور و غیره به بخشی از آگاهی انسان در قلمرو نظری (تئوری)، بخشی به موضوعهای علوم طبیعی، بخشی به موضوع هنر، و طبیعت معنوی غیرارگانیک او تبدیل میشود، و بخشی نیز زندگی و فعالیتهای روزمره انسان را تشکیل میدهد. بهطور فیزیکی انسان فقط با محصولات طبیعت چه در شکل غذا، گرما، پوشاک، مسکن و یا هر چیز دیگری زندگی میکند...جهانشمولی انسان در عمل و بهطور دقیق در بیان یگانگی انسان با طبیعت، که بدن غیرارگانیک او را تشکیل میدهد، ظاهر میشود. تا حدی که طبیعت ۱) شیوه مستقیم زندگی او را تعیین میکند، و ۲) مادیات، و اشیاء، ابزار فعالیتهای زندگی او را فراهم میآورند. در واقع طبیعت، بدن غیرارگانیک انسان است بدان معنا که طبیعت همانند بدن او است، و در صورتی که او بخواهد زنده بماند، باید در رابطهی همیشگی (بده و بستان) با طبیعت باقی بماند. زیرا زندگی فیزیکی و معنوی انسان با طبیعت گره خورده است به این معنی ساده که اجزای طبیعت نیز با خود گره خوردهاند.» [۴] بدینگونه مارکس نیز همچون دوستش انگلس، انسان را بخشی از طبیعت میداند.[۵]
بخش نخست کتاب کمحجم و جمعوجور «سوسیالیسم و محیط زیست» عمدتاً به مطالب نظری شامل نظرات مارکس و انگلس در باره رابطهی انسان و طبیعت یا اکوسیستم اختصاص یافته است. همچنین آراء و نظرات بسیاری دیگر از زیستبومگرایان و نظریهپردازان مدافع محیط زیست در این بخش آورده شده است، نظرات و پیامها و هشدارهای مسئولانهای که پس از نزدیک به یک و نیم قرن، سرانجام تأثیر خود را نشان داده و هماکنون در ماههای پایانی دههی دوم قرن بیست و یکم، مطابق آمارها هفت میلیون تن از مردم در بیش از صد وشصت کشور جهان به خیابانها آمدهاند و یکصدا خواستار جلوگیری از انقراض محیط زیست ساکنان زمین هستند. در این روزها مردم معترض، با هدف اعلام خطر نسبت به تغییرات اقلیمی و انقراض طبیعت، روزها و هفتهها در خیابانهای مرکزی شهرهایشان به طور مسالمتآمیز راهپیمایی میکنند.
برای هر ناظر بیطرفی، نقش نیروی جوان در این شورش همگانی علیه انقراض، واقعاً چشمگیر و شگفتیآور است. البته غیر از جوانان نقش چند جریان دیگر نیز طی سالهای گذشته مهم بوده است از جمله نقش مردم بومی قاره آمریکا از آمازون تا کانادا است که بیش از یک سده در حال مبارزه برای حفظ محیط زیستِ مناطق خود هستند. دوم نقش مؤثر زنان است که از سالها پیش در خط مقدم این مبارزه بودهاند. از جنبش آوانگارد و مترقی “در آغوش گرفتن درخت” (چیپکو) در هندوستان توسط زنان هند در دهه هفتاد، تا حضور تأثیرگذار فعالان جنبش زنان در کشورهای پیشرفتهی غربی که فعلاً زن جوان سوئدی گرتا تونبرگ در رأس این جنبش جهانی قرار گرفته را میتوان مثال آورد.
گفتن ندارد که پایداری و مقاومت فعالان مدنی و دوستداران محیط زیست به ویژه زنان و جوانان در مقابل تغییرات اقلیمی، مردمان نگران در سراسر عالم را به نقش مثبت و تأثیرگذار جنبشهای نوینِ مطالبهمحور و مدنی، دلگرم و امیدوار میکند.
واقعیت این است که جنبشهای مدنی مدافع محیط زیست مدتهاست در جامعههای دموکراتیک و صنعتی، فعال شدهاند. سالهای دهه شصت میلادی، دورهی ظهور و شکوفایی جنبشهای نوین مدنی و زیستمحیطی به حساب میآید. در این دهه در کشورهای پیشرفته و دموکراتیکِ غرب جنبشهای قدیمی که خواست اصلیشان براندازی دولتها از طریق انقلابهای قهری بود (و هر مبارزهای جز براندازی دولت را تجدیدنظرطلبانه، فرمالیستی و نخبهگرا مینامیدند) به تدریج جای خود را به جنبشهای نوین سپردند. خواست جنبشهای نوین معاصر، نه جا به جایی سیستمی بلکه ایجاد اصلاحات درونسیستمی در جهت بهبود زندگی مردم است. پدیدارشدن جنبشهای بزرگِ ائتلافی برای حفظ محیط زیست از جملهی این تلاشها ست.
اما از آنجایی که تخریب محیط زیست حد و مرزی نمیشناسد، حتا در اغلب کشورهای موسوم به «جنوب» که نیروهای اپوزیسیونشان هنوز در همان مرحلهی جا به جایی نهاد قدرت سیاسی هستند (یعنی هنوز فقط دولت حاکم را مانع پیشرفت و رفاه همگانی میدانند و شیوههای دیگر مبارزه را شیوههایی انحرافی مینامند) نیز مبارزه مدنی برای حفظ محیط زیست به حرکت درآمده و دیگر یک امر فانتزی و نخبهگرایانه تلقی نمیشود. زیرا اکثر جامعههای بشری جدا از فرهنگ و مختصات سیاسیشان به این آگاهی و خواست رسیدهاند که گذشته از اینکه چه دولتی حاکم باشد سلامت محیط زیست، ضرورت انکارناپذیر حفظ زندگی سالمتر انسانها است و نمیتوان تلاش برای حفاظت از محیط زیست را به آینده به بعد از سقوط دولت موکول کرد.
اما متأسفانه دولتها در این جوامع حتا از تلاشهای خودجوش مردم و فعالان مدنی برای محافظت از محیط زیست دچار نگرانی میشوند و از زاویه امنیتی به فعالیتهای مدنی و زیستمحیطی مینگرند. این در حالی است که جامعههای توسعه نیافتهی جنوب، بیشتر از شمال، از آلودگی طبیعت و تغییرات اقلیمی رنج میبرند: «تغییرات اقلیمی بین سالهای ۱۹۶۱ تا سال ۲۰۰۰، درآمد سرانهی کشورهای فقیر را بین ۱۷ تا۳۰ درصد کاهش داده است. هندوستان دومین کشور پرجمعیت جهان بدون تغییرات اقلیمی،۳۰ درصد ثروتمندتر میبود. برای نیجریه، پرجمعیتترین کشور آفریقا نیز این عدد ۲۹ درصد است. در صورتی که مثلاً وضع نروژ که یک تولیدکنندهی بزرگ نفت و گاز است به واسطه تغییرات اقلیمی، بهتر هم شده: نروژ ۳۴ درصد با وجود این تغییرات، ثروتمندتر شده است.»[۶]
آلودگی محیط زیست
آلودگیهای گوناگون زیستمحیطی، در عصر جهانیشدن، عمدتاً ناشی از عوامل بنیادین در نظم کنونی جهانست از جمله سرعت هولناک رشد صنعت، و تکنولوژیکشدن فزایندهی زندگی معاصر، که خود تابعی از منطق مسلط و نابخردانهی نظام تبعیض و سود مادی است؛ به همین نسبت نیز ترمیم و حفظ طبیعت تابع بازنگری و ترمیم مجموعهای بهم پیوسته از عوامل بنیادی است. مجموعهاى كه متأثر از پويندگى توليد، دستگاه قدرت و نابرابرى، و قوانين ذاتى و حركت درونى شيوه توليد کنونی در دنیای معاصر است.
در اين نگاه سیستمی، تحقیر و فروگشتِ محيط زيست به سه عامل مهم گره میخورد: يكم، به ابداع فناوریهای نامهربان با طبیعت؛ دوم، افزايش جمعيت؛ و سوم، افزايش انباشت در نظام كنونى جهان. به همین خاطر است که جنبشهای گوناگون اعتراضی جنبشهای رنگینکمانی که از منظری وسیعتر به مشکلات زندگی بشر مینگرند[۷] نیز فعالانه و استوار در مقابل سیر انقراض و تحقیر طبیعت، قد برافراشتهاند. یکی از این جنبشها که سعی دارد مرزهای ایدئولوژیک را کمرنگ سازد و توجه همگان را به مخاطرات فراوانِ روند انحطاط محیط زیست، و پیوند این روندِ تخریب با نظام تبعیض و نابرابرهای رو به گسترش، جلب کند جنبش موسوم به اکوسوسیالیسم یا سوسیالیسم سبز است.
جنبشهای اکوسوسیالیستی غالباً خواهان تحقق همزمانِ عدالت اجتماعی، عدالت زیستمحیطی و عدالت اقتصادیاند. اغلب فعالان این جنبشها میگویند که تجربههای تاریخی نشان دادهاند که تحقق عدالت زیستمحیطی بدون عدالت اجتماعی و اقتصادی ناکام میماند. دکتر کاظم علمداری در این باره هم مینویسد: «اکوسوسیالیسم جنبش بهنسبت جدیدی در رابطه با محیط زیست است که به نقد و نظرهای درون طیف سوسیالیستی میپردازد.[۸] به عبارت دیگر، گذشته از اختلاف نظر بین موافقان و مخالفان سوسیالیسم، نوع رابطه انسان با طبیعت نیز در میان طیف گستردهی مدافعان سوسیالیسم مناقشهبرانگیز بوده است.[۹] یان انگوس (Ian Angus) اکوسوسیالیست کانادایی و فیلسوف چپ و منتقد نظام سرمایهداری، میگوید تاریخ آینده برای اکوسوسیالیسم اهمیت دو چندان قایل خواهد شد: «اکوسوسیالیسم با نظر انتقادی به هر دو، پدر و مادرش، یعنی محیط زیست و مارکسیسم آغاز میشود. در شرایطی که عملکردهای بشر میتواند پایههای زندگی را تخریب کند، این تلاش برای ساخت بهترین بینش بومشناختی با انتقاد مارکسیستی از نظام سرمایهداری بر اساس استثمار دوگانه کار و طبیعت توسط این نظام شکل میگیرد.»[۱۰]
علمداری میافزاید: «اکوسوسیالیسم، حزب یا آنطور که برخی میگویند ایدئولوژی جدید سیاسی نیست بلکه جنبشی است که میخواهد طرفداران محیط زیست را به سوسیالیسم، و طرفداران سوسیالیسم را به حفظ محیط زیست نزدیکتر کند. یا آنطور که یان انگوس گفته است بنا دارد که «سرخها را سبزتر، و سبزها را سرختر» کند. اکوسوسیالیسم، در عین حال واکنشی است در حال شکلگیری که از نقد دیدگاههای سنتی چپ و برداشتهای اُرتدکس از مارکسیسم که در بهروزکردن مارکسیسم تردید دارند و نیز واکنشی در برابر شکست سوسیالیسم در بلوک شرق و پیآمدهای تخریبی زیستمحیطی آن، به حساب میآید.»[۱۱]
دانش آموزان جهان علیه تخریب محیط زیست
سخن پایانی
محیط زندگی ما انسانهای ساکن زمین، برای رهایی از دالان تاریک تباهی و تحقیر و انقراض، محتاج همبستگی و یاری یکایک ساکنان سیاره است. بنابراین هنگام دفاع از محیط زیست، میتوان مرزهای ایدئولوژیک، سیاسی، نژادی و جغرافیایی را کنار نهاد و به آیندهی حیات نوع بشر اندیشید. به قول نویسنده کتاب سوسیالیسم و محیط زیست: «تخریب محیط زیست مرز ملی و کشوری نمیشناسد. امکان آلودهشدن منابع مشترک و همگانی زیست، مانند آبهای رودخانهها و دریاها، هوا، زمین، و تخریب جنگلها و زیستبومهای طبیعی، سبب افزایش نگرانی بشر شده است. به همین دلیل افزون بر اقدامات ملی و محلی برای حفظ سلامت محیط زیست، تلاش جهانی نیز به یک امر حیاتی و اجتنابناپذیر تبدیل شده است.»[۱۲]
علمداری در صفحات پایانی کتاب نتیجه میگیرد که: «زمین، اکوسیستم کلانی است که نیازمند حمایت ساکناناش است. بدون محیط زیست سالم، ادامهی حیات ناممکن میشود. بخش اعظم محیط زیست، از جمله هوا، خاک و آب، مِلک مشای همهی مردم جهان است که تفکیک آن ناممکن است. بنابراین همهی ما میبایست در حفظ و سلامت آن بکوشیم. درست است که صنایع و دولتها در ابعاد و اندازههای کلان، مسئول مستقیم تخریب محیط زیست بودهاند، اما چه بسا ما شهروندان نیز در سطحی خُرد و در زندگی خصوصیمان، در نگهداری و سلامت محیط زیست کوتاهیکرده باشیم.... با نگاه پایدار زیستمحیطی، یعنی جایگزینی منابع و نگهداری طبیعت برای آیندگان، همهی ما میتوانیم به میزانی که برای تأمین انرژی مورد نیازمان از طبیعت برداشت میکنیم به همان اندازه هم انرژی به طبیعت منتقل کنیم. برای این کار، آموختن مداوم و ارتقای سطح فرهنگ و دانش زیستمحیطی، یکی از پایههای مهم است چرا که برای محفاظت از محیط زیست، بیش از قانون، احساس وظیفهی اخلاقی شهروندان، مؤثر است. برای پاکیزه نگهداشتن مکانهای عمومی و صدمه نزدن به طبیعت، آداب و رسوم (مورییز Mores) که پشتوانهی اخلاقی و تربیتی دارد گامی کوچک اما مهم است و برای تحکیم و تقویت اعتماد و همکاری بین شهروندان بسیار راهگشاست؛ و چه خوب است که در فرهنگ جامعه نهادینه شود. ما مردم همواره میتوانیم از یکدیگر بیاموزیم و هوای همدیگر را داشته باشیم و به یاری هم، به ترمیم و بازسازی و حفاظت از محیط زیست کمک کنیم...» [۱۳]
——————————-
[۱] «سوسیالیسم و محیط زیست»، دکتر کاظم علمداری، ص ۲۷، توسعه، تهران، پاییز ۱۳۹۸
[۲] . همان، ص ۲۸.
[۳] همان، ص ۲۱ .
[۴] Marx, Karl, Early Writings, in Robert C. Tucker (Ed.), 1972. The Marx- Engles Readers, P. 61.
[۵] واژه طبیعت بسیارگسترده است. کاربرد کلی طبیعت و یا بدن غیر ارگانیک انسان (غیر آلی و معدنی) در برابر بدن ارگانیک انسان، با ابهام همراه است. زیرا روشن نیست در تفکیک بدن ارگانیک انسان از بدن غیر ارگانیک، موجودات زندهی دیگر، از جمله گیاهان که بخشی ازطبیعتاند در کجا قرار میگیرند. و یا آب و هوا که موجود زنده بدون آنها در اساس زنده نیست جزو کدام بخش محسوب میشود. اما در عین حال همین ابهام موجب میشود که انسان به پیوند حیات خود به پدیدههایی که جزو بدن انسان نیستند، مانند آب و هوا پی ببرد و روشن شود که در اساس، انسان بدون طبیعت، با همان تعریف گسترده، وجود نخواهد داشت. با درک این مطلب، انسان به ضرورت حفظ سلامت طبیعت و پاکیزهگی آن بیشتر پی خواهد برد. نقل از پانویس صفحه ۲۲ کتاب.
۶] «تغییرات اقلیمی نابرابری اقتصادی شمال و جنوب را افزایش میدهد»؛ زمانه : https://www.radiozamaneh.com/442861
[۷] «مبارزه زیستبومشناسان حامیان قدرتمندی یافتهاند. اما گاه این حمایت به زیان موضع کلی آنان صورت میگیرد. این حمایت هنگامی زیانبار است که توجه را تنها بر آلودگی و تهیسازی منابع و نه بر همۀ مشکلات زیست بومی متمرکز میکند. یا هنگامی که پروژههایی به کار گرفته میشوند که آلودگی را کاهش داده اما انواع دیگری از زیانها را ایجاد میکنند... اصول اخلاقی مسئولیتپذیری ایجاب میکند که زیستبومشناس نه در خدمت زیستبومشناسی سطحی، که در خدمت جنبش زیستبومشناسی عمیق باشد.»؛ آرنه نس، «دو جنبش زیست بوم شناسی، یکی سطحی، دیگری عمیق و آینده نگر»، ترجمه محسن صفاری. میدان: https://meidaan.com/archive/59330?fbclid=IwAR0gmucFyXsFsi5A6ZFKv4N-lBkLaBJpsrqwBvCp9TujomD6FeD7dByfuhw
[۸] «سوسیالیسم و محیط زیست» ص۴۵. علمداری در پانویس همین صفحه افزوده است که «اکو سوسیالیسم، یا سوسیالیسم سبز، ادغام جنبههای سوسیالیستی با سیاستهای جنبش سبز برای حفظ محیط زیست و تغییرات جهانیشدن (گلوبالیزم) است. این جنبش بر این باور است که گسترش سیستم سرمایهداری باعث انزوای اجتماعی، فقر، جنگ و تخریب محیط زیست از طریق جهانیشدن و امپریالیسم، تحت نظارت دولتهای سرکوبگر و سازههای فراملی میشود.»
[۹] واژه اکوسوسیالیسم معمولاً به پتر بکمن، چکسلواکی تبار و استاد رشته الکترونیک درآمریکا، و نیز به وارن ت. بروکس، ژورنالیست آمریکایی، نسبت داده میشود. هر دو نفر منتقد سیاستهای کنونی و مدافع سرسخت حفاظت از محیط زیستاند.
[10]در صفحه ۴۶ نیز دکتر علمداری برای تشریح موجز اکوسوسیالیسم، رنگ متناقضنمای هندوانه را مثال میآورد، و همینطور از نگرش جان بلامی فاستر و بری کامونر، استفاده میکند: «در مورد اکوسوسیالیسم تمثیل هندوانه که در پوشش ظاهرش سبز و در درون سرخ است بهکار برده میشود. آنطور که جان بلامی فاستر نوشته است: هیچ انقلابی واقعی زیستشناختی وجود ندارد که سوسیالیست نباشد؛ و هیچ انقلابی سوسیالیست واقعی نیست که اکولوژیک نباشد. یا آنطور که بریکامونر (Barry Commoner) درباره بحران زیستمحیطی نتیجه گرفته است: برای برقراری صلح با سیارهی زمین، ما باید در میان مردم ساکن این سیاره، صلح ایجاد کنیم.» نک..
Butler, Simon, Marxism as if the planet matters, Green Left Weekly, March 24, 2013. In Climate and Capitalism.
https://climateandcapitalism.com/2013/03/24/marxism-as-if-the-planet-matters/
[۱۱] سوسیالیسم و محیط زیست، صص ۴۵ و ۴۶ .
[۱۲] همان، ص ۷.
[۱۳] کتاب «سوسیالیسم و محیط زیست» که پاییز امسال با قیمت شانزده هزار تومان منتشر شده را میتوان از کتابفروشیهای تهران و شهرستانها تهیه کرد.
منبع: وبلاگ نویسنده: https://khuzestani.wordpress.com/